از : مزدک مادرباوران
عنوان : گر نیک بنگری و بگشایی...
لیثی حبیبی - م. تلنگر عزیز!
از خواندن این جملات لذت بردم:
"...محقق قبل از هر چیز باید سَمت گیری را در خود بکُشَد؛ وگرنه نمی رسد. می رسد؛ به آنجایی می رسد؛ که پیش از تحقیق علاقه مند بود برسد..."
گفتن این جملات به یک محقق حتی صد بار هم کم است. یا اینکه، یک محقق باید روزی صد بار این جملات شما را برای خود تکرار کند. من نیز همین تجربه را نموده ام.
من نیز به این سخنان شما باور دارم:
در هنگام تحقیق و زمان ارائه ی فاکت ها تلاش کنید از جرأت خود بکاهید و بر منطقی بودن سخن هرچه بیشتر بیفزایید. و هرگز تحقیق را با انشا نویسی یکی مگیرید. و به خود سخت بگیرید. یعنی با اندکی فاکت که در دست دارید؛ آن را مطلق کلید جهان هستی مشمارید. در پی این باشید که بیشتر بیابید.
با درود بیکران
مزدک مادرباوران
۵۲۶۲۰ - تاریخ انتشار : ۲٨ اسفند ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : معاشری خوش و رودی بساز می خواهم - که درد خویش بگویم به ناله ی بَم و زیر(حافظ جان شیراز)
به هر حال حقیقت یکیست و بیش نیست.
به عبارتی دیگر:
آرزویی بودم و چندان شدم
آرزوی آرزو مندان شدم
................
مزدک مادر یاوران گرامی با سلامی دیگر
من هرگز مخالف تحقیق شما عزیز و هیچ کس دیگری نیستم. در تردید کردن و تحقیق است که همه چیز روشن می گردد. خود خاک خورده ی این راهم. عمری را بر آن نهاده ام. در باب دو واژه ی مرکب آستارا در جنوب دریای خزر و آستارا خان در شمال آن دریا - بزرگترین دریاچه ی جهان - بیست سال کند و کاو کردم تا به حقیقت رسیدم. زیرا به دست آورد پیشین خود تردید داشتم. و روزی که دریافتم تردید من درست بوده، یکی از زیباترین روز های من بود. یعنی از اینکه نتیجه - حقیقت - بر ضد دیدگاه قبلی من بوده، ناراحت و نگران نشدم؛ بلکه از ته دل شادمانی کردم.
محقق قبل از هر چیز باید سَمت گیری را در خود بکُشَد؛ وگرنه نمی رسد. می رسد؛ به آنجایی می رسد؛ که پیش از تحقیق علاقه مند بود برسد. یعنی همین کاری که قبیله گرا ها می کنند.
در این جملات بالا جهانی از تجربه نهفته است گر نیک بنگری و بگشایی.
یعنی انشاء نیست.
تحقیق مبارک است؛ و زحمت شما و هر عزیز دیگری در این راه جای احترام دارد.
فقط و فقط به محققین گرامی همیشه این سخن عمیقن دوستانه و از دل بر آمده را پیوسته گفته ام و باز تکرار می کنم: در هنگام تحقیق و زمان ارائه ی فاکت ها تلاش کنید از جرأت خود بکاهید و بر منطقی بودن سخن هرچه بیشتر بیفزایید. و هرگز تحقیق را با انشا نویسی یکی مگیرید. و به خود سخت بگیرید. یعنی با اندکی فاکت که در دست دارید؛ آن را مطلق کلید جهان هستی مشمارید. در پی این باشید که بیشتر بیابید. و چه بسی با یافته های جدید، بهتر حرف سابق خود را می توانید به اثبات برسانید. و هم - این نکته بسیار مهم است، لطفن دقت ویژه به خرج دهید - و هم، می توانید به ضد نظر قبلی خود برسید. به این، یک محقق واقعی می رسد؛ نه یک از پیش تصمیم قطعی گرفته.
مایه ی بسی خوشحالی من خواهد بود که توی ایرانی رازگشای هستی غبار آگین و گم تاریخ گردی. البته اگر بگردی.
و علاقه ای هم ندارم که به قول دکتر مسعود نقره کار عزیز، حرف آخر را بزنم. بگذار به تاریخ و آینده واگذاریم. زیرا من، شما و همه می دانند که این بحثی آکادمیک و هزار پَره است، و در این اندک نگنجد؛ حتی اگر من و شما دو ده کامنت دیگر اینجا بنویسیم.
پس به همین اندک بسنده می کنم.
به امید روشن شدن گوشه های تاریک تاریخ به دست شما عزیز و هر کس دیگری.
و ممنونم بخاطر توضیحات شما عزیز.
با احترام و ادب ویژه به پیشگاه نوروز، شما و همگان.
نکته ی خارج از بحث: چون فعلن بیش این در اخبار روز کامنت نویسی را ادامه نخواهم داد؛ پس اجازه می خواهم از فرصت سود بجویم و هم بگویم: من این روز ها بیشتر علاقه مندم ایرانیان دلسوز و عدالتخواه به اعلام جنگی که به طبقه ی کارگر و زحمتکشان ما در تعیین حد اقل دست مزد داده اند بپردازند.
یعنی حتی با در نظر گرفتن آمار حکومتی، کارگران باید حد اقل، تکرار می کنم: باید حد اقل سی در سد بر روی حقوق سال ۱۳۹۲ خود بگذارند تا قدرت خریدشان به سال پیش برسد. یعنی همین سالی که کارگران و زحمتکشان عزیز ما در رنج و نداری و فقر و بیکاری و شرمندگی در پیشگاه خانواده ی خود زیستند.
سر تعظیم در برابرشان فرود می آورم، و نوروز را پیشاپیش تبریک می گویم، و سال پیش رو و همه سال های آینده که در پیش داریم را پر از پیروزی، همدلی و شادی برای زحمتکشان می خواهم.
۵۲۶۰۶ - تاریخ انتشار : ۲۷ اسفند ۱٣۹۱
|
از : مزدک مادرباوران
عنوان : دقیقا همین طور است...
به دوستان اخبار روز: متن قبلی بصورت ناقص ارسال شده بود، لطفا این متن را درج نمائید. با سپاس.
سرکار م. تلنگر،
دقیقا همانگونه است که شما نفرموده اید. ضمن اینکه، من نیز نگفته ام که شاهنامه آریائی است.
من حتی - همه جا فقط برای ارتباط با خواننده - از لفظ "باصطلاح آریائی" استفاده می کنم، زیرا این مساله بسیار بحث انگیز است.
در واقع، امپراطوری فروپاشیده ی ساسانی و عقده ی حقارتی که با این فروپاشی نسیب اقوام حاکم و اصلی و بهره بر این امپراطوری گردیده بود، آنها را بفکر علل این فروپاشی انداخته بود.
جمع آوری اسطوره ها، نه فقط در این امپراطوری، بلکه در امپراطوری:
- "عربها"، یا بهتر است بگویم "عرب زبانها" که اشتباها از آن به عنوان امپراطوری اسلام یاد می شود امری بود که به یک ضرورت اجتناب ناپذیر تبدیل شده بود. شما قطعا می دانید که چند بار "مصحف" نوشته و نابود گردید و هنوز قرآن نبود. و بعدها، از ترکیب این مصحف ها با اسطوره های این مناطق و بحث هائی که در مورد خدا و آبستنی "حضرت مریم" و تناقضات دیگر رخ داده بود، قرآن متولد شد. هنوز حتی در آثار شمس تبریزی بجای قران، گاهی نیز از واژه ی "مصحف" یاد شده که در آن دوره امری عادی بشمار می رفت. این امپراطوری البته در دوره ی عبدلملک مروان به اوج گسترش خود رسید و اینان این امپراطوری را شخصی بنام محمد نسبت دادند و تمام ادبیات آندوره را -کتیبه ها - نابود کردند. من سعی کرده ام اینجا خیلی خلاصه نمایم.
- امپراطوری روم، بعد از بحث هائی که در مورد حدود مرزها و امکان گسترش این امپراطوری شد، و به آن حدود کفایت شد، آنها متوجه شدند که برای حفظ این امپراطوری نیاز به یک "شاهنامه" یا "قرآن" می باشد و در دوره ی کنستانتین این امر صورت گرفت. همه نحله های مسیحیت (مسیحیت رومی، مسیحیت یونانی، مسیحیت یهودی، مسیحیت کنوستی، مسیحیت الحمادی، مسیحیت مصری ، مسیحیت نصاری و و و و ) همه ممنوع و کتب آنها سوزانده شد و مسیحیت رسمی متولد شد.
- امپراطوری روسیه. اینان نیز پس از بقدرت گیری متوجه خطر هرج و مرج "مارک - سیس -تی" شدند و ضمن تحریف بسیاری از متون و یا جمع آوری آنها، و گشتن بیش از ۱۸ میلیون نفر، قرآن یا همان شاهنامه ی "تاریخ حزب کمونیست شوروی" را نوشتند و دنیا را با آن توضیح دادند. آنها این انقلاب را به مرد دائم الخمری بنام مارکس نسبت دادند و مارکسیسم روسی ده ها بر سراسر جهان حاکم گردید.
شاید یکی از اولین کسانی که به اهمیت جمع آوری اسطوره ها پی برده بود، بطلمیوس منجی بود که از تمام اقوام می خواست که اسطوره های خود را برای آنان بفرستند و آنها کتابخانه ی عظیمی با هشتاد هزار کتاب تهیه کرده بودند. این کتابخانه در جریان جنگهای صلیبی توسط مسیحیان به آتش کشیده شد، زیرا اسناد بسیاری به ضرر آنها در آن وجود داشت.
در بخشی از گپ هفتم از گپ های "زاد آفرینی" تحت عنوان "اسب ِ تروا" و "معجزه در میدان ِ تیر" (رمز سهراب و زیگفرید)، به موضوع "رستم و سهراب" از شاهنامه خواهیم پرداخت.
