یابوی چموش قومگرایی و عصبیت قومی یوسف عزیزی بنی طرف
بهرام خراسانی
•
جناب وفایغمایی، نتشار چنین نوشتههایی، البته سودمند است و نوشتن آنها ناگزیر. دست کم از آن رو که سالها پس از این، کسانی نگویند چرا آنها که آگاه بودند؛ از پراکندن این زهر کشنده قومگرایی زنهار ندادند. زهری کشنده که قومگرایانی چون آقای بنی طرف؛ چندی است ... [کار] تولید و پخش آن را در کام ایرانیان و پیش از همه مردم عرب خوزستان، بر دوش گرفته اند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۹ اسفند ۱٣۹۱ -
۹ مارس ۲۰۱٣
دوست نادیده ام، جناب وفا یغمایی
با درود
پیش از هر چیز، به شما و به خودم در جایگاه یک ایرانی خراسانی؛ و شاید یکی از همان ۱۴۰ زندانی که شما در زمان شاه دیده اید؛ شادباش میگویم که گویا به جای غرقه شدن در شعارهای نخ نما و ناسزاگوییهای بیهوده به این آن، به پژوهش پرداخته و آگاهیهایی این چنین ارزشمند پدید آورده اید. دست کم یکی از میوههای پژوهش شما، شاید همین نوشتاری باشد که من امروز خواندم. نوشته ای پربار، و سوار بر اسب نجیب منطق و پاک زبانی. من در کران آگاهی خودم؛ بی کم و کاست با این نوشته و کامنتی که خود شما بر آن گذاشته اید همسویم، آن را میپسندم و به شما خسته نباشید میگویم. انتشار چنین نوشتههایی، البته سودمند است و نوشتن آنها ناگزیر. دست کم از آن رو که سالها پس از این، کسانی نگویند چرا آنها که آگاه بودند؛ از پراکندن این زهر کشنده قومگرایی زنهار ندادند. زهری کشنده که قومگرایانی چون آقای بنی طرف؛ چندی است ... [کار] تولید و پخش آن را در کام ایرانیان و پیش از همه مردم عرب خوزستان، بر دوش گرفته اند. از این دید؛ کار شما و کارهای همانند؛ بسی ارزشمند است. اما با شناخت دورادوری که من برپایهی نوشته های به راستی "عصبی" و بی مایه ی آقای بنی طرف و همانندان ایشان از آنها دارم، امیدی ندارم که این نوشته ها بتواند آنها را از یابوی چموش تعصب قومی پایین آورد. یکی از دلیل های من اینست که متاسفانه، همیشه پوپولیسم و عوامفریبی، چنانچه بر یابوی توده های خودکامه و ناآگاه سوار شود، مهار ناشدنی است. این چیزی است که در رویداد انقلاب ۵۷ نیز من و شما دیده ایم. در بالکان هم دیده ایم، و شاید به زودی در خیلی دور و خیلی نزدیک سرزمینهای همسایه ی خود نیز بیشتر ببینیم. در هنگامه ی انقلاب ۵۷، به راستی نه همه کس با رهبری رسمی انقلاب اسلامی همسو بودند، و نه همه کس در برابر سرشت سیاه اندیشانهی آن گرایش فکری، خاموش ماندند. اما آن شد که دیدیم. چون آن توده های خودکامه، و آن روشنفکران تاریک اندیش؛ با کلیشه ای زنگار گرفته، طلسم شده بودند.
