از : peerooz
عنوان : بر تو "ما" برمیگردد این نفرین تو "ما" (پروین)
در کتابهای فیزیک دبیرستان - اگر درست بیاد آورم - برای تفهیم تاثیر جریانات الکتریکی بر یکدیگر و حوزه مغناطیسی از حالت انگشتان دست و جهت آنها استفاده میکردند.
دراتهام زنی نیز زمانی که انگشت اتهام را بسوی کسی دراز میکنیم سه انگشت دیگر بسوی ما و انگشت شست بیطرف میماند. منظور آنکه هیچکس - هیچکس از اتهام خود کاملا بری نیست و اگر این قانون ننوشته را مد نظر داریم گفتگوها و مناظرات و مشاجرات ما قابل تحمل بوده و از مسیر خود منحرف نمیگردند.
پرگویی هم اغلب موجب درد سر میگردد.
۵۱٣۹۵ - تاریخ انتشار : ۲۱ بهمن ۱٣۹۱
|
از : امیر آمویی
عنوان : چند زنی گند بر اخبار روز؟
اخبار روز محل آراء افراد نازنینی است که تقریبا همه میدانند از آن، چه میخواهند. اما هستند در میان آنان کسانی که راه گم کرده، در حوالی و حواشی آن عبث پرسه میزنند، "قلم" در دست میفشارند و رویا میبافند، تفرقه میافکنند و ذهن خواننده و خویش میفرسایند! قطعهی زیر خطاب به یکی از اینان نوشته شده است. باشد که اخبار روز محل تعالی اندیشه و گفتار باشد.
با مهر به اخبار روز و خوانندگان محترم آن!
خامِ خرد بودنِ ما بهتر است
صد ره از این آدم وجدان فروش
رو تو به میخانه و تا روز حشر
مست کن ای عاقل پیمانه نوش
بر رخ این صفحهی اخبار روز
چند زنی گند! برو می بنوش
لیک فرامُش مکن این پند را
شرم کن ای مست، عرق کم بنوش
کم کن از این عربدههای عفن
مرد، خرد ورز، دمی پند نوش
ار تو در این صفحه نویسی وجیز
نیست شود عقل و خرد، فضل و هوش
دانم و دانی که نداری هنر
نوش برادر می خود، نوش نوش
امیر
۵۱٣٨۵ - تاریخ انتشار : ۲۱ بهمن ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : پایانه: سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش - مذاق حرص و آز ای دل بشوی از تلخ و از شورش(حافظ)
خدمت دوستان باید عرض کنم که بحث علمی به محیط ویژه ی خود محتاج است. آنجا باید مشتاقان چو زنبوران کندوی انگبین باشند؛ و مهربان با هم و گشاده جبین باشند. وگرنه کار آن جمع، چون چنگ بر دل است و یا چو بشکسته چغانه در گِل.
باری، در این بحث، که به شکل مصنوعی به تشنج کشانده شده، مسایل جانبی به هر حال حکم خواهند راند و خواه ناخواه ماشین قلم را به خاکی کشانده، محیط را غبار آگین می سازد. و این تلف کردن وقت است که من ندارم.
پس آنچه قول داده بودم بنویسم که: چرا من فقط به نظریات خود تکیه دارم در جهان واژه شکافی؛ از نوشتن اش در اینجا معذورم. ولی به زودی در مقاله ای بلند همه ی جوانب کار را برای دوستداران سخن و اندیشه با دلایل کافی می شکافم، و در یکی از وبلاگ های «جنبش پاکیزه خوی تالش» منتشر کرده، نشانی را از طریق نظرگاه سایت «اخبار روز» به اطلاع همگان می رسانم. و نظرگاه پای وبلاگ را نیز می گشایم تا اگر کسانی نظری داشتند امکان درج یابد؛ تا مثل بعضی مردم یک طرفه به قاضی نرفته باشم.
عشق به میهن و دلسوزی و داشتن حس مسئولیت مرا به اینجا می کشاند... و این در صورتی است که انبوهی از کار های نیمه کاره زیر دست دارم. یعنی از وقت آنها می زدم و می آمدم اینجا.
پس بعد از این نوشتن در نظرگاه این پایگاه را به دیگران وا می گذارم.
زشتی،
تندی،
بدی
گر دیده اید
بر باد کنید
ز نیکی ها یاد کنید.
۵۱٣۷۶ - تاریخ انتشار : ۲۱ بهمن ۱٣۹۱
|
از : peerooz
عنوان : " که بنده را نکشد کس بجرم بی هنری ".
" تک گوئی/ مونولوگ، در کنار دیالوگ نویسی، در ادبیات دراماتیک سنت و تاریخ دارد و یک ژانر تئاتری است.".
سرکار علیه خانم ترابی،
کند ذهنی و بی هنری بنده را شما به بزرگواری خود ببخشید. من بر این باور بودم که شما در فن تئاتر تخصص دارید و زمانی که فرمودید " دیالوگ نویسی " فکر کردم که در " یک ژانر تئاتری " اگر بشود " دیالوگ نویسی " کرد شاید بشود " مونولوگ نویسی " هم کرد ولی از قرار معلوم فقط " دیالوگ نویسی " مجاز است و برای " مونولوگ نویسی " سر و کار با شکایت و دادگاه و بگیر ببند و زندان میافتد. ما " مرد " این میدان نیستیم ، توبه کرده و از شکر خوردن خود پشیمانیم. شما هم لطفا خانمی کرده و پیگیر قضایا نباشد.قبلا از مراحمتان تشکر میکنم.
۵۱٣۷۵ - تاریخ انتشار : ۲۱ بهمن ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : من حتی اگر یک واژه ای را می شکافم، بُندار آن را یافته می نویسم تا جای هیچ پرسشی نمانَد. در این بحث اما
در باب بحث خود با یک بانوی گرامی ایرانی سخن گفتم و به دلایلی که بر شمردم نشانی وبلاگ ایشان را اینجا نگذاشتم. و بعد که فکر کردم دیدم که آن نشانی که مخفی نیست من بخواهم لو بدهم. پس با اجازه ی آن بانوی گرامی من نشانی وبلاگ ایشان را این زیر می گذارم. بحثی که در آنجا با هم داشتیم در پستی بود به نام «کیر بگذار کیر بمانَد» چون تاریخ دقیق اش را نمی دانم. اگر عزیزانی که مایل هستند آن بحث ما را بخوانند، باید زحمت یافتن مطلب را خود بکشند. من آن بحث را با آزاده ی سپهری عزیز داشتم. شاید خودشان لینک اش کنند.
و این هم نشانی وبلاگ آن بانوی گرامی:
وبلاگ آزاده سپهری
www.azadeh-sepehri.blogspot.com
۵۱٣۷٣ - تاریخ انتشار : ۲۱ بهمن ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : این خرد خام به میخانه بر --- تا می لعل آوَرَدَش خون به جوش(حافظ)
سلام بر همه
هنر، یقه ی خود را گرفتن است. دفاع کردن از خود به هر قیمتی، هنری نیست، بسیارگاه دلیل ضعف، گمراهی و عصبیت است.
آقایی که اسم ما را نمی بری، ما نیز بعد از این شما را نام گم شده به حساب می آوریم. و این در حالی بود که من با نهایت صداقت و مهر انسانی در برابر توهین شما موضع گرفتم تا شاید به خود آیید. حتی درسی را که از تذکر گرچه توهین آمیز شما گرفته بودم را با شهامت بیان داشتم.
حالا دارم کم کم به این می رسم که شاید شما با سَمت گیری و هدفمندی وارد بحث شده اید. البته من انسان بی وجدانی نیستم؛ و زود به قضاوت نمی نشینم. زیرا خود را وجدان زمانه ی خود می دانم. یعنی دیگر به مرزی رسیده ام که در قضاوت چیزی به نام خودی و غیر خودی نمی شناسم. یعنی حتی از حق دشمنم دفاع می کنم. «چو ما شوی بدانی»
پس هنوز قضاوت نهایی را در باب شما عزیز نکرده ام. آقای عزیز، عمده ی مشکل ما در این دو قرن پر از بیداد و تباهی، فقط کج فهمی ما نیست. بد بختی بزرگ مردم دو قرن ما نداشتن صداقت است. یعنی در دل ما یک چیزی می گذرد و چیز دیگری را بر زبان می آوریم؛ بی آنکه بدانیم این دویی کردن، نام دیگر اش خود زنی است. خود زنی در درون است. و آن خیلی وحشتناک تر از خود زنی برون است. اینها مسایل علمی است که دارم بیان می کنم؛ انشا نویسی نیست. من با شما که نه فقط کینه توزانه برخورد کرده اید، بلکه حالا دیگر وارد پرونده سازی نیز شده اید! حرفی برای زدن ندارم. همینقدر بگویم که آدمی باید خیلی دنی بچه و بی همه چیز باشد که کار و زندگی خود را رها سازد و بیاید از بکار بردن فلان کلمه، آن هم در جهان مجازی خود را راضی کند. البته چنین موجودات از انسانیت خارج شده ای بیشک وجود دارند. اینها بیمارند. شما بخاطر حضور چنان افرادی در جهان حق ندارید بیایید و در یک بحث بسیار دوستانه ای که بین دوستان صورت گرفته، و حتی زن و شوهری شریف و حق طلب در آن شرکت دارند؛ به مردم لجن بمالید. بنازم به این همه وجدان!
من فکر می کردم که شما بخاطر قضاوت نادرست خود و اشتباه خود حد اقل از مردم عذر می خواهید. بسیار برای شما متأسفم و تمام.
البته با از این دست قضاوت های شما کمی آشنایی دارم. در همین سایت اخبار روز همین چندی پیش پای مطلب عمو برومند - ب کیوان - نوشته بودید: ایشان یک برومند دیگری است و آن برومند مشهور نیست.
حد اقل به نام مستعار مرد در هنگام از این دست قضاوت شتابزده کردن توجهی نکردید. دلیل شما هم این بود که زبان اش با زبان قلم آن برومند قدیم یکی نیست. مرد سی سال است که آواره ی وطن است، طبیعی است که در این مدت نشانه های قلمی انسانی تغییر بکند. و یا حتی دیدگاه هایش عوض شود. شما به جای اینکه کمی بیندیشید. آمدید قطعی قضاوت کردید و نتیجه ی نهایی قضاوت خود را حد اقل پیش خود نگاه نداشتید، و آوردید پای مطلب آن پیر دانای ما نهادید! اینها را به رخ شما نمی کشم که شما را تحقیر کنم. بلکه من هنوز خود را به عنوان یک هم نوع دوست شما می دانم. و دارم دوستانه به شما کمک می کنم تا شاید دقت بیشتری داشته باشید.
این اشتباهات خاص شما نیست. همه ی ما در این جهان آشفته و پر از بیداد و سر در گمی، از این دست اشتباهات می توانیم داشته باشیم. امروز شما به من کمک می کنید. فردا من به شما کمک می کنم. این روابط زیبای انسانی است. ما در چنین لحظاتی هنر کشتن خود خواهی زشت را باید داشته باشیم. وگرنه اسیر درگاهش خواهیم ماند. لطفن به جمله های من دقت کنید. اینها نصیحت و یا سر زنش نیست.
ما هستی خود را برای مردم داده ایم. ما در خطه ی خون و مرگ و بیداد رازدار مردم بوده ایم. اگر قرار باشد روزی بیاییم و به زن و بچه ی مردم بند کنیم، آن زندگی کثیف را خط می زنیم. ما این شهامت را داریم. تف می ریزیم روی آن زندگی پلید دو ریالی. این پیشنهاد دوستانه ی مرا بشنوید: هنوز دیر نشده، از مردم، با شهامت عذر خواهی کنید. دفاع از خود هنری نیست. همه از خود دفاع می کنند. گاه حتی جانیان حرفه ای تاریخ از خود دو آتشه دفاع می کنند. ولی یقه ی خود گرفتن دشوار است، و کار بزرگان تاریخ می باشد. از جنگیدن در جبهه های جنگ گاه دشوارتر است.
