بازیهای کودکانه دیکتاتور بزرگ


حمید آقایی


• در کشور ما سیاست و امور مربوط آن ویژه نخبگان و الیتِ جامعه بوده است، که مشروعیت خود را یا از وابستگی و پیوند به نظامهای موروثی و یا دینی و ولایت وفقیه گرفته و می گیرند. زمانی که مردم دخالت فعال و دائمی در امور روزمره خود نداشته باشند، این رهبران جولانگاه خود را در کمدی سیاسی و بازیهای کودکانه و احمقانه باز می بینند و مهد و سرزمین و خانه ابا و اجدادی خود و مردمشان را بازیچه امیال و هوسهای خود می سازند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۴ بهمن ۱٣۹۱ -  ۲ فوريه ۲۰۱٣


چارلی چاپلین در فیلم بیاد ماندنی دیکتاتور بزرگ صحنه بسیار جالبی از بازیهایِ کودکانه این شخصیت را با توپی شبیه کره زمین به نمایش می گذارد. این بخش از فیلم با به تصویر کشیدنِ طنز آمیزِ روحیات و آرزوهای این دیکتاتور تبدیل به یکی از ماندگارترین سکانسهای این فیلم شده است، بطوریکه می توان در هر دوره ای نمونه ای از این نوع دیکتاتورهای بزرگ را که در عین حال رفتارهای کودکانه از خود نشان می دهند یافت.
می توان بخوبی تصور کرد که رهبرانی چون عیدی امین، معمر قذافی، صدام حسین، بوریس یلتسین و در کشور خودمان افرادی مانند احمدی نژاد و ولایت فقیه جمهوری اسلامی لباس بی قواره دیکتاتور بزرگ را بر تن کرده و باخود شیفتگی تمام این کره خاکی را به بازیچه گرفته اند.
برخی را نظر بر این است که رهبران سیاسی توسط بخشهای اجتماعی هوادارشان تربیت شده و به روی صحنه آورده می شوند؛ و تا زمانی که نقشِ مردم در این صحنه توسط خودشان جدی گرفته نشود و تا مادامی که حضورِ مردم در سیاست دائمی و نهادینه نشده باشد، نمایندگان و رهبران برگزیده آنان نیز سیاست را بازیچه امیال و آرزوهای خود خواهند کرد و برای یک دوره زمانی، دلقک وار نقش خود را در کمدی سیاسی کشورشان بازی خواهند نمود.
اصولا سیاست را بدوگونه می توان تعریف کرد، سیاست بعنوان یکی از علوم انسانی و اجتماعی و یا سیاست بعنوان وسیله اعمال قدرت. اگرچه انگیزه کسب قدرت و حفظ آن ریشه بسیار عمیقی در سرشت انسان دارد و آنرا نمی توان نادیده گرفت، اما هر اندازه این دو تعریف از سیاست از یکدیگر فاصله گیرند و بتدریج به دو سر قطب متضاد خود نزدیک شوند، رهبران و نخبگان سیاسی بیشتر شبیه دیکتاتورهایِ بزرگ، که سیاست را بازیچه قدرت طلبی های خود قرار می دهند، می گردند.
سیاست در یک نگاه علمی و فلسفی بمعنی فراهم کردن زمینه های رشد و تکوین هماهنگ و سازمان داده شده خواسته های مشترک یک جامعه انسانی برای تضمین امنیت و رفاه حال و آینده آن جامعه است. سیاست اما بمفهوم ابزار قدرت، در درجه اول، تمرکزِ تمامی فعالیت ها، نیروها و کارکردهای اجتماعی و سیاسی را برای کسب قدرت و حفظ آن به نمایش می گذارد.
در یک نگاه علمی و فلسفی به سیاست همواره می توان از ارزشهای اخلاقی و انسانی که مورد قبول عامه مردم است صحبت به میان آورد و آنها را بکار گرفت. در سیاست بمفهوم قدرت اما تنها ملاک ارزشگذاری و سنجش مواضع و رفتارهای سیاسی همانا موضوع قدرت و ابزارهای حفظ آن است.
