طبقه، کار و فضای سایبری
نقدِ انقلابیِ ایدئولوژیِ” پَسا کار”
راب ویلکی- مترجم: مسعود امیدی


• جایگزین نمودنِ تضادِ اساسی بین سرمایه و کار با رابطه‍ی بین “انسان‌ها” و”ماشین‌ها” و در نتیجه معرفی تضادی غیرِ تاریخی که محدود به شیوه‍ی تولید سرمایه داری نمی‌باشد، در کتابی با عنوان اودیپ ستیز: سرمایه داری و شیزوفرنی[۱۷] اثر دِلوز و گاتِری که به یکی از متعارف‌ترین متون در باره سرمایه داری انحصاری در تئوری پست مدرن تبدیل شده است، آشکار است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۰ اسفند ۱٣۹۱ -  ۱۰ مارس ۲۰۱٣


طبقه، کار و فضای سایبری : نقدِ انقلابیِ ایدئولوژیِ” پَسا کار”[۱]
راب ویلکی[۲]
مترجم : مسعود امیدی

جبرگرایی تکنولوژیکی[۳] به مثابه‍ی یک نظریه‍ی ایده آلیستیِ توسعه‍ی سرمایه داری که اتوماسیونِ کاملِ تولید را به عنوانِ ابزارِ چیرگی بر تضادِ اصلیِ بینِ سرمایه و نیروی کار می‌پندارد، چون تلاشی برای آشتی دادنِ تضادهای شدید و گسترده‍ی سرمایه داری امروز بینِ نیروها و مناسباتِ تولید که در مطبوعاتِ اصلی بیشتر به عنوانِ بحرانِ “جهانی سازی” پذیرفته شده و مورد بحث است، در گفتمان‌های چپ و راست پدیدار شده است. با توجه به پیشرفت‌های اخیر در فن آوری های ارتباطات مانند توسعه‍ی اینترنت و سایر شبکه های “جهانی” اطلاعاتِ موردِ نیاز برای سازماندهیِ تولیدِ سود در یک مقیاسِ جهانی، چون شواهدی از اولین نشانه های فرا رسیدنِ یک دورانِ “پس از کار”به وسیله‍ی ” ماشین‌های سایبری”، پیش فرضِ عمده‍ی اظهارات “پایانِ کار” توسطِ نظریه پردازانی مانند ژیل دلوز[۴]، فلیکس گاتری[۵] ، اولریک بک[۶] ، مایکل هارت[۷] و آنتونیو نگری[۸] این است که توسعه‍ی فن آوری های “سایبری” ، ابزارِ اولیه‍ی تولیدِ سود را از استثمارِ نیروی کار به”انباشت” اطلاعات تبدیل نموده و در نتیجه ابزارِ رهاییِ نیروی کار از درونِ محدودیت‌های تولیدِ سرمایه داری را فراهم نموده است. این تئوری “سرمایه داریِ سایبریِ” ورایِ استثمارِ نیرویِ کار– که من استدلال خواهم کرد بیشتر با “ارزش‌های روحی”یک تئوری وبریِ[۹] سرمایه داری هم راستا است. – علاوه بر وانمود کردنِ یک مرحله‍ی جدید پیشرو[۱۰] از سرمایه داری، آن گونه که مارکس استدلال می‌کند، در واقع تلاشی است برای مشروعیت بخشیدن به شیوه‍ی تولیدِ سرمایه داری از طریق نشان دادنِ تولید”چون پوششی از قوانینِ جاودانیِ طبیعیِ مستقل از تاریخ که در آن شانسِ روابطِ بورژوایی چون قوانینِ مقدسِ بدیهی که جامعه به طور انتزاعی بر آن بنیان نهاده شده، به صورتِ بی سر و صدا قاچاق و جاسازی شده است. “[۱۱]
این جبرگراییِ تکنولوژیک تا آن جا که چنین تحولاتی در روزنامه های اصلی ارائه شده و قابل مشاهده می‌باشد، به رویکردی غالب در درکِ پیشرفت‌های نیروهایِ مولده تبدیل شده است. برای مثال یک مقاله‍ی اخیر نیویورک تایمز تحتِ عنوانِ: ” زیست شناسی تقلیدی[۱۲][۱] ” راهنمای کامپیوتریِ تکاملِ خودکارِ یک روبوت”[۱۳] خلقِ ماشینی را که ماشین‌های دیگری را تولید می‌نماید، به عنوانِ نخستین نشانه های آینده ای که در آن روبوت ها به طورِ کامل جایگزینِ نیرویِ کارِ انسان می‌گردند، مورد ستایش قرار داد. نویسنده بیان می‌دارد: “در آینده این فن آوری می‌تواند برای طراحی روبوت هایی مورد استفاده قرار گیرد که در کارخانه‌ها قطعات را مونتاژ نموده، نشت مواد شیمیایی را پاک کرده یا خانه ای را جارو برقی بکشند. “از این رو است که گفته می‌شود در آینده هیچ شکلی از “کار” وجود نخواهد داشت که نتوان آن را با یک ماشینِ جایگزینِ انسان به انجام رساند. با این حال آن چه در این نوشته و سایر تجلیل‌ها از فن آوریِ خود تولید کننده مطرح است این است که همان گونه که مارکس و انگلس در مانیفستِ حزبِ کمونیست توضیح دادند، به موازاتِ توسعه‍ی نیروهای تولید تحتِ سرمایه داری، فن آوری ها جایگزینِ یکدیگر می‌شوند- نه به آن سادگی نوع خاصی از کار مانند کارِ”یدی” یا “ساده” که نیویورک تایمز اشاره می نماد. — اما نیروی کار به طور کلی باقی می‌ماند: “متناسب با ماشین آلاتی که تمامِ تمایزاتِ نیروی کار را محو نموده و تقریباً همه جا مزدها را به سطحِ پایینِ یکنواختی کاهش می‌دهند، منافعِ متفاوت و شرایطِ زندگی در بین صفوفِ کارگران هرچه بیشتر و بیشتر همسان شده است.[۱۴]” آن چه در معرفیِ جایگزینیِ نیروی کار با ماشین آلات از نظرها پنهان شده است، این است که در حالی که انقلابی نمودنِ ابزار تولید نقطه‍ی مرکزی توسعه‍ی سرمایه داری به منظور حفظِ سطحِ هرچه بالاترِ سود است، جایگزینیِ ماشین آلات برای نیروی کار به ناچار منجر به بحرانِ تولید در تضادِ بین توسعه‍ی نیروی کار و جلوگیری از رشدِ مناسباتِ تولید می‌گردد. آن گونه که ارنست مندل[۱۵] استدلال می‌نماید، تصورِ رهاییِ نیروی کار در نتیجه‍ی اتوماسیونِ سرمایه مضحک است : ” نتیجه آشکار اس: با افزایشِ اتوماسیون، افزایشِ ترکیبِ ارگانیکِ سرمایه و شروعِ افتِ ناگهانی در مجموعِ نفر ساعتِ کارِ کارگرانِ مولد، در دراز مدت به صورت جدی ادامه‍ی افزایشِ دستمزدهایِ واقعی و همزمان با آن حفظِ تداومِ انباشتِ ارزشِ افزوده غیر ممکن است. “[۱۶](۲۱۰)