از شما دعوت می نمایم این گپ را حتما بخوانید تا بدانید که از جمله این داستان شاهنامه چه تاثیرات تبهکارانه ای در زندگی انسانهای این گوشه جهان - حال شما هر نامی بخواهید به آن بدهید "ایران فرهنگی، فلات ایران، کشور ایران...."- و داستان "زیگفرید" از مجموعه ی "نیبلونگن" بر مردم اروپا داشته است.
با سپاس
ساعات خوشی را در لحظات آمدن بهار برایتان آرزو می کنم
مزدک مادرباوران
۵۲۶۰۱ - تاریخ انتشار : ۲۷ اسفند ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : خرد نامه ی ایرانیان یعنی کتاب جاودان شاهنامه فقط از آنِ فارس زبانان نیست، و هیچ ربطی به نژاد پرستان آریایی ندارد.
آقای مزدک مادر یاوران، سلام بر شما و بر همه سلام
شما می فرمایید که سه هزار صفحه نوشته اید و یا اینکه می خواهید بنویسید. خوب اگر شما واقعن محقق هستید، اول شرط مححق بودن، انصاف داشتن است. کجای شاهنامه آریایی است!؟ و یا مال فارس هاست!؟
شاهنامه کتابی است همه ایرانی که به زبان فارسی، زبان ملی ایرانیان نوشته شده. بالاخره یک زبان ملی باید وجود داشته باشد که خلق های مختلف ساکن ایران به وسیله ی آن بتوانند با هم تماس بگیرند. اصلن بگذار زبان بلوچی بشود زبان ملی ما. ولی به هر حال باید یک زبانی باشد برای بر قراری ارتباط بین خلق های ساکن ایران زمین. و به همین دلیل نیز شاهنامه ی جاودان به وسیله ی فردوسی بزرگ به زبان فارسی نوشته شده. شاهنامه کتابی همه ایرانی است. نه ربطی به آریا دارد و نه ربطی به خلق فارس. شاهنامه جاودان همانقدر به خلق فارس ربط دارد که به دیگر خلق های ایرانی.
شاهنامه به داستان ها و افسانه های باستانی ایران و اکناف آن پرداخته. از نقطه نظر اعتقادی و نگاه شخصی نیز شاهنامه فردوسی خردنامه ای است که به دیدگاه های اهورایی - سیمرغی تمایل دارد. فردوسی بزرگ خرد و دانش را در برابر شارلاتان ها و جادوگران و بیهوده گویان زمان، پیوسته برجسته می کند و ده ها بار آن را در کتاب ماندگار خود تکرار می نماید. شاهنامه به نوعی خردنامه است.
اگر زبان ملی ما لری بود حالا ما شاهنامه را به لری می خواندیم. شاهنامه همانقدر از آنِ خلق فارس است که از آنِ دیگر خلق های ساکن ایران.
هنوز آیین سیمرغی نسا، در کل جهان در تنها نقطه ای که اجرا می شود، تالش زمین است. تالش نه فارس است و نه آریایی. کی می داند که در خونش چه خبر است؟
سهراب سپهری جواب نژاد پرستان را سال ها پیش داد. تالش خلقی مستقل است و دارای زبانی کامل و مادر. و هیچ ربطی به فارس ندارد. همانقدر تالش به فارس نزدیک است که کرد و لر و بلوچ و گیلک و مازندرانی و سمنانی و تات و ... ده ها نقطه ی تالش زمین آراسته است به نام های شاهنامه ای که در هزاره ها بُن دارد؛ و هیچ ربطی به کتاب شاهنامه ی فردوسی بزرگ ندارد. یعنی این نامواژه ها - رَشَ پِشت(چراگاه رخش)، رَشی آخور(آخور رَخش)، رستمی ویسپینج(وزنه ی رستم) و ... - بعد از نوشتن شاهنامه ایجاد نشده.
جامعه ی ما و هم کل جهان ما دچار «بیداد نظری» است. شما ها که محقق هستید و یا می خواهید باشید؛ لطفن بیشتر از این منصف باشید تا آثارتان در فرایند تاریخ آینده بر دل نشیند، نه در گِل.
خوب اگر شما ها هم مانند مردم گم شده در تاریکِ تاریخ، همچنان دارای بیداد نظری باشید، فرق شما ها با مردم عادی بی تشخیص چیست!؟ مسئولیت تاریخی و وجدانی و انسانی تان کدام است!؟
ما باید نیک به یاد داشته باشیم که بیداد نظری، همان بیداد عملی است، با این تفاوت که بیدادگر فعلن امکان عملی کردن آن را به هر دلیلی ندارد.
شاهنامه ربطی به خلق فارس و یا نژاد آریا ندارد. کتابی است همه ایرانی که بر خرد و دانایی و نگاهی اهورایی - سیمرغی، تکیه دارد. و فردوسی خرد گرا گرچه ایراندوست است، ولی هرگز نژاد پرست نیست. آنجا که دو برادر خیره سر قصد کشتن برادر دیگر را دارند؛ فردوسی پابرهنه به میدان سخن می دَوَد حیران و انساندوست. شاهنامه ی ماندگار فردوسی بزرگ قدیمی ترین اثر برجای مانده در جهان است که در آن نه فقط کشتن انسان، بلکه حتی کشتن یک مور جنایت به حساب آمده. که همین باعث می شود، سعدی با همه ی عظمت خود در برابر مرد به زانو در می آید با ادب اینگونه: «چنین گفت فردوسی پاکزاد - که رحمت بر آن تبت پاک باد! میازار موری که دانه کِش است - که جان دارد و جان شیرین خوش است.»
دوستان عزیز! بیایید جایگاه زرین این اثر جاودانی را آنطور که هست در یابیم؛ نه آنطور که می خواهیم!؟ مگر تئوری های من در آوردی در جهان کم است؟ شما ها که مثلن محقق اید؛ شما دیگر چرا!؟
کجای شاهنامه ربطی به نژاد پرستی و آریا دارد!؟
با کدام وجدان و فراست و دریافت ژرف، خرد نامه ی جاودان ایرانیان را در سمت و سوی اندیشه ی خود آنطور که می پسندید و می خواهید بکار می برید!؟ شما لطف کنید و بروید همان تئوری های خود در باب مارکس و ... را به اثبات برسانید؛ لطفن به ستون فقرات فرهنگ ایرانیان که هیچ ربطی به حقارت نژاد پرستی ندارد تکه ندوزید به میل و خیال و سلیقه ی خود.
«کنون ای خردمند ارج خرد
بدین جایگه گفتن اندر خورد
بگو تا چه داری بیار از خرد
که گوش نیوشنده زو برخورد
خرد افسر شهریاران بود
خرد زیور نامداران بود
خرد زنده جاودانی شناس
خرد مایه زندگانی شناس
خرد بهتر از هرچه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازو شادمانی و زویت غمیست
وزویت فزونی و زویت کمیست
خرد تیره و مرد روشن روان
نباشد همی شادمان یک زمان
چه گفت آن هنرمند مرد خرد
که دانا ز گفتار او برخورد
کسی کو خرد را ندارد ز پیش
دلش گردد از کرده خویش ریش
هشیوار، دیوانه خواند ورا
همان خویش بیگانه داند ورا
ازویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد به بند
خرد چشم جانست چون بنگری
تو بی چشم شادان جهان نسپری
نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جان است و او را سپاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
کزین سه رسد نیک و بد بی گمان
حکیما چوکس نیست، گفتن چه سود
ازین پس بگو کافرینش چه بود
خرد را و جان را کی آرد ستود
وگر من ستایم کی آرد شنود
بزرگا چو کس نیست گفتن چه سود
از این پس بگو کافرینش چه بود
تویی کرده ی کردگار جهان
شناسی همی آشکار و نهان
همیشه خرد را تو دستور دار
بدو جانت از ناسزا دور دار
زهر دانشی چون سخن بشنوی
زاآموختن یک زمان نغنوی
چو دیدار یابی به شاه سخن
بدانی که دانش نیابد به بن
جوانی خردمند برتر منش
به گیتی ز کس نشنود سرزنش
خردمند پیروز با سنگ وهنگ
به نیک و به بد خود شناسد درنگ
به هوش و به اندیشه وهنگ و رای
زمین و زمان آورد زیر پای
خرد را کنی بر دل آموزگار
بکوشی که نفریبدت روزگار
زشمشیر دیوان خرد جوشن است
دل و وجان دانا بدو روشن است
گذشته سخن یاد دارد خرد
بدانش روان را همی پرورد
چو خواهی ستایش پس مرگ تو
خرد باید ای نامور برگ تو
چنین داد پاسخ که راه خرد
زهر دانشی بی گمان بگذرد
خرد خود یکی خلعت ایزدی است
ز اندیشه دور است و دور از بدی است
ز بیشی خرد جان بود سودمند
ز کمیش تیمار و درد و گزند
سخن خوب گوید چو دارد خرد
چو باشد خرد ، رسته گردد زبند
نکوتر هنر مرد را بخردی است
که کار جهان و ره ایزدی است
چو از سر خرد رفت و از چشم شرم
همان نام و ننگ و همان سرد و گرم
ندارد از این هیچ نا مرد باک
چه آن مرد زنده چه در زیر خاک
دلی کز خرد گردد آراسته
چو گنجی بود پر زرو خواسته
کسی کو خرد جوید و ایمنی
نتازد سوی کیش اهریمنی
اگر یار باشد روان با خرد
به نیک و به بد روز بر نشمرد
تو نشنیده ای داستان پلنگ
بدان ژرف دریا که زد با نهنگ
که گر بر خرد چیره گردد هوی
نیابد زچنگ هوی کس رها
خردمند کارد هوی را به زیر
بود داستانش چو شیر دلیر
(اندکی از شاهنامه ی جاودان - خردنامه ی ایرانیان - در باب خرد و دانش و دانایی در بیش از هزار سال پیش)
آیا از چنین کتابی می توان بی احترام و ادب ویژه نام برد!؟ و دوستداران اش را فردوسی چی خطاب کرد!؟
شما ها فکر می کنید که اگر بیانی بی احترام داشته باشید، آدم مهمی به چشم می آیید!؟ شما که از روان شناسی سخن می گویید، ای کاش علت این نوع بر خورد را به مطالعه می نشستید، تا هرچه بر زبان آمد، بیان اش ندارید.
