قوم چیست و ملت کدامست؟


علاءالدین فتح راضی


• اینکه یک ملی گرای ترک بسبب ایدئولوژی ناسیونالیستی اش بدنبال اتنیک خاصی در جمهوری اسلامی ایران بگردد و آنرا دولت فارس‌ها قلمداد کند چندان دوراز ذهن نیست و قابل فهم ست ولی اینکه بگوئیم دولت ایران دولت فارسی است و دولت فارس‌ها نیست درعین حال "تکیه گاه اتنیکی و سیاست دولتی آن در سمت و سوی منافع ملت فارس است. حالا این منافع تا چه حد تامین میشود، بحث دیگری است" چیزی بیش از لفاظی نیست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱٨ اسفند ۱٣۹۱ -  ٨ مارس ۲۰۱٣


دیربازی است که یونس شاملی بحثی را درباره ماهیت رژیم جمهوری اسلامی براه انداخته ست وسعی دارد در کنار "ماهیت‌های" مختلف سیاسی، ایدئولوژیک، طبقاتی و جنسیتی، برای آن ماهیت اتنیکی هم بتراشد. من در نوشته‌های مختلفی کوشیده‌ام موارد متناقضی را که درتئوری سازی اوهست نشان دهم که مورد عتاب بسیارایشان واقع شدم.١شاملی درآخرین نوشته‌اش به پاسخگوئی پرسش هائی درباره نوشته دیگرش موسوم به "تشکیل دولت فارسستان"٢ برخاسته که درآن اتنیک را بمعنای موجودیت مادی گروهی از مردم که دارای علائق مشترک هستند انکار میکند و آنرا تا حد یک مشخصه ذهنی برای دولت تقلیل میدهد وازین راه مدعی می‌شود که جمهوری اسلامی، دولت فارس‌ها یا ملت فارس نیست بلکه تیپولوژی اتنیکی آن فارسی است (!) بروشنی میگوید "نماینده ملت فارس نیست ولی اتنیسیته آن فارسی است" و معلوم نمیکند دولتی که اتنیک فارس را نمایندگی نمیکند چرا باید بار اتنیکی آن را بدوش بکشد وبدنبال منافع آن باشد. مینویسد: "دولت منتخب فارس ها نیست، بلکه مقصود تکیه گاه اتنیکی و سیاست دولتی در سمت و سوی منافع ملت فارس است. حالا این منافع تا چه حد تامین میشود، بحث دیگری است" (!) این را مقایسه کنید با فرمایش دیگر ایشان که: "دولت ایران نه دولت مردم ایران (که از ملیتهای مختلف تشکیل یافته اند)، بلکه دولت اقلیت فارس زبان جامعه ایران است. تمامی نمادهای دولتی و ساختار آن نیز حکایت از آن دارد که این دولت دولت فارسی است و متعلق به ملیت فارس ایران است." یعنی "جمهوری اسلامی دولت فارس‌ها یا ملت فارس نیست" ولی " دولت اقلیت فارس زبان جامعه ایران است و متعلق به ملیت فارس ایران است." جل الخالق از اینهمه تناقض گوئی!!
شاملی برای اثبات نظریه‌اش مثال دولت های عربی همچون سوریه و اردن را میآورد غافل از اینکه این نیز برخلاف نظریه او و در واقع نقض غرض ست. چراکه این دولت ها متعلق به اتنیک عرب هستند و آحاد این ملت‌ها خود را عرب میدانند نه اینکه ماهیت اتنیکی آنها عربی باشد. مگر اینکه بخواهیم به گذشته‌های دور بازگردیم و برداشتی نژادگرایانه از اتنیسیته را ارائه دهیم. مثلا در ژن‌های مردم مصری‌ها بدنبال ژن فراعنه بگردیم.
قبول اتنیسیته بدون قائل بودن به اتنیک باین میماند که بگوئیم زنانگی بدون وجود زن و مرد بودن بدون مردان امکانپذیرست! نفی وجود مادی اقوام (اتنیک‌ها)٣و تقلیل آن‌ها درحد مشخصه‍ی زبان بجای آسان کردن، فهم مطلب را پیچیده ترمیکند، مثلا این سئوال پیش میآید که اگر اتنیسیته را تنها در زبان مشترک خلاصه کنیم باید صرب‌ها و کرووات‌ها را هم که به زبان واحد "صربوکرووات" سخن میگویند اتنیک واحدی بشمارآوریم که درینصورت این همه داد و قال، و کشت و کشتار را برای تشکیل دولت‌های مستقل نمی‌توان توضیح داد. شاملی با این تئوری‌های مضحک تنها می‌تواند این حقیقت انکارناپذیر را دوباره اثبات نماید که زبان دولت ایران زبان فارسی است که این چیزی جز توضیح واضحات نیست. اهمیت زبان در تعریف یک قوم را نمیتوان انکار نمود چرا که یک قوم با دو زبان وجود خارجی ندارد. ولی یک قوم مشخصه‌های دیگری نیز دارد که در تبدیل آن به یک ملت میتوانند نقش اساسی ایفا نمایند و ما ملت‌های زیادی را می بینیم که در حین داشتن اتنیسیته یکسان دولت های ملی مختلفی را شکل داده‌اند همچون ملت های آلمان و اطریش یا ملت های ترکیه و آذربایجان.