من بر این باورم که بیشینه ی مردمان کنونی ایران به ویژه هم میهنان آذربایجانی، کرد و بلوچ؛ با گرایش قومی کسانی چون آقای بنی طرف همسو نیستند، و آگاهی آنها، بسی رشد یافته تر از هنگامه ی انقلاب ۵۷ است. اما انبوهه ی شرایط داخلی ایران، فرصت طلبی رهبران خودکامه ی شیخ نشینهای خلیج فارس و دولت موروثی جمهوری آذربایجان و کسان یا دولتهایی دیگر؛ به گونه ای هست که آتش افروزانی مانند آقای بنی طرف، بتوانند... [کار] خویش را انجام دهند. به نظر میرسد که بیشینه ی کشورهای عربی و نیز جمهوری آذربایجان؛ خود اکنون بر انبار باروت ناخرسندی مردمان خویش نشسته اند و خطر خیزش مردمی نه چندان دور در آن سرزمینها؛ شاید بی آنکه به چشم آیند؛ بسی جدی است. به نظر میرسد برخی قومگرایان و پان عربیستهای افراطی مانند آقای بنی طرف، و متاسفانه برخی پان ترکیستهای فرهیخته ایرانی، اکنون وظیفهی منحرف ساختن این جنبشها را بر دوش گرفتهاند. بیدادگری اقتصادی، شکاف فزاینده طبقاتی، فساد پنهان، و خودکامگی افسار گسیخته در کشورهایی که گفتم، نه راه گریزی را برای آن فرمانروایان باز گذاشته است، و نه چشم خردی را برای قومگرایان افراطی. در این میان، رفتار حکومت جمهوری اسلامی نیز بنا بر سرشت واپسگرای آن، آب به آسیاب آنها میریزد. در آن سالهای زندان که شما از آن نام بردید، بسیار کسان، سراب "جمهوریهای شوروی سوسیالیستی" را به ما گوشزد کردند. کسانی چون من و شاید شما نیز، بی پایگی هرگونه فرمانروایی دینی و زیانبار بودن دین سیاسی را برای دیگران گفتیم. اما آنگاه که چشم خرد کور شد، و توده های خود کامه که به راستی کمتر از ۲۰درسد جمعیت کشور بودند به خیابانها ریختند، آن چیزی پیروز شد که خواست همگان نبود. این، فرهنگ ریا و تزویر و موج سواری؛ و نیز کوتاهی برد دانش اجتماعی بیشینه ی ما ایرانیان روشنفکر بود که تنها پس از فروپاشی نظام پیشین؛ صفوف انقلاب را باد کرد. افراد بی طبقه را وارد کمیته ها ساخت، و بخش بزرگی از نخبگان دانشگاههای صنعتی شریف و تهران؛ و نیز بسیاری استخوانداران سیاسی مانند نهضت آزادی را، توجیه گر آن رهبری ساخت. حزب توده ایران نیز شاید، تنها به امید رخنه در ماشین دولتی و "ژرفایش انقلاب ضد امپریالیستی" بود که با دولت تازه همسو شد، و تاوانی گران برای این کار نابجا، پرداخت.
این سخنان را از این رو با شما دوست نادیده در میان میگذارم که از توده های خودکامه که بگذریم؛ چندان امیدی به دگرگونی پارادایمهای آیینی کسانی هم که خود را پیشرو و اوپوزیسیون جمهوری اسلامی میدانند، ندارم. برای نشان دادن درستی این سخن، دیگر به سالهای ۵۷ و پیش از آن بر نمیگردم. همین بس که به همین نشریه باارزشی که شما نوشته خود را در آن منتشر ساخته اید، نگاهی بیفکنید. چندی پیش، یکی از کامنت گذاران بسیار انقلابی نمای این نشریه، مدیریت نشریه را بازخواست کرده بود که چرا بهرام خراسانی در این نشریه که از آن "نیروهای مبارز" است، چیز مینویسد. آن کامنت نویس، شاید هم اکنون نتواند به روشنی بگوید "مبارزه با چه چیزی". شاید "مبارزه برای مبارزه". من به همه مطالب این نشریه که بسیاری از آنها پرمایه هستند کاری ندارم، اما بد نیست به بخش "قومی" آن سری بزنید تا اوج شلختگی در مفهوم پردازی را ببینید. به کارگیری بی پشتوانه مفهومهای "قوم"، "ملت" و "ملیت" و مانند آن به جای هم و باد انداختن در پرچم رنگ و رو رفته "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش"، و دفاعی آیینی از آنچه در رویداد فرقه دمکرات آذربایجان روی داده است. اینکه میگویم دفاع "آیینی"، چون بر آنم، که بخشی از روشنفکران ایرانی، از دست کم ۴۵ سال پیش تا کنون، تنها برای "مبارزه"، مبارزه