به قول استاد سخن، سعدی بزرگ: «دو چیز طَیرَه ی عقل است ...»
بد بختانه بسیاری بی آنکه شاهنامه را بشناسند، و جایگاه تاریخی و ادبی و فرهنگی عظیم میهنی و جهانی آن را در یابند، بخاطر نظرات بعضی شوونیست ها و نژاد پرستان به این کتاب ماندگار و کم نظیر تاریخ که بار ها در آن خرد و دانش و مهر انسانی ستوده شده است؛ بی مهری می کنند. ای کاش هم نژاد پرستان به جای دوستی خاله خرسه داشتن با شاهنامه، و هم مردم مدعی و هم دیگران بجای زود قضاوت کردن؛ می نشستند و یک دوره، دقیق شاهنامه را با حوصله می خواندند.
فردوسی بزرگتر از اینهاست که بتوان او را به حقارت آلود.
رستمِ پهلوان، نور چشم اوست. ولی همان رستم وقتی در مبارزه با سهراب پهلوان و جوان کم می آوَرَد و ناراستی می کند، فردوسی رسوایش می سازد. هنوز ما مدعیان اسم مستعارچی در قرن بیست و یک آن وجدان را نیافته ایم! که مرد هزار و اندی سال بیش داشت.
فردوسی ایراندوست و بیشتر از آن انساندوست، وقتی می بیند دربار ایران زمین آغشته به فساد شده است، همان رستم را می فرستد تا هفت پرده ی فساد را بدرد.
لطفن خردنامه ی ایرانیان که کتابی جهانی است و کهن ترین اثر برجای مانده در جهان است که کشتن در آن منع شده را بیهوده به این و آن و از جمله نژاد پرستان آریایی نسبت ندهید. اگر هم بدهید
زان نامه ی زرین هیچ چیز نکاهد.
متأسفانه در جهان ما رسم شده است که عده ای حرف های عجیب و غریب بزنند تا جلب توجه کنند. شما که از روان شناسی سخن می گویید، باید خوب آشنای این نوع بر خورد در جهان باشید. مقاله ای در همین اخبار روز در بخش ادبیات به وسیله ی بانو خیرابی منتشر شده که اشارات ظریفی در این باب دارد. یعنی کنشی بودن در زندگی زیبا؛ و واکنشی بودن بعضی ها برای اینکه خانه ی کنشی نبودن و یا مفید و لازم کنشی نبودن خود را پر کنند در گردشگه اتم زندگی. و اینها نمی دانند که این گردش دلبخواهی نیست، بلکه از قانونمندی بسیار ظریفی بر خوردار است.
آیا همه ی این دسته از آدمیان فرا فکن هستند؟
نه، عده ای دیگر بخاطر حدس های خود صادقانه دچار اشتباهات می گردند. زیرا اطلاعات خود را کافی می دانند، که نیست. به همین خاطر می آیند و مثلن واژه ی ایرانی چله = تولد را، با چهل اشتباه می گیرند؛ و سال ها سر مردم را با چیزی که نیست گرم می کنند - تو بخوان شیره می مالند. و یا ده ها مقاله در باب آینه و ... نوشته اند که عمر خود تلف کردن و وقت دیگران را گرفتن بوده است.
آیا اینها مردمی شارلاتان بودند؟
نه.
پس اشکال کار در کجا بوده؟
اشکال کار در این بوده که آن عزیزان صادق و شریف به اطلاعات ناقص دانشگاهی خود و هم حدسیات خود تکیه داشتند کور.
یعنی پای چوبین اندیشه ی خود را پولاد آبدیده می دیدند. پس هزاران انسان را، و هم خود را سرِ کار گذاشتند.
من به این سخن در مقاله ای که قول داده ام بنویسم، باز بر می گردم.
کوتاه سخن: هیچ چیزی زیباتر از صادقانه زیستن نیست. پس ما انسان ها همیشه باید این هشدار را به خود بدهیم به فصل قضاوت: ما در جهانی - هم جهان ذهنی خود و هم جهان عینی - زندگی می کنیم که سرشار است از بیداد نظری؛ و فقط وجدانی بزرگ و دریایی، و هوشیواری ویژه می تواند ما را از فرو شدن نجات دهد.
پس به هوش باش! - تا فرو نرویم، پیوسته باید این را به خود بگوییم.
وگرنه خود خواهی، شهرت طلبی، جانشین پیدا کردن برای کنشی نبودن خود و وظایف انجام داده نشده از سوی انسان - لطفن برای دریافت بیشتر به مطلب بانو خیرابی رجوع شود - و ... ما را به ورطه ای فرو می برد که نام اش رهی به سوی کژ راهه گشادن است، و عمر بر باد دادن. و چه بسی در این راه، فرو شدگان، دیگرانی را نیز مانند آدم های در حال غرق شدن با خود می برند. چنانکه واژه شکافان متکی به اطلاعات ناقص دانشگاهی خود بردند سال ها.
حرف های عجیب و غریب زدن و بیابانی از مه و پیچیدگی آفریدن، نه کار علمی است و نه تازگی دارد. عمومن در جهان ژورنالیستی روزمره رخ می دهد و گاه حتی وارد تم های مثلن علمی نیز می شود. اینگونه آدم ها مانند غیب گو ها همه چیز را می دانند و خبر پشت پرده ی تاریخ در جیب جان دارند بسیار روشن و هم عریان! بی آنکه بدانند کارشان هیچ ارزش علمی ندارد.
چرا ندارد؟
به دو دلیل عمده: یک، ناقص بودن اطلاعات. و دوم دلیل این است که از این دست کار ها برای بازار گرمی است و خودی نمودن؛ و نه انجام یک کار علمی دقیق و آراسته به فاکت. و این را خود مدعی بیش از هر کسی می داند؛ ولی همچنان زیرکانه غیبگویی را ادامه می دهد تا با توهین به شعور مردم خودی بنماید.
چرا؟
برای اینکه توان کنشی بزرگ و تاریخی و زیبا را در خود نمی بیند. و هم انصاف کافی ندارد تا به حق خود قانع باشد. یعنی بی آنکه رشته ی خیالالت غریب ز سر گیرد، به اندازه ی خود بر گیرد.
پس در یک جنب و جوش واکنشی، خود می نماید. و یا با حضوری غریب و نا آشنا برای دیگران، دایمن برای جلب توجه تعجب بر انگیز می شود. بی آنکه بداند اهل کار او را چون کف دست خود می شناسند. حتی می دانند که شطرنج صفحه ی هستی او برای حرکت بعدی در چه موقعیتی قرار دارد.
سخن بسیار است که در این اندک نگنجد.
همانطور که نوشتم، من به این موضوع در مقاله ی خود - «چرا به دانش خود در واژه شکافی متکی هستم و ...» باز خواهم گشت.
شاد باشید، و نوروز بر کارکنان زحمتکش «اخبار روز» و همگان مبارک باد!
۵۲۵٨۱ - تاریخ انتشار : ۲۷ اسفند ۱٣۹۱
|
از : مزدک مادرباوران
عنوان : شما از کجا به این نتیجه رسیده اید که من ...
سرکار کبیری،
یکبار دیگر "بدون عصبیت" مطلب مرا بخوانید. متاسفم که مجبور بوده ام موضوعات مهم و بسیاری را یکجا و بطور "خلاصه" بیان نمایم و طبقه بندی آنها برای شما کمی مشکل آمده است.
شما از کجا به این نتیجه رسیده اید که من طرفدار "آئین چند خدائی" هستم؟؟؟
بقیه ی مطالب نگاشته از جانب شما نیز بهمین روال است. من مشکلی با کسانی که مسلمان یا غیر مسلمان هستند ندارم، لازم هم نبود که "خیال مرا راحت کنید"! و صرفا بدلیل آنکه کسی بخواهد از اسلام دفاع نماید، مورد نقد من نخواهد بود.
هیچ شکی نیست که چنین جنگهائی وجود داشته اند، خیلی هم بیشتر از آن شما فکر کنید. ولی همانگونه که "کمون پاریس" هیچ چیزی را در مورد وجود مارکس ِ تبلیغ شده اثبات نمی کند، این جنگها هم هیچ چیزی را در مورد پیدایش اسلام و رابطه ی آن با نسبتی که دویست سال بعد به محمد داده اند، ثابت نمی کنند.
آیا می دانید که مارکس یک آدم دائم الخمری بود که دشمن کمونیسم بود؟
شما متاسفانه کل روند "تئوریزه" شدن "احساس" تک خدائی را متوجه نشده اید.
دین مسیح، دین تک خدائی نیست. بنظر می رسد که شما اینرا متوجه نشده اید و مسیحیت را از دید آخوندها فهمیده اید.
در برخی از گرایشات مسیحی، مسیح حتی خود خدا است. این هنوز تک خدائی نیست. نرون (برای مردم روم) و هیتلر (برای مردم آلمان و اتریش و حتی بعضا مجار و چگ) نیز همین نقش را داشتند.
در دین "یهود" نیز چیزی بنام تک خدائی وجود ندارد و از این لحاظ، یهودیت، یا همان "لاویسم" هنوز دین نیست، بلکه "اساسنامه" یک امپراطوری درحال شکل گیری است.
بهمین دلیل ما در بخش ششم "زادآفرینی" گفته ایم که عهد عتیق "شاهنامه ی قوم یهود است" و بهمین سیاق و بررسی گفته ایم که شاهنامه فردوسی نیز "قرآن اقوام باصطلاح آریائی" یا فارس زبان است.
جایگاه قرآن به این ترتیب براحتی آشکار می گردد. "فردوسی" چیان خیلی دیر متوجه شدند که ساسانیان فاقد "قرآن" بودند، بهمین دلیل فرو پاشیدند، ولی "دوزاریشان" خیلی دیر افتاده بود.
