نامه نیما ابراهیم زاده فرزند زندانی سیاسی بهنام ابراهیم زاده



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۰ اسفند ۱٣۹۱ -  ۱۰ مارس ۲۰۱٣


سلام بر مردم خوب وعزیز کشورم
سلام ودرود بر کارگران و زنان ودانشجویان
سلام بر همه آنهای که یک لحظه ما را در روزهای سخت و پرمشقت تنها نگذاشتند ودر کنارمان بودند سال نو بر همه شما مردم عزیز شما که قلبهای مهربانی دارید تبریک وتهنیت باد .

من نیما ابراهیم زاده فرزند زندانی سیاسی بهنام ابراهیم زاده د رحال حاضر شبها و روزهایم را بروی تخت بیمارستان محک کودکان به جای رفتن به مدرسه ودرس خواندن سپری میکنم . امروز من با صحنه ای مواجه شدم که بیشتر از ازردن دل من امید به فردا را به من داد . من امشب بعد از دو ساعت خوابیدن وقتی چشمانم را باز کردم مادرم مادرم را اشک ریزان وخیره به پنجره دیدم . دلم گرفت نمی دانستم چکار کنم بدون آنکه مادرم بفهمد دوباره به زیر پتو رفتم . آخر چکارکنم مگر تقصیر من است من که جلوی مادرم تا به حال د ر بیمارستان گریه ای نکرده ام. دکترها می گویند روند درمانم سه سال طول می کشد شاید هم بیشتر . من هم با خود عهد بسته ام که در این مدت مامانم را ناراحت نکنم و جلوی او گریه نکنم و دردم را پنهان کنم ولی باز مامان ..... انگار که ازچشمانم می فهمد که من چی می کشم. پدر ومادرم روزها ولحظه های مرا با چهره خندان دیده اند، حتی امروز صبح وقتی دراتاق ازمایش مادرم مرا از بیرون از لای در اتاق نگاه می کرد با اینکه سوزن سرنگ درون استخوان کمرم فرو رفته بود به او لبخند زدم ولی باز چشمان مامان پر از اشک و حسرت وآه بود. انگار که در این دوران بیماری باید من درد بکشم، مامانم هم اشک بریزد وغصه بخورد و پدرهم حسرت آن روزهایی را که سالم بودم بخورد ومدام در ترافیک ودود وسرمای تهران هر روز از جنوب تهران تا شمال تهران داراباد دنبال وسایل و داروهای که من لازم دارم باشد وبعد هم با سه ساعت ملاقات تلخ نیما را روی تخت بیمارستان مشاهده کند وشب هم ساعت هشت به خانه بدون من برسد وجای خالی مرا در خانه حساس کند وفردا همین . ..دوباره از اول ؛ واقعا تا کی ادامه خواهد داشت. پدر حق دارد ناراحت باشد چون تا دیروز نیمای پرجنب وجوش وپرتحرک جلوی چشمانش بود. نیمایی داشت که توپ هم او را متوقف نمی کرد وهر چند هفته یک بار با خبرهای که پدر را در زندان خوشحال می کرد به ملا قاتش می رفت ولی حالا پدر باید در بیمارستان به ملاقات من بیاید .
روزهای که سالم بودم حتی پدر هم از دستم کلافه شده بود .اما حالا نیما روز تخت بیمار افتاده و حتی برای راه رفتن به کمک احتیاج دارد . راستی به این فکر می کردم که می توانم تعطیلات عید را بیرون از بیمارستان با خانواده و... سپری کنم اصلا وقتی که مرخص شدم آقای دادستان می گذارد پدر بیرون از زندان باشد و بماند؟ آیا می گذارد که به خارج از تهران سفر کنیم ؟ حتی هنوز خودم هم نمی دانم چی شده است. پدر ومادرم شوکه شده اند. همه چیز در نبود پدر یک دفعه شروع شد، ولی امیداوارم همه چیز یک دفعه وبا پایان بد تمام نشود .امیدوارم رفته رفته حال من بهبود یابد وارزوی سه ساله ام، آرزوی که این روزها به حقیقت پیوستنش بیشتر هر چیزی من را خوشحال می کند، یعنی برگشتن پدربا برگه آزادی به خانه و درکنار ما به حقیقت بپیوندد .
من یک تشکر ویژه به پدر بزرگم بدهکارم که در تمام این مدت سه سال دوری پدر از خانه برای من پدری کرده است وبارها وبارها جای پدرم من را نصیحت کرده و در کنار ما بوده است با وجود او بود که با جای خالی پدرم کنار آمدم. می دانم که الان پدر بزرگم هم مثل پدر ومادرم در رنج وعذاب است ونگران من است، نه تنها پدر بزرگ امروز پدر ومادرم ودوستان پدرم هم در عذاب هستند. این را می دانم تمام دوستان و رفقای پدرم در داخل وخارج به دنبال راهی برای کمک به من و خانواده رنج دیده ام هستند.
بار دیگر از زحمات دوستان ورفقای پدرم در داخل وخارج، به آنها که حتی در زمان نبود پدر وچه الان در دوران بیماری من در کنار ما بوده اند وهستند، من وخانواده مرا یاری داده اند؛ تشکر وقدر دانی می کنم ومی گویم که ما به آنها در این روز های سخت احتیاج داشته ام وخواهیم داشت.

به امید بهبودی بیماری تمام کودکان و ازادی پدر وتمامی زندانیان سیاسی دربند
نیما ابراهیم زاده فرزند بهنام ابراهیم زاده - بیمارستان محک بخش انکولوژی یک