مقاله”زیست شناسی تقلیدی” ضمن اشاره به این که تضاد بین سرمایه و کار یکی از “رسوبات” دورانِ تسلطِ کارِ”ساده” است که می‌تواند از طریق اتوماسیون تولید از بین برود، تقسیم کار بینِ کارِ ساده و کارِ پیچیده را که خودِ سرمایه داری آن را علتِ بهره‌وری (استثمار) معرفی می‌کند، جایگزینِ آن نموده و براین اساس ترک و رهاسازی کارِ ساده را از طریقِ اتوماسیونِ تولید که دوگانگیِ تقسیمِ طبقاتی را با ترفیعِ کلیه‍ی کارگران به سطحِ کارگرانِ “پیچیده” محو خواهد نمود، پیشنهاد می‌نماید. جدا از این که چنین مفهومی از تقسیمِ کارِ غیرِ سلسله مراتبی تحتِ سرمایه داری امکان پذیر نمی‌باشد، این استدلال نادیده می‌گیرد که این سرمایه داری است که به منظورِ کاهشِ زمانِ کارِ اجتماعاً لازم در جهتِ تشدید استثمار و افزایشِ نرخِ سود کار را ساده نموده و در حالِ حذفِ فزاینده کارگران است. به عبارت دیگر اتوماسیونِ تولید چیزی جدا از شیوه‍ی تولیدِ سرمایه داری نبوده بلکه اساساً در جهت تحکیم در داخل خودِ شیوه‍ی تولید سرمایه داری است. جایگزین نمودنِ تضادِ فرعیِ بینِ کارِ ساده و کارِ پیچیده به جای تضادِ اصلیِ بینِ سرمایه و کار تلاشی است در جهتِ ایجادِ تسلیم طلبی در میان کارگران در جهتِ منافعِ طبقه‍ی حاکم به این ایدئولوژی که اتوماسیونِ تولید به هر صورت آنان را از زنجیره‍ی کارِ مزدی رها خواهد نمود، در حالی که در واقع طی مدتی که پیشرفت‌های تکنولوژیک به نفع سرمایه داری تحت کنترل بوده است، تنها منجر به تشدیدِ بیشترِ تضادهای بینِ سرمایه و کار گردیده است. در حالی که پیشرفت‌ها در تکنولوژی تامینِ نیازهای همگان را امکان پذیر نموده است، قرار داشتنِ چنین پیشرفت‌هایی در انقیادِ تولیدِ سود به معنی آن است که به طور خلاصه آن چه ناپدید می‌گردد، “کار” نیست بلکه بیشتر ابزارهایی هستند که به وسیله‍ی آن‌ها میلیون‌ها کارگر می‌توانند نیازهای اساسی خود را برآورده نمایند. بدین سان بر خلافِ فقیر شدنِ سیستماتیکِ طبقه‍ی کارگر در نتیجه‍ی پیشرفت‌های تکنولوژیک، این پیشرفت‌ها به صورتِ ایدئولوژیک به مباحثِ نقشِ برجسته‍ی تکنولوژی در جهتِ ایجادِ یک پتانسیلِ “آزادی بخش” از داخلِ مناسباتِ تولیدِ سرمایه داری تغییر شکل یافته‌اند.
بنابراین چنین است که جبرگراییِ تکنولوژیکی‌ای که گفتمان‌های مسلطِ امروز را خبر می‌دهد، تنها یک “اختراع” ساده‍ی نظریه پردازانِ بورژوایی نیست- تنها نتیجه ایده های “خود زائیده” نیست. – بلکه شرایط مادیِ واقعی را که مبارزه‍ی طبقاتی در آن برپا است، بازتاب می‌دهد. در حالی که پیشرفت‌های تکنولوژیک در ابزارهای تولید پتانسیلِ برآورده نمودنِ نیازهای جمعیتِ جهان را ایجاد نموده است، تمرکزِ سرمایه در دستِ طبقه‍ی حاکم به معنی آن است که امروزه کارگران به جای تامینِ نیازهایشان، در معرضِ بی رحمانه ترین و سخت‌ترین تقسیم کاری هستند که همان گونه که مارکس و انگلس استدلال نموده‌اند، آن‌ها را به”زائده ای از ماشین” تبدیل می‌کند. (۴۹۱). تنها یک تئوریِ انقلابی می‌تواند طبقه کارگر را قادر به درکِ این مسئله کند که “تکنولوژی” نیست که موضوعِ بحث است بلکه مسئله سرمایه داری است که تکنولوژی را برای افزایشِ استثمار به کار می‌گیرد و متعاقبِ آن آن چه ضروری است، مصادره‍ی ابزارهای تولید و انتقالِ آن‌ها از تولید برای سود به برآورده نمودنِ نیازها می‌باشد. تئوری‌ای که بتواند توضیح دهد چگونه انگیزه‍ی سرمایه داری برای افزایشِ سود از طریقِ تبدیلِ پیشرفتِ نیروهای تولید به ابزاری برای تشدیدِ استثمار و نه برآوردنِ نیازها، مانعِ توسعه‍ی مناسباتِ تولید می‌گردد.
جایگزین نمودنِ تضادِ اساسی بین سرمایه و کار با رابطه‍ی بین “انسان‌ها” و”ماشین‌ها” و در نتیجه معرفی تضادی غیرِ تاریخی که محدود به شیوه‍ی تولید سرمایه داری نمی‌باشد، در کتابی با عنوان اودیپ ستیز: سرمایه داری و شیزوفرنی[۱۷] اثر دِلوز و گاتِری که به یکی از متعارف‌ترین متون در باره سرمایه داری انحصاری در تئوری پست مدرن تبدیل شده است، آشکار است. این کتاب شرکت‌های چند ملیتی را به عنوان سرمایه داریِ خودکاری توصیف می‌نماید که مبتنی بر پیش فرضِ تولیدِ کالاها به اندازه‍ی جریانِ “ارزش‌های روحی” نیست، ارزش‌هایی که در آن توسعه‍ی سایبری تضادِ بینِ سرمایه و کار را چنان قطع می‌کند که گویا “در حال حاضر چیزهایی مانند انسان یا طبیعت وجود نداشته، بلکه تنها فرآیندی وجود دارد که چیزی را در بین سایر چیزها تولید نموده و ماشین‌ها را با هم جفت و جور می‌کند. ماشین آلات تولیدکننده ، ماشین آلات مطلوب، در همه جا اسکیزوفرنی[۱۸] ماشین الات. “(۲) چنین نظریه‍ی “دو رگه”ای که پیش فرضِ خود را بر بالاتر بودنِ نقشِِ قابلیتِ توسعه‍ی تکنولوژیکِ فی نفسه نسبت به تضادهای اجتماعی قرار می‌دهد، کارِ مزدی را به عنوانِ یک”اتصالِ” سوخت گیریِ خودبه خودی از طریقِ تمایلاتِ متقابلِ دو طرفِ شرکت کننده در این تعامل معرفی می‌کند. درست مانندِ جایگزین نمودنِ تقسیمِ کار بین کارِ “ساده” و کارِ “پیچیده” به جای تضادِ مرکزیِ سرمایه داری توسط “زیست شناسیِ تقلیدی”، طرز گفتارِ دلوز و گاتری از تولیدِ سرمایه داری که در آن از تقسیمِ اجتماعی کار به عنوانِ یک “ماشینِ” تولید و مصرف دادِ سخن رفته است، تقسیم طبقاتیِ بینِ سرمایه داری و طبقه کارگر به نظریه‍ی دورِ باطلِ طبقه به عنوان شیوه زندگی فرو می‌غلتد– خارج از اجبار اقتصادیِ ضرورتی که نتیجه‍ی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است. – و از این رو استثمار در تولید را با آزادی مصرف جایگزین می‌نماید.