اما در باب بقیه ی مسایل هر چیز که من در باب واژه و زبان نوشته ام برایش دلایل قانع کننده ی علمی محکم دارم. از همه بیشتر برای آن سخنی دلیل علمی دارم که شما به عنوان ضعف من بیان کرده اید و نشانی وبلاگ «شعر تالشی» را به عنوان فاکت اینجا نوشته اید. از این نظر از شما ممنونم. زیرا اگر صداقت دارید؛ بعد از توضیحات علمی من باید دِگر شوید. اگر ندارید آن دیگر مشکل شماست. زیرا انسان حق طلب، عادل و آزادی خواه به سود حقیقت و به زیان خود اگر لازم شد به میدان عدالت در می آید چو شَرزَه شیر. یعنی اگر دروغگو نیست و واقعن در پی روشن شدن است؛ باید در آید.
این لحظه وقت ندارم من به تک تک حرف های خود و شما در باب بکار گیری واژه ها می پردازم. و بعد قضاوت را به مردم و وجدان شما وا می گذارم. فکر نکنید که اگر از زبان زشت پرونده سازی و شانتاژ سود بجویید، من کنار می کشم. آنچه را که لازم است توضیح داده شود، با ادب و احترام فراوان برای مردم توضیح خواهم داد.
«تا سیه روی شود هر که در او غش باشد».
در ضمن شما که دو آتشه طرفدار حقوق زنان شده اید؛ ما زندگی در این راه داده ایم. پس در این باب که با خانم وحدتی عزیز موافق هستیم؛ دیگری بحثی وجود ندارد. ما که نمی خواهیم خود نمایی و یا خود شیرینی و یا یار گیری کنیم. بحث روی مسایل گره ای و اختلافات پیش می آید. و اختلاف ما، از جمله همسر آن بانوی گرامی روی نام مطلب بود با ایشان و نه محتوای خود مطلب. آدم را مجبور می کنید توضیح در باب واضحات بنویسد. ما که مخالف ایشان نبودیم در ستیز با خشونت. ما همیشه همراه زنان خود بوده ایم. چون کوه ایستاده ایم در کنارشان.
من دارم وقت خود و مردم را تلف می کنم تا همه چیز به روشنی روز گردد. آنوقت قضاوت را به مردم و وجدان شما می سپارم.
شما آمده اید توهینی بزرگ کرده اید. بحث را لوث نموده و به کژی کشانده اید و حالا بجای مبارزه با خامی وجود - این خامی گه گاه در همه ما هست؛ ما تافته ی جدا بافته نیستیم، چنانکه من از تذکر بجای شما کمک گرفتم - آمده اید طلبکار شده اید تا بدهکار نباشید! این زشت است. نترسید از بدهکار بودن. من بدهکار تمام جهانم. شهامت یقه ی خود گرفتن هنر است؛ نه از خود دفاع کردن به هر قیمتی.
و پیشنهاد می کنم که دقیق تر به خود بنگرید. باور کنید عمیقن به سود شماست. پس به حرف های دلسوزانه ی این دوست خود با خونسردی تمام بیندیشید تا احساسات شما را به بیراهه عصبیت نبَرَد.
اما در باب واژه هایی که شما بکار برده اید و هم من بکار برده ام. این لحظه وقت ندارم. در اولین فرصت همه را به بررسی می نشینم. و بخصوص با شیوه ی علمی از آن سخن خود که در وبلاگ «شعر تالشی» شاعر فرزانه دکتر فرزاد بختیاری آورده ام؛ دفاع خواهم کرد جانانه. می خواهم در پایان سخن ببینم اصلن شما آشنایی با چیزی به نام وجدان دارید و یا نه.
ادامه دارد
ادامه مطلب فقط در باب واژه های بکار گرفته شده از سوی من و شما خواهد بود و دفاع از آن سخن تاریخی من که در وبلاک «شعر تالشی» آمده؛ و برای شما عجیب به نظر رسیده.
هنوز شما را دوست می شمارم؛ من حتی حق دشمنم را زیر پا نمی اندازم.
پس باید این را نیز اضافه کنم که در این یک مورد خاص، تعجب شما بجاست؛ و حق با شماست. چون هنوز دلایل مرا نمی دانید.
۵۱٣۶۵ - تاریخ انتشار : ۲۰ بهمن ۱٣۹۱
|
از : هایده ترابی
عنوان : پیروزی پوچ!
پیروز، متأسفانه حرفهای کاملا شما بی ربط و سراسر تحریف است. از قول من می نویسید:"خانم ترابی میفرمایند مونولوگ و دیالوگ ژانرهای تاتری هستند و چون ما آنها را اختراع نکرده ایم بهترست آنها را بهمان صورت بکار بریم."
چرا دروغ می نویسید؟ کجا چنین چیزی به نام من ثبت شده است؟ "تک گوئی" معادل کاملا جا افتاده ای برای مونولوگ است و من خودم بارها آن را به کار گرفته ام و هیچ مشکلی با آن ندارم. حرف حساب شما چیست؟ گمان من این است که شما سرتان برای کامنت نویسی های تحریف گرانه و بی سر و ته درد می کند. با شما و امثال شما حرفی ندارم و در صورت ادامه ی توهین و رواج فرهنگ سکسیستی به مسئول اخبار روز شکایت خواهم تا مگر گوش شنوائی یافت شود، براستی آیا یافت می شود گوش شنوائی؟ مخاطبان و پرسشگران جدی این بحث را به محتوای کامنتم در حاشیه همین نوشته ی خانم وحدتی رجوع می دهم و بس.
۵۱٣۶٣ - تاریخ انتشار : ۲۰ بهمن ۱٣۹۱
|
از : peerooz
عنوان : حاجی منم شریک
والنتاین روز ابراز محبت بوسیله تبادل هدیه بویژه گل و شکلات و کارت و هدیه است. اکثر این تبادلات بین والدین و کودکان و کودکان و آموزگاران صورت میگیرد. اینکه یک گروه ، مثلا فمینیستی مصادره به مطلوب کرده و آنرا از آن خود بدانند تجاوز بحق دیگران است. والنتاین , تنها روز زنها نیست. واژن جزء بسیار کوچکی از آنست و مونولوگ واژنی به این منظور نوشته نشده است.
اینکه یک میلیارد زن در روز والنتاین ادعای تصاحب آنرا بکنند دلیل حقانیت آنها نمیشود. انگلیس و امریکا و روسیه پانصد سال است که نیمی از دنیا را تصاحب کرده و حقانیتی نداشته اند. زنها روزهای رسمی دیگری برای این تظاهرات دارند ولی فمینیست ها ترجیح میدهند که مانند گروه های شناخته شده پرچم خود را به درون تظاهرات دیگران آورده و سعی در تصرف نمایند.
یکی از دلائل قوی بودن زبان انگلیسی قبول کلمات از زبانهای دیگر بهمان شکل است و این عمل به شرافت و اصالت و غرور ملی آنها صدمه ای نمیزند. اختراع کلمات من درآوردی برای کلمات بین المللی و یارانه نامیدن کامپیوتر چیزی به افتخارات ملی ما اضافه نمیکند. خانم ترابی میفرمایند مونولوگ و دیالوگ ژانرهای تاتری هستند و چون ما آنها را اختراع نکرده ایم بهترست آنها را بهمان صورت بکار بریم.
گفت حرف یک نفر و گفتگو حرف دو نفر است. اگر خیلی به فارسی گفتن اصرار داریم ترجمه مونولوگ ، گفت و یا گفتمان است اما همان بهتر که این نمایشنامه را مونولوگ واژنی بنامیم. ما در همه جا فرنگی پسند و فرنگی مآبیم ، چرا در اینجا نباشیم؟
۵۱٣۴۵ - تاریخ انتشار : ۲۰ بهمن ۱٣۹۱
|
از : امیر آمویی
عنوان : پوزش خواهی و تصحیح
به خواننده ی محترم ه. ت.
با طلب پوزش لازم می دانم آخرین جمله ی نادرست مطلب خود را به صورت زیر تصحیح کنم:
«داستانهایی است به صورت مونولوگ که توسط زنان در باره ی فرج بیان میشوند، داستانهایی که راجع به واژن یا فرج گفته می شوند. ضمناً این داستانها به فارسی ترجمه شده اند.»
آمویی
۵۱٣۴۰ - تاریخ انتشار : ۲۰ بهمن ۱٣۹۱
|
از : امیر آمویی
عنوان : تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
خوانندگان عزیز، خانمها و آقایان محترم،
خانم وحدتی مقالهای نوشتهاند با حجم تقریبا ۲۱۷۰ کلمه (به کمک کامپیوتر میتوانید بشمارید). در این مقاله ایشان نزدیک به ۳۶ بار بر اهمیت مبارزه بر ضد خشونت علیه زنان تأکید کرده اند و حتی یک دو بار هم در اواخر مقاله ی خودشان رسما گفتهاند که مسأله ی اصلی «مبارزه بر ضد خشونت» علیه زنان و خشونت جنسی است. در همین مقاله ایشان فقط سه بار از کلمه ی «کس» استفاده کردهاند، آن هم "به عقیده ی من" به ناگزیر! پیام مقاله به ما این است: «برای مبارزه برضد خشونت علیه زنان به پا خیزید!» و «به ما کمک کنید».
یکی از خوانندگان، که نمیخواهم نامش را ببرم، از آغاز درج آن مقاله در اخبار روز، شروع کرده به کامنت (نظر) دادن و در حدود ۶۴۱۷ کلمه (سه برابر اصل مطلب) از دیدگاه ارفع زبانشناسیک چیزهایی قلمی فرموده، ولی فقط در مورد "کس"! (اگر حوصلهتان سر نمیرود، یک بار دیگر خودتان بخوانید و کلماتشان را بشمرید. و جالب این که مطالب مقالهی اصلی در مورد آن اندام زنانه بیش از چند سطر یا حدود پنجاه کلمه نیست! یعنی آن فرد تقریبا دوازده برابر اصل سخن سرداده است!) نکته ی جالب این که تراوشات قلم ایشان هنوز هم پایان نیافته و قول داده که مابقی را امشب بیدار بنشیند و بنویسد. این دانشمند محترم در سراسر بیانات «نقض» خویش حتی یک بار هم خواننده را به منبعی یا مرجعی رجوع نداده! وی با نهایت رشادت و جسارت که کاملا در خور شخصیت برجستهای نظیر ایشان است جای دیگری گفته است:
«در تحلیل و شکافتن واژههای مورد بحث، معمولاً از منبعی بجز "دست آوردها و اطّلاعات خودم" استفاده نمیکنم.» به منبع زیر رجوع کنید و خودتان ببینید:
http://www.zabanetaleshi.blogfa.com/cat-۱۶.aspx
اکنون تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. همین دانشمند محترم حقیر را متهم به توهین کرده است! من به هیچ وجه نمیخواهم پاسخی به او بدهم و نخواهم داد. شرم را گواه بیشرمان میگیرم. آنچه من گفتهام در یک سطر این است: «ظاهراً مردان نکتهپران نظرگذار در باب مطلب نازنین شما، کارشان به شیدایی کشیده و به این ترتیب ناخودآگاه از دردهای مکنون خود سخن میگویند.» در نهایت فروتنی باید بگویم که در طول تاریخ مردسالاری و استبدادی ایران، ظلم و استبداد امری سراسری است و بر تک تک افراد جامعه، چه زن و چه مرد، و حتی چه خود فرد مستبد، ظلم میشود. رابطهی ظالم و مظلوم در جامعهی استبدادی شبیه به رابطهی فرد سادیست (دیگر آزار) و مازوخیست (خود آزار) است، که نوعی بیماری رفتاری- روانی است. توضیح این که استبداد نوعی رفتار، رفتار سیاسی و غیرسیاسی، است و چون با زورگویی همراه است ناهنجار و نوعی کژروی و بیماری است. در چنین جامعه ای هیچ کس از تیغ و تیر و تبر ستم در امان نیست، چه زن و چه مرد.