جداکردن مکانیکی مشخصه‌های یک ملت با نام بی مسمای ماهیت‌های آن برخاسته از بینش اسکولاستیک شاملی است٤. او که ادعای چپ بودن دارد ظاهرا نمیداند که مارکس دولت را برخاسته از طبقات میداند و دولت سرمایه داری را دولت طبقه بورژوا میشمارد که درمسئله‍ی مورد بحث ما عبارت از بورژوازی یک اتنیک یا قوم مشخص است که دولت آن را پایه ریزی میکند که ناگزیرایدئولوژی آن دولت نیز چیزی جز ناسیونالیسم بورژوازی حاکم نخواهد بود. بورژوازی این اتنیک ها درپی انقلابات دمکراتیک و با برانداختن نظام اقتصاد فئودالی، واحدهای مستقل اقتصادی ـ سـیاسی را بشکل دولت‌های ملی Nation State در اروپا برپا نمودند. ازین رو جامعه بوجود آمده را جامعه بوژوائی Société Bourgeois(در فرانسه و آلمان) و یا جامعه مدنی Civil Society (در کشورهای آنگلوساکسون با توجه به تبدیل اقتصاد روستائی به شهری) نام نهادند. در مواردی هم که بورژوازی بیش از یک ملت در ایجاد دولت جدید سهم داشتند آن دولت‌ها شکل فدرالی بخود گرفتند. دولت (ملی) فرانسه مورد اول بشمار می‌آید که از فرانسویی‌هائی که از اتنیک گل هستند پدید آمد یا انگلیسی ها که آنگلوساکسون بشمار می‌آیند. کشورسوئیس نیز نمونه بارز دولتی است که اتنیک های مختلفی را نمایندگی میکند و بشکل فدرالی اداره میشود که سه قوم یا اتنیک در آن از حقوق یکسانی برخوردارند. ساختار سیاسی این دولت‌های نوبنیاد بر اساس جدائی سه قوه اجرائی بمعنای حکومت، قانون‌گذاری و قضائیه شکل گرفت. استبدادی یا دمکرات بودن یک دولت نیز برحسب کارکرد این ساختارسیاسی سنجیده میشود و چیزی جدا از ماهیت طبقاتی آن نیست. بدینسان میبینیم که همه مشخصات یک دولت در ارتباط با یکدیگر و براساس ماهیت طبقاتی آن تعریف میشود.
برای مثال ناسیونالیسم، ایدئولوژی اقوام یا اتنیک‌هائی بود که خواستار تشکیل دولت‌های ملی خود بودند. این ناسیونالیسم مضمون خود را داشت که عبارت بود از جایگزین کردن اقتصاد فئودالی با سرمایه داری. ازین‌رو ناسیونالیسم بـمــتْـابه یک ایدئولوژی نوظهور در سده‌های ١٨ و ١٩ جنبشی متـرقی بشمارمی‌آمد. درآن سال‌ها ناسیونالیست بودن نشانه پیشرو بودن شخص بود چراکه در اروپای آن روزگار ناسیونالیسم خواستار ازمیان برداشـتـن نظام پوسیده فئودالـی بود و تغییـر نظام اقتصاد فئودالـی به سرمایه‌داری را در نظر داشت تا بتواند برمبنای آن دولت ملی خود را پدید آورد. امروزه با ازمیان رفتـن فئودالـیسم، این مضمون ایدئولوژیک ناسیونالیسم نیز از میان رفته است. این خلاء ایدئولوژیک ناسیونالیسم ناگزیرست که با نوعی جهان‌بینـی یا ایدئولوژی پرگردد. درجوامع پیشرفته‍ی غربی لیبرالیسم، سوسیال دمکراسی و این اواخر نئولیبرالیسم مضمون ایدئولوژیک حکومت‌ها را تشکیل میدهند که توسط احزاب مربوطه نمایندگی میشوند. در جوامع عقب‌مانده همچون ایران که فرهنگـِ فئودالـی بـمعنای شیوه تفکر و زندگی همچنان درآنها باقیست، ناسیونالیسم اشکال ایدئولوژیک خود را براساس محمل‌های طبقات موجود پیدا کرده ست. ناسیونالیسم ایرانی در دو شکل شاهی و اسلامی نـمونه بارزی از آن بشمار می‌آید که با وجود رشد اقتصاد سرمایه‌داری در ایران و نابودی نظام فئودالـی، شکل حاکمیت سیاسی فئودالـی را حفظ کرده است و با خشونت با همه مظاهر جامعه مدنی که دستآورد نظام سرمایه‌داری ست می‌ستـیـزد. ازیـن رو شاهدیم که چگونه جمهوری اسلامی بسرکوب وحشیانه همه جنبش‌های دمکراتیک در ایران از جمله جنبش ملت‌ها ادامه می‌دهد.