مشکل و پارادوکس در این واقعیت نهفته است که این دو نگاه و زاویه ورود به سیاست، از یکدیگر تفکیک ناپذیرند و ما برای داشتن روابط اجتماعی پایدار، خواهی نخواهی، به ابزار قدرت نیازمندیم. ابزارهایی که صرفا به اشکال ظاهری اعمال قدرت و آتوریته توسط یک دولت محدود نمیشوند، بلکه همه خوب می دانیم که این تمایلاتِ قدرت طلبانه ریشه های عمیقی در سرشت انسان نیز دارند.
ما برای اعمال یک سیاست بهر حال نیازمند قدرت سیاسی هستیم، اما در عین حال باید بدانیم که قدرت سیاسی نیز زمینه های مناسبی برای رشد انگیزه های قدرت طلبانه انسان فراهم می کند. بنابراین این دو وجه مثبت و منفی سیاست از یکدیگر تفکیک ناپذیرند و پرداختن به وجه علمی و فلسفی آن بدون توجه به موضوع قدرت کار بیهوده ای است.
توماس هوبز، با طرح نظریه قرار دادهای اجتماعی برای تنظیم و کنترل قدرت های سیاسی، تلاش دارد این تناقض را با تاکید بر اهمیت نقش قرار دادهای اجتماعی در برقراری روابط دمکراتیک حل نماید؛ بدون اینکه تمایلات قدرت طلبانه انسان را نادیده گرفته باشد. نیکلا ماکیاولی اما بر اهمیت کنش و واکنشِ فعال و دائما زنده بین مردم از یکسو و نخبگان و الیت جامعه از سوی دیگر، که هریک نقشهای متفاوتی می بایست برعهده گیرند، تاکید می ورزد. بطوریکه این برخوردِ دائمی بین خواسته های مردم و تمایلات قدرت طلبانه نخبگان جامعه باعث میشود که بتدریج قوانین و مقررات جدیدی تدوین و اجرا شوند و سرانجام، این نظام جمهوریت قوی و پایدار باقی بماند. ژان ژاک روسو برای حل این تناقض، موضوع تقسیم قدرت به بخشهای کوچک شده را به میان می کشد و هشدار میدهد که تمرکز قدرت در یک گروه بزرگترین خطر برای دمکراسی است. کارل اشمیت، فیلسوف آلمانی، برای حل این تناقض ایده جدایی مسائل و ارزشهای اخلاقی و مرامی را از سیاست و قدرت مطرح می کند. وی معتقد است که جنگ قدرت در سیاست کتمان ناپذیر است؛ و بنابراین بهتر است بجای نفی و یا پوشاندن آن با ایده ها و توجیهات اخلاقی این واقعیت را بپذیریم و سعی کنیم با علمِ سیاست تعادلی را در بین نیروهای قدرت طلب ایجاد نمائیم. وی هشدار میدهد که اخلاقی کردن تضادهای سیاسی خطر اصلی تعادل و نظم اجتماعی است و از مخالفین در عرصه های سیاسی و اجتماعی یک دشمن مسلکی می سازد.
بر مبنای این نظریات می توان نتیجه گرفت که دمکراسی، اگر نخواهیم آنرا اخلاقی کنیم، چیزی جز یک تعادل اجتماعی نسبی مابین بخشهای مختلف اجتماعی برای ایجاد یک محیط آرام برای حل تضادها، بدون استفداه از ابزار خشونت و جنگ است.
اگرچه این نظریات از زوایای گوناگون به موضوع سیاست و قدرت پرداخته اند، اما در یک زمینه اشتراک نظر دارند و آن همانا مشارکت همگانی در سیاست و اعمال قدرت می باشد. در این مشارکت اما هر یک از بخشهای اجتماعی نقش خاص خود را بازی خواهند کرد و هنر واقعی آن است که قوانین و مقرارات لازمه برای اجرای این نقشها تنظیم و به اجرا در آمده باشند. مقررات و قوانینی که صحت و سقم آن در یک پروسه دمکراتیک و بر مبنای عقل جمعی به اثبات رسیده اند
به سخن دیگر جوامعی که نتوانسته اند تضاد بین سیاست و قدرت را حل کنند، همواره در معرض تهدید حاکمیت دیکتاتورها و آمرینی قرار دارند که حقانیت خود را یا از قدرت نظامی و یا مبانی ایدئولوژیکی خویش میگیرند. در نبود یک قرارداد اجتماعی بر مبنای عقل جمعی قدرت سیاسی یا توسط سنت های دیرین مردم و یا توسط ادیان و اعتقادات مذهبی و یا بوسیله شخصیت های خود شیفته و متوهم توجیه و حمایت می شود.