اکنون از خانمها و آقایان محترم خواهش میکنم در این معنی تعمق کنند و خود دریابند که نه تنها زنان که مردان نیز در چنین نظامی از ستم جنسی رنج میبرند، دردی که در درون خود پنهان میدارند. آیا نه این است که در نظام مستبد، مخصوصا اسلامی، زنان و مردان از هم جدا، و قانون عادی و ستایش برانگیز طبیعت ممنوع و موقوف شده است؟ آیا چهرههای زرد و غمگین جوانان (دختران و پسران) را نمیبینیم که در آرزوی یکدیگر هستند، ولی به هم دسترسی ندارند؟ آیا نمیبینیم که مردان و زنان در اثر بیکاری توان ازدواج و حتی یارای دوست گرفتن، و یا ایجاد رابطه ی موقت، نظیر رابطه ی دو جنس مخالف در دنیای غرب، ندارند؟ جسارتاً به زنان محترم ایرانی عرض میکنم، مردان در کنار زنان زجر می کشند و باید دست در دست زنان برای آزادی همه و مخصوصاً آزادی زنان مبارزه کنند. بدون آزادی برای زنان، آزادی برای مردان هم ممکن نیست. زنانی که در بند و فاقد حق و آگاهی باشند فرزندانی میزایند و به بار میآورند که اسیرند و در زنجیر نا آگاهی، و رنجورند از کژرفتاری.
در مورد ترجمهی عنوان آن کتاب: همان طور که خود نویسنده ی مقاله ی اصلی گفته اند، زنان یک به یک بر صحنه می آیند و داستانهای خود را چنان که گویی اندام زنانهی آنها سخن میگوید تعریف میکنند. تو گویی که این واژن آنهاست که قصهاش را برای شنوند یا بیننده تعریف میکند. بدین ترتیب عبارت «واژن گویی» ، «قول واژن» ، «قصههای واژن» و یا «فرج-تکگویی» یا چیزی نظیر اینها میتواند به پیام اصلی نزدیک باشد.
به خوانندهی محترم، ه.ت. که گفتهاند: «( Vagina ) اسم است و نه صفت. تک گوئیهای واژن یعنی تک گوئیهائی که از آن ارگان جنسی زن/ مادگی/ مادینگی/ نماد زنانگی است...» با احترام عرض میکنم که مقصود همان است که شما فکر می کنید نیست؛ یعنی، تا جایی که من درمییابم، مقصود داستانهایی است به صورت مونولوگ که توسط "فرج" بیان میشوند، داستانهایی که انگار از زبان واژن گفته میشوند.
با آرزوی توفیق برای همه
آمویی
۵۱٣٣٨ - تاریخ انتشار : ۲۰ بهمن ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : ترا چنانکه تویی هر نظر کجا بیند --- به قدر بینش خود هر کسی کند ادراک(حافظ جان شیراز)
سلام بر آمویی و بر همه سلام
گرچه جناب آمویی بر خوردی شتابزده و بی شناخت از مخاطب داشتند، ولی باید اعتراف کنم که بر خورد ایشان تلنگر خوبی برای شخص من بود. زیرا در جمع دوستان از دیر باز چو کلاغ سپید بوده ام. و آنهایی که مرا خوب می شناسند دیگر برایشان این موضوع امری عادی است. یعنی بر شاعر شورشی نمی گیرند که، همرنگ جماعت نمی شود.
بعد از سال ها خیره سرانه در بکار گیری بعضی واژه ها، همرنگ جماعت شدم و سیلی اش در درون خود چنان خوردم که مپرس. از این نظر از جناب آمویی ممنونم. زیرا اگر نهیب ایشان نبود، شاید باز تکرار می کردم صادقانه.
در هر حالی باید عادل بود.
و حکم وجدان به من می گوید: بنویس، اعتراف کن که خیره سری کردن هنری نیست.
و به جوانان ایران زمین نیز لازم است این نکته را بگویم که هرگز همرنگ جماعت نشوید. اگر می توانید سخن دل بگویید؛ و اگر نه، سکوت پیشه کنید. چنانکه من دفعه ی پیش پای مطلب بانو وحدتی گرامی که در باب «مهبل» نوشته بودند، اندیشمندانه سکوت کردم.
البته حالا پشیمان نیستم که وارد بحث شدم و توضیح داده ام. فقط از همرنگ جماعت شدن در بکار گیری عریان بعضی واژه ها از خود ناراضیم.
ورود من به بحث لازم بود. زیرا دیر تر دیدم که شوهر آن بانوی گرامی نیز با ما هم عقیده است و چه بسی این بحث تأثیری نیک بر آن بانوی گرامی و کل محیط خانه شان هم نهاده باشد.
تکرار می کنم که: ورودم به بحث لازم بود زیرا چنانکه پیشتر نوشتم: تمامی کلمات مرکبی که آلت تناسلی زن در آن بکار برده شده، همه توهین آمیز و برای تحقیر زن است؛ و رواجشان هیچ ضرورت و یا افتخاری ندارد. این اصطلاحات از زمان مرد سالاری و برای توهین و تحقیر زن، آلت تناسلی زن و به هیچ شمردن زن ایجاد شده اند.
شکی نیست که بانو وحدتی آن نام ر ا برای نمایشنامه صادقانه انتخاب کرده به خیال اینکه انتخابی درست است. پس باید کس و یا کسانی به میدان سخن در می آمدند و می گفتند که توهین به خود و مادران ما را رواج مدهید! زیرا این واژه ی مرکب توهین آمیز، آن بار هنری که شما فکر می کنید را در خود ندارد.
از نهیب آمویی عزیز ممنونم. ولی سَمت موضع گیری ایشان عمیقن غلط است. زیرا بجای اینکه برای آن بانوی عزیز توضیح دهند که این توهینی بزرگ است به زیبایی، به زن، به مادران ما؛ آمده اند حالت یارگیرانه ای به خود گرفته اند و از بانوی نویسنده تشکر کرده اند!
دوست فقط آن نیست که مرا دو آتشه تأیید می کند. بلکه دوست واقعی هموست که بجا یقه ی مرا می گیرد تا با تکان و تلنگر او به خود آیم.
آمویی عزیز شما از چه چیزی تشکر کرده اید یارگیرانه!؟
آن بانوی گرامی آمده و از روی صداقت و اشتباه یکی از توهین آمیزترین نام ها را برای یک نماشنامه انتخاب نموده. کجایش تشکر دارد!؟
می خواهم ببینم چند مرده قاضی هستید.
ادامه دارد
۵۱٣٣۵ - تاریخ انتشار : ۱۹ بهمن ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار --- که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش(حافظ)
و سخنی با آقای امویی عزیز
مرد شرم را در خود بپرور و بعد از این هرگز به مردم توهین نکن!
جناب آمویی عزیز اگر شما آمده اید اینجا خودی بنمایید و بگویید:
منم من،امیر خطه ی باور
منم شاکی، منم داور!
خوب در این صورت من در همان آغاز به شما می گویم: حق با شماست. و تمام. و می روم پی کارم. و شما عزیز را به آن بیت دریایی حافظ رجوع می دهم. که دارد می گوید: در این جهان جز مستی و راستی همه چیز بر باد است؛ مبادا دروغزنی کنی! یعنی اگر شما می خواهید با گرد خاک کردن و توهین به دیگران و دادن اطلاعات ناقص، خودی بنمایید و بروید.
من فورن می گویم حق با شماست و می روم.
زیرا استاد ازل در غزل گفته که راه به جایی نمی برید.
پس حتی به شما نخواهم گفت: چرا خود را در دیگری می بینید!؟
برای چه نمی گویم؟
برای اینکه از نظر من همه ی انسان ها شریف و صادق اند مگر عکس آن ثابت شود. پس با وجود آن توهین بزرگ شما، من هنوز فکر نمی کنم که شما خراب و نا اهل و ناجور هستید. پس با این دل پر از اندوه روزگاران برایتان و همه توضیح می دهم. ولی این را پیشاپیش می گویم: که بسیار برایتان و آدم هایی چون شما متأسفم. زیرا به راحتی در باب دیگران به قضاوت می نشینید! و این بیداد است بر علیه نه فقط دیگران، بلکه هم بیداد است بر علیه خود و خویشان خود. زیرا آنها نیز از این لطف زود قضاوت کردن شما "بهره مند" می گردند بیشک.
همانطور که نوشتم من هنوز نمی دانم شما مغرض هستید و با "هدفی" حمله ور شده اید و یا اشتباه گر. پس فعلن تا اطلاع ثانوی در باب شما عزیز قضاوت نمی کنم تا همه چیز روشن شود. پس در این نیمه شب از خواب و آسایش خود که شما بر هم زده اید می گذرم و چون هنوز شما را عزیز و شریف به شمار می آورم، برای شما و همگان توضیح می دهم.
زیرا:
آدم آن نیست که در فطرت او غش باشد
آدم آن است، که رقصنده به آتش باشد
پس مفصل توضیح می دهم:
«تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد»
بعد از این مقدمه، سخن من در جواب شما به دو بخش است. یک بخش در باب آن قضاوت وحشتناکی است که کرده اید.* و بخش دوم در باب بحث ما و مقاله ی بانوی گرامی وحدتی و اطلاعات ناقصی که شما با فرافکنی ارائه داده اید، خواهد بود. چون هنوز در باب شما به قضاوت ننشسته ام، باید این ر ا نیز اضافه کنم که فرا فکنی شما شاید ناخود آگاه صورت گرفته و عمدی نیست.
* چرا وحشتناک؟
برای اینکه آن قضاوت می تواند خاص این بحث نباشد. و از این وحشتناک تر نمی شود.
پدر جان ما که دعوا نداشتیم، شما آمده اید یار گیری! و یا خدای ناکرده کسی به تحریکات سکسی دامن نزده که شما با کشف آن رگ گردنتان بر جسته شده! بحثی عمیقن دوستانه چنان در جریان بود که آن خیال شما را در اینجا هیچ جایی نبود! بنازم به این همه وجدان! حتی «پیروز» در آغاز سخن با طعنه وارد بحث شد. و راست اش را بخواهید آن سخن دل من نیز بود. چون به هر حال موجودات مریضی هستند که می توانند بحثی را بهانه قرار دهند. البته آنها را نیز نمی توان محکوم کرد. زیرا طرف مریض است و باید به او کمک کرد تا درمان شود.
پس می بینید که در بدترین حالت هم حق با شما نیست.
بخش اول: من هرگز در چنین بحث هایی در کل زندگی خود وارد نشده ام. و دوست ندارم که در ادبیات خود از آلت تناسلی زن و مرد و یا واژه های رکیک و فحش استفاده کنم. مگر اینکه دیگر فشار بیداد زمانه به گلوگاه رسیده باشد.
چند سال پیش با یک بانوی گرامی ایرانی که در باب آلت تناسلی مرد به آشکار سخن گفته بود؛ بحثی داشتم. من اعتقاد داشتم که احتیاجی نیست که ما از این دست واژه ها را در ادبیات خود بکار ببریم؛ مگر در حالات خاص. و او مخالف من بود. تا آخر بحث، من می نوشتم: چیز، فلان. و ایشان عریان سخن می گفت؛ یعنی می نوشت کیر۱. آن بحث ما که در وبلاگ آن بانوی عزیز صورت گرفته بود، به همین شکل پایان پذیرفت. یعنی با چیز و فلان نوشتن من و عریان نویسی ایشان. و بعد از آن تصمیم گرفتم هرگز در چنین بحثی شرکت نکنم. و نکردم.
برای اینکه هر کسی سلیقه و زبانی دارد؛ و من هم حق ندارم به مردم بگویم آنطور صحبت نکنید و به شیوه ی من حرف بزنید و یا بنویسید. تازه اگر چند نفر را قانع کردم، با بقیه ی میلیارد ها انسان چه می کنم؟
و به همین خاطر دفعه پیش در پای مقاله ی خانم سهیلا وحدتی در بحث شرکت نکردم. با اینکه حرف برای زدن داشتم. و خیلی دلم می خواست که شرکت کنم. زیرا توضیحاتی تحقیقی داشتم که می توانست به بحث کمک کند. ولی شرکت نکردم برای اینکه دوست ندارم اینگونه واژه ها را چپ و راست بکار ببرم. من آن را بیشتر در جهان اینتیم می پسندم. و چرا پنهان کنم؛ بگذار این را نیز بگویم که احساس من در این مورد این است که زیبایی های زندگی خصوصی ما انسان ها، با آشکار گویی لطمه پذیر می شود. و یا گاه لوث می گردد. چون دارم میزان وجدان شما را می سنجم، پس لطفن رجوع کنید به پای مقاله ی خانم وحدتی که چندی پیش در همین اخبار روز منتشر شده.