در مقابل ، مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست استدلال می‌کنند که “بورژوازی بدون انقلابی نمودنِ دائمیِ ابزارهای تولید نمی‌تواند وجود داشته باشد”[۱۹] که به مفهوم آن است که بدونِ توسعه‍ی تکنولوژیِ تولید در رابطه با ضرورتِ کاهشِ هزینه‌های تولید به منظورِ افزایشِ نرخِ سود، این امر امکان پذیر نیست. مارکس این تجزیه و تحلیل را در سرمایه ادامه داده و بیان می‌کند: “مانند هر افزایش دیگری در بهره‌وری نیروی کار، ماشین آلات برای ارزان نمودن کالاها در نظر گرفته شده‌اند” از جمله کالای نیروی کار (۴۰۳) . به عبارت دیگر “ماشین” شاخصی است هم برای سطحِ توسعه‍ی تولید و هم سطحِ مناسباتِ اجتماعی که کار تحتِ آن انجام شده است. تحتِ سرمایه داری ، توسعه‍ی تولید قدرتِ برآورده نمودن نیازهای همگان را به وجود می‌آورد، اما از طریقِ مالکیتِ خصوصی تنها برای تأمین نیازهای اندکی مورد استفاده قرار می‌گیرد. در نتیجه این توسعه‍ی تکنولوژی به عنوان مبنای عینی در خدمت انقلابِ اجتماعی قرار می‌گیرد:
در مرحله‍ی معینی از توسعه، نیروهای مادی تولیدی جامعه با مناسباتِ تولیدیِ موجود یا با روابطِ مالکیت -که صرفاً بیانگر همان مفهوم در واژه های قوانین و مقررات حقوقی است- در چارچوبی که تا کنون عمل نموده‌اند، در تضاد قرار می‌گیرند. این روابط از شکل‌های توسعه‍ی نیروهای تولید به مانعِ آن‌ها تبدیل می‌گردند. (نقد شماره ۲۱)
دلوز و گاتری در تلاش برای فرار از نقدِ مارکس از ایدئولوژیِ بورژوازی که انقلاب در ابزار تولید را جایگزینِ یک انقلابِ اجتماعی می‌سازد، تاریخ را به عنوانِ محرک در جهتِ کارِ”پَسا انسانی”[۲۰] بازنویسی نموده و بنابراین فرض می‌کنند که تضادِ تاریخیِ “درست” بینِ “انسان” و “طبیعت” است که اکنون با توسعه‍ی “ماشین” در حال محو شدن است. با این حال در انجامِ این کار، قرائتِ”پَسا انسانی” آن‌ها از سرمایه داری که تضادِ طبقاتیِ بنیادی در ارتباط با مالکیتِ ابزارهای تولید را محو می‌سازد، نمی‌تواند روابطِ بینِ تغییراتِ اساسی در ابزارهای تولید، تضادهای فزاینده‍ی بین نیروها و مناسباتِ تولید و بحرانِ جاری[۲۱] سقوطِ نرخِ سود را توضیح دهد و بنابراین نمی‌تواند هیچ حرکتی بیش از توصیفی از گرایش سرمایه داری به جایگزین نمودنِ کارگرِ زنده با کارگرِ بی جان نماید. به عبارتِ دیگر تئوریِ تکنولوژیکِ آن‌ها در باره سرمایه داری که در آن کارِ مزدی با تعدادی از ماشین‌های مطلوب جایگزین می‌شود، به صورت مستدل ظلم و ستمِ واقعیِ نیروی کارِ بی‌جانِ سرمایه داری به کارگرِ زنده را تکرار می‌نماید.
جبرگراییِ تکنولوژیکی که مبنایِ تقریباً همه‍ی گفتمان‌های مسلطِ سرمایه داریِ امروز است، بازتابِ ایدئولوژیک این واقعیت است که سرمایه داری علاوه بر نیرویِ کارِ زنده و در کنارِ مناسباتِ کار با این نیرو، میزانِ فزاینده ای از سرمایه را در تحولِ ابزارِ تولید چون وسیله ای برای به حداکثر رساندنِ سود به کار می‌گیرد. بنابراین در حالی که توسعه‍ی تکنولوژی‌های اخیر را می‌توان به صورت فزاینده ای در راستای پیدایشِ امکانِ عینیِ پایان بخشیدن به کارِ مزدی به رسمیت شناخت، این امر تحتِ سرمایه داری غیرممکن است، چون توسعه‍ی نیروهای تولید به منافع و علائقِ سود گره خورده است. به این ترتیب پیشرفت‌های تکنولوژیک به جای این که به عنوان امکانی برای اولویت دادن به ضرورتِ اجتماعی مورد توجه قرار گیرد، به اعتبارِ قابلیتِ آن‌ها در جهتِ ارزش قائل شدن برای سرمایه مورد قضاوت قرار می‌گیرند. این در جهتِ منافعِ سود است که امکانِ “رهایی” از کارِ مزدی که به موازاتِ توسعه‍ی سرمایه داری افزایش می‌یابد، در گفتمان‌های طبقه‍ی حاکم تبدیل به تصویری از “آزادی” از “کار” گردد. با این حال آن‌گونه که انگلس روشن می‌سازد، با وجودِ هر اندازه از پیشرفت‌های تکنولوژی، بدون یک انقلابِ اجتماعی هیچ راه فراری از تضادهای سرمایه داری و بنابراین از کارِ مزدی نمی‌تواند وجود داشته باشد زیرا تضادِ اساسی بین سرمایه و کار از طریقِ اتوماسیون تشدید شده و بهتر نشده است: “طی دوره‍ی اولِ ماشین آلات، دورانی که در اختیار داشتنِ ماشین آلات یک مزیتِ انحصاری محسوب می‌گردد، سود بسیار زیاد بود و از این جهت اشتیاق برای استفاده از ماشین آلاتِ بیشتر و افزایشِ بدونِ محدودیتِ طولِ روزِکاری بسیار زیاد است. با ابداع و معمول شدنِ استفاده از ماشین آلات، این سودِ انحصاری ناپدید می‌گردد و قانونِ خود را اظهار می‌دارد که ارزش اضافی از نیروی کاری سرچشمه نمی‌گیرد که ماشین جایگزینِ آن شده است، بلکه ناشی از کارگری است که به استخدام ماشین در می‌آید. “(۹۰)
بنابراین چیرگیِ مفهومِ “تکنولوژیکی” در تئوری اجتماعی معاصر نشانه ای از این واقعیت است که پیشرفت‌ها در ابزار تولید، مبارزه ای طبقاتی را روی اینکه آیا این پیشرفت‌ها در نیروهای مولده برای تولید سود یا برای برآوردن نیازهای همگان مورد استفاده قرار خواهند گرفت، به وجود آورده است، موضوعی که چشم پوشی از آن غیر ممکن است. این است که گفته می‌شود از طریقِ توسعه‍ی نیروهای مولده است که کارگر با این واقعیت عینی رو در رو می‌شود که ابزار بقاء آن‌ها تنها بر توانایی آن‌ها به فروشِ نیروی کارشان متکی است. مانند آن چه در اخراج‌های اخیر و گسترده کارگران در بخشِ “دات کام” نشان داده شد. در حالی که توسعه‍ی صنعت کارِ اجتماعاً لازم را کاهش می‌دهد، امکانِ تولیدِ کالاهای بیشتری را فراهم نموده و پتانسیلِ تأمینِ نیازهای همه را ایجاد می‌نماید، انگیزه های استفاده از ماشین آلاتِ جدید تحتِ سیستمِ سرمایه داری با این امکان در تناقض قرار می‌گیرد و به بیانِ مارکس”هرگونه ثبات و امنیت در وضعیت کارگر… را از بین برده و به صورتِ مداوم تهدید می‌نماید، از طریقِ دور نمودنِ کارگر از ابزارِ کار برای قاپیدنِ ابزارهای معاشِ او از دست‌هایش و… در ویرانی‌های ناشی از یک هرج و مرج اجتماعی… هر پیشرفت اقتصادی را تبدیل به یک فاجعه اجتماعی می‌نماید. “(۴۹۰)
همان گونه که من شروع به نشان دادنِ این موضوع نموده‌ام، قرائت‌های غالب از سرمایه داریِ سایبری برخلافِ تناقض‌هاِ عینی روابطِ سرمایه داری، هم در رسانه های عمومی و به همان اندازه نیز در نظریه‍ی “آوانگارد” فرآیندی از افزایشِ بهره‌وری از طریقِ تشدیدِ فرآیندِ تولید را تحت عنوانِ انتقال از یک سیستمِ مبتنی بر استثمارِ نیروی کار به شبکه ای از روابطِ اجتماعی ارائه می‌کنند که در آن کار به واسطه‍ی ابداع و عمومیت یافتنِ استفاده از تکنولوژی رها شده است. فرآیندی که در آن سرمایه داران سودهای چشمگیری را انباشت می‌کنند در حالی که کارگران یا تحتِ تسلطِ افزایش یافته‍ی ماشین آلات بوده، یا در معرضِ فقرِ ارتشِ ذخیره‍ی صنعتی قرار می‌گیرند. این مفهوم تحت عناوین و عباراتی چون “پَسا سرمایه داری”[۲۲]، دورانِ “وقتِ آزاد”[۲۳] نامحدودِ پس از تولید ارائه می‌گردد.
