سوسیالیست های چپ و سوسیال دمکرات ها
نگاهی به مجموعه مقالات چپ از نادر عصاره


احسان دهکردی


• امروز مشکل چپ مارکسی بزرگ شدن در کمیت نیست، و رسیدن به بزرگی بیان کیفیت جدیدی نیست بلکه مهم شکل دادن به چپی دیگر است، چپی بر آمده از مارکس که خود را در این شرایط تعریف کند یعنی مرزهای فکری خود را با چپ های لنینیستی، مائویستی و... مشخص کند و طرحی نو براندازد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۶ اسفند ۱٣۹۱ -  ۲۴ فوريه ۲۰۱٣


طرح نظرها در بحث هایی که میان گرایشهای متنوع چپ دروحله اول و چپ مارکسی دروحله دوم صورت می گیرد بخودی خود می تواند منجر به شفافیت بخشیدن به دیدگاهائی شودکه در گفتمانی فراسازمانی، چپی دیگر را شکل دهند.
عدم نزدیکی های نظری در میان گرایشهای چپ مارکسی بعد از فروپاشی" بلوک سوسیالیزم" و بدنبال آن تحولات سیاسی تاکنونی در جهان منجر به پراکندگی و عدم همگرائی در مبارزات این چپ شده است، شکسته شدن توهم ها و نامعقول بودن راه وروش ها در مبارزه ، شکل گیری چپ نزدیک به اندیشه های مارکس را به سمت بازنگری وبه روز کردن نظراتشان راغب کرده است.
امروز مشکل چپ مارکسی بزرگ شدن در کمیت نیست، و رسیدن به بزرگی بیان کیفیت جدیدی نیست بلکه مهم شکل دادن به چپی دیگر است، چپی بر آمده از مارکس که خود را در این شرایط تعریف کند یعنی مرزهای فکری خود را با چپ های لنینیستی، مائویستی و... مشخص کند و طرحی نو براندازد.
مشکل شکل دهی به زیرساختهای نظری این چپ است که اهمیت شرایط امروز را برجسته می کندو ایده ها و ارزش های نو می آفریند.

پایبندی به مبانی فلسفی ـ سیاسی اندیشه های مارکس ،راه و روش برخورد با شرایط وتحلیل موقعیتهای جدید سیاسی و اقتصادی را به ما آموخته است. مسلم است که هر موقعیت تاریخی برداشتهای روز خود را از شرایط طلب می کند، برخورد امروز ما با شرایط کنونی وابسته به تحلیل و برداشت ما از وضعیت کنونی جهانی است.
مارکس مدعی تدوین آیه های آسمانی نبوده ، او تمامی عمر تلاش کرده است که با تحقیق و بررسی مسائل، مستدل نظریاتش را عنوان کند.
ولی همه ما می دانیم که مارکس قرن ۱٩نمی تواند شرایط جهانی و جوامع قرن بیستم و بیست ویکم را پیش بینی کرده باشد ولی می تواند پشتوانه نظری ما در شرایط امروز برای شناخت بهتر شرایط باشد.
مسئله اصلی در بحثهایی که میان چپ های مارکسی دنبال می شود در وحله اول رسیدن به تعاریف مشترک در واژه ها و مفاهیم فلسفی وسیاسی است. این مهم در پیشبرد بحثها نقش کلیدی دارد. ما باید سعی کنیم زبان مشترک در تعریف واژه ها را گام به گام پیش بریم.
در مجموع اظهارنظرهائی که توسط آقای نادر عصاره جمع آوری شده،تا حدودی توانسته افق نگاه نظردهندگان را در زمینه هائی هرچند عام بازتاب دهد و برداشتهای این چپ را در این راستا نمایان سازد. اما هنوز راه زیادی در پیش است.
به هر صورت من در این مقاله همراه با دنبال کردن نتیجه گیری دوستمان نادرعصاره از چند مقاله در باره چپ به تعاریف خودم از بعضی مفاهیم و واژه های سیاسی می پردازم.