اینبار در آغاز می خواستم باز همان چیز و فلان را بکار ببرم. و عریان گویی نکنم. ولی بعد احساس کردم که دارم کلاغ سفید جمع می شوم؛ و این حرکت ممکن است یه جوری به زهد فروشی و ریاکاری شبیه گردد. این بود که بناچار برای اولین بار در زندگی خود و بر خلاف خواسته ی درونی خود، عریان گویی کردم. عریان گویی کردم و این در حالی بود که هنگام نوشتن اصلن راحت نبودم. و به همین خاطر وقتی خواستم مثال بیاورم، بجای نوشتن چند بیت از شعر آن بانوی تالشی، فقط یک بیت آغازین را به عنوان نمونه آوردم. زیرا راحت نبودم که ادامه دهم. حالا این بد است و یا خوب است، بحث دیگری است. شخصیت من اینجوری است. انسانی هستم مدرن و در عین حال ویژگی های مردم سنتی ر ا کمابیش در خود دارم. یعنی درست سد و هشتاد درجه بر عکس آن چیزی هستم که شما عزیز در قضاوت خیالی خود دیده اید. چون هنوز نمی دانم مغرض هستید و با هدف دیگری حمله ور شده اید و یا اشتباه گر، پس همچنان برایم تا اطلاع ثانوی عزیز هستید. این را تکرارن توشتم تا فکر نکنید که واژه ی عزیز را به عنوان تعارف بکار می برم. من در دادگاه حق با پدرم هم تعارف نمی کنم. ولی می توانم ببخشم. در پروسه ی زندگی خود به این رسیده ام که همه ی انسان ها عزیز و شریف هستند، مگر عکس آن ثابت شود.
در ضمن برای اینکه خوب دریافت کنید باید بگویم که هر جمله ی من در این متن بلند جایگاه علمی و منطقی خود را داراست. یعنی انشا نویسی و نصیحت نیست. پس تا دوباره شتابزدگی نکرده باشید؛ لطفن با دقت بخوانید.
و اما بخش دوم سخن من
خسته ام از این روزگار و مردمان با "وجدان" اش. بخش دوم را دیر تر همین امشب و یا فردا می نویسم.
آقای عزیز، یادداشت شما اگر با کمال بی انصافی نوشته نشده باشد؛ حتمن با کمال شتابزدگی نوشته شده. پس چنان یادداشتی نمی تواند پایان بخش این بحث گردد. شما آمده اید و یک سری حرف زده اید که تقریبن همه اش ناقص است. تا اینجایش خیلی اشکال ندارد. زیرا آدم می تواند حرف ناقص هم بزند. ولی بعد از آن ناقص گویی و فرافکنی آمده اید و مثل فئودال های قدیم گفته اید: همین است که گفتم. برید خونه هاتون فلان فلان شده ها!
ادامه دارد
زیر نویس ۱ - من نمی دانم آن بانوی گرامی که در پای وبلاگ اش چند سال پیش با هم بحث داشتیم ، و سر تیتر پست وبلاگشان آلت تناسلی مرد بود؛ مایل هستند که از ایشان نام برده شود یا نه، پس از نام بردن معذورم. وگرنه برایتان آدرس می دادم تا باز با خیالات خود به قضاوت ننشینید. یعنی همان کاری که بخش بزرگی از مردم جهان از سر بی حوصلگی و یا بی وجدانی در شبانه روز انجام می دهند و عین خیالشان نیز نیست.*
* آیا آنها می دانند که بی وجدانند؟
بخشی که هدفمند و سَمت دار موضع گیری می کنند، آری می دانند که بخاطر هدفی دارند بی وجدانی می کنند و حق دیگران را بر زمین می زنند. و بخش دیگری بی وجدانی شان از آشفته خیالی و بی حوصلگی است.
۵۱٣۱۷ - تاریخ انتشار : ۱۹ بهمن ۱٣۹۱
|
از : ه.ت
عنوان : جنبه ی علمی - مفهومی
از آنجا که Vagina یک مفهوم پزشکی و علمی نیز برای ارگان جنسی زن است، معنایش (استوانه) برمی گردد به بافت داخلی این ارگان. Vulva به اجزاء بیرونی این ارگان برمی گردد. مهبل و فرج عربی به ترتیب معادل همین واژه های لاتین است. دهخدا واژه ی سکسیستی "ک..." را از نظر موضعی "فرج" معنی کرده است که با معنای "پارگی" هم تطابق دارد. پس اصلا ارگان مورد نظر انسلر که نویسنده ی نمایشنامه است، نمی تواند "فرج" یا "ک..." باشد، از نظر موضعی چیز دیگریست. شاید "مادگی" نزدیک ترین واژه ی فارسی به موضع "واژن" باشد. "مادگی" به معنای اندام تولید مثل جنس ماده به طور کلی و نیز اندام ماده ٔ گل . آلت تأنیث در گل است. اما متأسفانه این همه، بار جنسی "واژن" را ندارد که در زبان ما زنان نیز جا افتاده است.
۵۱٣۱۵ - تاریخ انتشار : ۱۹ بهمن ۱٣۹۱
|
از : ه.ت
عنوان : ...
آقای آمویی، Vagina اسم است و نه صفت. تک گوئیهای واژن یعنی تک گوئیهائی که از آن ارگان جنسی زن/ مادگی/ مادینگی/ نماد زنانگی است. چرا آن واژه ی به قول شما "پهلوی/اوستائی"به معنی "پارگی" منسوب به ارگان جنسی زن شد و در ادبیات پورنوگرافیک (فاحشه نگاری) جای گرفت و دستمایه هرزه نگاری ها و فحاشی های مردان ادیب و غیرادیب ایرانی شد؟ آیا این در ارتباط با سنت و فرهنگ تجاوز مردان نیست؟ منابع دهخدا، معین و جمالزاده هم، هر چه در ربط با این واژه به دست می دهند، همین است که هست. در ضمن هم واژگان خنثی و هم سکسیستی برای ارگانهای جنسی در میان هر قوم و ملت و زبانی یافت می شود، زیرا در هر قوم و ملت و زبانی فرهنگ تجاوز و تحقیر زنانگی ریشه دار شده است.
برخی ازرایج ترین واژهها در زبان آلمانی، برای ارگان جنسی زن، بدین قرارند:
,Möse, Fotze, Muschi
Scheide, Vagina
از این میان، دو تای اول، واژههایی بسیار رکیک به شمار میآیند و در پورنوگرافی و یا به عنوان دشنام بکار گرفته میشوند.واژه Fotze، خطاب به زنان، آن قدر بار سکسیستی ضد زن و توهین آمیز دارد که میتوان بکارگیرندهاش را تحت پیگرد قانونی قرار داد. سومین واژه تنها میان دختران نوجوان رایج است، اگر دیگران آن را بر زبان آورند یا به قصد شوخی و تمسخر است و یا به قصد تحقیر. دو واژهی آخر باری کاملاً خنثی دارد و زنان آلمانی به صرف شنیدن آنها برافروخته نمیشوند. این دو واژه بار علمی و پزشکی هم دارد و بی هیچ پرهیزی در رسانهها بکار میرود.
۵۱٣۱۲ - تاریخ انتشار : ۱٨ بهمن ۱٣۹۱
|
از : امیر آمویی
عنوان : واژنگویی
خانم سهیلا وحدتی با سپاس فراوان
ظاهراً مردان نکته پران نظرگذار در باب مطلب نازنین شما، کارشان به شیدایی کشیده و به این ترتیب ناخودآگاه از دردهای مکنون خود سخن میگویند.
اما به همه ی آنها که به ترجمه ی شما از (vagina monologue) پرداخته اند باید بگویم که هم "کس و شعر" درست است و هم "کس شعر". در این مورد نگاه کنند به «فرهنگ فارسی» هشت جلدی دکتر حسن انوری، جلد ششم، صفحهی ۵۸۱۲، ستون دوم، و «فرهنگ فارسی عامیانه»، ابوالحسن نجفی، جلد دوم، صفحهی ۱۱۵۲، ستون اول و نیز «لغت نامهی دهخدا». آن واژهی محترم در اصل هم به معنی شکاف و گسیختگی است. آدمیان جاهل ممکن است این واژه را در مورد برخی چیزها که گسیخته اند به کار برند.
اما نکته این است که واژهی "مونولوگ" که در فارسی به صورت "تک گویی" ترجمه شده، به دلیل آمدن صفت در فارسی بعد از اسم در این مورد قابل استفاده نیست و ذهن خواننده با آن انس و الفتی ندارد. مثلا نمی توان گفت "تک گویی واژینال (؟)/ تک گویی کـُسی یا کـسانه (؟)". کلمهی "واژن" هم نوعی اصطلاح علمی است و در زبان انگلیسی فاقد جلافت واژهی فارسی "کس" است که معلوم نیست به چه دلیل ناپسند جلوه میکند. به نظرم میرسد که این واژه و همنشین ارجمندش "دول" هردو در اوستا، کتاب مقدس، به کار رفته اند.
اما ما ایرانیان در فارسی و در متون تخصصی علمی، از کلمهی «فرج» برای واژن استفاده می کنیم که همان مفهوم گسیختگی را می رساند. بدین ترتیت اگر عبارت (vagina monologue) را به معنای "مهمل گویی های زنانه" یا "کس- تکگویی/ کـُستکگویی" بگیریم چیزی ساخته ایم که نوعی نزدیکی به اصطلاح اصلی خواهد داشت اما جاافتادگی اصل را در زبان فارسی ندارد مگر این که بگوییم "فرج-تکگویی / فرجتکگویی" که از لحاظ خوانش و سبک با اصل برابری خواهد داشت. اما معنا و بار اصلی آن چنین است: «وراجیهای زنانه / مهملات زنانه» که اصلا با اصل همطراز نیست. شاید بهتر بود از ترجمهی عنوان صرف نظر کرد و همان اصل را در پیشانی مطلب قرار داد: "مونولوگ واژینال" یا "واژن گویی".
امیدوارم این یادداشت نقطهی پایانی باشد برای عاشقان اندام زنانه و سر آغاز فصلی باشد برای پرداختن به اصل رهایی زنان از هرنوع ستم و ایجاد برابری مطلق آنان با مردان.
آمویی
۵۱٣۰۹ - تاریخ انتشار : ۱٨ بهمن ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : و یک توضیح لازم
آنجا که من از بکار بردن فحش در شعر گله ای می کنم؛ منظورم فحش هایی است که برای همرنگ جماعت شدن، در شعر زور چپان شده و مصنوعی بودن اش به شکلی آزارنده و به وضوح دیده می شود. در واقع نوعی ناشی گری است در جهان هنر.
وگرنه من به ناسزا در شعر معترض اعتراضی ندارم. شاعر وقتی از بیداد زمان بر افروخته است؛ زبان را نباید بدزدد. باید شعله ور گردد. یعنی آتشین فریاد سر به سر گردد. اینگونه شعر نه فقط زشت نیست، بلکه شمشیر معترض زمانه است.
گاه به گلوگاه آدم می رسد و چاره ای جز فحش و فریاد و فغان نیست.
عزیزان ما ولی اغلب مُد زده و مصنوعی این کار را می کنند که توی ذوق می زند. یعنی شعر ولرم است و تندی در آن با روحیه ی شاعر همخوانی ندارد. ولی در عین حال تا از بقیه عقب نمانده باشد، یک مادر فلانی را هم درش می آوَرَد.
وگرنه من تقریبن هر صبح که بلند می شوم، و پنجره ها را می گشایم؛ پیش از آنکه حتی مسواک بزنم و صورتم را بشویم، این تکه شعر از اخوان جان را تکرار می کنم: جهان پیر است و بی بنیاد؛ از این جاکش، وزین فرهاد کش فریاد!
و بعد، از گرامی شاعر عذر می خواهم که در شعر اش بناچار و از سر دلتنگی دست برده ام.
گفت: همه می زدند و مرد هیچ نمی گفت. تا اینکه شبلی هم کلوخی پرتاب کرد و مرد های های گریست ...
بله بانوی گرامی، من با شما هم عقیده ام که نمی توان فحش و فریاد و فغان را بکلی حذف کرد.
بجایش چو آید، زیبا بَوَد
وگرنه، زشت، بیجا بُوَد
شاد باشید
۵۱۲۹٨ - تاریخ انتشار : ۱٨ بهمن ۱٣۹۱
|
از : ترجمه فارسی کتاب
عنوان : تک گویی های واژن
ترجمه فارسی کتاب تک گویی های واژن را می توانید بصورت پی دی اف از بخش کتابهای فارسی کتابخانه جنسیت و جامعه دانلود کنید.
