عشق در "خسرو شیرین" نظامی


مجید نفیسی


• عشق خسرو و شیرین به یکدیگر بر خلاف عشق فرهاد به شیرین واقعی است. آنها در آغاز مانند عشاق خیالی، ندیده عاشق یکدیگر می شوند ولی در جریان داستان برای واقعیت بخشیدن به عشق خود به طور واقعی تلاش می کنند. شیرین به سوی ایران اسب می تازد و خسرو به سمت ارمنستان. در طی این راه نه تنها هر یک آن دیگری را عوض می کند، بلکه خود نیز دگرگون می شود. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۶ بهمن ۱٣۹۱ -  ۱۴ فوريه ۲۰۱٣


 سالها پیش وقتی که برای اولین بار منظومه¬ی خسرو و شیرین اثر نظامی را دیدم تعجب کردم که چرا آن را"خسرو و شیرین" نامیده و نه فرهاد و شیرین. البته در کتاب های تاریخ دبستانی از"خسرو پرویز" و مجالس بزم او چیزهایی خوانده بودم ولی نمی دانستم که معشوقه¬ی او شیرین است و شیرین را فقط جفت و قرین فرهاد می¬پنداشتم. بعد که منظومه نظامی را خواندم متوجه شدم که خسرو و فرهاد هر دو عاشق شیرین هستند با این تفاوت که اولی در عشق خود کامیاب می¬شود حال آنکه دومی شکست می¬خورد و خود را از کوه بیستون به زیر می¬افکند.
اشتباه من بی دلیل نبود. آنچه که در حافظه¬ی قومی ما نقش بسته داستان عشق افلاطونی فرهاد به شیرین است و نه ماجرای عشق زمینی "خسرو و شیرین". در ادبیات کتبی و شفاهی ما همه جا فرهاد سنگ¬تراش به عنوان نمونه¬ی عالی پایداری و خلوص در عشق و خسرو به عنوان آدم خوشگذران و هوسباز معرفی می¬شود. من ریشه¬ی این برخورد را در فرهنگ مسلط بر جامعه جستجو می¬کنم که در آن عشق جسمانی و خوشی گناه شمرده می¬شود و در عوض خودآزاری و عشق خیالی تبلیغ می¬گردد.
نظامی (مرگ۶۱۴ هـ. ق) داستان خسرو و شیرین را با مقدمه ای در باب عشق شروع می¬کند. او سرچشمه¬ی هستی را عشق می¬خواند:
فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی خاک عشق آبی ندارد (ص۵)
عشق او جنبه¬ی خیالی ندارد و تنها نشانه¬ی کشش دو فرد به یکدیگر است:
طبایع جز کشش کاری ندارد
طبیبان این کشش را عشق خوانند (همانجا)
در واقع نظامی خود نیز هنگام سرودن منظومه¬ی خسرو و شیرین از یک عشق زمینی ملهم می شود. همسرش آفاق، زنی از ترکان دشت قبچاق در جوانی می¬میرد و خاطره¬ی او الهام بخش کار نظامی می¬شود.
چنانچه در ادامه¬ی بیت فوق می¬گوید:
چو من بی عشق خود را جان ندیدم
دلی بفروختم جانی خریدم
به عشق آفاق را پر دود کردم
خرد را چشم، خواب آلود کردم
کمر بستم به عشق این داستان را
صلای عشق در دادم جهان را
و با این اشاره داستان را به پایان میرساند:
برین افسانه شرط است اشک راندن
گلابی تلخ بر شیرین فشاندن
به حکم آنکه آن کم زندگانی
چو گل بر باد شد روز جوانی
سبک رو چون بت قبچاق من بود
گمان افتاد خود کافاق من بود (ص٣۲۶)

در متن داستان چهار رابطه ی جنسی، برجسته می شوند:
۱ــ رابطه¬ی خسرو و شیرین
۲ــ رابطه¬ی خسرو و مریم
٣ــ رابطه¬ی خسرو و شکر
۴ــ رابطه¬ی فرهاد و شیرین
مریم و شکر هر دو نشانه¬ی انحراف از عشق هستند. نظامی در اولی، ازدواج بدون عشق را به نقد می¬کشد و در دومی هوس زودگذر را. ازدواج خسرو با مریم از روی عشق نیست، بلکه به خاطر ملاحظات سیاسی است. او برای درهم شکستن شورش بهرام چوبینه و حفظ سلطنت خود به کمک قیصر روم نیازمند است و به همین منظور با دختر او ازدواج می¬کند. مصلحت جویی¬های اقتصادی و سیاسی پایه¬ی بیشتر ازدواج¬ها است و نظامی در واقع با ترسیم رابطه¬ی عاری از مهر مریم و خسرو به اساس ازدواج¬های سنتی حمله می¬کند. خسرو باید از پادشاهی خود بگذرد تا بتواند به عشق واقعی برسد. شیرین یک جا به او می¬گوید:

