رویای دمکراسیِ حقوقی و قانونمند


حمید آقایی


• اکنون پس از بیش سی سال از انقلاب اسلامی بخوبی بر همگان آشکار شده است که زمانی که از آیت الله خمینی در در هنگام بازگشت به ایران سوال کردند که چه احساسی دارد، پاسخ داد که "هیچ" به چه معنایی است. حکومت مورد نظر او حاوی هیچ رویا، امید و آرزویی که همه انسانها برای یک زندگی عادلانه و بدون تبعیض داشته و دارند نبود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۲ بهمن ۱٣۹۱ -  ۱۰ فوريه ۲۰۱٣


داستان زندگی شخصیت های تاریخی مانند نلسون ماندلا، مارتین لوترکینگ و مهاتما گاندی صرفا داستان مبارزات این مردان بزرگ برای آزادی ملتشان نیست، بلکه بازگو کننده قدرتِ اراده انسان برای تغییر جهان و نمایشگر نیرویِ رویا و آرزوهای او برای دنیایی بهتر و انسانی تر است. زمانی که مارتین لوتر کینگ شعرگونه از رویای خود که چهار فرزند کوچکش زمانی در میان ملتی زندگی کنند که نه بخاطر رنگ پوست و نژادشان بلکه بر اساس توانایی های شخصیشان مورد قضاوت قرار گیرند صحبت میکند، در واقع از رویاهای تاریخی بشریت برای یک دنیای بدون تبعیض و عاری از خشونت سخن می راند.
مارتین لوترکینگ از نیروی عشق و دوستی اینگونه سخن می گوید: "قدرتِ بدون عشق، قدرتی لجام گسیخته و وحشی خواهد بود و عشقِ بدون قدرت نیز عشقی احساساتی و ضعیف می باشد". و... "قدرت در بهترین حالتش می بایستی ضامن دوستی و عدالت باشد و عدالت و برابری نیز، در بهترین حالتش، اراده (جمعی انسانها) برای تصحیح هر چیزی و یا هر عملی است که دوستی ها و عشق را مورد تهدید قرار می دهند."
مهاتما گاندی نیز می گوید که "ایمان به یک حقیقتِ مطلق هیچگاه توجیه کننده اِعمال خشونت برای تحمیل آن ایمان و عقیده نمی تواند باشد، انچه که برای عده ای حقیقت مطلق است ممکن است برای دیگران اینچنین نباشد".
نلسون ماندلا نیز از آرزو ها و رویاهای خود در باره اتحاد و صلح در قاره آفریقا سخن میگوید و برای دست یابی به آنها بر همکاری، بخشش و فراموشی خطاهای یکدیگر تاکید می ورزد.
براستی چه قدرتی در کلام و رویاهای این انسانهای بزرگ نهفته است که آنان را نه صرفا برای ملت خود بلکه برای تمام بشریت جاودان کرده است؟ و چه رمزی در پیام آنان نهادینه شده است که افکار و اندیشه های آنان را ماندگارتر از هر عمل و اقدامِ انقلابیِ رهبران انقلاب های دوران اخیر کرده است؟ رهبرانی انقلابی که نظام اجتماعی و سیاسی ملت خود را کاملا دگرگون کردند و ساختار و مقررات نوینی جایگزین نظم قدیم ساختند، اما با این وجود پس از یک نسل، نام و نشان خوب و ستایش برانگیزی از خود به یادگار نگذاشتند؟
تفاوت شخصیتهای تاریخی مانند مارتین لوتر کینگ، گاندی و نلسون ماندلا که نه در پی قدرت سیاسی بودند و نه آرزو و رویای انقلاب در سر می پروراندند و نه سودای حکومت داشتند با رهبران انقلابهای اجتماعی- سیاسی مانند فیدل کاسترو در کوبا، ولادیمیر لنین در روسیه، مائو تسه تونگ در چین و آیت الله خمینی در ایران در چیست؟
این رمز ماندگاری را باید در اندیشه و روشهای عاری از خشونتِ آنان جستجو کرد، فلسفه ای عاری از خشونت که مارتین لوتر کینگ در اولین کتاب خود " پیش بسوی آزادی" بر چنین اصول بنیادینی استوار میسازد:" پرهیز از خشونت یک عمل پاسیو نیست بلکه شجاعت و اراده قوی می طلبد". "پرهیز از خشونت به معنی همکاری و مصالحه است تا دشمن تراشی و مبارزه با آن". پرهیز از خشونت به معنی حذف اندیشه های شیطانی و ضد بشری است و نه نابودی عوامل آن. و..." پرهیز از خشونت به معنی آمادگی برای پذیرش رنج و حتی قربانی کردن خود بجای تحمیل اراده خود بر دیگران می باشد".