آدرس:
http://jenseyatvajameh.wordpress.com/
۵۱۲۹۷ - تاریخ انتشار : ۱۷ بهمن ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : و چند نکته:
۱ - آن توضیحی را که در باب واژه ی فرانسوی از اینترنت کپی کرده و بی نشانی صاحب مطلب اینجا گذاشته ام؛ شاید برای بسیاری سووال ایجاد کرده که چرا بی نشانی!؟
برایش نشانی سایت و وبلاگی را ننوشتم، زیرا شاید نزدیک به ده سایت و وبلاگ آن را منتشر کرده اند، بی آنکه تو بدانی در آغاز، مبتکر آن توضیح چه کسی بوده است. به احتمال بسیار قوی یک نفر بوده نه بیش.
این بود که بی نشانی آوردم و اینجا نهادم. زیرا نمی دانستم کدام آدرس را باید نوشت تا حقی زیر پا نیفتد. وگرنه من حتی اگر واژه ای را از کسی وام بگیرم؛ حتمن صاحب کار را معرفی می کنم.
بار ها دیده ام که نوشته های این آدم کوچک را اینجا و آنجا مورد استفاده ی ناقص قرار داده اند، بی آنکه کسی بداند صاحب آن نظرات کیست.
من آدم خود خواهی نیستم. هر کس خواست میتونه از مطالب این قلم سود بجوید؛ البته اگر سودی در کار باشد.
ولی خیلی خوب است که ما ایرانیان عادت کنیم که حاصل کار دیگری را در زنبیل زندگی خود نگذاریم. اگر لازم دانستیم از مطالب دیگران استفاده کنیم، هیچ چیزی از عظمت وجود ما کم نمی شود اگر وام گرفته شده، اَنگ صاحب مال را با خود داشته باشد.
همانطور که نوشتم من آدم خود خواهی نیستم. تازه هنری هم نکرده ام، زیرا از زبان مادری خود که خواهر زنده ی پهلوی در ایران است، سود می جویم برای وا کردن بعضی ویله های گره خورده ی سخن در تاریخ. ولی از نظر تاریخی برای آیندگان مفید و مهم است که بدانند این نوشته ها در کجا بُن دارد. زیرا در ناریخ تحقیق ایران، برای اولین بار است که این نکات دارد مطرح می شود. پس، دانستن آن در جهان تحقیق، برای محققین مهم است.
بگذارید برای روشن شدن عرصه ی این سخن، یک مثال بیاورم. از این مثال ها، ده ها می توان نوشت؛ من به یکی بسنده می کنم.
مثال: در آینده شاید بسیاری بدانند که معنی نامواژه ی آینه = آوینَه یا آوینا = نشان دهنده، است. ولی اگر دانشمندی بخواهد در پی کاوش آن برود، بی نقشه و نشانی بیشک گم بیابان بی مرز تحقیق می گردد.
در صورتی که اگر بداند از کجا آمده، فوری به سوی نشانی روانه می شود.
آینه = آوینَه، از بُندار - مصدر - آویندِن = نشان دادن، مشتق شده است. تالش وقتی به کودک خود می گوید: برو آوینَه یا آوینا را بیاور، یعنی برو نشان دهنده را بیاور. خوب این یک کشف نیک و دلپذیر و شادی آفرین است در فرهنگ ما. پس، نباید بگذاریم نشانی اش گم گردد.
۲ - من با بانو هایده ی ترابی عزیز موافقم که، کس شعر = کسَ شعِر، درست تر از کس و شعر است.
چرا؟
برای اینکه در آن بیان «شعر» و «کس» به هم نسبت داده شده. ولی در «کس و شعر»، هر یک جداگانه بکار رفته؛ که احتمال درستی آن خیلی کمتر است؛ گرچه خود بیان آن از زاویه ی دستوری غلط نیست.
طبق آیین سخنوری ایرانیان، بسیاری از واژه های دارای فتحه ی مضاف، گاهی بی فتحه ی مضاف بکار می رود. مثل، پیلَ تن = پیل تن = پیلتن(تنِ بزرگ، لقب رستم). این درست مثل حذف علامت مفعول بی واسطه است که در بعضی متون زنده یاد «به آذین»، شعر آگین خود می نماید. در صورتی که علامت مفعول بی واسطه در آن جملات شیوای به آذین وجود دارد. فقط شکل اش برای شعر آگین ساختن سخن، در ظاهر حذف شده.*
*البته در ایران، حتی بخش بزرگی از دانشمندان ما با فتحه ی مضاف آشنایی ندارند. یعنی نمی دانند چرا پیل تن است نه تن ِ پیل = تنِ بزرگ. و در نتیجه برایش دلایل دیگری می آورند که بی بُن است.
راستی چرا آن دلایل بی بُن و ضد تاریخی آورده می شود؟
برای اینکه این یک گره ی زبانی و دستوری است؛ و در جامعه ی شرقی ما، کاردان، هنگام ورود به عرصه ی آن باید برایش توضیح داشته باشد. پس برای اینکه نگوید: ببخشید من در باب این نکته چیزی نمی دانم. پس، می آیند و توضیح می دهند! در حالی که در بسیاری از نقاط جهان وقتی از یک دانشمندی در باب موضوعی سووال می کنی؛ فورن می گوید: من اطلاعی در این باب ندارم. از فلان کس بپرسید که متخصص این کار است.
در حالی که این نامگذاری ها قاعده ی دقیق خود را دارد. و سد ها نامواژه ی ایرانی بر مبنای همان قاعده درست شده. چنانکه از گوش گربه «بیلَ سوار» تا خشکَ دریا» تا «رَشَ پشت» تا «مولومَ بند» تا «الماسَ بند» ۳ و ... در ییلاقات ماسال و تا مناطق جنوبی و ... ایران زمین را شامل می شود.
۳ - شاید برای بسیاری این سووال پیش آمده باشد که «بند» به چه معنی است؟
بند، یعنی مرز. مرزی که طبیعی است و در بلندی ها با یال کوه ساخته شده. در قدیم بعضی از این نقاط نقش همین گمرک امروزی را داشت و یا سر زمینی را از سر زمین دیگری جدا می ساخت. مثلن مولومَ بند در ییلاقات ماسال، مرز بین تالش و استان اردبیل را مشخص می سازد. مرزی که طبیعت کشیده همه جور. یعنی هم مرز جغرافیایی مشخص است و هم نوع آب و هوا را تعیین کرده. چنانکه کافی است چند سد متر از بند های مرزی ماسال به سوی استان اردبیل بروی، خواهی دید که دیگر همه چیز دیگر است. یعنی گیاه و زمین نیز حال و هوای دیگری دارد.
نامواژه های «دربند» در تهران ما و هم در جمهوری خود مختار داغستان نیز از همین بند گرفته شده. بند انگشت که مرز مفاصل است نیز همان بند است. و بندی را که مرزی بین خود و آزادی دارد نیز این بند شامل می شود. بند کشی کردن در بنایی نیز در همین بند بُن دارد. بند در واقع هم وصل کننده است و هم جدا سازنده. یعنی دو مرز را به هم وصل می کند، تا دو سرزمین و یا دو نقطه را از هم جدا کرده باشد.
البته به عنوان مرز طبیعی، این نامواژه فقط در بلندی ها بکار می رود. یعنی مرز جلگه ای دیگر بند نیست. بند، مرزی طبیعی است در بلندی ها که با قله و یال کوه ساخته می شود.
۵۱۲۹۶ - تاریخ انتشار : ۱۷ بهمن ۱٣۹۱
|
از : هایده ترابی
عنوان : "کس و شعر" یا "کس شعر"؟ نخیر، همه اش همان "کیر شعر"!
خانم وحدتی گرامی
پیش از شما، اسد سیف هم دچار یک تحریف غیرقابل پذیرش در ترجمه و تفسیر نام این نمایشنامه شده بود و حالا هم شما دارید به شکل دیگری، شاید بی ربط تر از او، آن را تکرار می کنید. نام این نمایشنامه "تک گوئیهای واژن" است و نه "کس و شعر". "کس شعر" ( و نه کس و شعر) در زبان تحقیر آمیز سکسیستی مردانه، به معنای جنفگیات و پرت و پلا گوئی است. اما نام و محتوای نمایشنامه ی انسلر کاملا چیز دیگریست. تک گوئی/ مونولوگ، در کنار دیالوگ نویسی، در ادبیات دراماتیک سنت و تاریخ دارد و یک ژانر تئاتری است. جای "واژن" شاید بشود "مادینگی" یا "مهبل" هم گفت، اما "کس" واژه و معادلی تحقیر آمیز برای عضو جنسی زن در فارسی سکسیستی است. این زبان تجاوزگر مردانه پسند ایرانی، تاریخ و فرهنگ خودش را هم دارد و به بهانه هائی چون "تابوشکنی" و از این حرفها هم توجیه نمی شود. با چنین وارونه گوئیهائی شاید بتوان عرق پان پارسیستی خود را نشان داد اما زبان نمایشنامه ی انسلر را گویا نیست. اگر انسلر می خواست در نمایشنامه اش به جای "وجینا" (واژن)، "کس" بگوید، می توانست از واژه های متعددی که در زبان انگلیسی همطراز آن است (یعنی همان واژه ی مورد علاقه ی شما "کس")، استفاده کند. اما انسلر از آن واژه های انگلیسی استفاده نکرد و نوشت "وجینا". در آلمانی "وگینا" و در فرانسوی "وژن" است که این آخری به عنوان "واژن" به زبان فارسی هم وارد شده است. اصل کلمه اما لاتین است. می بینید که فرانسویها و انگلیسیها و آلمانیها هم بی تعصب و عقده و عرق ملی از این واژه و از بسیاری واژه های دیگر در زبان لاتین، یا در زبانهای خارجی دیگر استفاده می کنند. حالا چرا خانمهای ایرانی، مانند شما، که خود را فمینیست هم می شناسند باید چنین پس پسکی به بیراهه های زبان سکسیستی مردان ایرانی بروند؟ اگر خیلی از واژه های عربی نفرت دارید، دست کم به دنبال معادلهای فارسی دیگری بروید که چنین با تاریخ تجاوز و رکیک گوئی مردانه پیوند نخورده باشد. البته "رکیک گوئی" در ادبیات و تئاتر اعتراضی و پرووکاتیو (یا حتا فمینیستی هم ) سنت و تاریخ دارد، اما آنجا دیگر، این زبان را تطهیر و تحریف نمی کنند و برایش یک تاریخ جعلی نمی سازند. فرق است میان کارکرد رکیک گویی در ادبیات معترض و روشنگرانهی زنان با گرایش پورنوگرافی درتولیدات متأخر نویسندگان ایرانی؛ این ترجمه های وارونه را هم شامل می شود.
برای آگاهی شما:
مقاله های "طنز و شهرآشوبی در زبان زنانه"
http://www.sahneha.com/Hayedeh/Hayedeh_vijename.htm
۵۱۲۶۷ - تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱٣۹۱
|
از : peerooz
عنوان : والنتاین
ممنون از جناب باقر پور که درستی کامنت جناب بهرامی را تائید نموند. جناب پارسی در ترجمه از فن استتار بهره برده و با پناه بردن به پوشش " واژن " در تیتر ، همان کلمات را در متن بکار برده اند.
واژن کلمه فرانسوی برای لفظ عربی " مهبل " است که در فرهنگ پزشکی ایران وشاید عرب سالهاست بکار برده شده و کسی اعتراضی نداشته است.
آنچه فرهنگ سنتی ایران از آن روگردان بوده است مصرف کلمات چاله میدانی و شهرنوی ست ؛ و این شاید به آن دلیل باشد که والدین , خود آگاه و یا ناخودآگاه میترسیده اند که فرزندانشان با بکار بردن این کلمات بالاخره کارشان به همانجا ها کشیده شود .
دیگر آنکه نمیدانم چرا گروهی از فمینیست ها چنان احساس مالکیت کرده و دست تصاحب بر همه چیز میگذارند. مردان همجنس باز شاید بیشتر از زنها صدمه دیده باشند ولی در زیر چتر حمایت فمینیستی قرار نمیگیرند. منظور از همجنس گرا
مثلا نماینده مردی از مجلس نمایندگی آمریکاست که اخیرا در سن هفتاد و چند سالگی بازنشست گردید و رسما با شوهر چهل و نه ساله و نجار خود ازدواج کرد.