چپ و سوسیالیزم
من فکر می کنم در وحله اول ما باید دلایل مخالفت خود را با تاریخ سد ساله گذشته "سوسیالیزم" لنین، مائو ، هوشی مینه و ... روشن
کنیم، بررسی دقیق از عملکرد این "رهبران پرولتاریا" ما را حداقل به این نتیجه نزدیک می کند که چه نمی خواهیم.
ولی در این مقاله علاقه مندم نقدی به دیدگاه، نتیجه گیری و جمعبندی مقاله نادره عصاره بنویسم و نگاه اورا در این نقد دنبال کنم.
چپ در مقاله های چند نویسنده تعریف شده است مثلا نادر عصاره آورده است :
" نقی حمیدیان در مقاله خود نیاز به تشکلی چپ را مطرح می کند از «همه علاقمندان به اندیشه ملی، عدالت خواهانه و دموکراتیک از صفوف جنبش ملی، ملی مذهبی و غیر مذهبی». آیا ملی ها، ملی مذهبی ها و غیر مذهبی ها چپ هستند؟ "
سوال نادر عصاره به جاست ."امام خمینی" هم بدنبال "حکومت مستضعفان "بود!
این که ما چه آرزوهائی داشته باشیم و چه در عمل انجام شود، مسئله مهمی است. واژه سیاسی" ملی" بیان هویتی است سکولارکه بنابر تعلقات سیاسی یک شهروند در یک تعریفی از ملت در چارچوبه یک قانون اساسی ویک کشور مفهوم دارد.پسوند مذهبی هیچگونه نزدیکی و پیوندی با خصوصیات ملی یک فرد که جنبه فرا عقیدتی و فرا مذهبی است ندارد. معلوم نیست چرا این گرایشهای ملی ـ مذهبی باید در خانواده چپ باشند و نه در خانواده راست ! آیا ملی بودن آنها معیار سیاستهای آینده آنهاست یا مذهبی بودن آنها! سنبل همه ملی ها زنده یاد دکتر محمد مصدق بود که عقاید مذهبی خود را هدف فعالیت سیاسی نکرد و آرمانهای ملی را انگیزه فعالیتهای سیاسی خود قرار داد.
آقای سهراب مبشری تعریف خود از چپ را چنین بیان کرده اند :
"برای آنکه چپ به نیرویی موثر در راستای پیشبرد همان ارزشهایی برآیند کند که چپ با آنها شناخته می شود، باید چنان تعریفی از چپ ارائه داد که همین نیروی اجتماعی موجود چپ را از این هم که هست محدودتر و کوچکتر نکند. از نظر من، همه کسانی که همه مناسبات اجتماعی تاکنونی لااقل از تقسیم جوامع به طبقات بدین سو را اسارت آور می دانند و به اقدام سیاسی خود انسانها برای رهایی شان از مناسبات اجتماعی اسارت آور باور دارند، به خانواده چپ متعلق اند."
از تقسیم طبقات بدین سو، یعنی بعد از کمون های اولیه، از دوران برده داری به این سو ، از دورانی که جوامع بشری بسمت قطبی شدن حرکت کرد و فاصله طبقاتی شکل گرفت و بخشی از افراد جمعهای انسانی از موقعیتهای برتری برخوردار شدند، از این دوران همه مخالفان این مناسبات" چپ" نامیده می شوند !! این هم نظری است ! حتمن اسپارتاکوس هم "چپ" بوده است !(۱)
به هر صورت این تعریف از چپ حداقل کسی را نمی آزارد!
و تعریف آقای بهزاد کریمی از چپ :
« معیار چپ بودن، پایداری آن است برمعرفی ارزش های سوسیالیستی در هر مرحله از رشد اجتماعی به گسترده ترین نیروی اجتماعی ذینفع این ارزش ها. به همین اعتبار، چپ فقط مدافع منافع زحمتکشان و فرو دستان جامعه نیست، مدافع زندگی بهتر برای همه
جامعه در هر مرحله از رشد است. » (تأکید از من است)
معیار چپ بودن پایداری آن است بر معرفی ارزشهای سوسیالیستی !