مرا در دل ز خسرو صد غبار است
ز شاهی بگذر آن دیگر شمار است
هنوزم ناز دولت می¬نمایی
هنوز از راه جباری در آیی
هنوزت در سر از شاهی غرور است
دریغا کاین غرور از عشق دور است
تو از عشق من و من بی نیازی
ترا شاهی رسد یا عشق بازی
نیاز آرد کسی کو عشق باز است
که عشق از بی نیازان بی نیاز است. (ص۲٣٨)

شکر، مریم وارونه است. خسرو وصف لعبت¬گری او را شنیده و می¬خواهد از او کام بگیرد. شکر اما زیرک است و در شب اول همبستری، یکی از کنیزان را به جای خود به بستر شاه می¬فرستد و فقط پس از اینکه خسرو حاضر می¬شود او را عقد کند تن به همخوابگی می¬دهد. بدین ترتیب نظامی مخالف هوس¬بازی مردان نیست به شرط این که مهر رسمی شرع بر آن بخورد. ولی با این وجود اینگونه کام¬جویی¬ها را زودگذر می¬بیند و عشق واقعی را مطلوب خود می¬داند. عشق زودگذر عرضی است حال آنکه عشق واقعی جوهری است همچنان که شکر خود یک شکل از شیرینی است و شیرین ذات و جوهر شیرینی.

ز شیرین تا شکر فرقی عیان است
که شیرین جان و شکر جای جان است
دلش می گفت شیرین بایدم زود
که عیشم را نمی¬دارد شکر سود (ص۲۱۲)

عشق فرهاد به شیرین خیالی است و همان رابطه¬ای را با عشق واقعی دارد که مثل افلاطونی با اشیای واقعی. فرهاد نشانه¬ی کمال از خودگذشتگی و خلوص مطلق در عشق است و حاضر است برای رسیدن به عشق خود، به معنای واقعی کلمه، کوهی از سنگ را پاره پاره کند و بدون معشوقه مایل به زندگی نیست. کام¬جویی جنسی او را بر نمی¬انگیزد، چنان که یک بار که شیرین سوار بر است سقوط می¬کند فرهاد برای احتراز از تماس بدنی تن به چنین قدرت نمایی می¬دهد:

چنین گویند کاسب باد رفتار
سقط شد زیر آن گنج گهربار
چو عاشق دید کان معشوق چالاک
فرو خواهد فتاد از باد بر خاک
به گردن اسب را با شهسوارش
ز جا برخاست و آسان کرد کارش
به قصرش برد ز آن سان ناز پرورد
که مویی بر تن شیرین نیازرد
نهادش بر بساط نوبتی گاه
به نوبت گاه خویش آمد دگر راه (ص ۱٨۴)