دیدیم که مفهوم نوین پدیده ملت بمعنای دولت ملی، حاوی عنصری سیاسی است. چنین دولتی حاصل اراده قومی برای برقراری حاکمیت خویش است. ولی هرچند که مردمان یک قوم٥دارای زبان و فرهنگـ، آداب وسنن، باورهای دینـی و سابقـه تاریـخـی مشتـرک باشند، نه همه‍ی وجوه مشتـرک آن قوم، که عمده شدن این یا آن وجه مشتـرک کافیست تا مردمی را برای اعمال حاکمیت خویش و تشکیل یک دولت ملی گردِِ هم آورد. دستیابی به‌هویت ملی نیزمعنائی جزدرک چنیـن نیازی برای اعمال حاکمیت خویش ندارد. ازین‌رو سیاست و قومیـت دو مشخصه مـســـُله ملی و همانند دو رویه یک سکه هستند. همچنانکه هیچ سکه‌ای بدون هر دو رویه آن قابل تصور نیست، مسئله ملی هم بدون وجود این دو مشخصه،‌ وجود خارجی ندارد. ولی اینکه چرا و چگونه مردمی نیازمند اعمال حاکمیت خویش می‌شوند به شرایط تاریـخی خاص آنها باز می‌گردد و قدر مسلم اینست که هیچ قومی تبدیل به ملت نـخواهد شد مگر اینکه با احساس نیاز به اعمال حاکمیت خویش در صدد ایـجاد یک دولت یا حکومت ملی برآید.
فرآیند شکل‌گیری ملت به‌معنای نوین کلمه در ایران با انقلاب مشروطیت آغاز شد. شرکت وسیع اقوام ایرانی از جمله ترکان آذربایجان در انقلاب نشانه‍ی رشد گروه‌های اتنیکی در ایران بود که به شکل ملت‌های بالقوه درآمده بودند و همین امر اندیشه تشکیل مجالس ایالتی و ولایتی را در انقلاب مشروطیت پیش آورد و افزودن آنرا به‌ترجمه قانون اساسی بلژیک بهنگام تدوین قانون اساسی ایران باعث گردید. جنبش هائی هم که در پی انقلاب مشروطه برای مبارزه با مرکزیت دیکتاتوری در ایران بوجود آمدند همگی خود را با توسل به وجود این انجمن های ایالتی و ولایتی توجیه میکردند، از نهضت جنگل و خیابانی بگیرید تا حکومت ملی آذربایجان که در١٣٢٤توسط پیشه وری تشکیل گردید. باید توجه داشت که هریک ازین جنبش‌ها تعبیـر متفاوتی از فدرالیسم ارائـه دادند: جنبش کلنل مـحمد تقی خان پسیان، نهضت آزادیستان شیخ مـحمد خیابانی و حکومت خود مـختار آذربایـجـان خوذ را در ترکیب سلطنت مشروطه عملی می‌دانستند و جـمهوری‌های جنگٌل و مهاباد خواهان اتحاد جماهیر فدرال بودند.٦
با آمدن رضاخان اساس مشروطیت که حاکمیت مردم در قالب مجلس شورا بود برچیده شد و ایده‍ی فدرالیسم فراموش گردید و حتی واژه‌های دولت و حکومت بصورتی که محمدعلی میرزای قاجار، اولین کودتاگر علیه دولت مشروطه میخواست جای عوض کردند. بدینسان فرآیند تشکیل دولت ملی در ایران قطع شد و جای آن را پروسه‍ی ملت سازی گرفت و طرح ملت ساختگی ایران پی ریخته شد. ساختگی ازین رو که اتنیک یا قوم خاصی را در حمایت از خود نداشت آن نیست، ازین‌رو هیچ اتنیک یا قوم خاصی را نمایندگی نمی‌کرد.٧
مبنای فکری این ملت واحد را یافته‌های باستان‌شناسانه‍ی امپراطوری پارس در ٢٥٠٠ سال پیش تشکیل می‌داد که در نوشته‌های روشنفکران آن زمان بشکل شعر، داستان و یا نمایشنامه جان می‌‌گرفتند و سابقه آن بازمی‌گشت به دور‌ه پیش از انقلاب مشروطیت و روشنفکرانی چون میرزا‌ فتحعلی آخوندزاده که در آثار اولیه خود از داستان‌های تاریخی استفاده می‌کرد بامید ایجاد ملتی برای مقابله با توسعه ‌طلبی‌های ملت روس در قفقاز و یا جهت مقابله با حاکمیت متکی بر خرافات دینی در ایران. این بود که تئوری یک ملت واحد با یک فرهنگ و زبان واحد پای گرفت و در نتیجه ناسیونالیسم ایرانی پدید آمد. این پروژه‍ی ملت‌سازی در ایران که کشوری کثیرالمله بشمار میآید با شکست کامل روبرو شد و امروزه بپاخیزی ملت‌های کرد و ترک و عرب و ... برای کسب حقوق ملی خود نشانگر آنست.