یعنی چپ کسی است، که پی گیر معرفی ارزشهای سوسیالیستی باشد!! آنهم به کسانی که ذینفع این ارزشها هستند! دیدگاه مهمی در این جمله بیان شده است،هر چپی که معتقد به سوسیالیزم مارکسی است خود را صاحب اندیشه سوسیالیستی می داند! حداقل فکر می کند سوسیالیزم نزد اوست! اینکه سوسیالیزم نزد چه کسی واقعن با آینده ای که به نام سوسیالیزم شکل خواهد گرفت نزدیکی دارد قابل پیش بینی نیست. لنین و مائو نیز فکر می کردند در راه سوسیالیزم مبارزه می کنند!
در جمله بالا چپ کسی است که باید پی گیر معرفی ارزشهای سوسیالیستی" به گسترده ترین نیروهای اجتماعی ذینفع این ارزشها" باشد. حال اگرجمله را برعکس کنیم چنین می شود: تنها کسی که پایداری در معرفی ارزشهای سوسیالیستی به گسترده ترین.... دارد چپ است !
به دیگر سخن چپ کسی است که همواره و در هر شرایطی پی گیر معرفی ارزشهای سوسیالیستی باشد! بنابراین هر فعالیت غیر سوسیالیستی فعالیتی بورژوامنشانه! و غیر سوسیالیستی خواهد بود!
یا اینکه ارزشهای دمکراتیک شامل ارزشهای سوسیالیستی نیز می شوند؟
ایشان ادامه می دهند:
"سوسیالیسم، مجموعه ارزش هایی است که در روند تکوینی خود، منطقاً به سیستمی دیگر گونه فرا خواهد روئید و حالت ساختار به خود خواهد گرفت. انقلابی بودن سوسیالیسم ، نه از یکبارگی آن، که می باید از نوین بودن مداوم و به روز بودن همیشگی آن نشات بگیرد؛ ازتداوم مدرنیته نهفته در ماهیت آن. هم از اینرو، انقلابی است روشمند و تدریجی. ..."
بدون توجه به تعریفی که آقای کریمی از سوسیالیزم و ارزشهای سوسیالیستی دارند، من اینگونه متوجه شدم که ارزشهای سوسیالیسیتی بنابر شرایط تاریخی تغییر می کنند و در هرمقطع تاریخی ممکن است ارزشهای نو جای ارزشهای کهنه سوسیالیستی را بگیرند. یعنی سوسیالیزم تعریفی همیشگی و آسمانی ندارد! به نظر من برداشت درستی است.
اما آقای کریمی معتقدند که چپ ارزشهای سوسیالیستی را به گسترده ترین نیروی اجتماعی ذینفع این ارزشها معرفی می کند.
منظورشان این است که پرولتاریا ممکن است نیروی اجتماعی ذینفع تحول سوسیالیستی نباشد. من هم موافقم. اما چه کسی می تواند باشد؟
از مجموع مقاله آقای کریمی این گونه فهمیده می شود که چپ همان چپ مارکسی است، چپ برآمده از اندیشه های مارکس است.
روشنفکر پی گیر اندیشه های مارکس است ،که ارزشهای سوسیالیستی را به گسترده ترین نیروی اجتماعی ذینفع این ارزشها معرفی می کند! اما چرا؟ چرا ارزشهای سوسیالیستی را که خود کشف کرده است! به نیروی اجتماعی دیگری معرفی می کند؟
گویا گسترده ترین نیروی اجتماعی خود توان یادگیری ارزشهای سوسیالیستی را ندارد! و روشنفکر چپ مارکسی باید به او معرفی کند!
این تعریف "پیشاهنگ طبقه کارگر"است !
این چپ در اینجا دارای یک رسالت تاریخی است! در ابتدا آگاهی و تسلط این چپ به ارزشهای سوسیالیستی است دوم رسالت معرفی این ارزشها به "گسترده ترین نیروی اجتماعی ذینفع این ارزشها" و سوم نقش پیشرو بودن در مبارزه سیاسی !
چپ "مارکسیسم ـ لنینیسم" در تمامی فعالیتهای سیاسی گذشته خود نقش آموزش دهنده ،معلم و ناجی را در جنبش های سیاسی داشته است، اما نتیجه این فعالیتها در گذشته نشان داده که آنها نه تنها درک صحیحی از شرایط سیاسی خود نداشتند بلکه مانع رشد اقتصادی ،سیاسی و فرهنگی در جوامع خود نیز شده اند.
