ترجمه ی سه سروده از "چیتسکه یانسن"


اکبر ایل بیگی


• لباس هایت را در بیاور
سرت را خم کن
به من نگاه کن
تا با این جاروی خیس به صورتت نکوبیده ام.
(نامادری) ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۰ بهمن ۱٣۹۱ -  ۲۹ ژانويه ۲۰۱٣


 
Tjitske Jansen
چیتسکه یانسن، متولد سال 1971، شاعر و نمایشنامه نویس و فارغ التحصیل دانشکده هنرهای تجسمی در شهر آرنهم هلند است.
او بعد از تحصیل به کارهایی همچون دست فروشی در بازار، پیشخدمتی و حسابداری مشغول می شود.
در سال 2003 اولین مجموعه شعر او با عنوان " می بایست اما برفی باریده باشد " به بازار می آید و کتاب شعرش به چاپ های پی در پی می رسد. فروش ده هزار جلد از این کتاب و از شاعری گمنام در هلند بی سابقه و باورنکردنی است.
او با زبانی صمیمی و ساده می نویسد، با زبان مردمی که با آنها و برای آنها کار کرده است. او می گوید که شعر زندگی است و باید همانی باشد که شاعر زندگی کرده است. و نیز می گوید که شاعران پیچیده گو و دشوارنویس دیگر در بین مردم امروز مخاطب چندانی ندارند.
خانم یانسن که به چند جایزه ادبی نیز دست یافته است، در تلاش است که دریچه ای تازه در شعر به روی مردم بگشاید.



• برای روز تولد او


دانم که او دوست دارد روی چه رنگی راه برود
دوست دارد چه رنگی بپوشد
اما راه رفتن مثل خوابیدن
و لباس پوشیدن مثل بیدار شدن نیست.
پس از او پرسیدم: در کدام رنگ دوست دارد بخوابد
در کدام رنگ دوست دارد بیدار شود
او گفت: در رنگ چشم ها، در رنگ پوست تو.

من دیگر به دنبال رنگ نگشتم
دانستم بی جستجو هم آنها را دارم
هیچ مغازه ای هم نبود که ملافه هایی با این رنگها داشته باشد.

دیگر چاره ای نبود
باید برای همیشه کنار او می خوابیدم.


• نامادری


لباس هایت را در بیاور
سرت را خم کن
به من نگاه کن
تا با این جاروی خیس به صورتت نکوبیده ام.

فکر می کنی خانم شاهزاده ای هستی
که شاهزاده ها برای نجات تو می آیند
اما همه شاهزاده ها
با اسب هایشان
که برای بردن تو می آیند
مثل من هستند.



• خانم جولیا پنجره را باز می کند


خانم جولیا پنجره را باز می کند
او هیچ کلمه ای برای نسیمی که گونه هایش را می نوازد به یاد ندارد
و خورشید که رنگی چون عسل دارد.

او می داند
همین امروز اتفاق خواهد افتاد
و فکر می کند
اما اول هنوز کمی اینجا می مانم.




مترجم: اکبر ایل بیگی

________________________________________
Voor zijn verjaardag


Ik weet de kleur waar hij het liefst op loopt
Ik weet de kleur die hij bij voorkeur draagt
Maar lopen is niet hetzelfde als slapen
en dragen niet hetzelfde als wakker worden.
Ik heb hem dus gevraagd: in welke kleur wil jij het liefste
slapen, in welke kleur wil jij het liefste wakker worden
In de kleur van jouw ogen zei hij, in de kleur van jouw huid.
Ik heb er niet naar gezocht. Ik wist ook zonder zoeken wel
dat er geen winkel bestaat die dekbedovertrekken verkoopt
in die kleuren. Er zit niets anders op. Ik moet voor altijd
bij hem slapen.
.
DE STIEFMOEDER
Kleed je uit.
Buig je hoofd.
Kijk me aan
als ik je met een natte dweil in het gezicht sla.
Je denkt dat je een prinses bent
een prins zal je komen halen
maar alle prinsen
op paarden
die jou komen halen
zullen zijn als ik.

MEVROUW JULIA DOET DE RAMEN OPEN

Mevrouw Julia doet de ramen open
en ze weet geen woord voor de lucht die haar wangen aanraakt
en de zon heeft de kleur van honing

en ze weet
vandaag gaat het gebeuren
en ze denkt
maar eerst blijf ik nog even staan.