از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : سری که بر سر گردون به فخر میسودم - براستان که نهادم بر آستان فراق
بگذار این را نیز خدمت اندیشمند گرامی ما آقای قراگوزلوی بسیار عزیز عرض کنم که حضور شما و چون شما در دل میهن برای من ارزش زیادی دارد. و آن سخنان از دل بر آمده ی من خطاب به شما، هرگز مانع نمی شود که اهمیت آن حضور را نبینم. این حضور مبارک نه فقط در ارتباط با فعالیت شماست، بلکه هم نوعی تابو شکنی است. زیرا این باور را شکستید که بسیاران می گویند: «نمی توان در دل میهن نشست و گفت و نوشت»
و شما، چون «مادران پارک لاله» و بسیاران دیگر، با عمل خود گفتید: می توان؛ فقط باید هزینه کرد. باید از جان آماده ی هزینه دادن شد.
در برابر این عمل زیبای شما سر تعظیم فرود می آورم. سری که برای بیدادگران و زورگویان جهان فرود نیامده هرگز.
تا حال ما را نیک دریابید، بیایید این غزل حافظ جان شیراز را با هم بخوانیم.
برای شما و همه ی عدالت خواهان و آزادی خواهان دلسوز میهن، سلامتی و پیروزی آرزو دارم.
غزل حافظ
زبان خامه ندارد سر بیان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال
به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
سری که بر سر گردون به فخر میسودم
به راستان که نهادم بر آستان فراق
چگونه باز کنم بال در هوای وصال
که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق
بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود
ز موج شوق تو در بحر بیکران فراق
اگر به دست من افتد فراق را بکشم
که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و هم قران فراق
چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شدست
تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار
مدام خون جگر میخورم ز خوان فراق
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ریسمان فراق
به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ
به دست هجر ندادی کسی عنان فراق
۵۱۵۵٣ - تاریخ انتشار : ۲۹ بهمن ۱٣۹۱
|
از : الف باران
عنوان : همه کشورها سرمایه داری هستند و سرمایه داری خودی و ناخودی ندارد پس به هر تهاجمی باید به بی دفاعی یا با بی تفاوتی نگریست ! نتیجه آنکه در این قانون جنگلی آنکه قویتر است همیشه پیروز است و این راز بقاست !
استدلالات یا باید بر پایه علمی و منطقی باشد یا بر پایه استدلالات دائی جان ناپلئونی ! گفته میشود که اگر به کشور سرمایه داری شما بطور مثال ملی از نوع (دکتر مصدّقی در ایران) ، چاوز در ونزوئلا ، قذافی در لیبی،صدام در عراق ،آلینده در شیلی...حمله شد بخاطر گلوبال بودن سرمایه داری نباید در مقابل هر تهاجمی ایستاد چون تهاجم خارجی از نوع همان نظام سرمایه داریای است که در کشور خودمان وجود دارد و ما نباید میان سرمایهداری خودی و ناخودی فرقی بگذاریم !؟ آیا نام شما در لیست ۱۷۵ نفری که تقاضای حمله به ایران را کرده بودن نبود ؟ سکوت و بیطرفی نشانه تائید و رضایت است ، کنار دکتر مصدق نبودن، تایید شعبان میمخ هاست ! کنار آلنده نبودن ، خوش آمد گویی به رژیم پینوشه است ! کنار قذافی دیکتاتور نباشی دعوت از ناتو برای حمله به کشور لیبی است ! مدافع دولت و مردم سوریه سکولار نباشی مدافع عقب افتادهترین و مرتجعترین گروهای اسلامی (دموکراسی طلب !) قرار گرفتهای ! حکومت شوروی را در جنگ جهانی دوم را "سرمایه داری دولتی"بدانی از فاشیزم هیتلری حمایت کردهای!چون سرمایه داری، سرمایه داری است ،خودی و ناخودی ندارد ،اینطور نیست ؟
"...من هر چه فکر کردم درنیافتم که در کجا و کدامیک از مقالاتم از این دولتهای مرتجع و حتی اردوگاه شرق دفاع کردهام " (از آقای قراگوزلو سازمان یابی کارگری ۸- خود سازماندهی) .
این تئوری و عقایدی که هیچ یک از دستاوردهای تاریخ مبارزاتی مردم در کشورهای مختلف جهان را قبول نداشته و تمام کشورها را در مقابل هجوم کشورهای متجاوز بیدفاع و بیطرف (!) میخواهد ، فقط به سازمان یابی و تشکل کارگری که در چهار چوب سرمایه داری است محدود میسازد، از کجا سر چشمه میگیرد ؟!
بگذار تا ظلم تمام جهان را فرا گیرد و شرایط ظهور امام زمان برای تاسیس جامعه توحیدی امام زمانی و یا سوسیالیستی تروتسکی فراهم شود... در رابطه با توجیه استعمار و استثمار متشابه نیستند ؟!
۵۱۵۵۱ - تاریخ انتشار : ۲٨ بهمن ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : حمید رضا فروتن بسیار عزیز از رهی دور سلام مرا بپذیرید. بر خورد فروتنانه ی شما نشانه ی فرهنگ و فراست شماست.
ممنونم از لطف تان.
و هم ممنونم بخاطر توضیخات روشنگرانه ی شما.
من آن مطلب قبلی جناب قراگوزلوی عزیز را نیز خواندم. ولی چون کافی ندیدم به آن پرداختم. حال ولی خموشی می گزینم. زیرا به میدان در آمدن من برای وصل کردن بود، نی برای فصل کردن. من در این بحث مخالف هیچ کسی و موافق هیچ کسی نیستم. فقط و فقط در پی یافتن حقیقت و دفاع از حق هستم.
حالا خموشی می گزینم تا مبادا سخن گفتن من که از سر دلسوزی است، به اتحاد درون بچه ها لطمه ای وارد کند.
پس برای بچه های سندیکا، اتحاد و همدلی بیش از پیش آرزو دارم.
و این افشره شعر بسیار قدیمی که بُن هستی اندیشه ی من است چنان، که گر بگشایی، دفتری گردد؛ را به شما عزیز پاکیزه خو هدیه می کنم. و فعلن می روم پی کار خود.
دنیای سبز کوچک من
من دنیای سبز کوچکی دارم
که برگ را،
که باغ را می مانَد.
من دنیای کوچکی دارم
که رویا را،
که آب را،
که خواب را می مانَد.
من دنیای کوچکی دارم
که دریا را،
که اقیانوس را،
به خود می خوانَد!
و در پایان باید خطاب به منصور اسانلوی بسیار عزیز نیز بگویم که در خارج از کشور هیچ خبری نیست. جایگاه بزرگ و تاریخی تو در تهران است. البته می دانم که گاهی هیچ چاره ی دیگری جز خروج نیست.
نویسنده و یا شاعری که نمی تواند آثار خود را در ایران به چاپ برسانَد؛ شاید خارج شدن اش در مواردی خیلی هم لازم باشه.