لاویست ها با خدا سر یک سفره غذا می خوردند و اینرا در تورات نوشته اند. (خودتان زحمت بکشید و این مطالب را پیدا کنید)
اگر کمی حوصله داشته باشید، کل استدلالات که حدودا سه هزار صفحه خواهند شد، در گپ "از اسطوره ها تا روانشناسی" با آدرس کامل "تاریخی" خواهد آمد.
ولی بیائید و صادقانه به سوالاتی که من در نوشته ام طرح کرده ام پاسخ بدهید.
با سپاس
مزدک مادرباوران
۵۲۵۷۲ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣۹۱
|
از : علی کبیری
عنوان : فرق "ه" با "ب"
جناب مادر باوران،
نقل است که آخوندی نزد بقالی رفته و سئوال میکند: "حاج آقا ربع دارید؟" بقال به او نگاهی انداخته و جواب میدهد: " بله حضرت آقا رب داریم ولی نه به این غلیظی!"
پیش از آنکه وارد متن شوم، مایلم در مقدمه خیال شما را راحت کنم و به شما یادآور شوم که من به خدائی اعتقاد ندارم. بنابراین یک وقت زبانم لال گمان نفرمائید که دارم از اسلام عزیز دفاع میکنم. نه...از خرد و منطق دفاع میکنم. همان چیزی که در جامعه ی ما حکم کیمیا را پیدا کرده است. شمای معتقد به آئین چند خدائی، میتوانید به وجود هزاران خدا اعتقاد داشته باشید، ولی جز سر درگم کردن مردم کار بیشتری از شما ساخته نخواهد بود. ولی شما اصولاً اشتباه میفرمائید که در اسلام "الله" را با "خدا" معادل میدانید. آن الله یک موجود دمدمی مزاج و متلون است که هر جا مصلحت آخوندها اقتضاء کند، مهربان و رحیم و رحمان میشود و هر جا که مصلحتشان ایجاب نکند، توفنده و خشمگین و انتقامجو و ستمکار و بدخیم میشود.
در اینکه تاریخ وشخصیتهای آنرا باید با اسلوب متدیک یا بر اساس شواهد و مدارک بدست آمده و سنگ نوشته ها و کتابها و روابط اجتماعی و اقتصادی و غیره...بررسی کرد، مخالفتی ندارم. ولی اینکه انقدر ضوابط برایش بتراشیم که خودمان هم گیج و مبهوت شده و قادر به نجات از باتلاق خودساخته نباشیم، آنجاست که با به میان آوردن بحثهای بی پایان و ملال آور، نه تنها همه را از هرچه بحث تاریخیست، بیزار میکنیم که این امر جز مخدوش کردن اصل مطلب که همان پژوهشهای تاریخی باشد، ثمر دیگری ندارد.
شما اظهار کرده اید که منکر وجود فردی بنام محمد به عنوان پایه گذار دین اسلام هستید. لطفاً دلائل خودتان را بر هر اساسی که مایلید، ارائه کنید تا از جانب دیگران مورد بررسی قرار گیرند. بر خلاف اینکه شما خوانندگان را به یکی از پیشنهادهای من در مورد پژوهش راجع به وجود یا عدم وجود محمد و به ماریه قبطیه رجوع داده و بر همین اساس هم پیشنهاد مرا به عنوان نظر من وانمود کرده و آنرا نادرست نامیده اید، من هم در مقابل این نتیجه گیری شما را نوعی مغالطه از نوع استدلال بی پایه مینامم. اگر استدلال شما در همه ی موارد چنین باشد، پس دیگر بحث در باره ی اینکه پلاتفرم اندیشه ی شما چیست، بی مورد میشود. چون شما در همین اینترنت دارید سخنان مرا وارونه جلوه میدهید. پس چگونه میتوان به سایر سخنان شما در سایر موارد اعتماد کرد؟ در بحث قبلی در مورد وجود یاعدم وجود پیغمبری بنام محمد، اهل خرد را به پژوهشهائی در باره ی جنگهای وی و از جمله جنگ با قبیله ی بنی قریظه یهودی در یثرب در منابع مستند تاریخی یهودی و نیز به اسلام درآمدن بذان، ساتراپ ساسانی یمن و نیز پژوهش در مورد واقعی بودن داستان تقدیم کنیزی بنام ماریه قبطیه از جانب فرعون مصر به محمد در منابع تاریخی مصر، که مرتباً رهبران دینی مسلمان دارند راجع به آن داد سخن میدهند و در قرآن هم اشاره ی غیر مستقیمی به وی شده است، رجوع به آثار تاریخی و سنگ نوشته های یمن که بسیاری از آنها دست نخورده باقی مانده اند و نیز آثار تاریخی آکسوم (حبشه یا اتیوپی) که مسلمانان ادعا میکنند که جمعی از انصار از بیم گزند قریش به آنجا پناهنده شدند و غیره...رجوع داده ام. متقابلاً از شما دعوت میکنم که همین چند مورد پیش گفته ی مرا مورد چالش قراردهید. در حالی که در آن نوشته ی دور و دراز شما خبری از نفی سخنان من که بر اساس دعوت از روشنفکران و دانش پژوهان به رعایت منطق و نه بازگوئی ادعاهای بی اساس دیگران بود، به چشم نمیخورد. تنها کاری که شما کرده اید، شعار دادن بوده است وبس.
وظیفه ی روشنفکران و روشنگران ایرانی در گیر در مسائل دینی ومذهبی، باید در جهت بیرنگ کردن تبلیغات مستمر آخوندها باشد. برای این کار، ما میتوانیم بدون عصبانیت و بلکه با بردباری و رعایت بی طرفی، مطالب وادعاهای قرآن و احادیث سنی و شیعی را مورد بررسی خردمندانه قرار دهیم تا بلکه اکنون که مردم متوجه ریاکاری این دستاربندان بی مروت و زالوهای خونخوار شده اند، از نظر تئوریک هم متوجه شوند که سخنان این جمع جز سرِ کار گذاشتن آنان و بهدر دادن منابع کشور نیست. حُسن این کار آنست که دیگر این مردم امثال آن مردمی که در ۲۶ مرداد ۱۳۳۲ فریاد یا مرگ یا مصدق سر داده و بر خلاف آن در ۲۸ مرداد با شعار مرگ بر مصدق خانه ی ویرا غارت کرده و حتی قصد جانش را داشتند، نخواهند بود. وظیفه ی روشنفکران و روشنگران ملی، هدایت مردم در جهت درست است.
متشکرم.
۵۲۵۷۱ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣۹۱
|
از : مزدک مادرباوران
عنوان : مارکس هم وجود داشته است!
سرکار آقای کبیری
مارکس هم وجود داشته است. و امروزه استالین پرستان ِ مارکسیست-لنینیست "وطنی" مبدل به "سلفیست" های مارکسیسم مدرن و "سه-کولار" شده و به این نتیجه ی پر تهور رسیده اند که انگلس نیز نماینده ی بورژوازی در صفوف مارکسیست بود و مارکس هم آن مارکسی نیست و نبوده که توسط انگلس "تحریف" شده بود. اگرچه عکس، آنهم عکس مارکس وجود دارد.
بیاد می آورم، هنگامی که با یک آقای "سه- کولار" با مدرک دکترای "تاریخ" صحبت می کردم، و بحث به محمد رسید، و من با استدلالات بسیار ساده وجود چنین محمدی را نفی کرده بودم شوکه شده و با تمسخر به من گفت: پس این قبرها چیه؟
و شما؟ همین:
"...هدیه کردن کنیزی بنام ماریه ی قبطیه از جانب فرعون مصر به محمد، از طریق پژوهش در تاریخ مصر همزمان با زندگی محمد و غیره..."
بنابراین نحوه ی پیدایش اسلام حل می شود؟ همین؟
تا پیش از گشف "حماسه" گیلگمش،(آسانترین راه، لطفا به ویکیپدیا رجوع نمائید، اما حتما چند هزار صفحه در این مورد مطالعه نمائید) همه فکر می کردند که "داستان" توفان نوح برای اولین بار توسط پیام "خداوند" و از طریق یکی از بزرگترین پیامبران وی بنام موسی در کتب مذهبی یهودیان بیان شده بود. اما با کشف لوح های مربوط به گیلگمش و ترجمه ی آنها، برخی از روی مزاح می گفتند که بنظر می رسه که خود خداوند هم این داستان طوفان نوح را از روی "اسطوره های میانرودان تقلب کرده بود.
همین موضوع ساده البته نه فقط مسائل مطروحه از جانب "دین" یهود را دچار تلاطم کرده و بزیر سوال می برد، بلکه هر تناقضی در این "دین"، تا آنجا که تشکیل دهنده ی بنیانهای دین های دیگر نیز می باشد، "ادیان" دیگر "الهی" را نیز بی اعتبار می کند. اما "چه باک" اینها دیگر "دین" نیستند و حاملیلن آنها، نمی توانند هم به این موضوعات توجهی بکنند.
دوران تک خدائی مدتهاست بپایان رسیده است. ما، چندین قرن است که وارد دوران چند خدائی شده ایم. کسی که این موضوع را درک نکند، هیچی از پیدایش تک خدائی، "یهودیت"، "مسیحیت"، "اسلام" و "مارکسیسم" نمی داند.
با کشف الواح مربوط به گیلگمش، این مساله ی بسیار ساده اما بی نهایت مهم بر ملا گردید. اما اگر تابحال، مانند بسیاری الواحی که هنوز کشف نشده اند، "اسطوره" گیلگمش نیز کشف نشده بود چی؟
بنظر آقای بی نیاز و بسیاری دیگر، و کشف دو سنگ نبشته از معاویه در مورد "سال عرب"، می توان به نتایج جدیدی رسید. اما با کشف الواح پیش از اسلام در منطقه ای که امروز عربستان سعودی نام دارد، به چه نتیجه ای می توان رسید. و مهمتر از همه:
آیا نبایستی صبر کرد و منتظر کشف الواح کشف نشده شد و از سخن باز ماند؟ چرا با کشف هر سنگنوشته ای ناگهان کل یک "تاریخ" جابجا می شود؟ چرا با کشف هر اسکلتی، ناگهان تمام نظریه های مربوط به "تک- آمل" زیر و رو می شوند؟ مگر اینها "علمی" نبوده اند؟ آیا نظریه "علمی" به معنای نظریه ی "کوتاه مدت"، "دل خوش کنک" و "الکی" است؟
آیا مشکل بسیار، بسیار عمیق تر و بزرگتر از آنی نیست که ما فکر می کنیم؟ آیا نباید با مفهوم "تاریخ" خداحافظی نمود و بدنبال روشهای متفاوتی در بررسی "گذشته" بود؟ آیا نباید کل "تاریخ" صد هزار ساله ی بشریت از نو نوشته شود؟ و آیا چنین کار امکان پذیر است؟ پاسخ من مثبت است.