به عنوان مثال در مقاله ای که اخیراً تحت عنوان “خداحافظی با کلیه آن‌ها که بردگی را حمل می‌کنند. “[۲۴] منتشر شده است، اولریش بک[۲۵] نظریه پرداز”جامعه‍ی ریسکی”[۲۶] استدلال می‌نماید که ما وارد یک دورانِ سایبریِ تولید شده‌ایم که در آن ابداعِ فن آوری های نوینِ اطلاعاتی‌ای که امکان توسعه‍ی سرمایه داری در سرتاسرِ کره‍ی خاکی را فراهم نموده است، به نوبه‍ی خود سببِ وقوع یک ” انقلاب”[۲۷] اجتماعی شده که بسیاری از بنیادهای زندگی معاصر را مورد تردید قرار داده است. او در واکنش به این شرایط، به درکِ این نکته فرا می‌خواند که کار برای همه در حالِ به پایان آمدن است. او بیان می‌دارد : “آیا کار همیشه به عنوانِ یک امتیازِ انحصاری از فراگیری برخوردار بوده است؟ خیر… نظام ارزشی‌ای که آشکارا محوریتِ کار و تنها کار را در ساخت و کنترلِ یک جامعه‍ی فراگیر اظهار می‌دارد، ابداعی مدرن از سرمایه داری و دولت رفاه است. ما نیاز به آن داریم که چشم اندازی از یک زندگی ورای آلترناتیوهای بیکاری و استرس در محل کار را در پیش روی خود ببینیم. ” (آنلاین)
اگر طبق نظر بِک “اشتغالِ کامل” به یک “مفهوم زومبی”[۲۸] گونه تبدیل شده است، به خاطر این نیست که کارگران از پذیرفتن کاری که به پابندی ایدئولوژیک در”اقتصاد نوین”[۲۹] تبدیل شده است، امتناع می‌نمایند بلکه به خاطر آن است که “اشتغال”یک شاخصِ عینی از تضادهایِ جامعه‍ی طبقاتی است. تعبیر ساده‍ی آن تحتِ سرمایه داری تنها به معنای آن است که کارگران باید برای تأمینِ نیازهایشان، نیروی کارشان را به فروش رسانند. منافع طبقه‍ی کارگر از “اشتغال کامل”– که در عمل به معنی یک جامعه‍ی کاری ساخته شده بر مبنای اصلِ از هر کس به اندازه‍ی توانش، به هرکس به اندازه‍ی نیازش می‌باشد. – به طور مستقیم در برابر منافع طبقه‍ی حاکم در بهره‌مندی از بیکاریِ ارتشِ ذخیره‍ی کار برای پایین نگه داشتنِ هزینه‍ی نیروی کار در تلاش برای افزایشِ سود است. این است که گفته می‌شود که این” ایده‌ها” نیستند که سرمایه داری را عقب نگه می‌دارند – در این مورد آن گونه که بِک استدلال می‌نماید، یک اخلاقِ کارِ منسوخِ پیوریتنی[۳۰]- ، بلکه بیشتر سرمایه داری است که ایده‌هایی را خلق می‌کند که نمی‌تواند برآورده گردد. برای مثال همان طور که لنین استدلال می‌کند، سرمایه‍ی انحصاری دموکراسی را به یک توهم تبدیل می‌نماید. (“پاسخ” ۲۴) در حالی که سرمایه داری آرمان‌های دموکراتیک ایجاد می‌کند و نهادهای دموکراتیک را شکل می‌دهد، تقسیمِ کار بین کسانی که مالکِ ابزار تولیدند و کسانی که مالکِ چیزی جز نیروی کار خود نیستند، تقسیمِ کاری که امپریالیسم بی‌رحمانه‌ترین تضادهای آن را تشدید می‌نماید، به معنی آن است که برای اکثریتِ جمعیتِ جهان دموکراسی یک امرِ امکان ناپذیر است. بنابراین از آنجا که سرمایه داری” نمی‌تواند از طریقِ تحولاتِ دموکراتیک مضمحل گردد، مهم نیست که این موضوع چقدر ایده آل است”، سوسیالیسم را تنها با “توسعه‍ی کاملِ دموکراسی یعنی برابریِ واقعیِ و مشارکتِ عمومیِ واقعیِ تمامِ توده های مردم در کلیه‍ی امورِ حکومتی و در همه‍ی مسائلِ پیچیده‍ی از میان برداشتنِ سرمایه داری” می‌توان از بین برد. “(“پاسخ”۲۵). به عبارت دیگر برخلافِ نظرِ بِک این شکلِ ایده آلِ “کار” نیست که به آن اندیشیده نشده است، بلکه نظامِ اجتماعی ضروری برای تحققِ پایان بخشیدن به کارِ مزدی است که باید ایجاد گردد.
دگرگونیِ مفهومِ کار از یک مفهومِ مجرد که به شکلِ معینی از سازماندهیِ تولید در یک لحظه‍ی تاریخیِ معین برمی گردد (مانندِ”کار مزدی”) ، به مفهومی انتزاعی، (مانند”کار”)که از پیشرفتِ اجتماعی تاریخی فراتر می‌رود، حاکی از چرخشِ عمومی به سوی یک نظریه‍ی جامعه شناختیِ “کار” به ویژه جامعه شناسیِ وِبِری به منظورِ هدایت و رسیدگی کردن به تضادهای توسعه یابنده‍ی سیستمِ سرمایه داری است. جایگزین نمودنِ استثمارِ نیروی کار که ویژگیِ خاصِ جامعه‍ی طبقاتی است، با مفهومِ “کار”، مفهومی فرا تاریخی که تاریخیتِ مناسباتی را که “کار” در آن جای گرفته است را پنهان می‌نماید، تلاشی است برای طبیعی جلوه دادن و پذیرفتنِ نظامِ کارِ مزدی.