تفاوت دیگر این افراد با رهبرانِ انقلابی در نوع مبارزه و تلاش آنان برای رفع تبعیض و اجرای برابر قانون برای همگان است؛ در نزد آنان آزادی و رهایی مفهومی بسیار و سیعتر از آزادی های سیاسی و دمکراسی دارد. آزادی از تبعیض نژادی و جنسی، رهایی از خشونت، و برابری همه انسانها در برابر قانون جان مایه اصلی پیامها و رویاهای آنان را تشکیل می دهد. رویاهایی که بیش از هر عملِ حتی انقلابی و دگرگون کننده ای پایدارتر و زنده مانده است؛ و همچنان الهام بخش مبارزات مسالمت آمیز و عاری از خشونت برای رفع تبعیض، حقوق برابر برای همه انسانها و رعایت قانون و مقررات شهروندی بوده و می باشد.
مقایسه این شخصیت ها با رهبران انقلابی نکته بسیار مهم دیگری را نیز آشکار می سازد: در نزد رهبران انقلابی، دمکراسی و آزادی های اجتماعی-سیاسی بدون قید و شرط نمی توانند تحقق یابند، بلکه تنها در چهارچوب یک فلسفه و ایدئولوژی خاص معنا پیدا می کنند و قابل اجرا هستند. نظامهایی که این رهبران بر جای گذاشته اند خود دال بر این حقیقت است که آزادی های اجتماعی مورد نظر این رهبرانِ انقلابی فقط در کادرهای از قبل تعریف شده ای مانند "جمهوری دمکراتیک خلق" یا "جمهوری دمکراتیک اسلامی" باید تحقق پیدا کنند.
از مقایسه و مطالعه تفاوتهای بنیادین این شخصیتهای تاریخی و الهام بخش با رهبران انقلابی اینطور نیز می توان نتیجه گرفت که اصولا دوگونه نظم اجتماعی و سیاسیِ و دو روش مبارزه برای تحقق آنها وجود دارند. نظم اجتماعیِ مورد نظر رهبران انقلابهای معروفی مانند انقلاب روسیه، چین، کوبا و انقلاب اسلامی مشروعیت خود را در درجه اول از سه پارامتر بسیار مهم می گیرد، از انقلابی که منجر به سرنگونی نظام پیشین شده است، از حمایت مستقیم توده های مردم از رهبران خود و سوم، از ایدئولوژی انقلابی که توسط این رهبران تئوریزه، تدوین و تبلیغ می شده است.
در این سیستم سیاسی بدلیل تحمیل رابطه مستقیم و بدون واسطه مردم با رهبری کاریزماتیک و به علت حاکمیت یک اندیشه و ایدئولوژی واحد ادعا می شود که خواسته های مردم همان خواسته و امیال رهبری است. نظم اجتماعیِ پس از این انقلابها معمولا با سو استفاده از این حقیقتِ کاذب، که اکثریت مردم خواسته ای جز خواسته رهبرشان ندارند، عملا تبدیل به یک سیستم و نظام به اصطلاح پوپولیستی می شود. سیستمی که به ادعای رهبران آن دمکراتیک ترین نظامهای اجتماعی و سیاسی است، به دلیل اینکه ظاهرا رابطه مردم با رهبرشان رابطه ای مستقیم و بلا واسطه می باشد.
در مقابل اما شخصیت های تاریخی مانند ماندلا، گاندی، لوتر کینگ و در ایران خودمان دکتر محمد مصدق، نه ایدئولوژی خاصی را تبلیغ می کرده اند و نه در پی استقرار نظم نوینی از طریق انقلاب در کشور خود بوده اند، بلکه با از خود گذشتگی ودر صفِ مقدم، برای رفع تبعیض و نا برابری و استقرار و اجرای مساوی قانون (حتی همان قوانین موجود) برای همه آحاد ملت خود مبارزه می کردند و بیش از هر چیز آرزوها و گفتارها و رویا هایشان الهام بخش بود و همچنان نیز می باشد.
جان مایه پیام و فلسفه سیاسی آنان این بود که حرف و قضاوت نهایی را دولت و رهبران سیاسی نباید بزنند، بلکه این قانون و سیستم حقوقی و قضایی مستقل از دولتمردان است که قضاوت نهایی را می تواند و باید بکند.