داستان آدم وحوا، طوفان نوح و بسیاری "اعتقادات" دیگر، حتی پیش از "تولد" یهودیت، مسیحیت یا اسلام، وجود داشتند. در این مورد شما را به بررسی های سایت "پیتاهورا"، در گپی بنام "زندگی فراموشی دلپذیریست در میان توفان" رجوع می دهم:
http://www.pitahura.gmxhome.de/html/farsi/tufan/tufan_farsi.html
و این "داستان" ها، نه فقط در میانرودان، بلکه در سراسر کره ی زمین، با نامهای متفاوت وجود داشتند.
من ناچارم در اینجا خلاصه نویسی را رعایت نمایم و فقط اشاره وار به نکات مهم بپردازم.
تمام "ادیانی" که در منطقه ای که امروز "خاورمیانه" نام دارد این "داستان" ها را گرفته، آنها را تغییر داده و بنام خود "چاپ" کرده اند. بنابراین هیچ عجیب نیست که در یمن نیز بناگهان لوحی کشف شود که متعلق به مثلا سیصد سال پیش از اسلام باشد و مطالبی در مورد آدم و حوا یا طوفان نوح در آن دیده شود.
یک جای کار باید لنگ باشد که یک بررسی "علمی" با کشف یک سطر یا حتی یک کلمه بر روی یک سنگ در صحرائی برهوت "غیر علمی" شود!!!
من در اینکه "موسی" وعیسی" و "محمد" و "زردشت" و غیره ساخته ی امپرطوری های در حال شکل گیری و یا بقدرت رسیده بوده اند، هیچ شکی ندارم. ولی بعد چی؟ مشکل کجاست؟
بگذارید شما را با خبر جدیدی آشنا کنم:
پیدایش مسیحت، آنهم نه مسیحیتی که امروز وجود دارد (کاتولیک ترین پاپ های قرن ما در نظر "لیبرال" ترین تولید کنندگان مسیحیت قرون اولیه مسیحت، کافران "ممهورالدم" می باشند)، پیش از پیدایش "دین" یهود بوده است؟ تعجب می کنید؟ ما در "گپ" های بعدی در سایت "پیتاهورا" تحت عنوان " از اسطوره ها تا روانشناسی" به "اثبات" این موضوع خواهیم پرداخت.
مسیحیت، برای اولین بار در بندر اسکندریه و توسط بطلمیوس "منجی" بنیان گذاری شد. و در آن موقع، هنوز قوم "لاوی" که از میانرودان به نزدیکی های دریای مدیترانه کوچ کرده بود، و از طریق سرکوب و متحد کردن رمه داران و کوچ نشینان بومی این مناطق، رویای برپائی یک امپراطوری را در سر می پرورند، هنوز "تک خدائی" نبود و اساسا به چیزی بنام بهشت و جهنم و غیره اعتقادی نداشت.
در این مناطق هنوز ایزدبانوان ستایش می شدند (مثلا "آستارته") هنوز در هیچ کجای جهان تک خدائی بوجود نیامده بود. هنوز حتی مسیحت، حتی مسیحت بعد از قرون چهار و پنج میلادی، "تک خدائی" نبود. تازه پس از این دوران کم کم تناقضات "پدر"، "پسر" و "روح القدس" و اینکه "خدا" پدر عیسی نبوده، و اینکه خدا مریم را "آبستن" نکرده حاد شده بود. توجه کنید که ما از کلمه ی عیسی یاد می کنیم، کافی است که بجای این کلمه، همه از معنی آن، یعنی "منجی" استفاده کنیم، آنوقت همه ی مسائل "رنگ" دیگری بخود می گیرد.
آه. منجی!
اگر کسی به وقایع این دوره ی پانصد ساله، یعنی چند قرن قبل و بعد از "میلاد" منجی بپردازد، متوجه ی وجود دهها، و شاید صدها گروه "منجی" می شود. درست مثل دهه ی چهل و پنجاه در کشوری که امروز "ایران" نام دارد.
فدائیان پهلوی، فدائیان اسلام، فدائیان خلق، فدائیان مجاهد، مجاهدان فدائی، ستاره گان سرخ فدائی، فدائیان سرخ ستاره، فدائیان مشروطه، فدائیان مردم، فدائیان سلطانپور، فدائیان توده، فدائیان مشائی و ...خودتان چند تا فدائی دیگر هم به اینان اضافه کنید.
همه ی اینها می خواستند "خلق" قهرمان!!! ایران را نجات دهند. ایران، این "شیر خفته به بیشه ی آسیا" را بیدار کنند و امپراطوری از درست رفته "هخا-اشکا-ساسا- صفوی" را باز سازی کرده و "شیر بیدار" شده شروع به خوردن "آسیا" نماید و دروازه های "تمدن" را "باز" کند.
در آن دوره در اسکندریه، مصر، اورشلیم، کنعان و و نیز همین ماجرا در حال وقوع بود. هرکدام با آرزوها و اهداف متفاوت. آن مسیحی، ببخشید، همان منجی، که در کتاب سی و هشتم، یعنی "زکریا" وعده داده شده بود، با آن منجی که مثلا در میان "مسیحیان" گنوستی یا "الحمادی" وجود داشتند کاملا متفاوت بود.
(برای یک مقایسه، اگر شما کتابهای احمدزاده، بیژن جزنی و غیره را بخوانید، همه نشان از یک واققیت دارند. جنگ مسلحانه و رهائی خلق! بنابراین کشف کتاب جدیدی از "صفائی فراهانی" یا فلان چریک "گمشده" و انتشار "نوارهای" مذاکرات (واقعا اکراه آور) فدائیان با مجاهدین مارکسیست شده، هیچ مشکلی را حل نمی کند و هیچ پرتوی برحل هیچ مشکلی نمی افکند. )
در کتاب زکریا، در توضیح عمومی، گفته شده که این کتاب بلحاظ پیشگوئی های زیادی که در بارهی مسیح موعود کرده، از معروفیت خاصی برخوردار است. اما اگر کسی خود شخصا این کتابها را بخواند، و اوضاع آندوره را بررسی نماید، متوجه می شود که "منجی" وعده داده شده در این کتاب، برعلیه بشریت بوده است.
مسیح عهد عتیق منجی بشریت نبوده، بلکه برعلیه وی بوده. سوال این است، که منجی، چه چیزی و چه کسانی را می خواهد نجات بدهد:
مهم این است که "حجی" و "زکریا" همزمان بودند. هر دو نقش مهمی در بازسازی ِ "خانهی خدا" داشتند. "یهودیان"، وبهتر است گفته شود "لاوی" هائی که تازه از اسارت بابل آزاد شده بودند، به سرزمین خود بازگشته بودند. زکریا به اینها می گوید که مسیح موعود در راه است. هنگامی که او بیاید، یعنی هنگامی که منجی بیاید، وی "بر تمام ِ دنیا سلطنت خواهد کرد و صلح و آرامش بوجود خواهد آورد".
بهمین دلیل، منجی ِ "یهودیان" همان قوم لاوی، خواهان امپراطوری جدیدی است. توجه شود که کتاب ِ ذکریا دارای هشت رویا است و در رویای اول صحبت از این است که هنوز کسی به خدا ایمان ندارد، این در سال ِ دوم سلطنت داریوش، پادشاه هخامنشیان رخ می دهد.
مشکل این بود که کسی به خدای "لاوی" ها اعتقادی نداشت. منجی قوم لاوی، خواهان سرکوبی انسانهاست و از اجداد آنها، یعنی پیش از "آزادی" قوم "لاوی" توسط کوروش، انتقاد می کند و می گوید:
"من از اجداد شما بسیار خشمگین بودم. ولی اینک به شما می گویم، که اگر بسوی من بازگشت کنید، من هم بسوی شما بازمی گردم. مانند اجداد خود نباشید که انبیای گذشته هرچه سعی کردند، آنها را از راههای زشتشان بازگردانند، توجهی به ایشان نکردند."
کارهای زشت اقوام بومی "یهود" چه بود: آنها ایزدبانوان را ستایش می کردند! همین!
در رویای بشکه چنین آمده است: "فرشته بار دیگر ظاهر شد و گفت بالا را نگا ه » : چیز دیگری در حال پرواز است پرسیدم : "آن چیست؟" جواب داد : "یک بشکهی بزرگ است. این بشکه پر است از گناهانی که سراسر زمین را فرا گرفته اند" ناگهان سرپوش سنگین سربی بشکه کنار رفت و من توانستم زنی را که در بشکه نشسته بود، ببینم ! فرشته گفت : "آن زن نشانهی فساد و شرارت است" آنگاه زن را به داخل ِ بشکه هل داد و دوباره سرپوش سربی را روی آن گذاشت."
خلاصه ی کلام. هنوز خبری از "تک خدائی" نبود. حال، بقیه بررسی را به خواننده ی کنجکاو واگذار می کنم، که از این دوره ببعد را خود پژوهش نماید تا شاید وی نیز به این نتیجه برسد، که در قرون ششم، هفتم یا هشتم میلادی نیز هنوز تک خدائی حاکم و "تئوریزه" نشده بود. مسیحیت نیز هنوز "تک خدائی" نبود.