برای مثال وِبِر در کتابِ اخلاقِ پروتستان و روحِ سرمایه داری استدلال می‌کند که “میل به تولید سود در همه‍ی انسان‌ها و وضعیت‌های مختلف و در همه‍ی زمان‌ها و در همه‍ی کشورهای دنیا مشترک است”(۱۷) و اینکه “سرمایه داری و شرکت‌های سرمایه داری مطابقِ عقلانیتِ قابلِ ملاحظه ای از محاسباتِ سرمایه دارانه در همه کشورهایِ متمدنِ کره‍ی زمین وجود داشته‌اند. “(۱۹) از نظر وِبِر این به جهت آن است که “بنگاهِ سرمایه داری” چیزی بیش از یک تبادلِ نابرابرِ کالا در بازار نیست. او بیان می‌کند که”یک اقدامِ اقتصادیِ سرمایه داری، اقدامی مبتنی بر انتظارِ سود با بهره گیری از فرصت‌ها برای مبادله است. “(۱۷) بنابراین سرمایه داریِ وِبِر مبتنی بر استثمارِ نیروی کار (در تولید) نیست بلکه مانند نظریه‍ی”ارزش ترکیبی”[۳۱] پرودون بیشتر در سطحِ قیمتِ مبادله (در سطح مصرف) مطرح است. وِبِر با قرار دادنِ گردشِ کالاها به عنوانِ منبعِ ارزشِ اضافی و معرفی توسعه‍ی مبادله به مثابه‍ی مفهومی فرا تاریخی، “کارِ مزدی ” را جاودانه نموده و روابطِ بورژوایی را به همه‍ی دوره های تاریخی بسط می‌دهد. نتیجه‍ی این رویکرد مانند تمامِ رویکردهایِ سوسیال دموکرات‌هایِ معتبر، یک نظریه‍ی سرمایه داری است که در آن “معامله” و”مصرف” بر تولید چیره می‌شوند. با این وجود همان گونه که مارکس استدلال می‌نماید، “خواه تولید و مصرف به عنوانِ فعالیتِ یک نفر و چه فعالیتِ تعداد زیادی از افراد در نظر گرفته شود، به عنوانِ لحظاتی از فرآیندها پدیدار می‌شوند که در آن‌ها تولید لحظه‍ی عمده است. خودِ مصرف مانندِ ضرورت، مانندِ نیاز، یک لحظه‍ی طبیعی از فعالیتِ تولیدی است”(گروند ریسه۹۴). تئوری وِبِری از طریقِ قرار دادنِ مسئله‍ی تولیدِ سرمایه داری در”مصرف “، استثمارِ نیروی کار را که در تولیدِ کالا اتفاق می‌افتد، پذیرفته و برای مسئله‍ی توزیع و شیوه های مصرفِ فردی به عنوانِ کانونِ تجزیه و تحلیل ارجحیت قائل می‌گردد. در مقابل، مارکسیسم مبنایِ اساسیِ جامعه را بر تولید قرار داده و بدین سان روشن می‌کند که پیامدهای”توزیع” نمی‌تواند به تنهایی از طریقِ “باز توزیع ” کالاها حل شود زیرا علت اولیه‍ی نابرابری از بین نرفته است. بدونِ دگرگونیِ سیستمی که نابرابری تولید می‌کند، هیچ میزانی از”باز توزیع”رفاهِ اجتماعی مانعِ بازگشتِ نابرابری نخواهد گردید.
این چنین است که نزدیک شدن به مفهومِ وِبِری “روحِ سرمایه داری” تداومِ تاثیرِ ماندگار نوعی”اخلاقِ” ایده‌آلیستیِ بوده و سوسیال دموکرات‌هایی مانند بِک در تبیینِ لفاظانه‍ی خود از یک” زندگیِ فراتر از کار” شبح کار را شبیه سازی نموده ، مفهومی از “کار” را که نتیجه‍ی یک آیینِ فرهنگیِ نادرست است، به جای این واقعیتِ عینی که کار شرطِ لازم برای تولیدِ زندگیِ اجتماعی بوده و اینکه آن کار در تحول به “کارِ مزدی” تحتِ سرمایه داری تبدیل به یک شیوه‍ی استثماری می‌گردد، جایگزین می‌نماید. به عبارت دیگر”ایجادِ مفهومِ شبح مانند” از کار و انتقالِ “لفاظانه‍ی” آن به”شغل”، نشان دهنده‍ی انتقالِ واقعی از سرمایه داری به یک سیستمِ اجتماعی”پَسا سرمایه داری” که در آن سیستمِ سرمایه داری به خاطر اتوماسیونِ تولید “زوال یابد” نیست بلکه بیشتر بیانگرِ ایدئولوژیِ طبقه‍ی حاکمی است که سودش نه از “کار” بلکه از استثمارِ طبقه‍ی کارگر سرچشمه می‌گیرد.
شاید بهترین نمایندگانِ دِتِرمینیسمِ تکنولوژیکیِ آوانگارد که نظریه‌هایشان در باره اتوماسیونِ سرمایه داری در پیشاپیشِ یورشِ طبقاتِ حاکم بر آگاهی‌های لازم برای تولیدِ آگاهیِ طبقاتیِ طبقه‍ی کارگر قرار دارد، کمونیست‌های”حقوقی” یا “مستقل” مانند میخائیل هارت[۳۲] و آنتونیو نگری باشند. هارت و نگری در حالی که هنوز ردای کمونیسم را بر دوش می‌کشند، در کتابشان با عنوان”کارِ دیونسیوس”[۳۳] جنبش اجتماعی تازه ای را پیشنهاد می‌کنند که با آموزه های اساسی مارکس تقابل دارد: “ما متقاعد شده‌ایم که فقط در واژه های مارکسیستی نیست که می‌توان کمونیسم را تعریف نمود…اکنون هنگامی که صحبت از کمونیسم می‌کنیم، در درجه‍ی اول به روش ماتریالیستی مراجعه می‌کنیم. البته تنها نوع ماتریالیسم هم ، ماتریالیسمِ مارکسیسستی نیست. “(۱۶). مخالفت آن‌ها با مارکس مانند همه‍ی ضد مارکسیست‌های امروز پیرامونِ نظریه‍ی ارزشِ کار است. آن‌ها مانند بِک، دِلوز و گاتِری موضوع را با این حقیقت تفسیر می‌کنند که “کار در قلمروِ یک اخلاقِ کارِ سرمایه داری اغلب به صورتِ بیش از حد محدود تعریف شده است که خوشی‌ها و خواسته‌ها را انکار می‌نماید. “(۷) در عوض آن‌ها استدلال می‌کنند که “کار در جوامع ما به سوی کارِ غیرِ مادی، کارِ فکری و کارِ علمی- فنی و کارِ سایبورگ[۳۴] گرایش دارد. “(۱۰) طبق نظر هارت و نِگری این تغییر به سوی یک سرمایه داریِ “پَسا مولد”[۳۵] که در آن کارِ” ساده” با کارِ “پیچیده” و تولیدِ کالایی با انباشتِ اطلاعات جایگزین شده است، نظریه‍ی ارزشِ کارِ مارکسیسم را بی اعتبار می‌نماید زیرا در حالی که مارکسیسم می‌کوشد” به نامِ مرکزیتِ کارِ طبقه‍ی کارگر این نوع ادراک را به تاریخمان نیز تعمیم دهد”، رژیمِ جدیدِ کارِ “غیر مادی” مفهومی از نظریه‍ی ارزشِ کار ارائه می‌دهد که همراه با آن ضرورتِ انقلابِ اجتماعی توسطِ طبقه‍ی کارگر”به طور کامل ورشکسته”می‌گردد. (۱۰) آن‌ها در عوض پیشنهاد می‌دهند که آن چه برای درکِ موثرِ “اقتصاد جدیدِ”با منشاء کارِ فکری لازم است، “واژگون ساختنِ” مدل زیربنا- روبنا است در حالی که اعلام می‌دارند” اگر کار مبنای ارزش است، پس ارزش مبنای کار است. “(۹)[۳۶]
