علیه فراموشی تاریخی
حمید آقایی
•
فرسودگی و تخریب تدریجی بنای آزادی (شهیاد سابق) که آرشیتکت آن آنرا بعنوان سمبلی از پیوند گذشته و آینده ایران زمین طراحی کرده بود، در واقع می تواند نشانه ای دیگر از غربت و به فراموشی سپرده شدن تاریخ این مرز و بوم باشد، همانطور که عدم رسیدگی به آثار باستانی و پسرفت دائمی آنها در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی هر بار این غمِ غربتِ آثار تاریخی را به رخ ما کشیده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۶ اسفند ۱٣۹۱ -
۲۴ فوريه ۲۰۱٣
"فراموشی تاریخی پدیده ای است بسیار خطرناک، نه تنها به این دلیل که تمامیت و یکدستی نرمهای اخلاقی و فرهنگی را به تحلیل می برد و نابود می کند بلکه مبنایی می شود برای جنایت های بیشتر در آینده بشریت."
نوام چامسکی
فرسودگی و تخریب تدریجی بنای آزادی (شهیاد سابق) که آرشیتکت آن آنرا بعنوان سمبلی از پیوند گذشته و آینده ایران زمین طراحی کرده بود، در واقع می تواند نشانه ای دیگر از غربت و به فراموشی سپرده شدن تاریخ این مرز و بوم باشد، همانطور که عدم رسیدگی به آثار باستانی و پسرفت دائمی آنها در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی هر بار این غمِ غربتِ آثار تاریخی و به فراموشی سپرده شدن بخش مهمی از تاریخ ایران را به رخ ما کشیده است.
البته آنچه که بدست فراموشی سپرده شده و می شود "اسطوره ها" و یا آنچه که ما آنرا "میراثهای تاریخی" می شماریم و یا بعنوان خاطراتِ "نوستالژیک" می شناسیم نیستند. بلکه در حقیقت فراموش شده های ما واقعیت های تاریخی، فراز و نشیبها و شکستها و پیروزیهای ما ایرانیان بعنوان یک کلیت و تمامیتِ واحد می باشند. اتفاقا اسطوره ها و خاطراتِ نوستالژیک همواره زنده می مانند، سینه به سینه منتقل می گردند و بعنوان سمبلهای افتخارآمیزی که مایه غرور ما ایرانیان و عنصر اصلی هویت بخش ما هستند باقی می مانند و به حیات خود ادامه می دهند. آنچه که معمولا به سرنوشت غربتِ آثار باستانی دچار می شود همانا کلیتِ تاریخ ما، با همه واقعیت های تلخ و شیرین و حوادث خوب و بد آن، و یا اتفاقات افتخار آفرین و یا شرمگین کننده آن است.
همانطور که هر فردی معمولا سعی می کند (آگاهانه و یا نا آگاهانه) بخشی از تاریخ گذشته خود را به ورطه فراموشی بسپارد و بخشهای خوب و مثبت آنرا در خاطرات خود حفظ نماید؛ جوامع انسانی و ملل مختلف نیز همواره سعی داشته اند بخشی از تاریخ خود را فراموش کنند و از بخشی دیگر، که به آن می توانند افتخار کنند، اسطوره ها سازند و خاطرات نوستالژیک آنرا بعنوان تاریخ برای خود ثبت نمایند. به سخن دیگر، معمولا با تاریخ بصورت گزینشی برخورد می شود و کلیت آن به بخشهای مجزا تقسیم می گردد. بخشی که باید فراموش شود و بخشی که باید تبدیل به اسطوره گردد.
نکته قابل توجه این است که در پروسه دو بخش شدن تاریخ، به بخش فراموش شدنی و بخش اسطوره ای، مردمان این جوامع یا خود را قربانی بخشهای منفی و شکستهای تاریخی (و بنابراین مستحقِ فراموش شدن) تصور می کنند و یا خود را میراث دار بخشهای خوب و قابل افتخار می پندارند. اما آنچه که در این میان کمتر مورد توجه قرار می گیرد و روی آن بندرت مکث می شود توجه به نقش خودِ مردم و تک تک آحاد و طبقات و بخش های این جوامع در شکل گیری تمامیت تاریخ گذشته، شکستها و پیروزیها، بعنوان یک کل تجزیه ناپذیرمی باشد.
این پروسه بویژه در هنگام وقوع تحولات بسیار عمیق اجتماعی، که معمولا آینده مبهمی را برای مردم این جوامع انقلاب زده به ارمغان می آورد، اتفاق می افتد. برای مثال در انقلابهای اخیر در ایران، از مشروطه تا انقلاب اسلامی بدلیل سرعت تحولات اجتماعی و سیاسی، معمولا توجهات معطوف بوده است به زمان و شرایط حال و یا آینده مبهمی که در انتظار همه است. و آنچه که معمولا در چنین شرایطی کمتر به آن توجه می شده است روندهای تاریخی و نقش افراد و گروههای اجتماعی در شکل گیری این روندها، و سرانجام نقشِ آنان در زمینه سازی برای وقوع و آغاز این تحولات عمیق اجتماعی بوده اند. و طبیعی است که زمانی که این آینده مبهم بتدریج ظاهر می شود و هنگامی که کاخ آمال و ایده آلها فرو می ریزد، گریزگاهی جز اسطوره های تاریخی و بدست فراموشی سپردن بخشهای منفی و افتخار نافرین باقی نمی ماند.