نظام مورد نظر آنان بجای پسوند هایی مانند" خلق" و یا "اسلامی" پسوندی جز "قانون و حقوق برابر همه" ندارد. این سیستم سیاسی در حقیقت "دمکراسی حقوقی و قانونمندی" است که در آن حرفِ اول را قانون اساسی و سیستم حقوقی و قضایی مستقل میزند و دولت و رهبران سیاسی نیز می بایست بر آن گردن نهند و پاسخگوی آن باشند.
در این دمکراسیِ قانونمند و حقوقی، نه تنها دین و یا ایدئولوژی از حوزه عمومی و دولت جدا است، بلکه از نظر قانونی نیز ازهیچ موقعیت ویژه ای، از جمله مطابقت دادن حقوق و قوانین با مبانی دینی و ایدئولوژیکی، در این نظام سیاسی برخوردار نیستند؛ همانطور که دولت نیز حق دخالت در امور داخلی نهادهای دین را ندارد. در واقع هم نهاد دین و هم نهاد دولت فقط تابع دستگاه قضایی و حقوقی (که قاعدتا می بایست کاملا مستقل باشد) می باشند.
تجربه سی و چند ساله حکومت جمهوری اسلامی، پس از انقلاب اسلامی سال ۱٣۵۷، بخوبی نشان می دهد که قربانی اصلی این نظامِ اسلامی همانا "قانون و حقوق برابر" برای همه آحاد ملت ایران بوده است. روح و جان مایه این نظام پس از گذشت بیش از سی سال از این انقلاب هنوز همان انقلابی گریِ اسلامی و به این بهانه، زیر پا گذاشتن حقوق و قوانینی که حتی توسط خود این نظام تصویب شده اند می باشد. کما اینکه رهبری این نظام هنوز خود را یک انقلابی می شمارد و حاضر به پذیرش هیچ منطقی جز آنچه که این به اصطلاح روحیه انقلابی و اسلامی دیکته می کند نیست.
به سخن دیگر درد اصلی جامعه ما بی قانونی و عدم استقلال دستگاههای حقوقی و قضایی است. این نقصان آنگونه جدی است که حتی بر فرض انتخابات آزاد و مهندسی نشده، نمی توان تضمین داد که دمکراسیِ قانونمند و حقوقی بتواند برقرار شود و پایدار بماند. این نقصان آنقدر توسط این حاکمیت ضد قانون و ضد حقوق بشر تشدید و دامن زده شده است که حتی متاسفانه مردم ما نیز به آن عادت کرده اند و بی قانونی، فرار از قانون و تبعیض در همه شئون اجتماعی به اموری عادی بدل شده اند.
البته زمانی که دولتمردان این نظام خود پایه گذار اصلی بی قانونی و تبعیض هستند و نشان داده اند که به هیچ وجه تعهدی به رعایت حداقل پرنسیبهای دیپلماتیک و یایه ای ترین مرامهای انسانی که در فرهنگ خودمان به جوانمردی و درست کاری معروف است ندارند چگونه می توان از مردمی که بیش از سی سال زیر بار سنگین حاکمیت جهل و خرافه و دروغ زندگی کرده اند انتظار داشت درست کاری و راست گویی را در روابط اجتماعی و اقتصادی پیشه خویش سازند.
اکنون پس از بیش سی سال از انقلاب اسلامی بخوبی بر همگان آشکار شده است که زمانی که از آیت الله خمینی در در هنگام بازگشت به ایران سوال کردند که چه احساسی دارد، پاسخ داد که "هیچ" به چه معنایی است. حکومت مورد نظر او حاوی هیچ رویا، امید و آرزویی که همه انسانها برای یک زندگی عادلانه و بدون تبعیض داشته و دارند نبود. او به واقع یک رهبر انقلابی و اسلامی بود که به چیزی جز انقلاب اسلامی و نظم جدید اجتماعی مطابق شریعت اسلام فکر نمی کرد و جز این آرزویی در سر نداشت. او را نیز باید در ردیف همان رهبران انقلابی یک سد سال اخیر در جهان قرار داد که نه تنها رویاهای انسان را برای یک زندگی بدون تبعیض نمایندگی نمی کردند بلکه حتی این رویا ها و آرزوها را تبدیل به کابوسی بزرگ برای ملت خود ساختند. قدرت انان نه در رویا ها و امیدهای شان بود، آنگونه که مارتین لوترکینگ قدرتمندانه فریاد بر می آورد که "من یک رویا دارم"، بلکه در قدرت سرکوب و استبداد انقلابی و ایدئولوژیکشان بوده است.

http://haghaei.blogspot.nl