چپ ها باید بیاموزند که با انگیزه ها و اهداف خود مبارزه سیاسی را دنبال کنند،برای خود و در راستای منافعشان، هر چه هست.
از منظر خودشان به مبارزه بپردازند و نماینده خودشان باشند.
به نظر من چپ مارکسی کسی است که با مارکس به عرصه مبارزه با مناسبات سرمایه داری وارد شده و با ارزیابی از شرایط زمانه خود در جهت حفظ و گسترش ارزشهای انسانی قدم برمی دارد،طبیعی است که این ارزشها در راستای مبارزه با نا بسامانیهای جامعه سرمایه داری و همسو با اندیشه سوسیالیزم مارکس با گذشت زمان متکامل تر می شود.
آقای پورنقوی این بحث را اینگونه دنبال کرده اند:
"برگردم به پاسخ پرسشی که در سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) در نقد شکست "سوسیالیسم واقعاً موجود" مرکزیت یافت. چنان که نوشتم پرسش این بود که "آیا سوسیالیسم باید همچون مجموعه ای از ارزشها درک شود و یا به عنوان یک ساختار اقتصادی - اجتماعی؟". پاسخ مسلط به این پرسش هم این بود که "سوسیالیسم، مجموعه ارزش هایی است که در روند تکوینی خود، منطقاً به سیستمی دیگرگونه فرا خواهد روئید و حالت ساختار به خود خواهد گرفت". اما این کدام ارزش سوسیالیستی است که تاکنون نتوانسته است در قامت مناسبات معینی در میان انسانها، در درون جامعه‍ی سرمایه داری متجلی گردد..."
ولی آقای پورنقوی در مورد سوسیالیزم تعریف دیگری دارند و آقای کریمی نظر دیگری را ارئه داده اند. چرا آن نیروی گسترده خود توانائی یاد گیری را ندارد؟
همین مسئله درست در مورد تئوری پیشاهنگ و طبقه کارگر نیز مطرح بوده است.
یکی از مسائل مهم جنبش چپ بعد از مارکس رابطه ای است که روشنفکر چپ با طبقه کارگر می خواهد برقرار کند.
لنینیسم معتقد است که کارگران در مبارزه طبقاتی به اگاهی سوسیالیستی نمی رسند بر این اساس آگاهی سوسیالیستی باید توسط "پیشاهنگ طبقه" به میان آنها برده شود.
لنین در کتاب "چه باید کرد" می نویسد:
" شعور سیاسی طبقاتی را فقط از بیرون مبارزه اقتصادی واز بیرون مدار مناسبات کارگران با کارفرما می توان برای کارگر آورد."
مشابه چنین نظراتی را نیز ژان ژاک روسو در قرن ۱٨ عنوان کرده بود او معتقد بود که :
"توده ناآگاه که نمی¬داند صلاح او در چیست چگونه می¬تواند، با اتکاء به خود، دستگاهی با عظمت و دشواری یک سیستم قانون گذاری را اداره کند؟" او معتقد بود که اراده عمومی همیشه برحق است اما کسانی که باید این اراده را منتقل دهند این عمل را بی عیب و نقص انجام نمی دهند، مردم احتیاج به رهبرانی دارندکه به آن¬ها آگاهی را که نیاز دارند، بیاموزد.
اما از همه کامل تر نظر کائوتسکی بود که در دوران لنین بعد از مارکس و انگلس مشهورترین تئوریسین پی گیر اندیشهای مارکس شناخته می شد.
کائوتسکی در مورد حاکمیت طبقه چنین نظری را عنوان کرده بود: "یک طبقه می تواند سیادت داشته باشد، اما نمی تواند حکومت کند، زیرا که طبقه توده ای بی شکل است این تنها یک تشکیلات است که می تواند حکومت کند. در دمکراسی این احزاب هستند که حکومت می کنند."
در کتاب "چه باید کرد" لنین نقل قول طولانی از کائوتسکی آورده است حقیقت این است که لنین در آن موقع این نظریه را در معتبرترین ارگان تئوریک مارکسیسم در کل جنبش سوسیالیستی بین¬المللی، نویه سایت ( Neue Zeit عصر جدید) خوانده بود.