در هسته‍ی نظریه‍ی “کمونیسمِ حقوقی” و”نظریه‍ی ارزشِ کار” هارت و نگری نوعی سوسیالیسمِ اتوپیاییِ خوشایند وجود دارد که در آن فرض بر این است که به دلیلِ اینکه پیشرفت‌های تکنولوژیک تحقق بخشیدن به نیازهای همگان را امکان پذیر نموده است، صرف نظر از اینکه چنین جامعه ای اصلاً واقعیت یافته است یا خیر، چنین پیشرفت‌هایی پایان بخشیدن به مناسباتِ آنتاگونیستیِ بینِ سرمایه و نیروی کار را به ارمغان آورده است، طوری که مبارزه‍ی طبقاتی دیگر نمی‌تواند به مسئله‍ی کنترل بر ابزار تولید محدود گردد، بلکه به جای آن تبدیل به موضوعی از یک مبارزه‍ی ایدئولوژیک برای اینکه چه کسی ابزارِ ارائه را کنترل نماید، گردیده است. این است که در تعریف کار به عنوان یک مقوله‍ی “تحلیلی اجتماعی” گفته می‌شود که “تولیدِ ارزش… را به طور مساوی در شرایط اقتصادی و فرهنگی توضیح می‌دهد. “(۷) آن چه در تجزیه و تحلیل آن‌ها در معرضِ خطر قرار می‌گیرد، از نظر پنهان کردنِ مفهومِ تولید از طریقِ محو نمودنِ این حقیقت است که اهرمِ اساسیِ تولیدِ سرمایه داری “سرمایه‍ی فرهنگی” نیست، بلکه تولیدِ سودی است که تنها می‌تواند از طریقِ استثمارِ نیروی کار تحقق یابد. پیشرفت در این مورد باید به عنوان چیزی درک شود که می‌تواند مناسباتِ تولید را بدونِ تغییرِ اساسیِ شرایطِ آن پیشرفت پشتِ سر گذارد. این پیشرفت، “پیشرفتی” می‌شود بدون تضاد، مبارزه یا انقلاب.
همان گونه که مارکس در فقر فلسفه[۳۷] استدلال می‌کند:”هیچ چیز مضحک‌تر از فهمیدنِ ماشین آلات به عنوانِ آنتی تزِ تقسیمِ کار نیست. “(۱۸۶) به عبارت دیگر علی رغم ادعاها پیرامونِ مرحله‍ی جدیدی از مناسباتِ سرمایه داری که در آن تکنولوژی کارِ مزدی را از محدودیت‌های استثماری “آزاد می‌کند”، در واقعیت سرمایه داری در مرحله‍ی انحصاری خود به مانعی برای پیشرفت تبدیل می‌شود، با نمونه های بی‌شماری از نوآوری‌ها و پیشرفت‌هایی که به دلیلِ تاثیرِ منفی احتمالی بر نرخ سود معرفی نشدند. فرض نمودنِ پیشرفت‌های تکنولوژیک به مثابه‍ی دگرگونیِ خود به خودیِ مناسباتِ تولید چون نوعی موجودیتِ ماوراء مبارزه‍ی طبقاتی ورایِ ابزار تولید، در واقع واژگون نمودنِ ارتباطِ بین فن آوری و نیروی کار به منظورِ فراهم نمودنِ توجیهِ ایدئولوژیک برای استثمار است. همان گونه که مارکس استدلال می‌نماید، تحت سیستم سرمایه داری “تقریباً همه‍ی اختراعاتِ جدید نتیجه‍ی برخوردهای بین کارگر و کارفرما که در همه‍ی هزینه‌ها در جستجوی ِمستهلک نمودنِ توانایی تخصصیِ کارگران بوده … به طور خلاصه با معرفیِ ماشین آلات، تقسیمِ کار در درونِ جامعه افزایش یافته ، وظیفه کارگر در داخلِ محلِ کار ساده گردیده، سرمایه متمرکز شده و انسان بیشتر تجزیه و تکه تکه شده است. “(۱۸۸)
بدین ترتیب قرار نیست سرمایه داری به پایان برسد چرا که مناسباتِ تولید آن پیوسته در زرق و برق لفاظانه “خواسته” شده است. نقشِ اصلیِ بازی شده توسطِ تمایلاتِ گوناگونِ ایدئولوژی بورژواییِ امروز در واکنش به انتزاعِ فزاینده‍ی کار، مشروعیت بخشیدن به استثمار از طریقِ تولیدِ دانش‌هایی است که تضادِ بنیادی بینِ سرمایه و کار را محو می‌نماید. به قول لنین که در “چه باید کرد؟ “[۳۸] در مقابله با ایدئولوژی‌های”پَسا تولید” مطرح نمود که در آن‌ها “فروشندگان نیروی کار…”صرفاً” یاد می‌گیرند که کالای خود را با شرایط بهتری به فروش رسانند”، آن چه برای دگرگونی انقلابی مناسبات اجتماعی لازم است، کادرهایی از نظریه‌پردازان سوسیالیستی است که توسط آگاهی علمی از هدف اساسی طبقه در ارتباط با استثمار نیروی کار هدایت شوند. آن گونه که انگلس استدلال می‌کند:
“کمونیسم از صنعتِ بزرگ و پیامدهایش، از ظهورِ بازارِجهانی و رقابتِ نامحدودِ حاصل از آن، از بحران‌های تجاریِ سخت‌تر و فراگیرتر از همیشه که قبلاً در بحران‌های بازارِ جهانی رشد یافته است، از شکل گیری طبقه کارگر و تمرکز سرمایه، و برآیند مبارزه‍ی طبقاتی بین طبقه کارگر و بورژوازی ناشی می‌شود. کمونیسم به عنوان یک نظریه، بیانِ موضعِ طبقه‍ی کارگر در این نبرد و جمع بندی شرایط لازم برای رهایی آن است. “(۳۸)



[۱]-Class, Labor and the “Cyber”: A Red Critique of the “Post-Work” Ideology, THE RED CRITIQUE ۱ (Spring ۲۰۰۱)- REDCRITIQUE.ORG
[۲] -Rob Wilkie
[٣] -Technological determinism
[۴] -Gilles Deleuze
[۵] -Felix Guattari
[۶] -Ulrich Beck
[۷] -Michael Hardt
[٨] -Antonio Negri
[۹] -Weberian
[۱۰]-avant-garde
[۱۱]-Gründrisse ٨۷
[۱۲]-Aping Biology
[۱٣]-Aping Biology: Computer Guides Automated Evolution of a Robot
[۱۴] - The Manifesto of the Communist Party-۴۹۲
[۱۵] - Ernest Mandel
[۱۶]- روند آن بدین گونه خواهد بود: (مترجم)
افزایش اتوماسیون کاهش نفر ساعت کاهش اشتغال کاهش قدرت خرید کاهش فروش کاهش سود کاهش انباشت
[۱۷] -Deleuze and Guattari’s Anti-Oedipus: Capitalism and Schizophrenia
از اساطیر یونان باستان که بر اساس آن اودیپ طبق پیش گویی پیش گویان نادانسته پدر خود را می کشد وبه خاطر پاسخ گویی به معماهای ابوالهول که هرکس به آن پاسخ نمی داد بلعیده می شد، مصیبت را پایان داده و به پاس آن خواهر پادشاه به او تقدیم می شود که عملاً مادر او بوده است. نتیجه این پیوند دو فرزند پسر و دو فرزند دختر است. پس از مدتی پادشاهی درخشان،سرزمین تبس گرفتار طاعون می شود وقرار می شود که انتقام خون پادشاه گرفته شود تا کشور از طاعون رهایی یابد. اودیپ که نمی داند خود قاتل پادشاه است، اعلام می کند که عامل کشتن پادشاه باید شناسایی شده و از شهر تبعید گردد.سرانجام پس از بررسی های مفصل مشخص می گردد که او قاتل پادشاه بوده و با مادر خود ازدواج کرده است.در نتیجه روشن شدن این حقیقت، مادر او(و همسراو) خود را می کشد.اودیپ نیز با سنجاق سینه او خود را کور می کند.حقیقت موضوع سرانجام برای پسران اودیپ مشخص می گردد و تصمیم می گیرند او را از شهر تبعید کنند. بدین ترتیب او مدتی را در گدایی و عبادت سپری می کند وسرانجام پس از اینکه توسط دخترانش شسته می شود. آنها به او لباس های نو می پوشانند ودر حالی که با هم مرثیه مرگ می خوانند، خداوند او را فرا می خواند و با صدای رعد و برق مهیبی اودیپ ناپدید می گردد.اسطوره اودیپ و عقده اودیپی به عنوان نمادی ازبیماری شیزوفرنی شناخته شده است. (نقل با تلخیص از ویکی پدیا- مترجم)
شیزوفرنی یک بیماری روحی و روانی , همراه با داغ و ننگ و اطلاعات بسیار غلط است. این مورد اغلب منجر به افزایش پریشانی فرد
بیمار و یا اعضای خانواده ی وی می گردد.عمدتا فرد مبتلا به شیزوفرنی تغییراتی در رفتار و قوه ی ادراک، طرز تفکری بی نظم که ممکن است سبب تحریف رو یارویی با واقعیت گردد را تجربه می نماید. این مورد را جنون می نامند.