سخن آخر اینکه منشاء والنتاین هرچه باشد ، امروزه والنتاین روز تبادل هدیه و کارت و گل و شیرینی بین افراد است و نیم این تبادلات بین والدین و فرزندان میباشد. در امریکا اگر تبادلات بین دانش آموزان و آموزگاران هم محسوب شود تعداد به یک میلیارد
میرسد. چرا برداشت ما از چنین مراسم زیبایی که ابراز محبت بین افراد است باید صرف تشریح فعالیت های " زیرلحافی " که در نشریات پورنوگرافی بهتر به آن پرداخته میگردد بشود بر من معلوم نیست.
۵۱۲۶۰ - تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : و اما سخنی با بانوی گرامی پرتو نوری علا
اولن ممنونم از توضیحات شما و شرکت شما در بحث. اغلب، ما ایرانیان در گوشه ی خانه های خود همه مدعی و دانشمند هستیم؛ اما حاضر نیستیم بخاطر روشنگری لحظاتی وقت بگذاریم و مفید واقع شویم.
پس حضور این افراد محدود در نظرگاه این سایت خوب ستودنی است. این حضور از روی بیکاری و سرگرمی نیست. بلکه حس مسوولیت است که انسان های حساس و دلسوز را به این خطه می کشاند. درود بر شمایان که با «به من چه؟» می رزمید!
و اما در کامنت شما دو نکته هست که قابل بر رسی می باشد. اولن کس شعر هیچ ربطی به شعر نو ندارد. از دیرباز بسیاری شعر را تحقیر می کردند. عده ای از روی حسادت و یا نا آگاهی این کار را انجام می دادند. ولی عده ی دیگر در شعر زندگی هذیانی می دیدند. یعنی گرچه اشتباه می کردند، ولی برخوردشان صادقانه بود. مثلن یک ریاضی دان، با زبان دو دو تا چهار تا حرف می زد؛ و تمام. شیمی دان با فرمول سخن می گفت. فیزیکدان و ... نیز همچنان. ولی این میان آن مردمان عمیقن علمی ناگهان می دیدند که کسی (شاعری) با دیدن فرض کن یک صحنه ی پاییزی غریب شروع می کرد به مثلن اینگونه سخن گفتن: (آنچه در زیر می آید، درجا سرایی است برای آوردن نمونه؛ شعر اش به حساب نیاورید.)
آه ...! پاییز!
چنگگ تلایی تو
بر جان هستی من می خزد و می بَرَد مرا به گلگشت هزاران بهار، که نقب می زند به شور اندرونی خیال آتش گرفته ی واژه و زبان. و من می گردم با تو آتش نهان، تا پایان گل ها را باور کنم سرخ. آه ...! از این چنبره های باد! آه ...! از این بیداد!
خوب حالا یک آدم عمیقن علمی و یا اقتصادی و کمی خشک مغز که این حرف ها که میلیارد حضور من است، برایش دو ریال نمی ارزد، می تواند این حرف ها را هذیان به حساب آوَرَد. در جامعه ی ما فقر و بیداد اقتصادی در تشدید این ماجرا نقشی بزرگ داشته. بار ها از مردم نه فقط بی سواد، بلکه از تحصیل کرده ها شنیده ام که برو کاری کن تا لقمه نانی به دست آوری. زیرا او رنج عظیم بی نانی در جامعه بی رحم طبقاتی را نیک می شناسد و مار گزیده ی آن است. شعر را بیشتر از این زاویا مورد تحقیر قرار داده اند که بر شمردم. البته درک نکردن اندیشه ی طرف مقابل، یعنی آنچه در دیگری می گذرد، نیز نقشی بزرگ دارد. یعنی از نظر روانی یک ریاضی دان می تواند حال و هوای خود را به عنوان آدم سالم به حساب آوَرَد، و هر چیز که منطبق بر آن نشود را بی رحم طرد کند.
اما تحقیر موسیقی را بیشتر از زاویه ی دید اشرافی ایجاد کرده اند. زیرا اشراف مطربی را کار مردم فرو دست می دانستند، و نه فرزندان خود. البته خود از بزم آنها لذت می بردند و جانانه شرکت می کردند؛ اما حاضر نبودند که فرزندان خودشان نقش آفرین گردند.
به یاد دارم که یکی ازدانشجویان فامیل ما سنتور را دلنشین می نواخت. ولی وقتی یکی از فامیل که پیر مردی افسر بود، به شمال می آمد، آن جوان سنتور را مخفی می کرد. زیرا او نوازندگی را مطربی و کار مردم فرو دست می دانست.
و اما در باب شَعر و زبان های شمالی.
آن ویژگی از آن زبان های فقط شمالی نیست. یک ویژگی سرتاسری و همه ایرانی است که شامل زبان های کهن ایرانی می گردد. یعنی وارد فارسی دری نشده. به عنوان مثال سپَه کَه در جنوب ایران قرار دارد. سد ها از این نامگذاری های کهن ایرانی در سرتاسر ایران به یادگار هنوز برجاست. دَرَه کَه، درَه بند، سنگَ لَچ(مناطقی در تهران)، پیلتن = پیلَ تن(لقب رستم) سیستان = سیستَ استان = استان سوخته. سی مرغ = مرغی که می سوزد(ققنوس، عنقا و ...) و از این دست بیشمار است.
و اما شَعر - بانوی گرامی، این واژه عربی است. و چندان در بین مردم مرسوم نیست مثل خیلی از واژه های دیگر عربی. نظر شما عزیز محترم است و می تواند هم درست باشد. چرا؟
برای اینکه من در طول سال های پر از خاک خوری و دوندگی تحقیق، گاه به استثنا های غریب و باور نکردنی نیز بر خورده ام.
ولی نظر این آدم کوچک این است که کس شِعر منطقی تر است. زیرا همانطور که پیشتر نوشتم واژه ای به شکل شِر اصلن وجود ندارد. ور، اما وجود دارد. و بین شَعر و شِعر، من دومی را محتمل می دانم. زیرا شَعر در بین مردم چندان رواج یافته نیست. در حالی که بکار بردن کس شعر در جنوب و شمال و شرق و غرب و مرکز ایران مرسوم است. و هم شِعر بخشی از هستی انسان ایرانی است. فرق نمی کند، بی سواد، با سواد، زن، مرد، پیر، جوان، غنی، فقیر؛ همه گرفتار این بلای خانمان سوز اما نیک سرنوشت اند. آن بانوی شاعر تالش که بیش از هشتاد سال پیش آن شِعر منولوگ طنز را سروده، خود بیسواد بود.
بگذارید این جسارت و زشتی یعنی از خود گفتن را هم انجام دهم. چند ده سال از عمر این آدم کوچک، شبانه روز در تحقیق میدانی و خاک خوری در لابلای کتاب ها گذشته با عشق. این تجربه ی عظیم نیز به من می گوید: مبادا حرف آن زیبا روی را گوش کنی، شِعر را بپسند.
با این حال همانطور که پیشتر نوشتم. همیشه استثنا حضوری غافلگیرانه دارد و می تواند در باب کامنت شما عزیز نیز صدق کند.
شاد باشید
۵۱۲۵۱ - تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : من با پیروز عزیز موافقم ولی ...
«منظور آنکه Vaginal Monologues را چه کس شعر و یا کس شر و یا شکوه های کس بنامیم برای ایرانی بمفهوم اروپایی آن نه تنها قبل درک نیست بلکه بسیار زشت و خارج از نزاکت بوده و توهین تلقی میشود.»
... ولی این توضیح را باید اضافه کنم که اگر ما بتوانیم با هوشیاری و ریز بینی خاصی بعضی واژه ها را بکار بگیریم هیچ اشکالی ندارد. به عنوان مثال می توان به کامنت خسروی باقر پور عزیز توجه کرد. یعنی می توانیم واژه ای را بکار بگیریم که گرچه همان معنی را دارد، اما توی ذوق نمی زند. به همین خاطر من با پیشنهاد آقا رضا در این باب موافق نیستم. بلکه با کاری که دوست خسروی باقر پور کرده بیشتر موافق هستم. و موافق تر خواهم بود که ما ابتکار به خرج دهیم. یعنی گاه همان مفهوم را با واژه هایی از فرهنگ خود ایجاد کنیم که گذشته از ترجمه، جنبه ی هنری و آفرینشی داشته باشد. ما نباید فراموش کنیم که با ادبیات سر و کار داریم؛ و ستون اصلی ادبیات آفرینش است و نه واژه به واژه معنی کردن.
بد بختی بخشی از ما ایرانیان غرب نشین این است که به جای آفریدن، تقلید چی هستیم. اشاره ی من به نوشته بانوی گرامی وحدتی نیست. سخن من کلی است.
مثال: بخشی از شاعران ایرانی مقیم غرب، و بخصوص شاعران زن، در شعر های خود فحش خواهر و مادر بکار می برند تا از قافله ی مُد زده و حقیر و بی چیز دوران عقب نمانده باشند. این نام اش آفرینش نیست. این گویای نا آگاهی و هم نداشتن اعتماد به نفس این افراد است. پس در نتیجه همرنگ جماعت می گردند تا مثلن بی نصیب نمانند.
در این میان دو دسته شاعر فحاش داریم. یک دسته اگر فحش ندهند، مانند آن شته ی داستانک مشهور فیلسوف مظلوم ایران زمین، احسان الله طبری ساروی، دیگر چیزی برای گفتن ندارند. پس فحش می دهند تا خودی بنمایند.
این دسته نه خود مهم اند و نه کارشان ارزشی دارد. پس آن کار های سبک سرانه ارزش بر رسی نیز ندارد.
ولی بدبختی از آن بزرگ تر این است که دیگرانی که بی آن فحش ها، حرف برای گفتن دارند نیز در آن لجنکده ی زبانی در این هیاهوی حضیض نشینی رنگین گرفتار آمده اند. البته دیده ام این افراد مادر زاد شاعر را که بعد از راهنمایی دیگران از آن منجلاب دور گشته و دیگر بر شعر خود تاریخ مصرف نزده اند. و این نشان می دهد که بچه های با استعداد ما در بی کسی به دام می افتند و نفله می گردند. یعنی ضد فرهنگ را به جای فرهنگ می پذیرند. به یاد دارم روزی برای بانوی شاعری که از آن دست می نوشت، ولی ذاتن شاعر بود و پر شکوه می سرود؛ نوشتم: چرا بر شعر ناب خود تاریخ مصرف می زنید!؟
که برگشت و به خود آمد و تاریخ مصرف را برای همیشه از روی شعر خود کَند.
باری، هیاهوی پوچ و بی چیز دوران دارد استعداد های ما را می بلعد بی رحم و طلبکار. و این فاجعه را مرزی نیست. دروغ های بزرگی را به نام مدرنیسم به خورد ما می دهند که در واقع ضد هنر مدرن است.
در این باب نقدی نوشته ام که شاعر اندیشمند دکتر فرزاد بختیاری در وبلاگ «شعر تالشی» خود منتشر نموده.
۵۱۲۴۷ - تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱٣۹۱
|
از : خسرو باقرپور
عنوان : تک گویی های واژن
نمایشنامه ی "تک گویی های واژن" نوشته ی ایو اینسلر را که دوست گرانقدر و ادیب ام کوشیار پارسی به زیبایی ترجمه کرده است، حدود ۱۰ سال پیش در اخبار روز درج کردم.
در نشانی ی زیرین هم قابل دسترسی است.
البته چون آدرس های اینترنتی ی حاوی اعداد در این بخش (بخش اظهار نظرات اخبار روز) هنگام ارسال، اعدادش به فارسی تبدیل می شوند، برای مراجعه به آدرس، ابتدا آدرس را کپی کنید، سپس اعداد را به انگلیسی تایپ کنید:
http://jenseyatvajameh.files.wordpress.com/۲۰۰۸/۰۷/vaginamonolog.pdf
۵۱۲۴٣ - تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱٣۹۱
|
از : peerooz
عنوان : ghgg
برای ارواح کنجکاوی که به چهار حرف ghgg در کامنت قبلی توجه کرده اند این تقلیدی از قرآن و بعضی سر سوره ها مانند الم نیست. گاهی برای ارسال کامنت باید بارها کد را وارد کرد. من از فارسی نویس گوگل استفاده میکنم وگمانم آنست که در یکی از این تبدیل ها کلمه قبلی بجا مانده باشد که بی اطلاع بنده وارد پیام شده است. شاید هم این وحی! بوده و در عالم بی خبری نوشته شده باشد. الله واعلم
۵۱۲۴۱ - تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱٣۹۱
|
از : پرتو نوری علا
عنوان : یک توضیح کوچک
دوستان گرامی! این کلمه نه شِعر است نه شر. بلکه شَعر است. در فرهنگ لغات فارسی عمید در برابر شَعر نوشته شده: مو، موی انسان یا حیوان.