ولی شخصیت هایی چون شما که عظمت هستی شان، و شور عشق و ناخورده مستی شان در ارتباط تنگاتنگ با درون است؛ در بیرون نمی دانم چگونه می توانند آنطور که باید مفید باشند. همین قاعده در باب شیرین عبادی بسیار عزیز صدق می کند. زیرا حضور آن حقوقدان آزادی خواه در درون است که عظمت دارد. در بیرون آن بانوی گرامی می توانند مفید هم باشند. ولی آن کجا و این کجا. و به همین خاطر دفعه پیش در باب بیرون آمدن منصور اسانلو، نقبی نیز اینگونه به زندگی شیرین عبادی بسیار گرامی زدم:
«... او اگر می خواست آن باشد که باید؛ در تهران می ماند استوار و پا برجا و می گفت:
با «بانوان پارک لاله» می مانم. گر کُشید عزیزانم، زنی غساله می مانم. یا درفش خود زنم بر اوج، یا که پامیرتان، ناله می مانم. من شکوه دشت این رزمم، با حضور بس دامچاله می مانم. گر بَریدم به زیر تیغ جفا، از بهر کودکان وطن، شیرین نواله می مانم. مانده ام این همه سال در حریم عشق؛ پس، هم این چند ساله می مانم. ای که می بَرید آبروی وطن به زور و زر، خوش بدانید: گرچه هفتاد ساله، می مانم. ماندن است رسم عشاق ای حریفانم! پس عاشق و شیرین و واله می مانم. کودکان مادرم ایران! «سوچی» کشور شمایم من؛ پس، در میانمارتان خوشترین خاله میمانم. سال ها، سرخ با اندوه بیکران شما ماندم، باز با شمایان اینجا چو لاله می مانم. کندوی آفتاب ایران زمین به هیچ ندهم؛ پس در کامتان شیرین چو انگبین بنگاله می مانم.
آه ...! از این شعار تو خالی! باری، نماندم با شما آنجا، اینک به غربت گذر چو کنی، خواهی دید که: آن قامت آب رفتست و پاچاله می مانم.»*
* علت تکرار این متن این بود که آن درجا نوشته شده را حالا کمی اصلاح کردم.
دست همه ی عزیزان را به گرمی می فشارم؛ و تا روز و روزگاری دیگر، تا سال آینده ی ما، بدرود
و یک نکته ی بسیار مهم: این بحث هایی را که اخبار روز باعث می شود ما انجام دهیم؛ خیلی از مشکلات را حل می کند. زیرا اگر این بحث ها همین امروز صورت نگیرد؛ بی هیچ تردیدی ما ناچاریم در فردای میهن برای گشودن این گره های هزار تو؛ و هم برای گذر از پیچ ها و گردنه های حیران زندگی، وقت زیادی بگذاریم؛ و چه بسا این تأثیر را نداشته باشد.
۵۱۵۴۹ - تاریخ انتشار : ۲٨ بهمن ۱٣۹۱
|
از : برزویه طبیب
عنوان : چگونه میتوان به شعار همه قدرت به شورا ها تحقق بخشید ؟
به رفیق نگین شیخی . روش من این بوده است که استدلال کنم ، نه حکم میدهم نه نقل قول به میدان می اورم .بسیار علاقه داشتم استدلال میکردید .
اولا طرفداران چنبش ضد کارمزدی مخالف تشکل سندیکایی هستند ، که از نوشته من پیدا ست که در شرایط افت خیزش انقلابی وظیفه جنگندگی را به سندیکا واگذار میکنم . دوما ممکن کسی از بیخ وبن مخالف حزب باشد ، ولی اگر توچه کنید ، من مخالف تشکل حزبی نبوده ام بلکه ایراد من به نویسنده این بوده است که تشکل حزبی تشکل کمونیست ها بدون توچه به نحوه امرار معاش انها بوده و سلسله مقالاتی که به سازمان یابی کارگری میپردازد ، باید معطوف به سازمانهایی چون شورا و سندیکا باشد ، نه تشکل حزبی .بویژه که در شرایط کنونی این بحث سازمان یابی کارگری ،شدیدا ضرورت دارد ولی همه راجع به حزب مینویسند . در ثالث اگر مثلا اینکه نوشته ام .جنگیدن و پیروز شدن و حکومت کردن بر عهده طبقه کارگر است و باید نقش حزب را به راهنمایی و هشدار تقلیل داد،..دلیل بی اعتقادی من به حزب باشد ، دلیل اعتقاد کسانی که جنگیدن و پیروز شدن و حکومت کردن را بر عهده حزب میگذارنذ ونقش توده کارگر را به پشتیبانی از حزب ،تقلیل میدهند، به نقش تاریخی طبقه کارگر ، چیست ؟ برزویه طبیب
۵۱۵٣۴ - تاریخ انتشار : ۲٨ بهمن ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : زیر نویس ۲ - و اما چرا این بحران پیش آمد؟
به نظر من اینکه بعضی دوستان می گویند منصور اسانلو به چپ زده و یا راست زده و ... اینها دلیل اصلی درگیری نیست. بلکه بعد بالا گرفتن اختلافات، تئوریزه شده.
پس پیش از این باید یک و یا چندین اشتباه جدی از سوی اسانلو و یا دوستان دیگر صورت گرفته باشد. که ما نمی توانیم در باب آن اشتباه و یا اشتباهات نظر دقیق بدهیم. زیرا ما که نمی خواهیم سَمت گیری کنیم. بلکه ما می خواهم عادل باشیم در نگاه خود. و به همین خاطر دفعه ی پیش با سخن روزبه ی صالحی عزیز همراه شدم؛ که نوشته بود: باید اسانلو سخن بگوید تا ببینیم چه رخ داده است. و من اضافه کردم که این سخن باید از دو سو گفته شود تا همه چیز روشن گردد. و این بسیار مهم است که بچه ها بخاطر زیبایی عدالت هم که شده، سَمت گیرانه سخن نگویند. یعنی حتی اگر خودشان در جایی اشتباه کرده اند را باید با شهامت بیان دارند. این تنها شیوه ی درست حل این بحران است.
اما اگر بخواهیم پیش از سخن گفتن اسانلو و دیگر بچه ها، ما نیز بر مبنای آنچه در دست داریم با احتیاط سخن بگوییم. به نظر من مسئولیت کار بیشتر شامل اسانلو می گردد.
زیرا زمانی بچه ها مانند زنبور های عسل دور کندوی وجود او می گشتند. پس چه شد که ناگهان روبروی هم ایستادند؟!
در این بین اسانلوی عزیز ممکن است بگوید: ما از بیرون سندیکا خوردیم. این حرف اگر درست باشد، که می تواند درست باشد. باز شنونده ی سخن خواهد گفت: پس چرا شما که با یاران خود فداکارانه به یک کار تاریخی و بی نظیر و بزرگ دست زده بودید؛ و موفقیتی باور نکردنی یافته بودید، با چنگ و دندان و تمام وجود مواظب حفظ آن نشدید؟!
اجازه بدهید که من بیش از این نگویم. تا بچه ها خود همه چیز را روشن سازند.
نظر من به عنوان دوست و دلسوز این است که باید خیلی مواظب باشند که این بیاناتشان تفرقه ی بیشتری ایجاد نکند. و این بیانات می تواند بسیار مفید باشد، در صورتی که از هر دو سو، انتقاد از خود نیز صورت بگیرد.
و اما در باب شخصیت اسانلو باید عرض کنم به هر حال ما نمی توانیم منکر این شویم که او در این سازمان دهی تاریخی نقشی اساسی داشته.