در دهه هفتاد دلوز یک سلسله تحقیقات را با همکاری مکیلس‌گوتاری آغاز کرد.حاصل این تحقیقات دو جلد کتاب بود که جلد اول‌ ادیپ ستیز(Oedipus Anti) نام داشت.در این کتاب آن ها نظام‌ مارکسیستی و فلسفه مارکس را مورد بررسی قرار داده و انتقادات زیادی‌ را به این گرایش وارد نمودند و روانکاوی لاکان را اوج تأثیر مارکسیسم‌ قلمداد کردند. بعضی از محققین اهمیت کتاب ادیپ ستیز را با دجال‌ نیچه قیاس کرده‌اند.در این کتاب ما با نقد تازه‌ای از مدرنیته روبه‌رو هستیم که محور آن را سرمایه‌داری تشکیل می‌دهد.آن ها در تقابل با رشته روانکاوی،تحلیل شیزوفرنیک را مطرح کردند و مدعی شدند که‌ به منظور بنیان فکنی از تقابل های دوتایی و نفی رویکرد مدرنیته به ذهنیت‌ (Subject)این نظریه را تدوین کرده‌اند.آن ها در مقابل مفاهیمی چون‌ وحدت و هویت، کثرت و تعدد و چندگانگی و غیریت و تباین را مورد تأکید قرار دادند.
بر اساس رویکرد ویلهلم رایش به کالبد شکافی مفهوم میل و تمنا (Desire)پرداختند و یادآور شدند که میل و تمنا مفهومی است سخت‌ انقلابی.میل از آن رو انقلابی است که هرگونه جامعه‌ای را دستخوش‌ ساختارشکنی و تزلزل قرار می‌دهد.به عقیده آن ها جامعه غربی از دیرباز کوشیده است میل و تمنای آدمیان را در چارچوب ساختاری خاص- حقوقی، اجتماعی، روانی-مسدود و محبوس نماید و آن را در چنین قالبی جای‌ دادند. Territorialized به زعم آن ها میل و تمنا برخلاف نظر هگل،فروید و لاکان متضمن نقص و حرمان نیست بلکه نیرویی است ایجابی،پویا و مولد که همواره پیوندهای جدید را موجب می‌گردد و به همین جهت‌ آن ها واژه استعاری ماشین را برای آن به کار بردند.آن ها صریحا تأکید کردند که خودِ میل گونه ای ماشین و لذا دارای تحرک و پویایی است. میل و تمنا همواره در حال ایجاد کارمایه‌های عاطفی و لیبیدویی است‌ که در سایه صورت های ناخودآگاه تکوین می‌پذیرد.به تعبیری میل و تمنا کارمایه فیزیکی شناوری است که با اشیاء و پدیده‌های دیگر ارتباط برقرار می‌کند.بعضی مدعی هستند که میل و تمنای مورد بحث دلوز و گوتاری‌ صورت دیگری از اراده معطوف به قدرت نیچه محسوب می‌شود.
در کتاب ادیپ ستیز آمده است که در غرب از دیرباز میل و تمنا در چارچوب رژیم های اجتماعی مختلف کانالیزه شده و تحت کنترل و نظارت قرار گرفته است. دلوز و گوتاری فرآیند سرکوب میل و تمنا را از طریق محدود نمودن کارمایه‌های مولد آن محدوده‌ها و گستره‌ فکنی‌ ( Territorialization ) نام داده‌اند و جریان مخالف آن یعنی رها کردن میل‌ از چارچوب ها و قالب های محصور کننده اجتماعی را گستره‌زدایی و یا محدوده‌ زدایی(Deterritorialization )خوانده‌اند.به تعبیر دیگر محدوده‌ فکنی را رمزپردازی( Coding ) و محدوده‌زدایی را رمز گشایی‌ ( Decoding )نام داده‌اند، به گفتهء آن ها در جریان رمزگشایی رمزهای‌ اجتماعی سرکوبگرِ میل از حیطه‍ی مکانی و روانی محبس نجات یافته و در فضای نامحدود شناور می‌شود.