روابط سیاسی شکل گرفته بر مبنای اتوریته های دینی، مورثی و سنتی تشابه بسیاری با بازیهای کودکانه دارند. در بازیهای کودکانه قوانین بازی فی البداهه و بدون آمادگی و مشارکت جمعی و معمولا با دخالت یکطرفه کودکی که یا تجربه بیشتر دارد و یا باهوش تر است و یا چون همیشه اینگونه بازی می شده است تعیین و تنظیم می گردند و معمولا نیزسایر کودکان از آن پیروی می کنند. در چنین شرایطی کودکان با حس و غرایزشان وارد بازی میشوند و هدفشان چیزی جز سرگرمی و لذت و وقت گذرانی نیست.
بازی سیاسی در یک جامعه نابالغ نیز کمابیش شبیه این بازی کودکانه است، همه تصور می کنند که همه چیز جدی است اما وقتی از بیرون به آن نگاه می افکنی، چیزی جز کاریکاتور و بازیهای کودکانه نمی بینی. رفتارهای کودکانه و حتی دیوانه وار برخی از رهبران سیاسی، که همواره مایه خنده و متاسفانه تحقیر ملت شان بوده اند، انسان را به یاد بازی های کودکانه می اندازد.
باند بازی و دشمن تراشی یکی از شاخصه های اینگونه بازی های سیاسی است که روزانه در رفتارهای سیاسی دولت مردان جمهوری اسلامی و رهبر آن دیده می شود. بطوریکه حتی همبازیهای این رژیم که خود نیز از بازیگران اصلی این بازیهای کودکانه اند، صدای اعتراضشان بر کودکانه بودن مواضع رهبران جمهوری اسلامی در آمده است.
وزیر امور خارجه روسیه در اعتراض به تاخیر چندین باره در مذاکرات گروه موسوم به ۱+۵ گفت: "اصل ادامه مذاکرات بسیار مهمتر از مکان و محیط انجام گفتگو هاست. من امیدوارم که منطق در این میان حاکم باشد و از رفتارهای کودکانه دست برداشته شود!" اگر ایشان تا کنون یک حرف راست زده باشد آنهم همین اعتراف به رفتارهای کودکانه رهبران جمهوری اسلامی است.
اما همانطور که در سطور بالا آمد، رهبران سیاسی و دولت مردان یک کشور توسط گروه های هوادارشان و بخشهای اجتماعی که از آن برخاسته اند تربیت میشوند. این واقعیت اگرچه بسیار تلخ است اما بیان این حقیقیت نیز می باشد که سیاست در نزد مردم کشورمان، بویژه بخشهای اجتماعی که این حکومت بر آن استوار است، به قول معروف "از آنِ از ما بهتران" است و "پدر ومادری" نیز ندارد، یعنی کسی صاحب آن نیست و ما نیز به این خاطر که سیاست ذاتا کثیف است نباید در آن دخالت کنیم و دستمان را به آن آلوده سازیم.
این دیدگاه نسبت به سیاست و قدرت یکی از عوامل مهم در بنیادی و نهادی نشدن سیاست و فعالیت سیاسی در بخشهای مختلف اجتماعی ایران بوده است. در کشور ما سیاست و امور مربوط آن ویژه نخبگان و الیتِ جامعه بوده است، که مشروعیت خود را یا از وابستگی و پیوند به نظامهای موروثی و یا دینی و ولایت وفقیه گرفته و می گیرند. و طبیعی است که زمانی که عقل جمعی و ابزارها و قراردادهای اجتماعی حاکم نبود و مردم دخالت فعال و دائمی در امور روزمره خود نداشتند، این رهبران جولانگاه خود را در کمدی سیاسی و بازیهای کودکانه و احمقانه باز می بینند و مهد و سرزمین و خانه ابا و اجدادی خود و مردمشان را بازیچه امیال و هوسهای خود می سازند.

http://haghaei.blogspot.com