در این پروسه اما تحول دیگری نیز در فرهنگ و ذهنیت مردم این جوامع اتفاق می افتد، در کنار احساس شرمندگی و قربانی بودن نسبت به بخش های "منفی و افتخار نافرین تاریخ" (که باید فراموش شوند) و احساس غرور به "اسطوره ها و میراث های تاریخی"، در حقیقت مردم این جوامع محصول تولیدی این تاریخ گزینش شده می شوند و بدینگونه "هویت تاریخی" خاصی برای خود می سازند. همانگونه که هر فردی نیز (آگاهانه و یا نا آگاهانه) عناصر هویت و معنا بخش خود را به عنوان یک انسان از میان تاریخ گذشته خود گزینش می کند و سعی می نماید که فقط عناصر مثبت و قابل افتخار را از گذشته خود انتخاب کند و در سبد هویت فردی خویش قرار دهد. این مکانیزم در میان ملل و گروههای اجتماعی، که پیوندها و سرنوشت های تاریخی مشرکت داشته اند، دقیقا به همین شکل اتفاق می افتد و هر ملتی آنگونه خود را تعریف میکند که دوست دارد و می پسندد نه آنطور که واقعا در تاریخ گذشته اشان اتفاق افتاده و هر یک بنحوی در آن سهم داشته اند.
البته باید گفت که دولتهای حاکم، و خبرگان و تاریخ نویسان آن، نقش بسیار جدی و تعیین کننده در شکل گیری این هویت های تاریخی کاذب دارند. به گواه تاریخ این دولتهای حاکم، بویژه در نظامهای غیر دمکراتیک، بوده اند که برخورد گزینشی با تاریخ و تقسیمِ آن به بخش فراموش شدنی و بخش میراثهای ملی تحمیل کرده اند و از طریق سیستم های آموزشی و تعلیم و تربیتی خود آنطور که خواسته اند نسل جوان را تربیت کرده اند.
برای نمونه: در ایرانِ قبل از انقلاب اسلامی، تاریخ ایران توسط دولت پهلوی به دو بخش تقسیم شده بود، بخش "افتخارآفرین و اسطوره ای آن"، تاریخ نظامهای شاهنشاهی قبل از اسلام و سرگذشت امپراطوری های سرزمین پارس، بویژه هخامنشیان بود و بخش لایقِ فراموشی و کمتر افتخار آفرینِ آن، تاریخ هزار ساله ایران زمین پس از سقوط ساسانیان توسط اعراب و لشکریان اسلام بود. در دوران جمهوری اسلامی اما این دو بخش جای خود را، توسط نظام آموزشی تحمیلی جمهوری اسلامی، عوض میکنند. تاریخ امپراطوری های ایرانِ قبل از اسلام، تاریخی است که باید فراموش شود و جای افتخاری برآن نیست؛ و دوران پس از حاکمیت خلفای عرب بر این مرز و بوم وبدنبالِ آن مسلمان شدن ایرانیان، تاریخ واقعی و فراموش ناشدنی جمهوری اسلامی معرفی می گردد.
جالب توجه است که چه نظام شاهنشاهی پهلوی و چه جمهوری اسلامیِ ولایت فقیه این القا و تحمیل بخشی از تاریخ و به فراموشی سپردن عمدی بخشی دیگر را بعنوان آگاهی و درس تاریخی آموزش می دهند و معرفی می کنند. در واقع همانطور که ما بارها شاهد بازنویسی تاریخ توسط طبقات و گروههای حاکم و پیروز بوده ایم، اینبار نیز پیروزمندان جمهوری اسلامی گزینش های جدیدی را در تاریخ ایران آغاز می کنند و بقول معروف تاریخ را مجددا خلق می کنند و به رشته تحریر در می آورند و بدین طریق هویت جدیدی را برای ایرانیان و بویژه نسل جوان طراحی و با سازی می نمایند.
اما این به اصطلاح آگاهی تاریخی که توسط جمهوری اسلامی القا و از طریق نظام آموزشی تحمیل می شود در واقع امر یک آگاهی کاذب مبتنی بر گزینش ایدئولوژیکی بخش های مورد نظر سیستم حاکم از کلیت تاریخ ایران است. همانطور که اکثر نظامهای توتالیتر و مستبد دست به بخش بخش کردن تاریخ و گزینش بخش مورد نظر خود داشته و دارند.
برخی از تاریخ نویسان و استادان تاریخ معتقدند که باید در برابر این به اصطلاح آگاهی تاریخی، و در حقیقت کاذب و گزینش شده، باید "درک تاریخی" را به نسل جوان آموزش داد و اورا به این درک مسلح کرد. درک تاریخ دامنه بسیار وسیع تر از اطلاعات تاریخی دارد. "درک تاریخی" در درجه اول دیدن نقش خود و نسلهای پیشین خود در آینه تاریخ است. "درک تاریخی"، دیدن تاریخ و حوادث تاریخی در کلیت آن است. درک تاریخ در حقیقت برداشتی همه جانبه از تاریخ در یک پیوند ارگانیک با شرایط حال و اینده می باشد. در واقع یکی از اهداف اصلی نظام آموزشی، در زمینه تاریخ و فرهنگ، مسلح کردن نسل جوان به این درک تاریخی است، درکی از تاریخ که آنرا یک پروسه ممتد و به هم پیوسته می بیند و انسان ها و گروههای اجتماعی را، با علم به سطح فرهنگ و دانش آنها در هر دوره، در آینه آن می بیند و در محور تحولات آن قرار می دهد.
http://haghaei.blogspot.com
|