شـبانه


مجید خرمی


• ـ شبانه که می بارد
          سپید، سپید ...
چقدر زیباست، ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۱ بهمن ۱٣۹۱ -  ٣۰ ژانويه ۲۰۱٣


 
ـ شبانه که می بارد
          سپید، سپید ...
چقدر زیباست،
صدای ِ کـرچ، کـرچ کفش ها
که بهم دیگر نزدیک می شوند.
صدای خنده ی آدم ها
آدم ها که دست همدیگر را،
بگرمی می فشارند در زمستان.
آدم ها که با یکدیگر قهوه می نوشند.
آدم ها که در بیتابی فقـر
             همدیگر را تاب می آورند.
آدم ها که همدیگر را می بوسند.
آدم ها که با یکدیگر ترانه ای را زمزمه می کنند.
در تاریخ یک تولد،
چقدر زیباست
یک کارد بزرگ که کیکی را قاچ می اندازد
برای شیرینی دهان های کوچک.
ـ وه، چقدر سخت تر می شد این روال زندگی
اگر این نشانه های کوچک شادی نبودند.
آی، یک سلام ِ گرم ِ مهــربان ِتو،
چقدر زیباست ...
چقدر خوب بودن سخت است.
چقدر شنیدن ِخبر ِمرگ یک انسان دشوار.
چقدر زیباست، رنگ برف، رنگ شیر
رنگ عسل، رنگ شراب.
شبانه یک باغ ِ بلوری ست،
خود را پژواک بده در آن!
چقدر شنیدن این موسیقی، نوشیدنی ست،
در جوار ِجراحت ِتلخ زندگی.
چقدر این جشن شادمانه ست،
ـ در این بازی باید شرکت جُست ...
نمایش زیبای هستی،
          توئی ای انسان!
پیش از فرود ِزخم،
دل ات را
             به رویین ِعشق
                                 بیآلای!

 

سروده ی سال ۲۰۰۶ ـ فرانکفورت