داوود رضوی بسیار عزیز در مطلبی که در همین اخبار روز منتشر کرده بود؛ در آن مطلب تلاش کرده بود که نیروی جمع را به رخ خواننده بکشد. سخن داوود گرامی دقیقن درست است. نیروی همه کارگران عضو سندیکا، نیروی عظیم سندیکا است. ولی یک نکته را نباید ما هرگز از یاد ببریم که گرچه همه ی عزیزان ما در سندیکا حق و حقوق خود و نقش خود را دارند؛ ولی همیشه در تاریخ، سازمان دهنده ی اصلی یک نفر و یا یک حلقه ی کوچک بوده. در آن حلقه ی کوچک باز یک نفر برجسته ترین بوده.
ما نقش عمومی کارگران فداکار و زحمتکش با نقش سازماندهی را نباید یکی بگیریم. وگرنه در ایران هزاران نقطه ی کارگری وجود دارد. پس حالا باید هزاران سندیکا داشته باشیم. که نداریم. پس نقش منحصر به فرد اشخاص نباید نادیده گرفته شود. این در تاریخ بشری حالا دیگر به شکل قانون ثبت شده. به هر جنبشی که در تاریخ بنگریم، نقش یک نفر در آن برجسته است.
ما در جهان هزاران دانشمند تئوریسین داریم که به کار خود مسلط اند بی هیچ تردیدی. ولی آیا همه ی آنها تشکیلات دهنده نیز هستند؟
نه، نیستند.
در این راه پر خطر و پر فراز و نشیب، زبان مرد را بریدند و او ایستاد.
ولی به هر حال نباید بچه های صدر سندیکا و طرفداران اسانلو و خود او، برای هم شاخ و شانه ی قلمی بکشند. این به نظر من راه چاره نیست. بحران را شدیدتر می سازد. تنها راه انتقاد منصفانه است از خود و دیگران. و در همین راستا یافتن نقطه ی مرکزی شروع بحران اهمیت حیاتی دارد. و این همه احتیاج دارد که دوستان از دو سو صادقانه، طوری به میدان در آیند که گویی مسئله ی جمع دیگری را دارند حل می کنند. یعنی سَمت گیری خود خواهانه باید به صفر برسد.
یکبار دیگر برای همه ی شما عزیزان همدلی، اتحاد و پیروزی آرزو می کنم.
و لازم است که این نیز یاد آوری شود که در ستون دست راست همین سایت، خبری تکان دهنده آمده که کارگری شریف اعضای بدن خود را به رایگان هدیه ی نیازمندان کرد.
یادش جاودان باد!
۵۱۵۲٣ - تاریخ انتشار : ۲٨ بهمن ۱٣۹۱
|
از : نگین شیخی
عنوان : ساده ولی پیچیده
از نوشته یا کامنت دوست عزیز برزویه طبیب این گونه می توان فهمید که این بزرگوار از بیخ و بن به حزب کمونیست اعتقادی ندارند. البته این گرایشی رایج در تمام جهان است و در ایران نیز محفل هائی مانند "لغو کارمزدی" هرگونه دفاع از حزب و لنینیسم را رد می کنند. اما دوست دیگرمان آقای باران طور دیگری به قضیه نگاه می کنند. دفاع از دولت های استبدادی بی قید و شرط در مقابل تهاجم سرمایه و امپریالیزم. یعنی اگر در لیبی بودیم باید اسلحه به دست می گرفتیم و از سرهنگ قذافی در برابرناتو دفاع می کردیم. با این استدلال که سرهنگ اگرچه دیکتاتور بود اما "مستقل " بود. حالا بشار اسد همان حکایت است. این گرایش زمانی از سوی حزب توده به شکست خورده است. ضمن اینکه اگر نظریه امپریالیزم لنین و انحصاری شدن سرمایه داری و جهانی شدن"گلوبالیزاسیون" را قبئول داریم پس دیگر "بورژوازی خودی و ملی نداریم و هیچ فرقی میان بورژوازی وطنی و غیر وطنی ندارد. لابد دوست عزیز باران که خصومت خاصی با تروتسکی بیچاره دارد منرا هم به تروتسکیزم متهم خواهد کرد اما باور کن رفیق باران گرام
من تروتسکیست نیستم. اما تروتسکی را کمونیستی بزرگ با اشتباهات بزرگ می دانم.
۵۱۵۱۹ - تاریخ انتشار : ۲٨ بهمن ۱٣۹۱
|
از : حمید رضا فروتن
عنوان : برداشت از ایگلتون
با سلام خدمت رفقا
قصد وارد شدن به این بحث را نداشتم اما از آنجا که فکر میکنم دوستانی دچار براشت اشتباه شده اند و از آنجا که من شخصن آقای قراگوزلو را می شناسم و گاهی با ایشان صحبت میکنم می خواستم با اجازه ایشان دو تذکر بدهم. یعنی تذکر که نه یادآورَی. هر چند در اینجا باید به سئوالات و مبحث آقای برزویه طبیب پرداخت و در مورد حزب و طبقه بحث کرد اما شاید خود نویسنده عزیز بخواهد در مقالات دیگر به این بحث جواب بدهد و برداشت من با نظر ایشان یکسان نباشد. در نتیجه من فقط به روشن کردن ابهام دوست بسیار گرامی جناب م. تلنگر ورود می کنم که مثل همیشه با رفاقت و استفاده از یک ادبیات آموزشی و اخلاق کارگری و رفتار سوسیالیستی به همه یاد داده است که
ما نگوئیم بد و میل به ناحق نکنیمَ
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
و اما یادآوری
۱. همان طور که می دانید مقاله آقای قراگوزلو که به نوعی دفاع از هیئت مدیره یا بیانیه دوم بهمن و توصیه به رعایت حریم خصوصی آقای اسانلو بود بعد از چند روز پس از بیانیه نوشته شد. در این چند روز متاسفانه افراد بی ربط با جنبش کارگری و بیخبر از کنه قضیه اعضای هیئت مدیره را به انواع اتهامات "بی شرمانه" متهم کردند. که خدتان میدانید و من تکرار نمی کنم. مقاله آقای قراگوزلو بعد از دیدار ایشان با آقای شهابی منتشر شده و به احتمال فراوان با آگاهی از ماجراهای سندیکا بوده است. کما اینکه اگر شما زحمت بکشید به سایت سندیکا سری بزنید در حال حاضر در بخش مقالات نوشته ای در دفاع از آن بیانیه منتشر شده است. در نتیجه میخواهم خدمتتان عرض کنم که اگر این بیانیه" مشکوک" یا نوشته دیگرام بود تا کنون حتما بزرگان سندیکا و عزیزانی مانند ابراهیم مددی و رضا شهابی و دیگران موضع گیری می کردند. کما اینکه این عزیزان در سختترین شرایط زندان یک قدم از حق خواهی خود عقب نشینی نکردند
۲. به نظر حقیر منظور آقای قراگوزلو از "غوغای عوکان سرمایه" رسانه ها و مدیای بورژوائی می باشد. این عبارتی است که در مقالات آقای قراگوزلو مسبوق به سابقه است. محتوای بحث برمیگردد به این نظر تری ایگلتون در کتاب "چرا مارکس حق داشت" که در آنجا ایگلتون می گوید اگر کارگران به تجهیزات الکترونیکی پیشرفته مانند ای میل برای ارتباط مجهز شده اند و دور از چشم پلیس میتوانند ارتباط بگیرند در مقابل بورژوازی نیز به دستگاه های سرکوب جدید مجهز شده است. این مطب چند بار در مقالات آقای قراگوزلو تکرار شده است. و فکر می کنم خیلی روشن باشد.