و "تک خدائی"، با پیدایش خود، به پایان خود نیز رسید. مثلا در قرون نهم و دهم. در بررسی زندگی مثلا صدهزار ساله ی بشریت، دو قرن لحظات بسیار کوتاهی هستند.
اگرچه در ابتدا فلسفه در پیدایش ادیان نقشی اساسی ایفا نمود، اما بعدها، این "ادیان" بودند که بر فلسفه تاثیری غیرقابل تردید گذاشتند و مدرنیسم دکارتی و "رنسانس" انعکاس تک خدائی در فلسفه بود. (نگاهی کنید به نظرات دکارت، وحی "خدا" در شکل گیری نظرات وی و مخالفت وی با هر گونه فردیت و پلورالیسم)
"تک خدائی" بپایان رسیده بود، وقتی که نیچه فریاد زد "خدا مرده است". در واقع، خدا "نمرده" بود، بلکه تک خدائی بپایان رسیده بود.
بهشت، جهنم، آدم و حوا، طوفان نوح، عبادت و ستایش، روزه گرفتن و بسیاری "کلمات" و "اعمال" دیگر، ربطی به "ادیان" الهی یا تک خدائی و اسلام و مسیحیت و یهودیت یا زردشتی گری ندارد.
نه "موسی" ای وجود داشت (شما ممکن است تلاش کنید که با همزمانی وی با فلان فرعون - فرعون واژه ی لاوی ها در مورد پادشاهان امپراطوری مصر است – وجود وی را اثبات کنید)!!!
نه منجی، همان "مسیح" ای وجود داشته است (شما ممکن است براساس بسیاری از اسناد، حتی محل قبر وی را اثبات کنید). وقتی که شخصی در میان اقوام "یهود" اعلام کرده بود که منجی وعده داده شده وی می باشد، لاوی ها به کمک حاکمان روم شتافتند و وی را اعدام کردند. تصورش را بکنید، همین امروز اگر کسی ادعا کند، مگر شما نمی گوئید امام زمان می آید، خب، من امام زمان هستم، چه بر سرش خواهند آورد. همان بلا هم بر سر منجی "یهودیان" آمد. اینکه بعدها کسی به نقل از کسی بنام پطروس ادعا کرد که از طریق کسی بنام یوحنا، که نقل کرده بود که کسی بنام نجات دهنده آمده بود، هیچ چیزی را "اثبات" نمی کند.
و نه "محمد" ی وجود داشته است. اینکه دویست سال بعد از تولد "محمد" کسی ادعا کند که مادر بزرگ مادر بزرگ مادربزرگ خواهر زاده ی برادرزاده ی عموی ناطنی روایت کرده که کسی بنام "ابوالقاسم" بدنیا آمده بود، و حالا هم امام زمان غایب است و خواهد آمد، همه و همه هذیان گوئی های مردسالارانه و پدرسامان است.
بشریت، تنها بر این سیاره ی خاکی در جهانی بیکران، تنهای تنها، در جستجوی راهی برای "توضیحی" است، که فقط و فقط پس از "کشف آبستنی زنان در نتیجه رابطه ی جنسی" شروع گردیده بود.
پیش از آن، انسان فقط ستایش و عشق بود! "بت پرستی" توهین "مدرنیسم" به بشریت "انسان" است.
با مهر و سپاس
مزدک مادرباوران
http://www.pitahura.gmxhome.de/index.html
mazdak.madarbavaran@pitahura.com
۵۲۵۶۰ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣۹۱
|
از : خواننده
عنوان : درود بر آقای کبیری
با نظرِ آقای کبیری کاملاً موافق و همراهم.
متأسفانه متونِ خوب و قابلِ اعتماد در زمینهی بررسیِ دقیق و علمیِ مذهبِ اسلام بی نهایت نادر و کیمیاست. شاید علت، اساساً طبیعتِ قضیه باشد. به این معنا که بررسیِ چیزی که نه تاریخِ مدون دارد و نه منابعِ ثبت شده و هزاران سال در گرد و غبارِ تاریکِ تاریخ "پنهان" بوده است، کارِ آسانی نیست. برای همین هم نظرِ خود را در ابتدا عرض کردم که "تلاش برای جداسازیِ دین از حکومت" بهتر است (مفید تر و مثبت تر و عملی تر است) تا بخیالِ خود با روشنگری در امرِ دین، اذهان را از خرافاتِ دینی زدودن.
انسان بدونِ دین نبوده است و نخواهد بود. نخست بت پرستی ها؛ سپس مذاهبِ به اصطلاح تک خدائی؛ سپس استالینیسم و مائوئیسم و لنینیسم؛ سپس کاپیتالیسم؛ و سپس نئو لیبرالیسم؛ و و و. به اعتقادِ من هیچکدام از اینها بهتر و بدتر از دیگری نبوده است.
۵۲۵۵۲ - تاریخ انتشار : ۲۵ اسفند ۱٣۹۱
|
از : علی کبیری
عنوان : صلاحیت پژوهشگران ایرانی در بررسی اسلام!
آقای بی نیاز ادعاهائی را از جانب دیگران مطرح کرده اند که هنوز درستی یا نادرستی آنها به اثبات نرسیده اند. در برابرِ انتقاد برخی از دوستان به این ادعاها، ایشان پاسخ داده اند که فقط و فقط مترجم هستند و مدافع اظهارات پژوهشگران/نویسندگان/مدعیان آن نوشته ها نیستند و نمیتوانند باشند. با دفاعیه ی ایشان موافق نیستم، چون به علت حساسیت وضع موجود، وظیفه ی روشنگران یا روشنفکرانی که در حوزه ی دین و مذهب وسیاست قلم میزنند، آنست که با مسئولیت تام و تمام عمل کنند و در صورتی که اقدام به ترجمه ی ادعاهای اثبات نشده ای میکنند، بطور واضح و چشمگیر خواننده را در جریان شک وتردید در مورد ادعاها قراردهند. در باره ی این موضوع، انتقاد دوستانی که انتقاد کرده اند انتشار این قبیل نوشته ها و ادعاها میتواند ایجاد پیآمدهای منفی در جامعه کند، هم موافق و هم مخالف هستم. موافق از این بایت که در مقابل حکومتی که ملت وکشورمان را بر مبنای آموزه های این دین به گروگان گرفته است، هرکسی به مقتضای همت و وسعش وظیفه دارد تا هر آنچه در توانش هست، به مبارزه با این حکومت غدار بر خیزد. افشاگری در مورد بی پایگی این دین و مذهب نیز بعهده ی روشنفکران و روشنگران با مسئولیت است. ولی استناد به منابع غیر مستند و و بعضاً ترجمه ی نوشته ها یا ادعاهائی که از سوی عده ای با هدفهای بخصوصی مطرح شده اند، بلادفاع بوده و میتواند با دادن حربه به آخوندها، به عمر این حکومت نکبت بار افزوده و کار مبارزه را بس مشکلتر کند. بنابراین لازمست تا قبل از ترجمه ی اثری در این حوزه و یا هر حوزه ی دیگری، ابتدا خودمان را قانع کنیم که آن اثر و ادعاهای مطرح شده در آن مستند هستند و نیز با برگرداندن آن به فارسی میتوان در روشنگری نسبت به این دین و مذهب گامی به جلو برداشت.
در باره ی دین اسلام چه بسیار نوشته ها و پژوهشهائی از سوی غربیان در دست است. کارل هاینز اولیگ که استاد کرسی مسیحیت در دانشگاه زارلند میباشد، با تألیف کتابهائی در باره ی اسلام و نیز مقاله هائی از قبیل "از بغداد به مرو" که توسط آقای بی نیاز ترجمه شده است یا نظیر کتاب "منشاء نا پیدای اسلام" با ردیف کردن چندین مقاله از پژوهشگران متعدد، ادعا میکند اسلام در ایرانِ دوران ساسانی پا گرفته است .نه در حجاز و عربستان. استناد ایشان در همان کتاب به تناقض گوئی میانجامد. چون ایشان با درج دو مقاله، یکی در ابتدای کتاب از Volker Popp زیر عنوان "تاریخ اولیه ی اسلام" که تر کیبی از تاریخنویسی، سکه شناسی و نیز باستانشناسی سالهای اولیه ی پاگرفتن اسلام است، میخواهد ثابت کند که اسلام محصول دست پخت ایرانیان است. در مقاله ی انتهای کتاب نامبرده، نیز مقاله ای از Gerd R. Puin آورده است که با استناد به نوشته های قرآنی به خط عربی حجازیِ نقش شده بر پاره های پاپیروسِ یافته شده در مسجد اعلای صنعا در یمن که اکنون در اختیار دارالخطوط این کشور میباشد، سوای ادعاهای دیگر، ادعا شده است که پس از تعیین طول عمر آن نوشته ها با کربن ۱۴، به این نتیجه رسیده اند که عمر آنها حدود ۱۰۰ سال قبل از بوجود آمدن اسلام است. در میانه ی کتاب بالا هم مقاله ای از Christoph Luxenberg بر مبنای یافته ی باستانشناسی فقط یک نسخه از قرآن به زبان سُریانی-آرامی، ادعا شده است که قرآن اصلی به زبان و خط سُریانی-آرامی بوده و تمام نوشته های آن هم باید با توجه به معانی واژه های سُریانی-آرامی تفسیر شوند. حال اگر با دیدی آمیخته به شک و انتقاد به چند مقاله ی بالا نظری بیافکنیم، باید اولاً این واقعیت را ثابت کنیم که در ایران دوران ساسانی و در محدوده ی بین بغداد و مرو، دو خط نوشتاری بصورت سُریانی-آرامی و نیز عربیِ حجازی رواج داشته است. ثانیاً- دو ادعای Puin و Luxenberg که اولی مدعی است که قرآن ۱۰۰ سال قبل از ظهور اسلام و به خط عربی حجازی وجود داشته و دومی مدعی است که قرآن اصلی به زبان وخط سُریانی-آرامی بوده است، در تناقض اشکار میباشند. ثالثاً- در نوشته ی Popp به شمائی از مسجد قبه الصخره کنونی بصورت هشت ضلعی و نوشته های عربی بر دیوارهای آن به خط کوفی، اشاره شده است. باید توجه داشت که ساختمان کنونی قبه الصخره و نوشته های آن، با توجه به اینکه مسجد نامبرده دو بار در زلزله هائی در قرن هشتم میلادی کاملاً تخریب شده و مجدداً بازسازی شده است، مربوط به دوران اولیه ی ظهور اسلام نیست.