کائوتسکی نوشته بود:
"البته سوسیالیسم به عنوان یک آموزه، در روابط اقتصادی مدرن ریشه دارد اما سوسیالیسم و مبارزه طبقاتی در کنار هم و نه یکی در پی دیگری رشد می¬کنند، هر یک تحت شرایط متفاوتی برمی¬خیزد. آگاهی سوسیالیستی مدرن تنها می¬تواند بر اساس یک دانش علمی عمیق بنا شود. در واقع دانش اقتصادی مدرن به همان اندازه مثلا تکنولوژی مدرن شرط تولید سوسیالیستی است، و پرولتاریا نه این و نه آن را نمی¬تواند بیافریند، هر اندازه هم که به انجام آن اشتیاق داشته باشد. هر دوی آنها از فرآیند اجتماعی مدرن بر می¬خیزند. حامل دانش پرولتاریا نیست، بلکه "روشنفکران بورژوازی" (تاکید از کائوتسکی) است. در اذهان اعضای جداگانه این لایه بود که سوسیالیسم مدرن نشات یافت و این آن¬ها بودند که آن¬ها را به پرولتاریای از نظر آگاهی پیشرفته¬تر منتقل کردند. بنابراین، آگاهی سوسیالیستی چیزی است که از بیرون به مبارزه طبقاتی پرولتاریا معرفی می¬شد و نه چیزی که به طور خود به خودی از درون آن برخیزد."
این نظر بسرعت بعد از انقلاب در روسیه منطق فعالیت سیاسی بخش بزرگی از چپ های مارکسی شد و احزاب ساخته شده توسط این روشنفکران تلاش کردند مبارزات کارگری را "رهبری" و آنها را در جهت اهداف خود سازماندهی کنند.
لنینیسم برداشت خود از سوسیالیزم را تنها برداشت حقیقی و درست می داند و دیگران را با برچسبهای اپورتونیسم و رویزیونیسم نماینده گان بورژوازی می خواند.
نکته مهم این است که درک یک جریان سیاسی چپ از سوسیالیزم برداشتی است که می تواند به عنوان بخشی از جنبش سوسیالیستی مطرح باشد. آگاهی هریک ازگرایشهای سوسیالیستی در جامعه از سوسیالیزم، فقط می تواند بیان بخشی از حقیقت فکری جنبش ضد سرمایه داری یا بخشی ازگرایش سوسیالیستی درون جامعه باشد.حقیقت تنها درکف دستان مدعیان سوسیالیزم نیست.
مارکس تضاد درونی جامعه سرمایه داری را تضاد کار و سرمایه می داند.در یک سوی این تضاد کارگران و در سوی دیگر آن سرمایه داران قرار دارند. در درون این جامعه اکثریت کارگران توسط یک اقلیت سرمایه دار استثمار می شوند. براین اساس مارکس حکومت کارگران را حکومت اکثریت جامعه و دمکراسی می نامید.
اما اکنون در جهان امروزی کارگران اکثریت جامعه بشری را ندارند همانطور که در روسیه و چین و....نداشتند، و هر چه به پیش می رویم از تعداد کارگران در کارخانه ها و مراکز صنعتی به دلیل رشد صنعت و تکنولوژی در ابعادی باورنکردنی کم می شود .بنابراین پیگیری مبارزه ضدسرمایه داری به نام سوسیالیزم یا هراسم دیگری در میان اقشار متنوع جامعه از دانشجو ، زنان و کارگران جریان دارد. من سوسیالیزم بسته بندی شده ای ندارم که به کارگران یا هر قشر دیگری از جامعه "معرفی" کنم. من فقط می توانم برای خودم به عنوان یک انسان آزاد برنامه سیاسی داشته باشم به عنوان یک فکر ویک نظر به آزادیهای گسترده بشری ،عدالت اجتماعی پایبند باشم، علیه تمامی بیعدالتی ها و مظالم مبارزه کنم و خودم را برای پذیرش اندیشه های نو آماده کنم. در مبارزه سیاسی، سوسیالیزم حقیقت نوشته شده ای نیست که از طریق آن دیگران را تصحیح کنیم، ایدئولوژی هم نیست،گرایشی است ضد مناسبات سرمایه داری ،برای عبور از مناسبات طبقاتی موجود که جهت اصلی آن ازمیان برداشتن تمامی نابرابری هادر سطوح اقتصادی ، حقوق انسانی و آزادیهای اجتماعی است. سوسیالیزم گرایشی سیاسی در مبارزه علیه مناسبات سرمایه داری است که فعالیت خود را شکل دهی به مناسباتی می داند که در آن انسان به ارزشهای انسانی خود دست می یابد.