در خاتمه من نیز مانند آقای قراگوزلو آقای تلنگر و همه دوستان سندیکای واحد منتظریم که ابهامات بیانیه هرچه زودتر با توضیحات خودشان روشن شود. رئیس جدید معرفی شود . هر چند در این شرایط سخت برگزاری مجمع عمومی بسیار دشوار است اما این دوستان میتواتنند برای روشن شدن ابهاماتی که در مقاله آقای قراگوزلو هم به آنها اشاره شده بود و حالا از زبان آقای تلنگر عزیز و دوستان دلسوز سندیکا شنیده میشود وارد شوند.
حمید از گوهر دشت کرج
۵۱۵۱٨ - تاریخ انتشار : ۲٨ بهمن ۱٣۹۱
|
از : الف باران
عنوان : سازمانهای پرولتاری باید دارای چه شکلهائی باشند؟
" اتحادیه های حرفه ای و کئوپراتیوهای کارگری(و بیشتر کئوپراتیوهای تولید ومصرف) متداول ترین و توده ای ترین سازمانها هستند. هدف اتحادیه ها ( به طور عمده ) مبارزه علیه سرمایه ی صنعتی برای بهبود وضع کارگران در چهار دیوار سرمایه داری کنونی است. هدف کئوپراتیوها ( به طور عمده ) مبارزه علیه سرمایه ی تجارتی به منظور توسعه ی مصرف کارگران از طریق تقلیل بهای ضروری ترین کالاها است که البته آن نیز در همان چهار دیوار سرمایه داری انجام می پذیرد. تردیدی نیست که هم اتحادیه ها و هم کئوپراتیوها به منزله ی وسائلی که توده ی پرولتار را متشکل می سازند. برای وی لازمند. لذا از نظر سوسیالیسم پرولتاری مارکس و انگلس، پرولتاریا باید این هر دو شکل سازمانی را محکم بچسبد و آنها را تحکیم و تقویت نماید. البته تا آنجا که شرایط سیاسی موجود اجازه می دهد.
ولی تنها اتحادیه های حرفه ای و کئوپراتیوها نمی توانند حوائج تشکیلاتی پرولتاریای مبارز را برآورده کنند. و این نیز بدان سبب است که سازمانهای مذکور نمی توانند از چهاردیوار سرمایه داری گام فراتر گذارند زیرا هدف آنها بهبود وضع کارگران در چهار دیوار سرمایه داری است. ولی کارگران خواستار آزادی کامل از قید بردگی سرمایه داری اند. کارگران می خواهند این چهار دیوار را بشکنند، نه اینکه به چرخ زدن در داخل آن اکتفا نمایند لذا علاوه بر آن، آن چنان سازمانی لازم است که بتواند عناصر آگاه کارگری همه ی حرفه ها را در پیرامون خود گرد آورد و پرولتاریا را به طبقه ی آگاه مبدل سازد و برچیدن بساط سرمایه داری و تدارک انقلاب سوسیالیستی را هدف عمده خود قراردهد. چنین سازمانی حزب سوسیال دموکرات پرولتاریا است.
این حزب باید حزب طبقاتی و از احزاب دیگر به کلی مستقل باشد زیرا حزب طبقه ی پرولتارها است که رهائیشان باید تنها به دست خودشان انجام پذیرد.
این حزب باید حزب انقلابی باشد زیرا رهائی کارگران تنها از طریق انقلابی و به کمک انقلاب سوسیالیستی میسر است ..." از ( آنارشیسم یا سوسیالیسم )
۵۱۵۱۴ - تاریخ انتشار : ۲۷ بهمن ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : زیر نویس ۱ - بیایید حتی اگر قصد بزن بزن داریم، پرینسیب های دعوای جوانمردانه را رعایت کنیم.
یک سال در تبریز قهرمان درس خوانده ام؛ و از آن مردم اهل کتاب و زیبا اندیشه و با ریشه، فراوان آموخته ام؛ و برای همیشه بر دفتر جان دوخته ام تا بماند با من جاودان.
مقاله ای نوشته بودم که موجودی ارتجاعی بی آنکه در جمع ما باشد، پشت در کلاس گوش داده بود؛ که آمد و گفت: تو داری جوانان را ضد مملکت می سازی. به او گفتم: دهان چه بندید! فردا که این بغض ها ترکید، انفجاری چنان ببار آورد که دیگر خیلی دیر است پی راه چاره گشتن. بگذارید مردم نفس بکشند تا منفجر نشوند. این حرف را من در سال ۱۳۵۳ زدم. وقتی تظاهرات سراسر کشور را گرفت؛ بار ها به آن سخن خود رسیدم. که اگر ثابتی های وحشت آفرین، آنگونه دهان نمی بستند؛ شاید چنین انفجاری رخ نمی داد. و چه بسا، بحث آزاد در خیابان و دانشگاه و مدرسه و رادیو و تلویزیون و ... خیلی از مردم فریبی ها را آشکار می ساخت.
در آن مقاله من حتی یک جمله بر علیه هیچ مقام مملکتی بکار نبرده بودم.
سر تیتر این بود: «آیا شاعران زاده استعداد خود هستند و یا اجتماع.» و من برای اینکه این دو را به هم پیوند دهم به اجتماع و بی عدالتی ها نیز نقب زده بودم. و حتی سخنی از جامعه ی ایران نیز نگفته بودم. اجتماع نوشته ی من اجتماعی کلی بود.
به هر حال حرف آن آدم بی انصاف کار خود را کرد. بچه ها دو دسته شدند و حتی یقه بگیری کردند. و من در میان دو گروه ایستادم که دعوا صورت نگیرد و نگرفت.
من دعوا که بر سر حق باشد را گاه به قیمت هزار تومان زمان ناصر الدین شاه می خرم با عشق. ولی آن در گیری را دامچاله و ناحق می دانستم. پس علاقه ای به در گیر شدن نداشتم. زیرا درگیر شدن ما یعنی برد آن آدم ارتجاعی که حیف است به او بگویی معلم.
تا اینکه گروه مخالف ما، توی خیابان به ما حمله ور شد. یکی از بچه های تبریز به سوی من آمد با خشم. دعوایی بیهوده و ناحق آغاز شده بود. نباید ادامه می یافت. پس من دفاع نکردم. نه مشت پرانی کردم و نه حتی دفاع. آن جوان با فرهنگ و بزرگوار تبریزی وقتی دید من ایستاده ام و حتی دست بلند نمی کنم. در آن اوج خشم که غده ی خشم در حال ترشح بود و فرمان می راند که بزن! و کنترل اش رستمی می خواست تبریزی. آن جوان با پرینسیب و زیبا اندیشه و با فرهنگ خانوادگی بالا، مشت را در هوا چرخاند و به سویی پرت کرد تا به من نخورد.
درسی را که از آن جوان با فرهنگ تبریزی گرفتم، هرگز از هیچ کتابی و یا استادی نگرفته ام. او به من سرمشقی بزرگ داد که برای همیشه حالا از آن شهر قهرمان و اهل کتاب به یادگار دارم.
