از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : سلام بر کار کنان اخبار روز و بر همه سلام
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و چه در نظر آید
(حافظ)
چندین سال با عشق اینجا نوشتم. آن سر زمین و مردمان اش را با همه زشتی ها و زیبایی هایشان دوست می دارم - ای کاش زشتی ها نبودند و یا حد اقل کم می شدند. همه ی خلق هایش و فرهنگ هایشان برایم عزیز هستند. یعنی همانقدر به سنه دژ و تبریز و اردبیل و ساری و زهدان و زابل و تهران و شیراز و مشهد و اهواز و ... می اندیشم، که به رشت، که به ماسال خودم. دشوار، در یک فرایند بلند انسان ساز، بهش رسیده ام. و همینگونه به همه ی جهان می نگرم. همین اندیشه و عشق و دلسوزی مرا به اینجا می کشاند. با اینکه هم از نظر جسمی و هم روحی آدم قوی ای هستم، ولی اغلب بعد از نوشتن در پای این سایت خوب، بجای اینکه به انبوه کار های نیمه کاره ی زیر دست خود بپردازم؛ اغلب احساس کرده ام که به قدم زدن و یا دوش گرفتن احتیاج دارم تا خستگی ای را که این بحث و اغلب جدل ها به همراه داشته از تن و جان بشورم.
قصد داشتم در این لحظه حساس تاریخ در اردبیهشت ماه ۱۳۹۲ بر گردم و بطور منظم اینجا نیز بنویسم چون همیشه دلسوزانه. یعنی برایش وقتی که ندارم بیابم تا وظیفه ی انسانی و میهنی خود را در حد توان انجام داده باشم.
ولی حالا می بینم جو خیلی آلوده است. و وقت زیادی می طلبد؛ و من آن وقت را ندارم.
پس با همه ی شما عزیز خدا حافظی می کنم. اگر در این سال ها که با عشق به انسان و عدالت و آزادی می نوشتم، تندی ای جایی دیده اید فراموش کنید. و از نیکی ها یاد آرید. من انبوهی از کار های نیمه کاره بخصوص در باب زبان و واژه زیر دست دارم که اگر به آنها امروز نپردازم، فردا خود را خائن به نسل های آینده خواهم دید. بعضی کار های زیر دست این آدم کوچک اما دلسوز، فقط خاص این قلم است۱. پس خدا حافظی با شما عزیزان نه فقط بی مسئولیتی نیست، بلکه بخاطر حس مسئولیت شدید است. این توضیح را نوشتم زیرا سال پیش مدتی غیبت داشتم و دیدم بعضی از دوستان عزیز آمدند و نوشتند ای کاش لیثی ما را تنها نمی گذاشت و نمی رفت. من هرجا که باشم دلم با شماست.
زیر نویس ۱ - زبان مادری من تالشی است. زبانی است ریشه ای و پر ژرفا و بسیار کامل. بعضی ویژگی ها در این زبان وجود دارد که در کمتر زبانی در دنیا یافته ام. آن شعر کهن سغدی - آهوی کوهی ... - را فقط با تالشی می توان معنی کرد. این زبان ریشه ای رازدار تاریخ است. یعنی هزاران واژه ی زیر غبار تاریخ مانده را می توان با زلال چشمه ی آن شستشو کرد تا اصل اش به روشنی روز دیده شود. تا به حال به کمک این زبان ریشه ای و رازدار، به سد ها لغت غبار آگین پرداخته ام.
چند نمونه از آن ها را در زیر می آورم تا مشت نمونه ی خروار گردد. این واژه ها فقط و فقط با زبان ریشه ای تالشی قابل شکافتن است. جایی دیدم استادی نوشته "گویش تالشی." کی می خواهیم به این انشاء نویسی پایان دهیم. او که استاد سخن است و حتی یک جمله ی تالشی بلد نیست؛ با جرأت انشا می نویسد، و زبانی کامل و کم نظیر در جهان را گویش می نامند، در این جهان پر از «بیداد نظری»، از مردم عادی کوچه و بازار دیگر چه انتظاری می توان داشت!؟
تالشی گویش از کدام زبان است؟ اگر منظور گویش از زبان های باستانی فلات ایران است، آنوقت همه ی زبان ها از جمله فارسی دری نیز گویشی از زبان های کهن تر است. در حالی که هم فارسی دری و هم دیگر زبان های ایرانی در پروسه ای بلند خود به زبانی کامل بدل شده اند. با این تفاوت که زبان ملی ما فارسی دری مورد یورش قرار گرفت و در آن واژه های خودی و بیگانه در هم آمیخت و به یک کاسه ریخت. اما زبان هایی چون تالشی دست نخورده تر ماندند.