روشنفکر چپ مارکسی رسالت ویژه ای ندارد، فقط آن مبارزه سیاسی را که برحق می داند دنبال می کند. نه رسالت پیشاهنگی دارد و نه ارزشهای سوسیالیستی را معرفی می کند! بر اساس اعتقادات خود عمل می کند و پیش می رود. نه برای کسی نسخه می نویسد و نه وظایف نیروهای اجتماعی را متذکر می شود، بر پایه منافع خود حرکت می کند. تعریف این منافع تابع لحظه های تاریخی وشرایط است. این منافع مطمئنن با ایدئولوژی طبقه کارگر یکی نیست. ایدئولوژی ساختار فکری روشنفکر چپ مارکسی در فعالیتهای سیاسیش نمی تواند باشد.
به تعریف چپ از آقای ف.تابان توجه کنید:
"اصل باید بر این قرار گیرد، که چپ آن کسی است که خود می گوید، یعنی می گوید مخالف نظام سرمایه داری و هر نظام متکی بر مناسبات ناعادلانه و تبعیض آمیز است و در راه برقراری یک جامعه ی ضدتبعیض و انسانی که ما سوسیالیسمش می نامیم مبارزه می کند. به نظر من همین برای قبولی در امتحان کافی است."
آقای تابان این مسئله که هر کس بگوید چپ است پس چپ است! مشکلی از ما حل نخواهد کرد، ولی وقتی ما درتلاش گردآوری جمعی هستیم، به احتمال قوی بدنبال نزدیکی های فکری میان خودمان هستیم. از گرایشهای کمونیستی تا سوسیال دمکراسی، همه چپ های خواهان سوسیالیزم هستند. ما با چپ های بر آمده از مارکس نزدیکیهائی احساس می کنیم، چپ هائی که با نگاهی به مارکس به بررسی جوامع کنونی و تحول آینده می نگرند، به دمکراسی و آزادیهای اجتماعی باور دارند و هدف فعالیتهای سیاسی کنونیشان "حکومت کارگری" بعد از جمهوری اسلامی نیست.
این آغازی است برای قدم برداشتن در جهت فعالیتهای سیاسی مشترک و نزدیکیهای نظری آینده !
اما آقای عصاره خود بر چه نظری هستند؟ تعریف ایشان از چپ و سوسیالیزم چیست؟ و بدنبال چه نظام سیاسی جایگزینی در ایران هستند؟
من سعی کردم از لابلای جوابها و نقد ایشان به مقالات، به دیدگاهی برسم که آقای عصاره از آنجا به نظرهای دیگران برخورد کرده است. منظورم یک نگاه سیاسی که بعنوان شابلون برای نقد بکارگرفته اند و از آن دیدگاه به نقد و بررسی نظرهای دیگران پرداخته اند.
آقای عصاره از آقای کریمی سوال می کنند:
" چپ یا سوسیالیست؟
۱ـ بهزاد کریمی در مقاله (٢) خود، سوسیالیست بودن را با مفاهیمی از جمله «از میان برداشتن سیستم سرمایه داری» و برکشیده شدن انتخاب سوسیالیسم تا سطح «آلترناتیو سرمایه داری» همراه کرده است........ برخورد کلی با سرمایه داری و نفی آن (که می تواند سهل انگارانه معادل گرفته شود با بیماری های نقتی، رانتی، وارداتی، انحصاری، دولتی، ولایی، نظامی بودن اقتصاد) در جامعه ایران که تحول و رشد آن جز در چارچوب اقتصادی سالم، شکوفا و سرمایه داری قابل پیش بینی نیست، زیان هایی در بر ندارد؟
٣ ـآیا چپ ایران باید عنوان خود را بنا به سنت تعریف کند یا بنا به جایگاه اجتماعی؟ سوسیالیست یا چپ؟"
منظور از" سنت" طرفدار طبقه کارگر یا نماینده طبقه کارگراست ؟منظور از جایگاه اجتماعی چیست؟ خرده بورژوازی یا پرولتری! ؟
بنابراین آقای عصاره بین اهداف مبارزاتی چپ سوسیالیست و چپ دمکرات فرق قائل هستند.