همچنین از نظر پزشکی مویرگها را عروق شَعریه خوانده اند. مردم ریسنده و بافنده در شمال به پشم گوسفند که از آن قالی و ... می بافند شَعر می گویند.
از آن جا که موی اندام تناسلی از موی سایر اندام انسان نازک تر است به آن موی نیز شَعر کس، و در زبان شمالی معکوس آن کس شَعر گفته می شود. کسانی که با ادب و شعر بویژه شعر نو مخالفت داشتند، به عمد یا به سهو، این اصطلاح را کس شِعر خواندند.
۵۱۲٣٨ - تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : برای سیامک عزیز نوشتم که ما واژه ای به شکل شِر در فرهنگ ایرانی نداریم. یادم رفت بنویسم، ولی وِر داریم.
به همین خاطر من فکر می کنم خواسته اند شعر را تحقیر کنند، پس آن را با ور - ورزدن و بیهوده گویی - یکجا آورده اند. به همین خاطر نظرم این است که آن تئوری در باب واژه ی فرانسوی خیالی بیش نیست و نادرست است.
ولی با این حال ممنون می شدم اگر کسی در آن باب نیز توضیح می داد. به نظر من شباهت ظاهری و هم نیافتن شِر در فارسی، آن صاحب نظران را به بیراه برده. در حالی که شِر، می تواند همان شعر باشد که با ویژگی تلفظ ایرانی کمی دِگر شده.
ما ایرانیان در بسیاری از واژه های عربی، حرف ع را می نویسیم؛ اما تلفظ نمی کنیم. حد اقل چون اعراب غلیظ تلفظ نمی کنیم.
۵۱۲٣۵ - تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱٣۹۱
|
از : peerooz
عنوان : ghggکنیزک و کدو و سوراخ دعا
ترجمه بخلاف آنچه تصور میشود کار بسیار دشواریست. یعنی نویسنده اصلی باید خود مطلب را فهمیده و جملات او روشن و خالی از ابهام باشد که معمولا چنین نیست. و مترجم حتی اگر بر هردو زبان مسلط باشد باید آن مفاهیم را با کلماتی که برای خواننده قابل درک باشد بیان کند.
سالها پیش خردمندی در این باره بتفصیل گفته بود که " بمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید " را چگونه برای مسیحی روسی و آلمانی و فرانسوی و ایرلندی که ودکا و آبجو و شراب ، نوشابه روزانه آنهاست و در کلیسا شراب خون مسیح را مینوشند بدون چند صفحه تعریف و تفسیر، ترجمه کرد؟ مگر آنکه فقط در مورد یک کلمه این مصرع بجای شراب بگوییم مدفوع.
برای ایرانی که اگر پسربچه خانواده در سر سفره و من باب مکالمه کلمه " کس " را بر زبان آورد دندان هایش را از دست میدهد چگونه میتوان " کس شر " را بکار برد؟ یا باید از ترجمه صرفنظر کرد و یا پس از یکی دو پاراگراف مفصل با حروف ریز این کلمات را مصرف کرد.
نه اینکه کار برد سه کلمه ک.ک.ک. در ادبیات فارسی ابداع تازه باشد. مولانا در مثنوی او چو قرآن مدل و در داستان های کنیزک و کدو و سوراخ دعا این کلمات را بکار برد و سعدی و عبید در هزلیات و ایرج میرزا در عارفنامه پیروی کردند ولی این کلمات جز در شهر نو مجال خونمایی نیافتند.
منظور آنکه Vaginal Monologues را چه کس شعر و یا کس شر و یا شکوه های کس بنامیم برای ایرانی بمفهوم اروپایی آن نه تنها قبل درک نیست بلکه بسیار زشت و خارج از نزاکت بوده و توهین تلقی میشود.
این مقاله ظاهرا بمناسبت روز والنتین که سمبل آن مثلث قرمز رنگ قلب است منتشر شده و در بالای صفحه با حروف درشت نام مثلث دیگری نوشته شده که از لحاظ آناتومی در زیر کوه ونوس قرار دارد و جایگاه قلب را به پایین تنه منتقل کرده است.
یا صاحب الکلام تو دانی و وحدتی.
۵۱۲٣۴ - تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : و چند کلمه با عزیزان پیروز، سیامک، رضا و سهیلا
آن نمایشنامه را چه باید معنی کرد، یا چه باید نام نهاد.۱ من به شما و مترجمین حرفه ای کشور ما وا می گذارم و وارد آن عرصه نمی شوم.
اما در باب «کس و شعر»، سد در سد حق با آقا رضا است. تمامی واژه های مرکب دارای کس در زبان های ایرانی و از جمله زبان ملی ما، فارسی دری، عمیقن توهین آمیز و برای تحقیر کس، زن و نوع سخن ساخته شده است.
به نظر من شعر در آن واژه ی مرکب همان شعر است، ولی چون ما ایرانیان حرف «ع» نداریم، شعر را شِر نیز تلفظ می کنیم. در این واژه کس بی ارزش و هیچ و بی مقدار دیده شده، و برای توهین به شعر با آن آمده. اگر دقت کرده باشید لات و لوت های ما گاه که می خواهند به کسی بگویند چرت و پرت نگو؛ یا دروغ نگو؛ می گویند: کس نگو! که در واقع خلاصه ی کس و شعر است. در جامعه مرد سالار کس زیبا که همه ی ما از آن در آمده ایم را همیشه تحقیر کرده اند. البته در منطقه، جامعه ایران نسبتن سر بوده؛ یک دختر را به تنهایی پوران و توران نام می نهادند.
در زمان فئودالیزم بسیاری از خان ها و ارباب های بی سواد که اغلب دو ریال شعور و معرفت نیز نداشتند، خیلی چیزها از جمله شعر و موسیقی را تحقیر می کردند و به کسی که موسیقی می آموخت با طعنه مطرب و لوتی و ... لقب می دادند. بچه های علاقه مند به موسیقی در اینگونه خانواده ها گاه دزدکی موسیقی می آموختند.۲ گاه با شعر نیز در طول تاریخ چنین بر خورد هایی شده است.
البته این واژه ی مرکب می تواند به سبک واژه های کهن ایرانی یعنی دارای فتحه ی مضاف باشد. مثل پرسَه پولیس، سپَه کَه، درَه کَه، سنگَ لچ،درَه بَند، پیلَه تن، اردَه بیل، شورَه بیل، پیلَ رود، خَشَ خونی، گرمَ خونی۳ و ... در این گونه واژه های دارای فتحه ی مضاف، گاه فتحه ی مضافی که وجود دارد؛ یعنی طبق دستور وجود دارد، اما بر زبان نمی آید. پیلَ تَن = تنِ بزرگ(به قاعده ی فارسی دری)، پیلتن، پرسَ پولیس، پرس پولیس و ... تلفظ می شود. به احتمال بسیار قوی واژه ی کس شعر با این قاعده ساخته شده است. و در اصل کسَ شعر، است. یعنی شعری که خاص کس است. یعنی سخن بی ارزش، یعنی شعری که برای کس سرایند. البته در تالشی در قدیم شعر برای کس می سرودند که جنبه ی تحقیر نیز نداشت. خسته بخته کس چه غم داری؟ زمین خشکه تع نم داری و ... ای کس خوشبخت تو چه غم داری؟ زمین خشک است و تو نم داری و ... (شعری طنز آلود و بلند است که بیش از هشتاد سال پیش یک بانوی تالش آن را سروده. نام اینگونه شعر را کس شعر نمی توان نامید. به آن شعر مونولوگ، شعر طنز جنسی می توان نام نهاد.
همانطور که نوشتم، تمامی واژه های مرکب فارسی دارای کس، توهین آمیز است؛ یعنی مشخصن برای توهین ساخته شده.
باری، این واژه عمیقن ضد آلت تناسلی زن و توهین آمیز است و هیچ ربطی به آن نمایشنامه ای که آقا رضا فرموده ندارد. با هیچ چسبی نمی توان این دو را به هم وصل کرد. تکرار می کتنم: زیرا تمامی از این دست واژه های ایرانی دارای کس، توهین آمیز و در بی ارزش جلوه دادن کس و یا سخن و ... ساخته شده است.
به نظر من بانوی گرامی سهیلا خانم دچار تنبلی برای ایجاد یک نام مناسب شده اند؛ و در نتیجه به آنچه در فرهنگ ما دم دست بوده از آن سود جسته اند. کس شعر هم توهین به آلت تناسلی زن است و هم توهین به شعر و سخن می باشد.
حال دوستان ممکن است بپرسند که پس شر و ور چیست؟ اگر بخواهیم فرض را بر این بگیریم که این واژه ی مرکب ایرانی است. آن را به دو شکل می توان شکافت. یکی شعر و ور است که ما بهش با ویژگی ایرانی خود شر و ور گفته ایم. در این صورت شِر همان شعر است و وِر، مترادف کاذب است. مثل دختر مختر، پسر مسر و هندوانه مندوانه و ...
شکل دیگر اش، شعر است + ور، ور در اینجا یعنی وراجی کردن و بیهوده گویی.
یکی از این دو حالت در صورتی درست است که «شِر و وِر» ایرانی باشد.
در ضمن خدمت سیامک جان عزیز باید بگویم که: واژه ای به شکل «شِر»، در فرهنگ ایرانی وجود ندارد. حد اقل من نمی شناسم. به همین خاطر من فکر می کنم خلاصه شده ی شعر است.
ولی بعضی اعتقاد دارند که «شِر و وِر» فرانسوی است و مانند بسیاری از واژه های عربی، ترکی، روسی، انگلیسی، فرانسوی و ... در زبان های ایرانی کمی دِگر شده است. من فرانسه بلد نیستم. عین توضیح آن را از اینترنت کپی کرده ام و اینجا می گذارم تا فرانسوی دان ها، نظر دهند.
« شر و ور:
از واژه فرانسوی Charivari به معنی همهمه، هیاهو و سرو صدا گرفته شده است.»
اگر باز سووالی در باب بُن یابی واژه ای بود در حد سواد اندک خویش در خدمتم.
زیر نویس ۱ - به نظر من در این موارد باید ابتکار به خرج داد و برای چنین نمایشنانه ای نام جدید ساخت، نه اینکه از توهین گذشتگان "سود" جست.
این بی انصافی است و هم بازی کردن است با زحمتی که آن نمایشنامه نویس کشیده.
۲ - با این حساب ارزش قمر و موسیقی دانان ما در گذشته ی دور فقط خواندن و نواختن نبوده است؛ کارشان دیوار شکنی بزرگ نیز بوده.
زنده یاد آن فداییان فرهنگ و موسیقی جاودان باد!
۳ - خُونی یا هُونی = آبگاه، چشمه پر آب. که «گاو خونی» نیز بُن در این واژه دارد.
واژه های ایرانی از این دست - دوشکلی - کمابیش داریم. مثل هور و خور و ...
۵۱۲٣٣ - تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱٣۹۱
|
از : رضا فانی یزدی
عنوان : بهتر است بگوییم "شکوه های کسم"
نمایش نامه "شکوه های کُسم" را چند سال پیش در دبیرستان برکلی دیدم. همه بازیگران آن بچه های دبیرستانی بودند که به زیبایی نقش های مختلف را بازی می کردند.
این نمایش نامه را اصلا نباید "کس و شعر" نام نهاد. در حقیقت نامگذاری آن به "کس و شعر" در تقابل با اصل و مضمون این کار ارزشمند است. چندین بار با همسرم سهیلا وحدتی که این ترجمه را مناسبت Vagina Monologues دانسته صحبت کرده ام ولی قانع نمی شود. بهرحال نظرم را برای بحث جمعی در اینجا بیان می کنم.