عزیزان من! دعوا هم که می کنید، پرینسیب هایش را رعایت کنید. شما شاید اروپایی ها را به اندازه ی من نشناسید. نامه را با مهر از شما می گیرند و جواب رسمی نیز می دهند. ولی قضاوت خود را پیش خود نگاه می دارند. آنجا که شما بجای اطلاع دادن رسمی به آن سازمان کارگری، اضافه می کنید؛ در ضمن به این آدم هیچ کمکی نکنید و از این دست حرف های شرم آور.
شرم دارم بیش از این گفتن.
من دوست شما هستم. دوست واقعی شما. پس به دل مگیرید و در باب سخنان من بیندیشید نیک و ژرف.
نگران نباشید به آقای اسانلو نیز در زیر نویس بعدی می پردازم.
زیر نویس دیگر را همین امروز فردا می نویسم.
پیوسته شاد، پیروز و متحد باشید!
۵۱۵۱٣ - تاریخ انتشار : ۲۷ بهمن ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : اصلاح و پوزش
در چند جای کامنت پیشین من، پس، چس، ثبت شده. از این بابت عذر می خواهم و بدین وسیله اصلاح می کنم.
مثل این تکه از آن کامنت، که درست اش اینگونه است:
«هرکه با من است، در قبیله ی من است؛ پس بهترین است.»
۵۱۵۰٨ - تاریخ انتشار : ۲۷ بهمن ۱٣۹۱
|
از : برزویه طبیب
عنوان : گروه کوهنوردی
به رفیق مرتضی اسدی . به نظر میرسد شما مسئله را بیش از حد ساده کرده اید . سئوال اساسی اینست که ایا کارگران باید از منافع خودشان دفاع کنند یا حزب بلشویک باید از منافع کارگران دفاع کند ؟ در موردبورژوازی مسئله ساده تر است . ماهیت بورژوایی احزاب و طبقه سرمایه دار منافاتی با تضاد بین تقسیم کار ذهنی و عینی ندارد . بنابراین طبقه بورژوا کسانی را استخدام میکند و به انها لقب سیاستمدار حرفه ای میدهد و انها منافع بورژوازی در کلیت اش راپیش میبرند. در مورد طبقه کارگر مسئله فرق میکند . عده ای بر این نظرند که حزب همان بخش اگاه طبقه کارگر است ، و این بخش اگاه با پشتیبانی توده کارگران منافع طبقه کارگر را پیش میبرد . خطر این شیوه برخورد مینواند این باشد که بگوییم کمیته مرکزی حزب همان بخش اگاه تر حزب است که با پشتیبانی اعضای حزب که از پشتیبانی توده کارگران برخوردارند ، منافع طبقه کارگر را پیش میبرد .و یک قدم دیگر نیز برداشته شود و بگوییم دبیر کل حزب همانا اگاهترین فرد کمیته مرکزی است که با پشتیبانی اعضای کمیته مرکزی که از پشتیبانی اعضای حزب که از پشتیبانی توده کارگر برخوردارند ، منافع طبقه کارگر را پیش میبرد . و بدینسان استالین را بدست خود ،خلق کنیم . اشکال این نظر، در نقش انفعالی دادن به توده کارگران ، نقش پشتیبانی ، از یکسو و فرض کردن حزب کمونیست به عنوان بخشی از طبقه کارگر است .نظر دیگری نیز وجود دارد که نقش حزب را انفعالی نسبی و نه مطلق ، ارزیابی میکند . در این نگرش دفاع و پیشبرد منافع طبقه کارگر ، جنگیدن ، پیروز شدن و حکومت کردن به خود طبقه کارگر و سازمان های کارگری مثل سندیکا در شرایط افت انقلاب و شورا در شرایط اعتلای انقلابی و پس از پیروزی، واگذار میشود ونقش حزب به فورموله کننده این جنبش ، انتقال و نشر کننده این تجارب ،و هشدار دهنده و غیره تقلیل مییابد. ساده تر اینکه در نگرش اول حزب نقشی چون رئیس گروه کوهنوردی و در دیدگاه دوم حزب نقشی مانند راهنمای محلی گروه کوهنوردی را دارد .راهنمای کوهنوردی غالبا جزو گروه نیست و در محل توسط گروه استخدام میشود و به گروه میپیوندد. هدف گروه فتح قله است ، هدف راهنما نشان دادن بهترین راه فتح قله . حالا این راهنما میتواند خودش کوهنورد (بخوان کارگر) باشد و یا کارش فقط چوپانی (بخوان روشنفکر ) باشد. برزویه طبیب
۵۱۵۰۷ - تاریخ انتشار : ۲۷ بهمن ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : به قول حافظ جان شیراز که بعد قرن ها هنوز می خرامد به ناز: ... ذاکَ دعوایَ وَها اَنتَ و تِلکَ الایّام*
به قول حافظ جان شیراز که بعد قرن ها هنوز می خرامد به ناز: ... ذاکَ دعوایَ وَها اَنتَ و تِلکَ الایّام*
*این داد خواست من و این هم تو و این هم روزگار
سلام آقای قرا گوز لوی عزیز
من حداقل تا بهار رفته بودم پی کار، تا به کار های خود بپردازم. حالا هم نیامده ام کامنت نویسی را ادامه دهم. ولی چون دفعه پیش در پای مقاله ی شما عزیز، بطور فعال و با کمال دلسوزی شرکت داشتم. و حالا شما هم به آن مطلب دوباره برگشته اید؛ پس لازم می دانم کلامی چند را با همگان در میان نهم.
جناب قرا گوز لوی عزیز، نظر دادن دلسوزانه که جرم نیست. جرم دو رویی ای است که تیره ابر آن زمانه ی ما را پوشانده چنان، که اگر راستگویی کنی و صداقت داشته باشی، کلاغ سپید را می مانی در این چنین جهان.
شما دفعه ی پیش هم با عصبیت نوشته بودید که «شرم هم چیز خوبی است.»
برای اینکه خوشتان نیامده بود مردم نظرات خود را نوشته بودند. پس هر کسی که با شما همنظر است، چشمه سار شرم است و هر کسی که مخالف شما عزیز می باشد بی شرم!
ایندفعه هم آمده اید و معترضین را غوک نامیده اید!
با آن ادعایی که شما دارید؛ ما از شما انتظارات خیلی بیش از این داریم. ما وقتی به عکس مبارک شما نگاه می کنیم و می بینیم که کتابی به نام حالات عشق پاک را پشت سر خود دارید، خوشحال می شویم که شما عشق را و پاکی را و راستی را و مهر را و قضاوت درست ر ا می شناسید؛ و جایگاه آنها را مقدس و والا می دانید؛ و به هیچ روی حاضر نیستید که آن همه زیبایی را بیالایید.
و ما به چنین کسی می بالیم.
پس انتظار ما از شما بیش از اینهاست. خیلی بیشتر از اینها که شما بروز می دهید.
جهان ما جهان جنگ است و عمومن در گیری دو طرف. گاه بعضی انسان ها هستند که جنگ آغاز شده را، به هر دلیلی جنگ عادلانه نمی دانند. پس دلسوز به میدان در آمده می گویند: مزنید! که این ره به ترکستان است. در نتیجه می شوند مجرم. و یک طرف دعوا، آنها را در طرف دیگر قرار می دهد و با او دشمنی می ورزد. در حالی که پابرهنه به میدان آمده، قصد سَمت گیری به سود این و یا آن طرف را نداشته. نگران این بوده که مبادا حقی زیر پا افتد. و یا مردمی شریف به دامچاله ای در افتند و تلف گردند. دقت داشته باشید که دامچاله پوشیده است. یعنی به رهرو اجازه نمی دهد چاله ی مرگ خود را پیشاپیش ببیند. یعنی نمی گذارند شرایطی پیش آید که قربانی به فکر چاره بیفتد.