پروژه‍ی ملت‌سازی نتوانست یک دولت مدنی یا بورژوائی درایران برپا سازد ودولت برآمده از آن فاقد مشخصه‌های دمکراتیک همچون جدائی سه قوه بوده و هست، هرچند که درحرف چنین ادعائی بکند و مجلس شورا و غیره نیزداشته باشد که همه صوری و ظاهری‌ هستند. در طول انقلاب مشروطه و پس از آن دو نیروی سیاسی با هم در نزاع بودند: درسوئی ملاکین و در سوی دیگر بورژوازی تازه بقدرت رسیده بازار و مانوفاکتورها. رژیم پهلوی تا زمان تاسیس طبقه بورژوازی کمپرادور (وابسته) با تکیه بر ملاکین و با ضبط حاکمیت مردم، بنام ملت ساختگی ایران حکم راند.
درک ماهیت طبقاتی دولت ایران برای شناخت مشخصات دیگر آن ازجمله مشخصه‍ی ایدئولوژیک حائزکمال اهمیت است و اینکه شاملی ماهیت ایدئولوژیک رژیم را مذهب شیعه ارزیابی میکند بسبب عدم توجه او به ماهیت طبقاتی آنست چراکه دین اسلام ومذهب شیعه اثنی عشری ایدئولوژی خاصی نبوده ونظر به طبقه‌ای که ازآن استفاده میکند مفهوم ایئولوژیک خاصی بخود میگیرد. مجاهدین خلق مثال خوبی در این مورد هستند که با وجود یکسان بودن در مذهب، با حکومت خمینی تضاد ایدئولوژیک آشکاری دارند. ایجاد مذاهب مختلف در اسلام نیز دلایل تاریخی - طبقاتی خود را داشت. پیشتر نیزاشاره کردم که ناسیونالیسم جـمهوری اسلامی درکنارناسیونالیسم شاهنشاهی پهلوی، یکی از دو ناسیونالیسم بالفعل در تاریخ ایران است که شکل شیعی خود را از امپـراطوری صفوی دارد که کوششی در جهت پایان دادن به حکومت های طایفه ای ـ مـحلی (ملک الطوایفی) و تشکیل یک دولت قدرتـمند برای مقابله با امپـراطوری عثمانی در منطقه بود. امروزه فاشیسم مذهبی خلاء ایدئولوژیک این ناسیونالیسم را پرکرده ست و ربط مستقیمی به مذهب شیعه ندارد تا بشود آنرا بعنوان ایدئولوژی رژیم جازد.٨
استبدادی بودن و یا غیردمکراتیک بودن رژیم نیز از ماهیت طبقاتی آن برمیخیزد چراکه رژیم جمهوری اسلامی امروزه همه مشخصه‌های یک رژیم فاشیستی را داراست: از نظر طبقاتی حاکمیت عقب‌مانده‌ترین اقشار و محافل سرمایه است که ائتلافی از تشکیلات و احزاب شیعه نماینده سیاسی آنست و به حکومت اسلامی بدون شرکت واقعی مردم معتقد است هرچند که حمایت بخش عمده ای ازمردم پایگاه توده ای – فاشیستی آنرا تشکیل میدهد٩و تفاوت آن با دیکتاتوری مدرن شاه ازهمین روست. ناسیونالیسم ایرانی دررژیم جمهوری اسلامی برای لغو حاکمیت مردم بصورت سیاست‌های شونیستی جلوه میکند از تبعیض جنسی در مورد زنان Man Chauvinism بگیرید تا تبعیض دینی و مذهبی و نهایتا ملی. شونیسم فارس نیز سیاستی است که جمهوری اسلامی از آن در جهت استقرار حاکمیت خود استفاده میکند. من بارها نوشته و گفته‌ام که شوونیزم فارس یک سیاست است و حکومت فاشیسم مذهبی استاد این بازی سیاسی ست. چرا جمهوری اسلامی اصول ١٥ و١٩ قانون اساسی خود را اجرا نمی کند و باین قائله پایان نمی دهد؟ چون نیازمند این قائله است. چون بدون دعوای ترک و فارس، کرد و فارس، وعرب و فارس قادر بادامه زندگی نیست و ازین روست که دست به شانتاژ میزند. بازی فوتبال راه میندازد و پرچم سرخ بدست هواداران تیم تراکتورسازی میدهد تا مبادا پرچم سبز به هواداری از جنبش دمکراتیک مردم ایران بالا رود. نمایندگان سیاسی اش هم، چون احمدی نژاد یک روز دستش را بعلامت بوزقورد بالا میبرد و روز دیگرلاف از کورش و داریوش میزند وتئوریسین‌های جنبش ملی همچون شاملی را مات و مبهوت دراین بازار مکاره سیاست وامیدارد که فلسفه ببافند و از جامعه فارس که ملت فارس نیست و استعماری که عاملش معلوم نیست داد سخن بدهید.