کرده اند. دشمنی بسیاری از "مبارزین" با حزب توده ایران در آن سالها نیز، تنها به آن دلیل بوده که آن حزب را "مبارز" نمیدانسته اند. نه اینکه حزب طبقه کارگر بوده یا نبوده و شاید توان دفاع از منافع آن طبقه و مردم را داشته یا نداشته است. در همان سالها همچنین، بسیاری از ما از "مارکسیسم" دفاع کرده ایم، نه از ایران یا منافع مردم. مارکسیسمی که تنها از چند کتاب کوچک آموخته بودیم، نه از "گذشت روزگار". با حزب توده ایران ستیز کرده و از "مجاهدین" دفاع کرده ایم، چون به "مبارزه مسلحانه" باور داشته ایم. با نهایت شرمندگی، همین امروز هم همراه با کسانی چون احمدی نژاد و کاسترو، از پوپولیست عوامفریب و کشور برباد دهی چون هوگو چاوز ستایش کرده و شاید در مرگ او سیاه بپوشیم، چون هم آیین ماست. دوست گرامی نادیده، بسیاری از ما آیینی هستیم. آیینی بودن، همان قومگرا بودن و قبیله گرا بودن است. من برای کسانی چون آقای بنی طرف، نه جایی در میان نخبگان نواندیش و مدرن میبینم، و نه کسی که با او ستیزه گویی کنم. میپندارم جایگاه راستین ایشان در کنار کارگزاران شاه عربستان و امیر قطر، و شاید راتکو ملادیچ است. اما هنگامی که در همین نشریه کسانی را با پیشینه ی به ظاهر مترقی میبینم که باد در پرچم جدایی خواهی انداخته و تنها نام آن را "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" و یا فدرالیسم گذاشته اند، آنگاه از نتیجهی کار شما و مانند شما و خودم، کمابیش ناامید میشوم بی آنکه آینده را از آن قوم گرایانی چون آقای بنی طرف بدانم. فدرالیسمی هم که این کسان از آن نام میبرند، فدرالیسمی قومی است نه جغرافیایی، که در سرشت خود، بازگشت به دوران عرب جاهلی و مغول است. از این رو اکنون و با پشتیبانی دوباره از نوشتار با ارزش شما، به کسانی که شاید به درستی حزب توده ایران را برای روش سیاسی ٣۰ سال پیش آن نکوهش میکنند، زنهار میدهم که هان خود هم اکنون به راهی سیاه تر از آن گام گذاشته و از چیزی بسی بدتر پشتیبانی میکنید. آن روزها، بسیاری از توده ایها میگفتند نام "جمهوری اسلامی" مهم نیست. آنچه مهم است، گوهر ورجاوند این انقلاب و سرشت ضد امپریالیستی انقلاب و آیت اله خمینی است. اکنون نیز، کسانی از ایده مبهم و ناروشن حق تعیین سرنوشت، و حق "ملتیها" برای جدایی سخن میگویند و نام آن را دموکراسی و فدرالیسم گذاشته اند. آنها شاید معنای هیچیک از این واژگان را نیز ندانند. اکنون، و در دهه دوم سدهی بیست و یکم، دیگر نه زندان مللی به نام روسیه وجود دارد نه لهستانی که اسیر روسیه تزاری باشد. دوران فرایندی به نام ملت سازی و ملت تراشی نیز کمابیش سد سال است سپری شده. آن نوشته معروف لنین نیز که درونمایه آن هیچگاه ربطی به شرایط ایران نداشته، نه تنها امروز، بلکه در همان زمان انتشار نیز با پرسشهایی جدی رو به رو بوده، و پی آمد آن در سرزمینهای قبیله ای یا "جمهوریهای شوروی سوسیالیستی" آن روز، اکنون بر همه کس آشکار شده است. بسیاری از کشورهای نوپدید مانند شیخ نشینهای خلیج فارس، جمهوری آذربایجان، بوسنی و هرزگوین و کوزو هم، چیزی جز یک جامعه و جمعیت قومی نیستند که در راه دفاع از قومیت، سدها هزار نفر را به نابودی کشیده اند. از این رو، دفاع از جدایی خواهی به نام دموکراسی و فدرالیسم از سوی برخی از مبارزین؛ و سکوت پرسش برانگیز خوانندگان این نشریه در برابر آن؛ شاید جای امیدواری زیادی برای اثربخشی نوشتار با ارزش شما دوست گرامی، در این قوم و قبیله ای که شما خطاب به آنان نوشته اید، باقی نگذارد.
دست شما را میفشارم، و پیشاپیش، سال نو را به شما و خوانندگان و گردانندگان این نشریه، شادباش میگویم.
پیروز باشیم
بهرام خراسانی
۱٨ اسفند ۱٣۹۱
|