پس دلسوز مردمی واقعی - نه دروغین - فقط و فقط آنچه را حق می بیند به دفاع از آن می پردازد. ولی چون به صف شما و یا مخالفین شما نپیوسته؛ پس بیرحمانه مجرم شناخته می شود. گاه از سوی یک طرف و گاه از هر دو سو. این قبیله گرایی است؛ و ضد منطق و حق طلبی و آزادی خواهی می باشد. هرکه با من است، در قبیله ی من است؛ چس بهترین است.
آن تند زبانی هایی را که شما نموده اید، چون کلی است؛ پس من لطف شما را شامل خود نیز می دانم. پس کمی در این باب بناچار توضیح می دهم.
برای من شما و بچه های صدر سندیکا در تهران و هم منصور اسانلو به یک اندازه عزیز و شریف هستید. یعنی هرگز من با سَمت گیری وارد بحث نمی شوم. زیرا آن را ضد عدالت و وجدان بشری می دانم. من فقط نظر خودم را بدون توجه به جایگاه شما و دیگران می نویسم.
در آن بحث قبلی ما، من سوالات بسیار مشخصی داشتم. شما که خود را استاد کار می دانید، چرا برای گریز از پاسخ با توهین به دیگران، خود را می رهانید.
و بعد می نشینید و قضاوت می کنید و از عصبیت سخن به میان می آورید. در حالی که من عصبیت را در نوشته ی شما به وضوح می بینم.
من سال ها در کارخانه ها کارگری کرده ام. برای من سیاست بازی های روزگار دو ریال نمی ارزد. برای من ارزش یگانگی و اتحاد کار کران مظلوم میهن غارت شده ی من است. کشوری که هر وقت مسئولین اش با هم شاخ به شاخ می شوند، یک و یا چند نفر دزد که یک شبه، به دلاری میلیاردر شده اند را به عنوان برگ برنده ی خود برای طرف دیگر رو می کنند.
من بیش از بیست و هفت سال است که در هیچ گروه و حزب و دسته ای فعالیت نمی کنم. و اگر بکنم به همه ی جهان اعلام می دارم. به نظر من صداقت از هر چیزی در زندگی بشر اهمیت اش بیشتر است. برای این سخن خود می توانم ده ها دلیل بیاورم. برای بیش از حد طولانی نشدن کامنت، از آوردن آن دلایل سر باز می زنم.
دو دوزه بازی را هم کار مردم شیاد و شارلاتان می دانم. برای من همرزم دیروز من رحمان هاتفی کم نظیر در جهان، همانقدر عزیز است که سعید سلطان پور، که شهید مطلو ایران زمین شریف واقفی، فاطمی بزرگ و هر فرزند عدالتخواه دلیر و عاشق و پر شور میهن. شاید جز نادر کسانی باشم در بین ایرانیان که اینگونه غریب و نا آشنا برای دیگران، به جهان می نگرم. نشسته ام به گوشه ای تا شاید امیر کبیری، ستار خانی، ارانی ای، مصدقی، خسرویی به میدان در آید مردمی و با عشق پاک. و ما نیز همراه شویم با سینه ی چاک چاک.
ولی چون دعواست؛ پس تو نیز باید در یک سو قرار گیری وگرنه مارک خورده در لیست سیاه قرار می گیری.
یعنی یارو همه را به کیش خود پندارد.
من سوالات بسیار مشخصی داشته ام.
چرا آن نامه مشکوک نوشته شده؟
چه کسی آن را نوشته؟
بچه های مرکز سندیکا نمی توانستند آن را بنویسند.
به دو دلیل نمی توانستند آن نامه را بنویسند.
۱ - منصور در این سال ها از برادر هم به آنها نزذدیک تر بود. پس برای کنار زدن اش حیثیت او را لکه دار نمی کردند. می نوشتند رئیس سندیکا در یک رای گیری عادلانه تغییر کرد و تمام. و اعلام این خبر برای سازمان های جهانی کارگری نیز می توانمست خیلی عادی صورت گیرد. رفقا ما در یک رای گیری رئیس قبلی سندیکا را بر کنپر کردیم و همینک مسئولیت با آقای ... استو تمام. در آن نامه مانند دعوای های ارزان سر کوچه بر خورد شده. اینجاست که باید گفت: شرم هم چیز خوبی است.
باری، و تشکر نیز باید از جانبازی های کم نظیر او می کردند.
شما می نویسید: نقل به مضمون است - چون لحن نامه چنان بود چس در آن نامه تشکر را نمی شد گنجاند. سخن شما؛ شما را لو می دهد. یعنی ای خلایق ما در این نامه چنان او را از ریشه زده ایم که اگر پشت سر اش تشکر آید، کمدی تراژیکی بیش نخواهد بود. دوست عزیز و دانشمند و ارجمند، به شعور مردم لطفن توهین نکنید.
چنان نامه ای که گفتم اگر می نوشتید می شد نامه ی دوست و همرزم؛ حتی اگر امروز با هم اختلاف نظر شدید دارند۱.
آن نامه فقط کینه بر علیه منصور سازمانده ۲ نیست. آن نامه اهداف شومی را در خود دارد.
اهدافی مثل پاره پاره کردن، و در نهایت نابود کردن سندیکایی که با خون دل کارگران جان بر کف درست شده. و هم هدف دیگر آن نامه این است که منصور اسانلو و طرفدارن اش نیز موضع بگیرند و بر علیه ی بچه های گرامی و شریف سندیکا بنویسند و آتشی پا شود چنان، که مپرس.
۲ - در آن نامه فامیلی منصور اسانلو را نویسنده ی نا آشنا، یا کم آشنا به او غلط نوشته. این نکته ی به ظاهر فنی، فنی نیست. لو دهنده ی یک توطئه ی بزرگ بیرونی است بر علیه کارگران جان بر کف سندیکا. و هم توطئه است برای از هم پاشاندن آن سازمان کارگری. دفعه پیش نیز نوشتم: فراموش نکنیم که وقتی می خواهند ترا بزنند، یواشکی بزنندد که بر نخیزی؛ بیشک، بی هیچ شکی، لباس ترا می پوشند.
دفاع شما عزیز از آن نامه حق نبود. شما متخصص و دانشمندید؛ درود بر شما. ولی خدا که نیستید. شما هم می توانید اشتباه بکنید. از شما هم باید انتقاد کرد تا در جامعه شرقی ما دوباره بتی دیگر ساخته نشود. شما هم ظاهرن نشان دادید که خیلی بدتان نمی آید که بت گردید. پس می آیید و با غوک نامیدن دیگران برای خود در بن بست ره می گشایید. به کودک، به زن به دستان پینه بسته ی کارگران؛ به زیبایی، به شعر حافظ قسم من شما را همانطور نگاه می کنم که به برادر خود؛ که به دوست و رفیق خود. من با خون دل و در یک باخت در قماری بزرگ و تاریخی به این رسیده ام. فکر نکنید دشمن شما هستم که رُک سخن می گویم. من فقط و فقط از حق و عدالت و آزادی دفاع می کنم. من حتی اگر زیبایی را در دشمن خود ببینم بیانش می کنم. با زهار و هاوار بیانش می کنم تا همه ی جهان بشنوند و بدانند.