همین برخورد را عصاره به نظرات پورنقوی دارد:
"ـ علی پور نقوی طی مقاله خود تحت عنوان «الزام مقدم: تجهیز به یک نظریه گذار سوسیالیستی»... این نظریه و یا نبود این نظریه برای چپ ایران چه نتایج عملی مثبت و یا منفی به جا می گذارد؟
٥ـ اگر بر چنین چشم اندازی هیچ اهمیت عملی برای چپ ایران مترتب نباشد، آیا «الزام مقدم» دادن به آن ناشی از برخورد سنتی سوسیالیستی می باشد؟"
بنابراین آقای عصاره به دنبال یک گذار سوسیالیستی نیست به دنبال چپ است ولی چگونه چپی؟
ایشان می گوید:
"... تعریف چپ، تابلوی چپ است برای همگرایی و اتحاد میان چپ ها یا بخش هایی از آن ها. آیا تعریف سلیقه ای چپ مفید است؟ و آیا بدون انعکاس وجوه اصلی اندیشه و عمل چپ یا گفتمان چپ، آن را می توان تعریف نمود؟ "
"۱٩ـ آیا ما در میان چپ های ایران، مستقل از سلیقه ما و بنا به ادعا و عمل هر بخش، یک چپ انقلابی و سوسیالیست و یک چپ دموکرات ایرانی نداریم که هر یک باید به تصریح گفتمان و سازمانشان مبادرت کند؟"
منظور آقای عصاره ازچپ دمکرات مطمئنن چپ سوسیال دمکرات است. ولی چپی که برنامه و هدف دارد و خود را به عنوان حزب چپ سازماندهی می کند، مطمئنن برای مشارکت در قدرت سیاسی نیز اقدام می کند!
آقای عصاره این چپ چه اهدافی را دنبال می کند؟ آیا هدفی بیشتر از تجربه سوسیال دمکراتهای اروپائی است ؟
بنابراین ما یک چپ انقلابی و سوسیالیست داریم و یک چپ دمکرات که انقلابی نیست. آیا ممکن است که یک چپ سوسیالیست انقلابی نباشد! من متوجه هستم که آقای عصاره انقلابی بودن را بر اساس یک برداشت سنتی، اقدام فوری و عاجل در برچیده شدن مناسبات سرمایه داری و مالکیت خصوصی می فهمند و مطمئنن گرایشهای کمونیستی را در اپوزیسیون ایران مد نظر دارند که خواهان برپائی سوسیالیزم لنینی در فردای جمهوری اسلامی هستند، در صورتی که بحث در مورد یک نگاه رفرمیستی و یک نگاه انقلابی به مناسبات موجود است. من با مناسبات سرمایه داری کنونی سازشی ندارم بنابراین نگاه انقلابی خود را که برپایه یک گذار مسالمت آمیز نیز می باشد، در تحقق خواسته های سیاسی ممکن بکار می گیرم. من با مبارزه سیاسی خود تلاش دارم امکانات بهتری را برای زندگی آینده بوجود آورم.
در مورد مقاله آقای هاشمی می گویند :
"آیا چپ ایران در این مرحله از وضعیت اجتماعی در ایران، حزب طبقه کارگری را باید بخواهد که هدفش به قدرت رساندن طبقه کارگر در نهایت و تامین حاکمیت آن است؟ یا نه حزب چپی (تأکید از من است ) مورد نظر است که پروژه ای سیاسی برای جامعه در رابطه با تمامی عرصه های آنی و آتی آن و منطبق با خصلت چپ ارائه می کند که ضمن جهت گیری اجتماعی خود در تامین مطالبات کارگران ومزدبگیران و زحمتکشان شهر و روستا، تحقق مطالبات کل جامعه در زمینه دموکراسی تبعیض زدائی و حقوق بشر و نوسازی و اصلاحات اجتماعی اقتصادی را نشانه می گیرد؟"
حزب چپی که "پروژه ای سیاسی برای جامعه در رابطه با تمامی عرصه های آنی و آتی و منطبق با خصلت چپ ارائه می کند" چگونه چپی است ؟ بخصوص وقتی که "پروژه های سیاسی" او مناسبات سرمایه داری را به زیر سوال نکشد؟ حزب در جوامع کنونی ارگان تصاحب قدرت سیاسی است. نهادی است برای رقابت در قدرت دولتی و پیشبرد پروژه های سیاسی.