من به این سخن در مقاله ای که قول داده ام در وبلاگ وشتن واژه ها بنویسم، بر می گردم. آنجا به سخن دوست عزیز نادیده ام «جویبار» که در خطاب به شالگونی عزیز نوشته بودید نیز می پردازم.
نمونه ها:
پسَر = پ سَر = عین پدر = کسی که از نظر فیزیکی و ظاهری به مادر نرفته، بلکه پدر را می ماند. این واژه را فقط با تالشی می توان شکافت. زبان تالشی دارای سه گویش عمده است. در بخشی از تالش هنوز به پدر، پ، گفته می شود. این واژه تقریبن شبیه همسر است. سر در اینجا به معنی مانند و همتا است. مثل واژه ی «همال» که فردوسی بزرگ در شاهنامه ی جاودان بکار می بَرَد. بخشی از تالش ها و ایرانیان بعضی حروف را می خورند. در تدالشی گویش شمالی مانند آلمانی در موارد زیادی حرف اِر یا ر، خورده می شود. سعنس سَر، سَ تلفظ می گردد. چنانکه مردم سنه دژ دال را می خورند و بغداد را بغا می خوانند. و از این دست بسیار است.
آینه = آوینَه = نشان دهنده، که از بُندار آویندِن مشتق شده است. شکل ظاهری بندار ها - مصدر ها - ی تالشی عین آلمانی است. یعنی به اِن، ختم می شود. مثل: ژَندِن، هَردِن، بَردِن، گِتِن، واتِن، پَتِن، ختِن و ...
سیمرغ - سی مرغ = مرغی که می سوزد = ققنوس، عنقا، ژار پتیتسا( پرنده ی آتش - زبان های سلاویان شرق). این واژه همچون سیستان - استان سوخته، از مصدر - بُندار - سیستِن = سوختن، مشتق - گَل آوَز - شده است.
چله شب = چیلَه شَو = شب چیل زدن جوجه خورشید به تخم افق = شب تولد خورشید. چیل = پوست تخم مرخ و هر تخم دیگری. یلدای سریانی نیز به معنی تولد است. چله به چهل هیچ ربطی ندارد. تقویم کهن ما نیز ۴۵ روزه بوده. تالش ها هنوز از آن سود می جویند. روز اول تولد نمی توان روز چهلم باشد. از سوی دیگر ما چله ی کوچک نیز داریم که فقط بیست روز است؛ بیست روز که چهل روز نمی شود. سده را می شد چهله نامید، که می بینیم پیشینیان ما آن کار را نیز نکرده اند.
باری، چله، شبی است که در صبح آن جوجه خورشید، چیل تخم افق را شکسته، زاده می شود و جهانی به کودک نور دلداده.
پَلَنگ = پَلَ اَنگ = تکه نشان. این واژه واژه ای است مثل پرسَ پولیس،پیلَ تن، یا درَه کَه، درَه بند، سنگَ لَچ(نقاطی در تهران)، اردَه بیل، سپَه کَه(معبد سگ - واقع در جنوب ایران. و از این دست بسیار است.
به امید همدلی و همیاری همه خلق های ساکن ایران و داشتن ایرانی آباد و پر از مهر و سرور و عدالت.
من با اجازه ی اخبار روز این کامنت خدا حافظی را در پای یک مطلب دیگری نیز می گذارم؛ به دو دلیل. یک اینکه افراد بیشتری آن را ببینند. دوم دلیل سخنی است که با نویسنده ی آن مطلب دارم.
پیروز و شاد باشید، و یادمان نرود که گاه پیروزی بر خود از جنگیدن در جبهه های جنگ دشوار تر است. و او که در یابد، سَر است.
۵۲۴۲۲ - تاریخ انتشار : ۲۲ اسفند ۱٣۹۱
|