اینکه یک ملی گرای ترک بسبب ایدئولوژی ناسیونالیستی اش بدنبال اتنیک خاصی در جمهوری اسلامی ایران بگردد و آنرا دولت فارس‌ها قلمداد کند چندان دوراز ذهن نیست و قابل فهم ست ولی اینکه بگوئیم دولت ایران دولت فارسی است و دولت فارس‌ها نیست درعین حال "تکیه گاه اتنیکی و سیاست دولتی آن در سمت و سوی منافع ملت فارس است. حالا این منافع تا چه حد تامین میشود، بحث دیگری است" چیزی بیش از لفاظی و یاوه‌گوئی نیست. زیاد بیجا نخواهد بود اگر نظر شاملی را درباره اتنیسیته‍ی حکومت قاجار بپرسیم که درآن فارسی زبان رسمی بود و تمام اسناد رسمی ازتمبر وپول رایج مملکت بگیرید تا قوانین و اعلامیه‌ها همه به فارسی نوشته میشد.
همه این تئوری‌سازی‌های یونس شاملی تلاشی است برای آشتی دادن مواردی که تضاد ماهوی یا بقول ایشان ماهییتی با یکدیگر دارند. اینکه بپذیریم که جمهوری اسلامی بمثابه‍ی دولت ایران، دولت ملت فارس است یا نه، تاثیر اساسی در نوع برخورد جنبش ملی و اتخاذ استراتژی و تاکتیک های مشخص در برابر آن دارد. شاملی خوب میداند که با پذیرش آن، دمکراتیک بودن جنبش ملی را بمثابه یک جنبش آزادیبخش باید درمبارزه بی امان با ملت فارس ارزیابی کند، نه اینکه سعی کند با نیروهای دمکراتیک جامعه فارس در مبارزه با حکومت اسلامی همکاری نماید و با آنها برای برپائی فدرالیسم درایران بکوشد. ولی از سوی دیگر از وجیه المله شدن دل نمی‌کند و میخواهد که همچنان در کمپ ناسیونالیست های ترک باقی بماند. ازین روست که حتی ابائی ندارد که در کنار شبکه‍ی مهران بهارلی قرارگیرد وازافراط گٌرائی دیگری که این شبکه در جنبش ملی آذربایجان اشاعه میدهد حمایت میکند که عبارت از برداشت غیرسیاسی از مسئله ملی و رد عنصر سیاسی در آنست. شبکه‍ی مهران بهارلی ملت را تنها با استناد به قوم مربوطه تعریف می‌کند و ازین رو بجای ملت ترک آذربایجان صحبت از ملت ترک ایران میکند. چنیـن برداشتِ صرفاً قومی از مسئله ملی درتبییـن تاریـخی ملت‌ها درمی‌ماند. برای مثال رابطه دولت‌های ترک با مردم ترک در ایران و برخورد آنها با دولت ترک عثمانی همسایه ازین دیدگٌاه قابل توجیه نیست. از منظر سیاسی نیز برداشت صرفاً قومی کاملاً ستـرون است و توانائـی طرح هیچ استـراتژی و تاکتیک مشخص درمبارزه برای دستیابی به اهداف ملی را ندارد. ازین رو نوشته های مهران بهارلی هرچند روکش پان ترکیستی پرزرق و برقی دارد ولی با ترغیب وتشویق انفعال سیاسی برای ملت آذربایجان چیزی بیش از نوع جدیدی از پان ایرانیسم نیست که زمانی ذهتابی مروج آن بود وامروزه در کنار جمهوری اسلامی جای گرفته ست. اینکه حضرت تئوریسین ما با شامورتی بازی‌ اینهمه تناقض را کنارهم میچیند خبر ازاستادی آگاهانه ایشان میدهد. ولی تئوریسین‌های دیگری هم در جنبش ملی آذربایجان وجود دارند که ترجیح میدهند خود را آکادمیک بنامند و ادعای غیرسیاسی بودن دارند ولی با تئوری بافی هایشان انحرافات بسیاری را در سطح جنبش ملی آدربایجان اشاعه میدهند که خود ازعواقب آنها آگاه نیستند، عواقبی که شاید موردپسندشان نباشند. شرح آنها البته مجالی دیگر و نوشته‍ی دیگری را میطلبد.١٠
لندن زمستان ١٣٩١