اینکه چپی مارکسی اپوزیسیونی عمل کند یا اینکه در جهت تصاحب قدرت سیاسی باشد. دو پروژه کاملن متفاوت است.
اینکه گروه های روشنفکری چپ مارکسی باید در فعالیت سیاسی خود به قدرت سیاسی و حاکمیت بی اندیشند یا فعالیتهای خود در سطح جامعه راتنها فعالیت سیاسی موثر بدانند از جمله مسائلی است که تفاوتهای بزرگی را در برنامه ها بیان خواهد کرد.
فرق هست بین کسانی که با شعار کمونیستی به فعالیت سیاسی می پردازند و در جهت برقراری "حاکمیت پرولتری" هستند و کسانی که معتقد به انقلاب کارگری در فردای جمهوری اسلامی نیستند ولی فعالیتهای خود را برای مشارکت در حاکمیت سیاسی آینده با پرچم "سوسیال دمکرات" تدارک می بینند، و دیگرانی که نه برای توجیه مناسبات سرمایه از طریق شرکت در قدرت سیاسی بلکه برای فعالیت سیاسی در سطح جامعه تلاش می کنند.
قدرت سیاسی یکی از موارد اختلاف نیرو های سیاسی است اینکه چرا قدرت سیاسی فقط در رابطه با دولت و قدرت دولتی مطرح می شود، بیان فرهنگ سیاسی از گذشته جوامع طبقاتی است که دولت را منشأ قدرت سیاسی می داند. به نظر من بستر واقعی قدرت سیاسی در خود جامعه است.

پاورقی :
(۱) و اما تاریخچه ادبیات چپ و اندیشه هایی که در این راستا قرار می گیرند.
خانم سمیه رشیدی از فعالان زنان در ایران و از فعالین کمپین یک میلیون امضاء بوده است. نقل قول زیر از زحمات اوست: "جریان چپ شامل همه‌ی گروههای بهبود خواه و انقلابخواه روزگار نو است، یعنی لیبرال‌ها، سوسیالیست‌ها، آنارشیست‌ها، کمونیست‌ها، و جز آن‌ها، که ایدئولوژی آن‌ها زیر نفوذ اندیشه‌ها و باورهای جدیدی شکل گرفته است که از رنسانس به این سو، و به ویژه در سده‌های هفده و هجده و نوزده، در اروپا پدید آمده است. مهم‌ترین این باورها عبارت است از: باور به عقل (راسیونالیسم) در برابر ایمان دینی، پیشرفت باوری، برابری خواهی، باور به دموکراسی و آزادی و بشر دوستی (اومانیسم). ولی برداشت‌ها و تفسیرهای هر یک از این گروه‌ها از این مفاهیم چنان گوناگون و ناهمساز است که در بسیاری موارد آن‌ها را رویاروی هم قرار می‌دهد."
این هم از تاریخ شکل گیری اصطلاح "چپ" و "راست":
"....پس از آنکه لوئی شانزدهم در فرانسه دو مصوبه مجلس در مورد مهاجرت و رهبران مذهبی را وتو کرد، نمایندگان مجلس و مردم اقدام به برپایی تظاهرات اعتراض آمیز کردند که در نهایت لوئی شانزدهم در ٢۱ژوئن۱٧٩۱ مجبور به فرار از کشور شد. اصطلاح چپ و راست در ست در این دوران شکل گرفت، در مجلسی که بعد از این واقعه تشکیل شد طرفداران پادشاه سمت" راست" مجلس و ژاکوبنها سمت" چپ" نشسته بودند...."