بهر حال، پژو هشگر مشهور دیگری بنام Patricia Crone بطور متودولوژیک به بررسی اسلام و قرآن پرداخته و نتیجه گرفته است که منشاء اسلام از اورشلیم بوده است. ضمناً در مورد وجود یا عدم وجود "محمد" هم باید با مراجعه و پژوهش در جنگهای محمد و روابط وی با کشورها و نقاط دیگر، نظیر نبرد وی با قبیله ی یهودی بنی قُریظه ساکن یثرب (مدینه ی کنونی) از طریق مراجعه به منابع مستند یهودی و نیز اسلام آوردن اختیاری ساتراپی ساسانی مستقر در یمن، از طریق تطبیق تاریخی با مدارک بجا مانده از ساسانیان و نیز در مورد هدیه کردن کنیزی بنام ماریه ی قبطیه از جانب فرعون مصر به محمد، از طریق پژوهش در تاریخ مصر همزمان با زندگی محمد و غیره...وجود یا عدم وجود ویرا به اثبات رساند.
۵۲۵۴۴ - تاریخ انتشار : ۲۵ اسفند ۱٣۹۱
|
از : کنجکاو کنجکاو
عنوان : سپاس
آقای بی نیاز،
با سپاس فراوان.
۵۲۵۱۰ - تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱٣۹۱
|
از : احمد احمدی
عنوان : آدرس سایت داده شده پیدا نمی شود؟
متاسفانه ادیتور اخبار روز عددها را به فارسی تبدیل می کند
آدرس سایت مذبور چنین است:
http://www.pitahura.gmxhome.de/html/farsi/zad_afarini/zadafarini_farsi_۶.html
عدد شش در آدرس فوق باید به لاتین نوشته شود. ۶
با سپاس
۵۲۵۰٨ - تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱٣۹۱
|
از : بی نیاز
عنوان : درباره یهود در دوران هخامنشیان
کنجکاو گرامی،
جامعترین کتاب در این زمینه به زبان آلمانی است که بسیاری از پژوهشها دربارهی دین یهود در زمان هخامنشیان را در برمیگیرد:
Israel in der Perserzeit (۵. Und ۴. Jahrhundert v. Chr.)
Von: Erhard S. Gerstenberger
Biblische Enzyklopädie (۸), ۲۰۰۵ W. Kohlhammer GmbH Stuttgart
ISBN ۳-۱۷-۰۱۲۳۳۷-۸
کتاب زیر از برکیست، به زبان انگلیسی، نیز پیرامون همین موضوع است ولی نسبت به کتاب بالا محدودتر میباشد
Judaism in Persia,s shadow (A social an historical Approach)
By: Jon L. Berquist
Fortress Press Minneapolis
ISBN ۰-۸۰۰۶-۲۸۴۵-۴
متأسفانه من از کتاب یا کتابهای فارسی در این زمینه - اگر هم وجود داشته باشند- آگاهی ندارم. البته دکتر حبیب لوی، «تاریخ یهود ایران» را در چهار جلد نوشتهاند که میتوان آن را از آمریکا (شرکت کتاب) تهیه کرد. ولی به اعتقاد من این کتاب کمتر به مدارک و اسناد تاریخی اتکاء کرده است و تورات (عهد عتیق) را بدون بکارگیری شیوهی انتقادی- تاریخی به عنوان منبع اصلی مورد استفاده قرار داده است.
شاد و تندرست باشید
بی نیاز
۵۲۵۰۵ - تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱٣۹۱
|
از : کنجکاو کنجکاو
عنوان : من بدنبال منابعی در مورد رابطه منابع یهودی و هخامنشی هستم
من بدنبال منابعی در مورد رابطه منابع یهودی و هخامنشی هستم. آیا کسی می تواند در مورد رابطه "عزرا" با دربار هخامنشی منابعی را به من معرفی کند؟ سپاسگزارم
۵۲۴۹۴ - تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱٣۹۱
|
از : احمد احمدی
عنوان : مشکل از این هم بزرگتر است
در مقاله آمده است که: "...میتوان گفت که اسلام نه از دلِ قرآن بلکه از دلِ احادیث و اسطورههایی بیرون آمده که ۲۰۰ سال پس از شکلگیری آن به نگارش در آمدهاند..."
دقیقا این نبوده است. در این مورد در سایتی بنام پیتاهورا مبحثی در این مورد شروع شده است که در بخش ششم آن "هنگام که بشریت بی مادر شد" مسائل جالبی طرح شده است:
http://www.pitahura.gmxhome.de/html/farsi/zad_afarini/zadafarini_farsi_۶.html
در بخشی از این "گپ"، پس از توضیحاتی آمده است:
"مزدک : آره، عهد عتیق، "شاهنامه" ی قوم ِ یهوده!
یکی دیگر : آه...چی گفتی؟ یکهو کلی مطلب گفته شد. تو از تصوّر عهد عتیق در مورد مرگ تعجّب کردی... حق داری!
در نگارش ِعهد عتیق، خبری از روح نیس... و بدون تصوّر روح هم، صحبت از تک خدائی حرف مفتی بیش نیس.
صحبت از وجود جریان تک خدائی در این دوره فقط یک مهمل گوئی محضه!
اینکه بعدها، قرنها بعد، هیئت تحریریهی عهد عتیق و جدید و دیگران در مورد این دوره چه نوشتن، بحث دیگه ایه!
هیچکس نمی تونه نشون بده که در اون قرون، جریانی تک خدائی حاکم بوده.
اگه بخوایم مقایسه ای بکنیم، هیئت تحریریهی عهد عتیق مثل حزب کمونیست اردوگاه شوروی بود. اون موقع، مردان ناسیونالیست روس که می خواستن روسیه رو به "سرزمین موعود" تبدیل کنن، و اردوگاه جدید و قدرتمندی رو تشکیل بدن، با یک کودتا قدرت رو بدست گرفتن. اینکه اونها بعدا در این مورد چی نوشتن، از جهات ِ زیادی فاقد هر گونه ارزشی یه...
مزدک : من هم فکر کنم که بحث ِ داغی بشه. باید عهد عتیق رو تجزیه کرد و رابطهی اجزای اونرو دقیقا پژوهش کرد.
کلا، عهد عتیق از دو قسمت اصلی تشکیل شده، یک بخش، بازنویسی ِ اسطوره های ِ پیشینه، و بخش دیگر هم قوانین و وقایع نگاریه... هرکی رابطهی ایندو رو درست متوجه نشه، ممکنه بگه که همش خرافه و جعلیاته، و متوجهی حقایق ِ مهمی که این آثار بیان می کنن، نشه.
یکی دیگر : آره، اگرچه ادعا می شه که کتاب "تثنیه" هم توسط موسی نوشته شده، ولی می شه آشکارا دید که هیئت تحریریه اونرو نوشته و نمی دونسته با موسی چیکار کنه...
به همین دلیل مجبور بوده از یک زندگی ِ هزار ساله (مثل ِ نوح) برای موسی چشم پوشی کرده و به زندگی وی خاتمه بده.
خود ِ هیتت تحریریه هم انگار از کشتن موسی گرفتار مشکل بوده و در مورد مرگ وی گفته -(اگرچه مُرد) - اما، "با وجود این، موسی هنوز نیرومند بود و چشمانش بخوبی می دید"
باید با این تصوّر، که با دین ِ یهود تک خدائی شروع شد، و بعد، از دل ِ دین ِ یهود، مسیحیت بوجود اومد و پس از اون هم اسلام از اونها اقتباس شد خداحافظی کرد و نشون داد که نحوهی نوشته شدن عهد عتیق هم اونجوری نیس که ادعا می شه.
این ادیان جدا از هم شروع شدن، در جائی یکدیگر را قطع و نفی کرده، از هم تاثیر پذیرفته و از هم دور شدن.
اما از این مهمتر، تک خدائی، یک واژه ی گول زنند-َس که بر حقایق فاجعه باری در جامعهی بشری سرپوش می زاره.
کسانی که مبنای قضاوت در مورد سرگذشت بشر را بر ادیان تک خدائی قرار می دن، چه مخالفین و چه موافقین این ادیان، هنوز نمی تونن بگن که تک خدائی چیه، و نمی تونن به این مساله پاسخ روشنی بدن، که بالاخره مقصود ِ نیچه از "خدا مرده است" چی بود...و مثلا آیا حالا "تک خدائی" بر "اقوام ِ اسرائیل" حاکمه؟
برای ِ من، این نکتهی خیلی مهمیه. شاید حدتا از خود عهد عتیق هم مهمتر باشه!
چون مثلا امام فینکل اشتاین گلایه کرده، حالا که خیلی از "جعلیات" مربوط به عهد عتیق رو شده، بنابراین چرا مسئولان دین مسیحیت و اسلام در عقاید خودشون تجدید نظر نمی کنن؟
وی، و خیلی از "دانش"من"دان"، امامان و "دکترا"ها هنوز فکر می کنن که دین مسیحیت از دین یهود و دین ِ اسلام از مسیحیت و یهود سرچشمه گرفته...و با کمال ِ تعجب می بینن که گوش ِ مسئولین این ادیان به این "کشفیات" بدهکار نیست!
واقعا صحنهی خندآوریه...
ولی، خوبه که به رابطهی این ادیان اشاره کردی.
این ادیان، برای اثبات اینکه "جَدّ"شون "ابراهیم" بوده و جد ِ قوم دیگه ابراهیم نبوده، همدیگه رو مسخره می کن، کتاب می نویسن، "دکترا" می دن و می گیرن و حدتا حاضرن همدیگه رو بکشن...پدر، جَدّ و پدر جَدّ، خونشون رو بجوش میاره.