این نمایش نامه شکوه های زنانه است. شکوه هایی که اساس آن بر محرومیت جنسی آنهاست که همان داشتن ارگان مادینگی "کُس" در وجود زنانه آنهاست. شکوه های زنانه است از جامعه مردسالار، از پدر، از همسر، از معشوقه، از نظام حکومتی و ارزش های مردسالار که در طول تاریخ در پهنه گیتی به اشکال گوناگون در این چندین هزارساله تاریخ خود را بر نیمی از بشریت تحمیل کرده اند.
این نمایشنامه به نظرم قوی ترین و قشنگ ترین شکل بیان شکوه های زنانه بود که در یک مدت زمان کوتاه یک ساعته می شد به روی صحنه آورد. قوی تر از هر مقاله و کتاب و رمانی است که در همه این سالها در این زمینه دیده و خوانده و شنیده بودم.
به نظرم سهیلا ظلم می کند که Vagina Monologues را به "کس و شعر" ترجمه کرده است. کس و شعر یا کس و شر در ذهن انسان ایرانی به معنی یاوه گویی است، مزخرف گویی است، بی دلیل و منطق زیاده گویی است که ذهن و احساس طرف مقابل را اذیت می کند. متاسفانه باز چنانکه در فرهنگ مردسالار ما رسم بوده، در هنگام شنیدن مزخرف گویی، بجای اینکه به طرف مقابل بگوییم زیادی حرف نزن، کلمه کس و شعر را ساخته ایم.
این نمایش اما بیان جدی ترین و دقیق ترین شکوه ها و داستان های تبعیض و ستم جنسیتی است و از نشستن و دیدن و شنیدن آن نه تنها خسته نمی شوی، بلکه میخ شده و تا آخر آن را با دقت گوش کرده و نویسنده و بازیگر و صحنه پرداز را تحسین می کنی. این ظلم است که این بیان شکوه آمیز زیبای زنانه را از اندام مادینگی خودش "کس" به "کس و شعر" که معنای عمومی آن در فرهنگ ما طی سده های گذشته و احتمالا دهه های آینده بیهوده گویی است، تقلیل داد.
به نظرم شاید بهتر باشد که آن را "شکوه های کسم" ترجمه کرد.
۵۱۲۲٣ - تاریخ انتشار : ۱۵ بهمن ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : یک توضیح خیلی دیر، اما شاید لازم
سلام خانم وحدتی
دفعه پیش که در وصف این کلمه مشهور نوشته بودید. از جمله ذکر کرده بودید که این یکی اصل است و باقی اسامی آن اشاره ای. باید خدمت شما و همه عرض کنم که آن هم اشاره ای است. به عبارتی دیگر پیشینیان ما شاید این حسایت امروزی ما را نسبت به آن نداشتند و شاید به همین خاطر مثل بقیه ی اعضای بدن رویش نامی معمولی گذاشتند.
کس یعنی تکه. تکه بخشی از بدن است؛ مثل سر، دست، پا، تکه و ...
شاید از بعضی مردان کوچه گرد بی ادب که مزاحم خانم ها می شدند شنیده باشید که با دیدن زنی آراسته و زیبا می گویند: «عجب تکه ای یه!»
عجب تکه ای یه! یعنی عجب کسیه. بعضی از مصادر منسوخ شده در فارسی، گاه هنوز در زبان های تالشی، تاتی استان اردبیل، لری، کردی، سمنانی، آلمانی و یا زبان های سلاویان شرق، سغدی و ... پیدا میشه. عجیب است که گاه واژه های بسیار کهن در محیط همین تهران شلوغ ما یافت می شود. من در سال های تحقیق میدانی خود در تهران عزیز، واژه های بسیار کهن فراوان یافته ام. در تهران نام بسیاری از مکان ها نیز به سبک زبان های کهن ایرانی باقی مانده است. یعنی با اینکه زبان تغییر کرده، نام مکان ها همچنان به قاعده ی کهن است. مثال: درَه کَه(منطقه ای در شمال تهران). یعنی تک خانه ای که در دل دره واقع شده. اگر بخواهیم این واژه ی مرکب کهن را به فارسی دری بر گردانیم؛ می شود کَه ی دره = خانه ی قرار گرفته در دل دره. در زمان های قدیم در بسیاری نقاط فقط یه دونه خانه بود و به نام صاحب اش و یا آن محیط طبیعی مشهور می شد. این نامواژه ی مرکب همانند نامواژه ی «سپَه کَه» است که در نواحی جنوبی ایران واقع شده. سپَه، یعنی سگ و کَه هم یعنی خانه. سپه کَه یعنی خانه ی سگ. یا معبد سگ. این نوع نام گذاری بر می گردد به زمانی که مردم حیواناتی مثل گرگ، سگ و ... را می پرستیدند.
چون بسیاری از مردم ایران حالا دیگر نمی دانند که سپه(اول ساکن) = سگ، است. بعضی به غلط آن را سپاه گاه معنی می کنند. در حالی که آن نامواژه هیچ تغییری نکرده و در آغاز نیز همان سپه کَه = خانه و یا معبد سگ، بوده.
راستی سپه از کجا آمده؟
سپه، مانند میرزا بنویس! یک امر است که بعدن به نام آن حیوان بدل شده. چنانکه میرزا بنویس! نیز حالا به عنوان نام بکار می رود. در حالی که یک امر است. مثال: پدر حسن خان ورجاوند، میرزا بنویس حاکم خراسان بود.
سپه، تغییر شکل یافته ی ست + بَه، است. ست یعنی ساکت! یعنی آماده! این واژه در آلمانی پست تلفظ می شود. ولی در تالشی و تاتی استان اردبیل هنوز ست، تلفظ می شود. بَه = بگیر، بخور است، که از مصدر هَردِن = خوردن، مشتق شده است. پس ست! بَه! یعنی ساکت و آماده باش و حمله کن!
هنوز در دو زبان خواهر پهلوی - تالشی و تاتی استان اردبیل - سگ، سبه یا سپه است؛ و کَه هم یعنی خانه. گاهی سرا، و یا بَر = دَر، نیز بجای خانه بکار می رود. مثل نام این روستا های غرب گیلان زمین: وسی کَه = خانه ی وسی، خوشا بَر = در خوشایند. ضیابَر = در ضیا، سومَه سرا - صومعه سرا = سرای سومَه یا صومعه.
در ضمن فراز هایی مثل کس شعر، کوس خول و ... ر ا نباید رواج داد. زیرا اینها از زمان مرد سالاری و برای تحقیر تکه و تکه داران، یعنی زنان ایجاد شده. یعنی حرکتی ضد زن است. آنهایی که این گونه اصطلاحات را در مثلن "هنر نمایی ها" بکار می برند و آن را نشانه ی مدرن بودن خود می دانند؛ درک درستی از بُن و تاریخ اینگونه اصطلاحات ندارند. این بکار گیری ها ربطی به آزادگی ندارد؛ بلکه نوعی خیره سری فرهنگی است و نشانه ی کم سوادی آن افراد. تمامی کلمات مرکبی که آلت تناسلی زن در آن بکار برده شده، همه توهین آمیز و تحقیر زن است؛ و رواجشان هیچ ضرورت و یا افتخاری ندارد.
مثال: کوس خُول یا کس خُل، یعنی دختری که سوراخ است. یعنی زنی که با مردان تماس می گیرد. و چنین زنی احمق شمرده می شده. به همین خاطر بسیاری کس خُل = کوس خُول = کس سوراخ، را مترادف بی عقل و احمق بکار می برند. اصل این واژه کوس است. آن کوس که در نقاره خانه می زنند نیز همین است. و معنی آن نیز تکه است. کوس تکه چرمی است که بر جایی مناسب می بندند و بر آن می نوازند. در زبان های کهن ایرانی به شکل کس، اما به سکون اول، نیز تلفظ می شود.
در فارسی دری دیگر اول ساکن منسوخ شده است. و یا اینکه در یورش های ناجوانانه ی تاریخی فرصت نکرده از زبان مادر - پهلوی - وارد این زبان نوین ایرانی گردد. البته در بعضی مناطق فارس نشین، اول ساکن هنوز رواج دارد. مثلن زبان سیستانی پر است از اول ساکن های دلپذیر خوش آهنگ که بسیار ظریف تلفظ می شود چنان، که گاه غیر سیستانی نمی تواند تشخیص دهد که گوینده می گوید: داریم و یا نداریم. ولی سیستانی اصیل از لب تشخیص می دهد، حتی از فاصله ی نسبتن دور.
نمی دانم می توانیم سیستانی را فارس بنامیم یا نه. زیرا زبانشان خیلی با فارسی دری همخوان نیست. همانقدر نزدیک است به فارسی که تالشی، گیلکی، تاتی و کردی و لری و سمنانی و ...
سیستانی را فارس نامیدم زیرا دیده ام که خودشان به خود فارس نیز می گویند.
۵۱۲۲۱ - تاریخ انتشار : ۱۵ بهمن ۱٣۹۱
|
از : سیامک عطار
عنوان : شعر نیست، شر است
خانم وحدتی سلام
فکر میکنم اصطلاح کُس شر را اشتباه نوشته اید چون این اصطلاح هیچ ربطی به شعر ندارد بلکه شر همان شر و ور است.
۵۱۲۱٨ - تاریخ انتشار : ۱۵ بهمن ۱٣۹۱
|
از : peerooz
عنوان : مقام عشق را درگه بسی بالا تر از
" به نظر من نیز رقص نماد زیبایی برای مبارزه با خشونت است! شاید بهترین ابزار مبارزه با خشونت علیه زنان همین رقص زنان و دختران باشد. بدن زن، زیبایی رقص زن، اندام و حرکات زن همواره موضوع دغدغه پدرسالاران بوده و تلاش برای ممنوع کردن و قدغن کردن و سانسور کردن و حرام کردن و منع کردن و ... آن به بهانه های گوناگون بوده اند".
سرکار خانم وحدتی ، نمیدانم در صد سال گذشته شما در کدام غار زندگی کرده اید که ندانید " بدن زن، زیبایی رقص زن، اندام و حرکات زن همواره موضوع " فیلمها ، نمایش ها ، آگهی ها و تبلیغ ها و کاباره ها و بسیار جاهای دیگر بوده است و آنها که در این فعالیت ها شرکت داشته اند زن بوده اند نه مرد و کسی مدونا و بریتانی سپیر و دیگران را به زور سرنیزه مجبور نکرده است که با " بدن ، اندام و رقص زیبا "کیسه علاقه مندان را خالی کنند. رقص یک میلیارد زن ، اگر " زیبا و با اندام و حرکات " دلپذیر باشد موجب مسرت زن و مرد خواهد بود و انشاالله چنین باشد.
اما " کس شعر" لفظ بی تربیتی برای شر و ور و یا دری وری ست و هیچ آقای محترمی " Gentleman " در حضور خانمی چنین چیزی نمیگوید مگر آنکه سالها در سن فرانسیسکو زندگی کرده باشد که البته سن فرانسیسکو در باره امور جنسی سالها از بقیه امریکای محافظه کار جلوتراست. " هر شهری ماسواش طرحی ".
و اما اینکه روز عشاق ، Valentine Day را به Vagina ربط داده و خلاصه کنیم کمال بی سلیقگی ست . عشق به Vagina خلاصه نمیشود.
ضمنا اجر شما در بکار بردن این لفظ و دیگر کلمات آناتومی در محاوره روزمره در نظر علاقه مندان ماجور باد.
۵۱۲۰٨ - تاریخ انتشار : ۱۵ بهمن ۱٣۹۱
|
از : سهیلا وحدتی
عنوان : ترجمه؟
آقای فرهاد بهرامی
سپاس از نظر شما. لطفا بفرمایید که توسط چه کسی و با چه عنوانی ترجمه و کجا منتشر شده است تا ما هم بتوانیم بدان دسترسی پیدا کنیم.
۵۱۱۹۹ - تاریخ انتشار : ۱۴ بهمن ۱٣۹۱
|
از : فرهاد بهرامی
عنوان : ترجمه
این نوشته که خانم وحدتی نام برده اند سالها پیش به فارسی برگردانده شده است.
۵۱۱۹۲ - تاریخ انتشار : ۱۴ بهمن ۱٣۹۱
|