به زعم آن ها در جوامع سرمایه‌داری فرآیند ادیپی و نیز شیزوفرنی و گرایش های بت واره به اوج می‌رسد و به همین اعتبار ساختارهای‌ پیشاسرمایه‌داری را متلاشی می‌کند.آن ها چارچوبه ای مارکسیستی را در لباس نیچه‌ای و تا حدی واژگان فرویدی در تحلیل جامعه و فرهنگ به‌ کار گرفتند.(به نقل از ضیمران،محمد ، نشریه: اطلاع رسانی و کتابداری « کتاب ماه ادبیات و فلسفه » خرداد و تیر ۱۳۸۳ – شماره ۸۰ و ۸۱ - ازص ۴۸ تا ۵۷)
تعچب آور نیست که با مسخ و تهی نمودن مفاهیم انسانی و انقلابی مارکسیسم، اسطوره پرومته به عنوان نماد مبارزه با زئوس (خدای خدایان) و فداکاری و پایبندی استوار و ثابت قدم به رهایی نوع بشراز رنج در ادبیات چپ، جای خود را در نوشته های نظریه پردازان فلکسودوکس و پست مدرن به اسطوره اودیپ می دهد که می تواند به نوعی نماد جهل و ناآگاهی، زیرپا گذاشتن هنجارهای اخلاقی و انسانی،روان پریشی و اندوه ،شکست وویرانی و….باشد. بدین ترتیب عنوان انتخابی برای کتابی که قرار است موجودیت و تکامل خودکار تکنولوژی و تاثیر آن بر ساختار اجتماعی و مبارزه طبقاتی را توضیح دهد ودر این راستا آگاهانه وهدفمند مفاهیم اساسی و انقلابی تفکر مارکسیستی را به زیر سئوال می برد،هوشمندانه به نظر می رسد! بدینسان شکنجه ،رنج ، فرسایش تن و روان واندوه و تیره روزی اودیپی جایگزین انسان دوستی، فداکاری، روشن بینی ، باورمندی، امید و آرزوی پرومته ای در تاریخ گردیده و چشم انداز آزادی، رهایی وخوشبختی بشر از مناسبات نابرابر و به زنجیر کشاننده اجتماعی زایل می گردد. ( مترجم)
[۱۸] -schizophrenia               
اسکیزوفرنی یک بیماری مزمن و اغلب ناتوان کننده روانی است. این بیماری می تواند باعث شود که انسان از مردم و فعالیت های دنیای اطراف جدا بیفید و به دنیای هذیان پس رفت کند یا از واقعیت جدا بیفتید. اسکیزوفرنی نوعی از جنون است که یک اختلال تفکر محسوب می شود و در آن تفسیر واقعیت غیرطبیعی است. اسکیزوفرنی نشانه ای از یک مغز آسیب دیده است.)مترجم)
[۱۹] -The Manifesto of the Communist Party (۴۷۶)
[۲۰] -post-human
[۲۱] - توجه شود که این مقاله در سال ۲۰۰۱ نوشته شده است. (مترجم)
[۲۲] -post-capitalism
[۲٣] -free time
[۲۴] -Goodbye to all that wage slavery
[۲۵] -Ulrich Beck
[۲۶] -Risk-Society
جامعه ریسکی واژه ای است که در دهه نود برای بیان روش سازماندهی به جامعه مدرن در واکنش به ریسک پدیدار گردید. واژه ای که توسط ِنویسندگان کلیدی مدرنیته بویژه اولریش بک و آنتونی گیدنز بیان شده است.استفاده از این واژه طی دهه نود هم به عنوان پیامدی از ارتباطش با روند تفکر در باره ی مدرنیته و هم به خاطر ارتباطش با گفتمان عمومی بویژه رشد توجهات زیست محیطی در طول این دوره گسترده تر شد.به گفته آنتونی گیدنز جامعه ریسکی “جامعه ای است که به طور فزاینده ای گرفتار آینده ( و نیز ایمنی) است که مفهوم ریسک را ایجاد می کند.در حالی که جامعه شناس آلمانی اولریش بک آن را به عنوانِ” روشی سیستماتیک از ارتباط با مخاطرات و ناامنی های القاء شده و ایجاد شده توسط خودِ مدرنیزاسیون”تعریف می نماید. (به نقل از ویکی پدیا- مترجم)
[۲۷] -revolution
[۲٨] -zombie concept
    مار خدای ، مفهومی جادوگرانه از مذاهب غرب آفریقا، هائیتی و آمریکای جنوبی که به عقیده آن ها به شکل روح در بدن مرده حلول نموده و به آن جان تازه می بخشد. )مترجم)
[۲۹] -New Economy
[٣۰] -puritan      
پیوریتن ها فرقه ای از پروتستان های انگلستان بودند که زمان ملکه الیزابت اول علیه سنن مذهبی قیام نمودند وطرفدار سادگی در نیایش بودند.)مترجم)
[۳۱] -constituted value
مارکس در “فقر فلسفه” در نقد دیدگاه های پرودون مطرح می کند ارزش متشکله کالا که از نظر ریکاردو به ارزش مبادله مربوط است، از نظرپرودون مرکب از ارزش مبادله به اضافه ارزش مصرف است. مارکس در همین جا تئوری ریکاردو را یک تفسیر علمی از حیات واقعی اقتصادی معرفی می کند در حالی که نظریه ارزش پرودون را تفسیری ایده آلیستی از نظریه ریکاردو می داند. (مترجم)
[۳۲] -Michael Hardt
[٣٣] -Labor of Dionysus                از اساطیر یونانی به معنای خدای میگساری و شراب و زراعت ))
[۳۴] -cyborg )cybernetic organism)
( (سازواره سایبری که به مفهوم موجودی با دو بعد بیولوژیکی وساختگی یا مصنوعی شامل قطعات الکترونیکی،مکانیکی و روبوتیک است.
[۳۵] - post-productive
[٣۶] - به عبارت دیگر منظور این است که چنانچه قرار باشد کارِ نهفته یا متراکم شده در محصول را مبنای ارزشِ آن محصول تلقی کنیم، بنا براین بدیهی است که خودِ کار نیز باید حاوی ارزش باشد تا تراکم آن در محصول بتواند این ارزش را به محصول منتقل نماید. یعنی فعالیتی را می توان کار نامید که ارزشی تولید کند و براین اساس کارِ فکری ، غیر مادی و کارِ دانشی آن فعالیتی است که بیشترین ارزش را تولید می نماید. بدین گونه است که مدل زیربنا- روبنا واژگون می گردد. توجه به این نکته مهم است که در عبارت اول آن چه مد نظر است،ارزش مبادله محصول تولید شده در بازارمی باشد. در حالی که عبارت دوم بیشترحاوی این مفهوم است که سرمایه دار با استفاده از کارِ فکری و آن چه را که محصول آن کار فکری و دانشی می داند، یعنی تکنولوژی و نیز مدیریت در پروسه تولید و چرخه زندگی اقتصادی به جای کارِ یدی، مادی، نیروی کار ساده یا کارگرِ فاقدِ بازدهی قابل مقایسه با تکنولوژی امکان آن را می یابد تا با افزایش بهره وری از طریق کاهش منابع مصرفی در تولید مانند نفر ساعت نیروی انسانی قیمت تمام شده محصولات تولیدی را کاهش داده و حاشیه سود خود را افزایش دهد.جالب است که از یک سو در ادبیات امروز مدیریت در کنار افزایش کیفیت و افزایش سرعتِ ارائه محصول، از کاهشِ قیمت یا ارزش مبادله نیز به عنوان دستاوردِ پیشرفت های تکنولوژیک بحث می شود، از سوی دیگر مبشرانِ “اقتصاد جدید” این عاملِ کاهشِ ارزش مبادله یا قیمت را مبنای ارزشِ فزاینده محصولات می دانند. بدین ترتیب نه تنها با واژگونی مدل تحلیلی زیر بنا-روبنا در اینجا مواجه نیستیم ، بلکه دقیقاً زیر بنای مادی بهای تمام شده تولید شامل مواد، دستمزد و سربارِ تولید است که سرمایه دار را به انتخابِ نهاده های تولیدِ ارزان تربه منظور کاهش بهای تمام شده و افزایش حاشیه سودهدایت می کند و در همین راستا روبنای فکری، فرهنگی، مدیریتی و ایدئولوژیکی متناسب با این نیازِ طبقه سرمایه دار شکل می گیرد. نکته مهم قابل بحث دیگر در اینجا این است که با اینکه تکنولوژی محصول کار و رشد و پیشرفت خرد اجتماعی است و اساساً می باید دستاورد آن در اختیار همگان قرار گیرد اما به دلیل مالکیت طبقه سرمایه دار بر دستاوردهای تکنولوژی، سرمایه داری مانع از آن می گردد تا توسعه تکنولوژی به صورت صحیح در خدمت جامعه بشری قرار گیرد.(مترجم)
[۳۷]-The Poverty of Philosophy
[٣٨] -What is to be Done?(۴۰۰)

منبع: مجله ی مهرگان
mehreganmag.com