فرهاد هیچگاه مستقیما به شیرین ابراز عشق نمی¬کند و در عوض با رقیب خود خسرو بر سر شیرین به معامله می¬نشیند. او حاضر است کوهی از سنگ را پاره پاره کند و بدین ترتیب رقیب خود را از میدان بیرون براند اما قادر نیست که به شیرین بگوید "دوستت دارم". فرهاد تمثال معشوقه را می-خواهد نه خودش را. او به شیرین که به میل خود برای دیدن او به کوهستان آمده اظهار عشق نمی-کند ولی در مقابل نقش بی جان او بر سنگ، شبانه روز به راز و نیاز می¬پردازد. در واقع عشق برای فرهاد به معنای ایجاد ارتباط بین دو فرد زنده نیست، بلکه دلمشغولی یک عاشق ناکام است با خودش.
فرهاد برای به دست آوردن دل شیرین هرگز به طور مثبت تلاش نمی¬کند، بلکه نومیدانه راه بیابان را در پیش می¬گیرد و همنشین جانوران می¬شود. آیا وجود این نومیدی مفرط را می¬توان به حساب تفاوت طبقاتی بین عاشق سنگتراش و معشوقه¬ی صاحب تاج گذاشت؟ فرهاد تجسم عشق خیالی است و به همین دلیل باید اسیر ناکامی خود باقی بماند. حتی اگر توطئه¬گری خسرو، فرهاد را از بیابان¬گردی به کوه¬بری در بیستون نمی¬کشانید باز هم فرهاد نمی¬توانست از قلمرو ناکامی بگذرد و به عشق خود دسترسی یابد. فرهاد اسطوره¬ی عشق است و نه واقعیت آن، و کامروایی با طبیعت این اسطوره در تضاد است.
عشق خسرو و شیرین به یکدیگر بر خلاف عشق فرهاد به شیرین واقعی است. آنها در آغاز مانند عشاق خیالی، ندیده عاشق یکدیگر می¬شوند ولی در جریان داستان برای واقعیت بخشیدن به عشق خود به طور واقعی تلاش می¬کنند. شیرین به سوی ایران اسب می¬تازد و خسرو به سمت ارمنستان. در طی این راه نه تنها هر یک آن دیگری را عوض می¬کند، بلکه خود نیز دگرگون می¬شود. خسرو درمی¬یابد که برای رسیدن به عشق پایدار باید از مصلحت¬جویی¬های مافوق عشق (مریم) و هوس-بازی¬های زودگذر (شکر) بگذرد و شیرین می¬فهمد که برای جلب معشوق باید تن به خطر بدهد و از اینکه جامعه او را بدنام بخواند نهراسد. شیرین از ابتدای آشنایی با خسرو به سفارش مهین بانو، خاله¬ی تاجدار خود حاضر نمی¬شود که بدون عقد ازدواج با خسرو همبستر شود ولی سرانجام در اواخر کار ذهنا آماده¬ی چنین کار خلاف عرفی می شود.
در صفحه ی ۲۷۰ از شاپور پیشکار خسرو دو حاجت می¬خواهد:

دوم حاجت که گر یابد به من راه
به کابین سوی من بیند شهنشاه
گرین معنی بجای آورد خواهی
بکن ترتیب تا ماند سیاهی
و گرنه تا ره خود پیش گیرم
سر خویش و سرای خویش گیرم

عشق شیرین و خسرو جسمانی و شاد است. آنها هر دو از دیدار یکدیگر لذت می¬برند و زیبایی¬های یکدیگر را وصف می¬کنند. اسب می¬تازند، در آب تن می¬شویند، گل می¬چینند، می¬گساری می¬کنند و از زبان عود باربد و چنگ نکیسا به مناظره می¬نشینند. آنها دو فرد واقعی هستند با جسم و روح مشخص که در جریان یک عشق زمینی قرار می¬گیرند و برای رسیدن به یکدیگر خوشبینانه تلاش می¬کنند.
البته این عشق زمینی در متن یک جامعه¬ی مردسالار می¬گذرد و نظامی نیز قادر نیست که از مرز تعصبات آن فراتر رود. شیرین تجسم پاکدامنی و بکارت شمرده می¬شود، حال آن که خسرو مجاز است با زنان دیگر معاشقه کند. حتی هنگامی که شیرین سرانجام ذهنا آماده می¬گردد که بدون اجازه¬ی شرع با خسرو همبستر شود خواننده دچار تردید است که این را به حساب عصیان شیرین علیه تعصبات بداند یا قبول تحقیر شخصیت خود در مقابل خسرو.
ماجرای فرهاد و داستان خسرو و شیرین هر دو با سرانجامی تلخ تمام می¬شوند.
فرهاد با شنیدن خبر دروغین مرگ شیرین خود را از کوه به زیر می¬افکند. خسرو به دست شیرویه پسر مریم کشته می¬شود و شیرین نیز برای فرار از همبستری اجباری با ناپسری خود دست به خودکشی می¬زند. با وجود این شباهت پایانی، ماهیت دو عشق همچنان متضاد باقی می¬ماند. عشق فرهاد ذاتا محکوم به شکست است ولی عشق خسرو و شیرین از امید و شادی سرچشمه می¬گیرد. آیا زمان آن نرسیده که در حافظه¬ی قومی خود گردگیری کنیم و در کنار خاطره¬ی ناکامی¬ها از سرگذشت کامیابی¬ها نیز یاد کنیم؟*

* در آوردن نقل قول¬ها از کتاب "خسرو و شیرین" به کوشش عبدالمحمد آیتی، چاپ دوم، ۱٣۶٣، سود جسته¬ام.