خسته و خرد و خمیر از خُولتُونَک ساواک آمده بودم بیرون که انقلاب مردم ایران پیروز شد - در مرحله آغازین خود، بی هیچ تردیدی انقلاب پیروز شد؛ و بعد ضد انقلاب، از مردم، از نمایندگان مردم، فرمان را ستاند.
در همان حال وقتی شکنجه گرانی چون ثابتی در رفته بودند؛ وقتی دیدم سر لشکر رحیمی حتی روز سقوط سیستم خود ساده و صادقانه رفت سر کار؛ در شعری بلند که برای بزرگان ایران زمین سروده ام و هر یک در آن یک و یا دو بیت دارند؛ رحیمی در آن شعر بسیار بلند دو بیت دارد.
رحیمی آن سپه سالار شیدا
نماید روی خود را چون هویدا
همو که راستی را پاس دارد
در اینجا، احترام خاص دارد
شنیده اید که کسی برای دشمن خود که بندی او بوده، شعر بسراید!؟
نشنیده اید.
ولی ما که خود را وجدان زمانه ی خود می دانیم؛ حتی از حق دشمن خود دفاع می کنیم. این از ساده لوحی نیست. بل از ژرف وجود ماست. «چو ما شوی بدانی» البته اگر توانش باشد. یعنی بتوانی شدن.
با همین خلوص و راستی در باب نوشته ی شما و آن اطلاعیه ی نفاق به میدان در آمدم پابرهنه و مسئول و از جان و دل، نه از روی گند سیاست بازی و گروه بازی قبیله گرایانه ی دوران، نوشتم.
می دانید چرا این صداقت درک نمی شود؟
برای اینکه در جهان پر از دروغ، بیداد و سَمت گیری قبیله گرایانه ی دوران ما، چنین چیزی مرسوم نیست. تقریبن همه به هم دروغ می گویند. بخش بزرگی از مردم سیاسی کار، حالا دروغ را به عنوان وسیله ی کار پذیرفته اند. خدا پدر ماکیاول را بیامرزد.
پس به فصل قضاوت یارو همه را به کیش خود پندارد.
واژه ی یارو را برای شما عزیز زحمتکش و اندیشمند بکار نبردم. برای دودوزه بازان بیداد گر جهان بکارش بردم. که تمام تلاش شان ایجاد نفاق و جنگ و در گیری و برادر کشی و بیرحمی است تا مبادا بشریت دوست را از دشمن تشخیص دهد. آنها اما غافل اند که بشر دو قرن ما و بخصوص قرن اخیر، هوشیار تر و آگاه تر از اینها است.
این لحظه وقت ندارم. زیر نویس های شماره ی ۱ و ۲ را دیر تر خواهم نوشت.
در پایان دستتان را گرم می فشارم و عزیزتان می دارم.
با احترام فراوان
لیثی حبیبی - م. تلنگر
۵۱۵۰۶ - تاریخ انتشار : ۲۷ بهمن ۱٣۹۱
|
از : مرتضی اسدی
عنوان : کارگران و حزب
فرض کنیم که هیچ حزب کمونیستی نماینده تمام و کمال کارگران نیست اما اگر یک حزب کمونیست مانند حزب بلشویکی از منافع طبقاتی کارگران دفاع کرد و ماهیتن کارگری بود دیگر بحث در مورد میزان حضور و غیاب کارگران در آن تمام است
۵۱۴۹۲ - تاریخ انتشار : ۲۷ بهمن ۱٣۹۱
|
از : الف باران
عنوان : اگر نوع سرمایه داری کشورهای مستقل با امپریالیسم جهانی تضاد ندارند پس این همه مداخلات نظامی در کشورهای مستقل برای چیست ؟
"امپریالیسم لولوی سرخرمن نیست و مبارزه ی ضد امپریالیستی در راستای مبارزه با سرمایه ی داخلی شکل می بندد.اگر کسانی نمک گیر امپریالیسم و نهادهای هزار دستان آن نباشند؛ نمی توانند میان مبارزه ی دو سویه با بورژوازی داخلی و بورژوازی جهانی اولویت بندی کنند."
نوع بورژوازی در سطح جهانی یکسان نیست،بورژوازی آمریکا با کشورهای اورپایی فرق دارد حتی در بین کشورهای اورپایی هم این تفاوت موجود است . بورژوازی کشور آلمان و یا انگلستان با بورژوازی کشورهای پرتغال ،یونان ، ایتالیا و اسپانیا نیز فرق دارند تا چه رسد به نوع بورژوازی در ونزوئلا ، نیکاراگوئه،پاراگوئه و...لیبی قذافی ،عراق،سوریه و... در اینگونه کشورها ،حکومتها از نوعی استقلال سیاسی برخوردارند که در تضاد با منافع امپریالیسم جهانی است.در صورت حمله تجاوزکارانه امپریالیستها به این کشورها نمیتوان دو شمشیر بدست کارگر و یا "حزب طبقه کارگر" داد و گفت که از یک سؤ با سرمایهداری خودی و از سوی دیگر با سرمایه داری ناخودی بجنگ تا "سوسیالیسم" در کشور خود بسازی ! این همان جهان وطنی بودن کارگران را تبلیغ میکند که در ایران به "خط سوم" مشهور است . این عقاید، عقاید تازهای هم نیست مشابه آن در انترناسیونالیسم دوم که سرمایه داری به بالاترین مرحله خود یعنی امپریالیسم نرسیده بود وجود داشته است. آنها سرمایه داری امپریالیستی کنونی را با "هر نوع سرمایه داری" یکی میدانند.لنین وقتی در باره انقلاب میگوید:
" تعیین سرنوشت ملتها به معنی استقلال سیاسی آنهاست. هدف امپریالیسم اینست که این استقلال سیاسی را نقض کند زیرا که در شرایط الحاق سیاسی ، الحاق اقتصادی غالبا راحت تر، ارزان تر(آسان تر است کارمندان را خرید. امتیاز بدست آورد، قانون مطلوبی گذراند و غیره ) پنهانی تر و آرام تر است...".
از این گفته لنین که بارها تکیه کرد " مسئله اساسی هر انقلاب کسب قدرت سیاسی است" یعنی جنبه سیاسی اهمیت دارد روشن است که وی میان اقتصاد و سیاست فرق می گذارد. وی به استقلال سیاسی ممالک اعتقاد دارد. وی مدعی نیست که در دروان امپریالیسم به علت وابستگیهای اقتصادی هیچ دولت مستقلی در جهان وجود ندارد. این نظریه بیشتر تروتسکیستی است تا کمونیستی. نیهیلیسم و نفی واقعیت، چهره اساسی سیاستهای تروتسکیستی و چپروانه آنها را آرایش می کند.جالب اینجاست که آنها خود را طرفدار لنین هم میدانند !