پانویس‌ها

١. شاملی درین لینک نوشته است که گویا من برای تحمیق مردم سخنان ایشان را تحریف کرده‌ام:
www.iranglobal.info

ولی تاکنون پاسخی به این نوشته من نداده است:
www.iranglobal.info

نطرات شاملی درباره این ماهیت ها ازین قرارست:

"در تحلیل از ماهیت رژیم جمهوری اسلامی اغلب جوانب مختلف را مورد توجه قرار میدهند و آن را به تحلیل میکشند. برای نمونه؛
ماهیت سیاسی جمهوری اسلامی را عموما استبدادی و توتالیتر برآورد میکنند
ماهیت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی را دینی-شیعی ارزیابی میکنند
ماهیت طبقاتی جمهوری اسلامی را بورژوایی با گرایشات مختلف سنتی، رانت خواری و... میدانند
ماهیت جنسیتی جمهوری اسلامی را در ضدیت با زن و نابرابری جنستی ارزیابی میکنند.
اما همین سازمانها، احزاب و شخصیتهای سیاسی وقتی به تحلیل ماهیت اتنیکی جمهوری اسلامی میرسد، سکوت پیشه میکنند و دم بر نمی آورند. در همین راستاست که من و کسانیکه مثل من می اندیشند؛
ماهیت اتنیکی جمهوری اسلامی را "فارسی" میدانیم. درست مثل دولت های اردن، کویت، سوریه که ماهیت استبدادی دارند، اما ماهیت اتنیکی آنها عربی است و این کشورها اساسا دول عربی خوانده میشوند. دولت ایران نیز جدا از ماهیتی که فوقا برشمردیم از نظر اتنیکی یک دولت فارسی است."(دولت ایران: دولت فارسی یا دولت فارس ها؟)

"ماهیت اتنیکی دولت ایران فارسی است. اما این به معنی آن نیست که این دولت منتخب فارس ها و یا ایرانی هاست. چه هر انسان با آگاهی اندکی هم میتواند تشخیص بدهد که جمهوری اسلامی استبداد دینی را بر کشور حاکم کرده و ملیت فارس نیز یکی از قربانیان این استبداد دینی است."
"دولت ایران نه دولت مردم ایران (که از ملیتهای مختلف تشکیل یافته اند)، بلکه دولت اقلیت فارس زبان جامعه ایران است. تمامی نمادهای دولتی و ساختار آن نیز حکایت از آن دارد که این دولت دولت فارسی است و متعلق به ملیت فارس ایران است. نظام آموزشی در تمامی سطوح، ادبیات مجاز در این کشور، سینمای مجاز در این کشور، زبان مجاز در این کشور، قانون اساسی مجاز در این کشور، دادگاههای مجاز در این کشور، دولت مجاز!! در این کشور همه اش فارسی است. زبان ترکی، کردی، بلوچی و عربی و ترکمنی و لری زبانهای غیرمجاز این کشور تلقی می شوند. در دولت حاکم بر ایران هیچگونه اثری از نماز فرهنگی، زبانی و تاریخی ملیتهای غیرفارس ایران را نمیتوان یافت. مگر عناصر نوکر صفت و خودباختهء متعلق به ملیتهای غیرفارس ایران که همواره مورد سوء استفاده دستگاه دولتی فارس ایران بوده و هستند." ( دولت ایران یا دولت فارس ایران )
٢. این نوشته را در لینک زیر بخوانید:
www.iranglobal.info

٣. من واژه قوم را معادل Ethnic بکار می برم هرچند که پیشتربا واژه ملت یکی انگاشته میشد و آن بـمعنای مردمی ست که دارای زبان و فرهنگ، آداب و سنن، باورهای دینـی و سابقـه تاریـخـی مشتـرک هستند. ولـی چنیـن برداشتـی با مفهوم نوین ملت همخوانی ندارد، چراکه این پدیده‌ایست که بیش از ٢٥٠ سال از عمر آن نـمی‌گٌذرد. حال آنکه اقوام از دیر باز وجود داشته‌اند. پدیدْه نوین ملت Nation State دارای عنصری سیاسی دارد چراکه خواستار کسب قدرت سیاسی و پدید آوردن دولت خویش است

بکاربردن "ملیت" بعنوان اسم نیز درست نیست چراکه "ملیت" مسندُعلیه واژه‍ی ملت (اسم) است برای مثال در فارسی به بک فرد ترک میگوئیم ملیت او ترکی است یعنی او منسوب به ملت ترک است. برخی از پان ایرانیست‌ها برای انکار ملت های ساکن ایران استفاده از ملیت را بعنوان اسم رایج کرده‌اند. میگویند در ایران ما یک ملت داریم مابقی ملیت‌های ایرانی هستند. اینها هرچند از خطاب قوم به ملت‌ها دست برداشته‌اند ولی از آنجائیکه حق تعیین سرنوشت برای آنها را نمی‌پذیرند ناگزیر به جعل استفاده ازکلمه "ملیت" پرداخته‌اند وچنین مفهوم ساختگی ازآن را ترویج میکنند. همین در مورد اتنیک و اتنیسیته صادق است. اگر اتنیک را قوم (یا ملت) تصور کنیم اتنبیسته همان ملیت (یا قومیت) معنی میدهد. البته می‌توان بدرستی از مردم یا خلق ایران people سخن گٌفت، بعنوان کسانیکه در ایران زندگٌی می‌کنند و برهمیـن منوال است برگٌردان جـمهوری دمکراتیک مردمی یا خلقی چیـن. ولـی بکاربردن ملت ایران بی‌معناست چراکه ایران کشوری کثیروالمله است و اتنیکی بنام ایران وجوئ خارجی ندارد.

٤. فلسفه مدرسی فلسفه حاکم در قرون وسطی در اروپا بود که در آن منطق ارسطوئی مبنای تفکر مدارس یا آکادمی ها را شکل میداد و بزرگترین مشخصه آن قائل بودن به ایستائی جهان هستی و عدم تغییر آن بود و متدولوژی آن جدا کردن مقولات و انکار ارتباط ارکانیک میان آنها را طلب میکرد.

٥. بجرات میتوان گفت که اثراستالین موسوم به "مارکسیسم و مسئله ملی" اولین نوشته ایست که مسئله ملی را بصورت جدی مورد بررسی قرارداده است. او درین اثر ملت را با عنوان مجموعه‌ای از مردم تعریف میکند که نه نژاد مشترک بلکه علائق مشترکی دارند و آنها را چنین برمی‌شمارد: زبان مشترک، جغرافیای مشترک، اقتصاد مشترک و تاریخ مشترک. گذشت زمان نشان داد که این تعریف بیشتر شامل اقوام (اتنیک‌ها) میشود چراکه بدون خواست اعمال حاکمیت هیچ قومی تبدیل به ملت نمیشود و این بمعنای وارد شدن درحیطه عمل سیاسی وایجاد دولت ملیNation State است. استالین درانتهای کتاب بهنگام بحث پیرامون حق تعیین سرنوشت ملت‌ها به این عنصر سیاسی می‌پردازد ولی رویکرد وی به مسئله، بیشتر رویکرد رزا لوگزانبرگ است تا لنین. او نیز چون رزا لوگزانبرگ اهدای حق تعیین سرنوشت به ملت ها و پذیرش استقلال آنها را زمانی می‌پذیرد که این استقلال بنفع طبقه کارگر و بشکل ایجاد دولت کارکران باشد. حال آنکه لنین در بحثی که با رزا لوگزانبورگ دارد بدفاع بی چون و چرا از حق تعیین سرنوشت برای ملت‌ها برمیخیزد و آن را به حق طلاق تشبیه میکند که امروزه ورد زبان هر ملی‌گرای استقلال طلب در ایران است.

٦. سرمایه‍ی بورژوازی آذربایجان درکل ترکیب سرمایه در ایران ادغام شده ست. ازین‌رو امروزه علاقه‌ای به مسئله ملی از خود نشان نمیدهد و ما شاهد هستیم چگونه بازاریان تهران که درصد بسیار بالای از سرمایه داران آذربایجانی را درخود جای داده ست بخاطر بالارفتن نرخ مالیات، هفته‌ها مغازه‌های خود را می‌بندند ولی درمورد مسئله مهمی چون زبان مادری سکوت کامل اختیار کرده‌اند. گروه‌های ناسیونالیستی سعی دارند فقدان حمایت سرمایه‌داران آذربایجانی از جنبش ملی را با کمک‌های خارجی جبران نمایند. شاملی از اهمیت حمایت سرمایه داران آگاه اسن ازینرو در مصاحبه ای که با سیمین صبری بهنگام تشکیل "بیرلیک" انجام داده ازضرورت جلب بورژوازی آذربایجان به جنبش ملی سخن میگوید غافل ازینکه پایگاه طبقاتی جنبش ملی در آذربایجان را نه جریان راست که زحمتکشان چپ تشکیل میدهند که این امر مسئولیت سنگینی بر دوش سوسیالیست‌های آذربایجان وامیگذارد. و در نبود این تشکیلات سوسیالیستی درآذربایجان ست که رهبری جنبش ملی به دست جریانات فاشیستی همچون بوزقورتها افتاده ست که دراستادیوم ها زوزه های گرگ سردهند و با ترویج نفرت قومی به فارس ها مردم آذربایجان را به بیتفاوتی در برابر حوادث سیاسی در ایران ترغیب کنند.
٧. شاملی سعی میکند با انگ زدن به من و منتسب کردن من به پان‌ایرانیست‌ها ازین حقیقت روشن شانه خالی کند که دولت ایران، قوم خاصی را نمایندگی نمیکند، هرچند در توضیح آن نیزبه تناقض گوئی دچارمیشود. انتساب من به پان ایرانیست هم نشان میدهد که او شناخت درستی از پان‌ایرانیسم ندارد که عبارت ازانکار ملت‌های ساکن ایران ببهانه اتحاد ملت واحد ایران ست که بزعم آنها دارای زبان و فرهنگ واحد میباشد.