اگر نوع سرمایه داری کشورهای مستقل با امپریالیسم جهانی تضاد ندارند پس این همه مداخلات نظامی در کشورهای مستقل برای چیست ؟
۵۱۴۹۰ - تاریخ انتشار : ۲۶ بهمن ۱٣۹۱
|
از : نگین شیخی
عنوان : حزب و طبقه
به نظر من هم این سلسله مقالات دارای نکات مهمی هستند و هم کامنتهائی که برخی رفقا میگذارند بسیار بارزشند. کامنت رفیق برزویه طبیب دارای موضوعی بسیار حساس است که رفیق نویسنده البته خئش باید جواب بدهد. اما من میخواهم ابتدا توجه رفیق برزویه را مطالعه کتاب "حزب و طبقه" نوشته کریس هارمن از اعضای wspجلب کنم. این کتاب به فارسی هم ترجمه شده و بخش های خلاصه ای از آن در نشریه اینترنتی آلترناتیو هم منتشر شده است. با این حال من فکر میکنم که انقلاب اکتبر توانست برای همیشه به موضوع مرزبندی های غیرواقعی اما مشهود میان کارگران و حزب سیاسی کارگری کمونیست(اشتباه نشود منظور من مدل های ایرانی کمونیزم کارگری نیست) خاتمه دهد. در میان شوراهای کارگری پتروگراد بسیاری از کارگران عضو حزب بلشویک بودند.
اما نکته که نباید از آن به سادگی گذشت این است که آیا یک فعال کارگری می تواند در شرایط ایران یک فعال سیاسی عضو حزب هم باشد؟
مسئله به سادگی این این است که از آنجا که ما در ایران (منظورم حوزه جغرافیائی ایران نیست منظورم از ایران احزاب خارج از کشور هم هست) هنوز حزب کمونیست نداریم و خودخوانده شدن به نام حزب کمونیست با گرایش های فرقه ای هنوز تا حزب کمونیست واقعی و بلشویکی خیلی تفاوت دارد در نتیجه من فکر می کنم فعال کارگری می تواند فعال سیاسی باشد و فعالیت کارگری هم بکند اما از آنجا که احزاب موجود "کمونیست" ایرانی در خارج از کشور ربطی به طبقه کارگر ندارند و دارای پایگاه کارگری نیستند و خودشان هم چنین ادعائی ندارند و عملن هم نشان داده اند که قادر به سازماندهی یک اعتصاب ده دقیقه ای نیستند می توانم بگویم که ما تا رسیدن به دورانی که بلشویک ها تجربه کردند و در این مقاله بخوبی از آنها یاد شد هنوز خیلی فرصت داریم و در نتیجه هر چقدر این بحث ها بیشتر انجام شود به سود جنبش کارگری و جنبش سوسیالیستی ایران است.
ازین که کامنت من طولانی شد معذرت می خواهم
۵۱۴۷۴ - تاریخ انتشار : ۲۶ بهمن ۱٣۹۱
|
از : برزویه طبیب
عنوان : نکته ظریف
نوشته اید دوستانی با اشاره به این نکته که بخش عمده یی از این مجموعه به جای تبیین سازمان یابی کارگری وارد مقوله ی سازمان یابی حزبی شده است؛ سئوالاتی را در میان گذاشته اند. اگر فرصتی باشد به این مولفه خواهیم پرداخت اما فی الجمله باید عرض کنم که وقتی ما از ضرورت تشکل یابی توده یی کارگران سخن می گوییم و از ضرورت ایجاد تشکل مستقل کارگری دفاع می کنیم ؛ به هیچ وجه از انتزاع کارگران پیشرو از احزاب سیاسی چپ بحث نمی کنیم.
من نمیدانم منظور از این دوستان چه کسانی است . ولی من نیز یکی از کسانی بودم که در یکی از کامنت ها همین ایراد را بر نوشته های رفیق نویسنده داشتم . نکته ظریفی در اینجا وجود دارد که بی توجهی به ان منشا انحرافات بعدی میتواند باشد. ببینید یک کارگر تنها یک بعد ندارد. کارگر علاوه بر کارگر بودن مثلا شوهر هم هست . بعلاوه مثلا بلوچ هم هست . هرچند قبول دارم که کارگر بودن او تعیین کننده است ؛ولی دیگر ابعاد زندگی او نیز اهمیت کمی ندارند .بنابراین کارگر مذکر ؛در درون خانه و در رابطه با زن خود بیش از انکه کارگر باشد ؛در نقش شوهری که کارگر است ؛ظاهر میشود. در مورد حزب و طبقه کارگر هم باید به این تمایز در نقش ها توجه شود . کارگری که در جلسه حزبی شرکت کرده است نه به عنوان کارگر ؛بلکه بعنوان عضو حزب که کارگر هم هست ؛عمل میکند. همچنانکه در خانه ؛کارگر بودن او عمیقا تحت الشعاع شوهر بودن او قرار میگیرد ؛در جلسه حزبی نیز کارگر بودن او عمیقا تحت الشعاع حزبی بودن اوست . درست به همین دلیل است که او میتواند با عضو دیگر حزب که ممکن است سرمایه داری باشد که سرمایه دار بودنش تحت الشعاع حزبی بودنش است ؛همکاری کند . این تمایز بدین معنی نیست که انسانها و از جمله کارگران ؛موجوداتی چند شخصیتی هستند این تمایز در واقع تمایز انواع سازمان هاست که ایفای نقش های متفاوتی را بر انسانها تحمیل میکند.از نظر من حزب کمونیست ؛حتی اگر تمام اعضای ان نیز کارگر باشند ؛سازمان طبقه کارگر نیست بلکه سازمان و تشکل کمونیست هایی است که از طریق کارگری امرار معاش میکنند . روابط انها ؛مثلا بر اساس ضروریات ناشی از محیط کار تنظیم نمیشود ؛بلکه ایین نامه حزب ان ها را تنظیم میکند. افراد خانواده انها اعضای سازمان حزب نیستند ولی اعضای خانواده کارگران خود بخود ؛بخشی از طبقه کارگر هستند . معیار اساسی برای عضویت در سازمان کارگری امرار معاش از طریق کارگری کردن خود و یا نان اور خانواده بوده و ربطی به مثلا موضع گیری سیاسی فرد ندارد ؛ولی معیار اساسی عضویت در حزب ؛موضع سیاسی است وهزاران تفاوت بدیهی دیگر . اهمیت اثبات تفاوت سازمان و تشکل کارگران با تشکل کمونیست ها که نه امری انتزاعی بلکه امری عینی است در موارد زیر تجلی میکند . اولا پیروزی و یا جکمروایی حزب کمونیست علیرغم تعداد زیادی عضو کارگر لزوما به معنی پیروزی یا حکمرانی طبقه کارگر و یا حتی بخش اگاه ان طبقه نیست . نمونه شوروی ؛حتی در دوره خروشچف . در عین حال فرمانروایی دولتی که کمونیست ها در ان اقلیت ناچیزی هستند ؛میتواند حکومت کارگران باشد.نمونه کمون پاریس .از طرف دیگر شکست حتی مفتضحانه کمونیست ها نیز ؛لزوما به معنی شکست طبقه کارگر نیست . نمونه ایران که علیرغم سقوط روزانه کمونیست ها هر روز با بالندگی مبارزه کارگران روبرو هستیم . با درود های رفیقانه . برزویه طبیب
۵۱۴۴٨ - تاریخ انتشار : ۲۵ بهمن ۱٣۹۱
|