٨. رویکردِ توده مردم به دین و رهبـران دینـی در پیش از مشروطیت، آنان را به کسوت رهبـران ملی در آورد و دین را عامل وحدت ملت‌ها قرار داد که دیگٌر از شکل قومی بدرآمده بودند و امت مسلمان و یا شیعه نامیده می‌شدند. پیش ازین انقلاب واژه ملت بمعنای زعمای دینی مردم بود که حافظ از آن با عنوان جنگ هفتاد و دو ملت یاد می‌کرد.

٩. درباره فاشیسم مذهبی جمهوری اسلامی و ساختار طبقاتی آن رجوع کنید به نوشته من بنام "پروژه‍ی احمدی نژاد" درلینک زیر :
www.akhbar-rooz.com

١٠. شخص دیگری که در جنبش ملی آذربایجان ادعای تئوریسین بودن دارد علیرضا اصغرزاده است. او ازمفهوم ملت TERM یک تعبیر عینی و یک تعبیر ذهنی ارائه میکند. برداشت عینی او از ملت عبارت از مردمی است که با اتنیسیته‍یهای مختلف در یک محدوده جغرافیائی مشخص زندگی میکنند. برای مثال همه آنهائی را که در محدوده جغرافیائی آذربایجان زندگی میکنند اعم از ترک و کرد و فارس و ارمنی جزو ملت آذربایجان قلمداد میکند ونیز ملت ایران را قابل قبول میداند، بمعنای مردمی که در کشور ایران و در جغرافیای سیاسی آن زندگی میکنند که این یک مفهوم سیاسی مورد قبول سازمان ملل متحد بیش نیست. او با اینکار به ملت ساختگی ایران یک وجهه‍ی سیاسی میدهد. ولی تعبیر ذهنی وی از ملت با این تعبیرعینی در تناقض آشکار است. برداشت ذهنی وی از ملت آنرا بشکل اتنیکی تعریف میکند که به آن درجه از شعور ملی رسیده باشد که بخواهد دولت درست کند. سایر تئوری های اصغرزاده نیز همین قدر متناقض‌اند. او بخود میبالد که ابداع کننده‍ی مفهوم استعمار داخلی ست. او این مفهوم را با توسل به خلیاها و جادوجنبل بازیهای پسامدرنیست‌ها ساخته ست که معتقدند هرکسی میتواند روایت خود را از جریانات تاریخی و روزمره داشته باشد بی آنکه دربند توضیحات و تعاریف علمی باشد. میگوید در ایران استعمار داخلی هست بی‌آنکه عامل مشخص این استعمار را نشان دهد. زمانی هم که معنا ومضمون تاریخی استعمار را ازو جویا شویم پرسش کننده را به عقب ماندگی فکری متهم میکند و چنین استدلال میکند که چون اشکال نوین استعمارهست پس استعمار داخلی هم میتواند وجود داشته باشد!!! وتوضیح نمیدهد که ما آذربایجانی‌ها که سال‌هاست درنقش مستعمره گرو استثمارچی، پول نفت عرب ها را میخوریم خود توسط چه کسانی استعمار شده‌ایم؟ اینکه دولت ایران را دولت فارس‌ها بنامیم و یا دولت فارسی کمکی به تئوری سازی او درباره استعمار داخلی نمیکند چراکه اساسا به اتنیک و یا ملتی بنام فارس معتقد نیست. تنها می‌پذیرد که فارسی زبانان وجود دارند و نه ملت فارس. اینجا دیگر سیستم نظری وی در هم میریزد چراکه هیچ سیستمی تاب تحمل اینهمه تناقض گوئی را ندارد. البته شکلی از استعمار داخلی را میتوان در ایران تصور کرد و آن استعمار طبقات استثمارکننده و وابسته به استعمارگران خارجی (کمپرادور) است که با تغذیه از پول نفت بصورت رانت خواری در ایران حاکم هستند. و این، همان استعمار نوین است بمعنای استعمار مردم و ملت ها توسط خارجی‌ها با کمک و توسل به خودی‌ها