مزدک : آره، و امام فینکل اشتاین هم خودش رو قاطی این دعوا کرده و خواسته اثبات بکنه که "ابراهیم" وجود نداشته!
ولی، در هرحال، فکر کنم اینجا می شه اولین - و اگه خنده -َت نگیره، شاید "آخرین" - طلیعه های این پدرتباری رو دید. با پدر تباری، خیلی چیزها تغییر کرد، و از جمله، تبار ِ مادری جای خودش رو به تبار ِ پدری داد.
یعنی زمانی که دیگه بشر می دونست که مردها در زادآفرینی نفش دارن و در یک جائی در سرگذشت بشر، دیگه این "تبار" با پدران مشخص می شد. این، یک دگرگونی ِ بسیار عظیم بود.
شاید بشه آغاز چنین تغییر عظیمی رو امروزه در جهت عکس اون مشاهده کرد. امروزه بر تعداد ِ خانواده های تک سرپرست داره اضافه می شه. در چنین خانواده هائی، در بیشتر اونها، مادران مسئولیت پرورش فرزندان را بعهده دارن و فرزندان نزد مادران زندگی می کنن.
ما کم کم با نسلهای ِ جدیدی روبرو می شیم، که در این نوع روابط، با روحیات ِ کاملا متفاوتی رشد می کنن!
با این همه، این هنوز پدر تباری بوده و پدر تباری به معنای پدرسالاری یا پدرسامانی نیس...همون طوری که مادر تباری امروزه، هنوز به معنای مادرسامانی نیست. بذار توی گپ ِ "ونوس ویلندورف" به اون بپردازیم.
ولی تو می خواستی چی بگی؟
یکی دیگر : من هم قبول دارم که "عهد عتیق، "شاهنامه" ی قوم ِ یهوده". سراسر ِ عهد عتیق هم، مثل شاهنامه، مشحون از لشکرکشی و آدم کشی یه...
شاهنامه هم قرآن ِ اقوام "آریائی" یا فارس زبانه!
کسانی که معتقدن در قرن ششم میلادی و یا پیش از اون، یک جنبش تک خدائی راه افتاده بود، یا مثلا اخناتون یک رژیم تک خدائی رو حاکم کرده بود، نه می دونن تک خدائی چیه، و نه جواب روشنی دارن که حالا چی؟
آیا هنوز تک خدائی بر اقوام ِ "تک خدا" حاکمه؟
در کجا، در قرن بیستم یا بیست و یکم، تک خدائی حاکم بوده یا حاکمه؟ و این تک خدائی چیه؟
همین تصوّرات بودن که فکر می کردن با صنعتی شدن جوامع، نه فقط تک خدائی، بلکه مذاهب هم نابود می شن و همین تصورات هستن که امروزه گیج شدن که چرا جنبش هائی تحت نام "تک خدائی" گسترش پیدا کرد-َن!
من اصلا نمی تونم تصوّرش رو بکنم که در اون قرون، یک جریان تک خدائی در حال غلبه بوده باشه...! "
در این "بحث ها" که بصورت "گپ" و زبان محاوره ای آمده است، مطالعات و بررسی های جالبی عرضه شده اند که خواندن آنها را به دیگران سفارش می کنم.
اینکه مسائلی که در مورد دین زردشت، یهود، مسیحیت یا اسلام به خورد ما داده شده اند واقعیت ندارند حقیقتی است، حقیقتی که در این یا آن گوشه ی جهان، با هر هدف، کینه یا منفعتی هم نوشته شده باشند، حقیقتی هستند که مبتنی بر تناقضاتی بیشماری هستند. ولی این نحوه ی بررسی، هیچ مشکلی از مشکلات بشریت را حل نمی کنند. اینها، فقط ادعا خواهند کرد که "تاریخ" بگونه ای دیگر بوده است. اینکه، وقایع بگونه ای دیگر بوده اند.
آیا افتادن سیب ناشی از نیروی جاذبه ی زمین است؟
خیر!
این هم غلط است. تعجب می کنید؟
تعجب شما هیچ فرقی با تعجب کسانی که مطالب مندرج در مقاله ی آقای ب. بی نیاز (داریوش) نمی پذیرند ندارد.
اگر کسی نمی خواهد قبول کند که علت افتادن سیب بر روی زمین چیز دیگری بجز جاذبه ی زمین نیست، پیام بدهد.
آیا کره ی زمین مرکز جهان نیست؟ کی می تواند آنرا ثابت کند؟
داروینیسم و نظریه ی مسخره ی تکامل نیز حرف مفتی بیش نیست.
و و و ...خیلی چیزهای دیگر.
انسانها هم همه از یک مادر زاده شده اند، اگرچه نه ضرورتا یک پدر!
۵۲۴۹۰ - تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : نکته: آنجا که من از نظر «خواننده» ی گرامی دفاع می کنم، اشاره ی من به مقاله ی داریوش عزیز نیست.
تأیید من آنجا کلی است. یعنی در طول زندگی خود استوار به این رسیده ام که: مذهب ستیزی نتیجه ی سد در سد عکس می دهد.
برای این سخن خود دلایل فراوان دارم. و به همین دلیل بار ها و بار ها در خلوت خود به این موضوع اندیشیده ام.
وگرنه من به خود چنین حقی را نمی دهم که به مردم بگویم شما باید مذهب ستیز باشید و یا نباشید. این حق را هر کسی دارد که در باب نوع اندیشه، گفتار و کنش خود تصمیم بگیرد.
۵۲۴٨۶ - تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱٣۹۱
|
از : بی نیاز
عنوان : پنهان گرامی
پنهان گرامی،
نخست برای رفع هرگونه سوءتفاهم: من نه ادعا دارم که اسلامشناس هستم و نه دینشناس. من خوانندهی کتابهای این گروه پژوهشگران هستم و همچنین مترجم کتابهای آنها که تاکنون یکی از آنها را ترجمه کردهام. از این رو تفاوت من با بعضی از خوانندگان ممکن است در این باشد که فقط در این باره چند کتاب بیشتر مطالعه کرده باشم.
من در مقالهام گفتم که نام اسم عیسی ۲۵ بار و المسیح ۱۱ بار در قرآن آمده است و نام محمد فقط چهار بار آمده است. شما به درستی اشاره کردید که مثلاً نام موسی ۱۳۶ بار و غیره. ولی تمام پیامبرانی که نام بردید در قرآن دارای صفت رسولالله نیستند، فقط عیسی است که هم نبی است و هم رسولالله. شما خودتان میتوانید یک بار دیگر به قرآن رجوع کنید.
ولی هدف من از این مقاله و مقالاتی که در آینده خواهم نوشت این نیست که بخواهم «چشم بسته» هر چه این پژوهشگران گفتند بپذیریم، بلکه در مرتبه اول بازنگری دوباره و خوانش دوباره است. یعنی کسانی که صاحب نظر هستند [و من خود را جزو صاحبنظران نمینگرم]، با نظرات این گروه از پژوهشگران برخورد جدی و علمی کنند تا یک گفتمانِ جدی صورت بگیرد.
کامنت گذار «خواننده» این نوع بازنگری را «دینستیزی» میداند. در اینجا در مرتبهی نخست بحث بر سر شکلگیری دین اسلام و تاریخ ایران پس از اسلام است. آیا شکلگیری اسلام همانگونه بوده که احادیث اسلامی گفتهاند یا مسیری دیگر داشته است، آیا «اعراب مسلمان»، ایران را طی یک «تهاجم اسلامی» مسلمان کردهاند یا خود ایرانیان در شکلگیری اسلام نقش تعیینکننده داشته و اساساً چیزی به نام «تهاجم اسلامی» صورت نگرفته است و غیره.
پژوهشگران نسل جدید، همگی بر این نظرند که نظراتشان برای قطعیت یافتن به پژوهشهای گستردهتری نیازمند است. ولی از سوی دیگر آنها معتقد هستند تصویری که تاریخ طبری و واقدی و ابن هشام از شکلگیری اسلام دادهاند، مبتنی بر هیچ سند و مدرک واقعی نیست و به همین دلیل باید تاریخ شکلگیری اسلام دوباره مورد بررسی و پژوهش قرار گیرد.
شاد و تندرست باشید
بی نیاز
۵۲۴۷۶ - تاریخ انتشار : ۲٣ اسفند ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : زیر نویس ۳
بسیاری از افراد سیستم حکومتی ایران که شبانه روز مشغول غارت مردم و هم مشغول کندن چاله ی مرگ خود و سیستم هستند، زیر چادر عبا، ریش، نماز، ظاهر سازی، ریاکاری، و دروغ و مصلحت و کف زدن(تکبیر) پنهانند تا هرچه بیشتر بچاپند.
حال ملا ممکن است بگوید: آقای حبیبی، شما که به مردم می گویید: فاکت بیاورید و انشاء ننویسید، کدام فاکت را دارید. می توانم ده ها نمونه ی زنده بیاورم. ولی برای اینکه وقت مردم و خودم بیش از این گرفته نشود، به یکی بسنده می کنم. همین چندی پیش رئیس شورای اسلامی - دقت کنید شورای اسلامی - شهر رشت و عده ای دیگر از اعضای آن به جرم غارت اموال عمومی و بیت المال دستگیر شدند؛ و دادگستری رشت به مردم قول داد در این مورد توضیحات کافی در آینده ی نزدیک بدهد؛ که نداد. زیرا اگر راز های مگوی زیر پرده آشکار گردد، باید از بعضی خط قرمز ها نیز عبور کنند. که چنین جرأت و اجازه ای را در ایران زمین مظلوم و غارت شده ی ما هیچ مسئولی ندارد.
و اتفاقن همین بستگی، و در درون پیوسته پوسیده شدن، در نهایت در یک سر پیچ تاریخ سیستم را از هم می پاشد. این فرمولی علمی است و در طبیعت نیز به چشم می خورَد. شاید دیده اید گاه یک لک کوچکی روی پوست یک عدد سیب دیده می شود؛ وقتی باز اش می کنی، می بینی خوردنی نیست؛ زیرا در درون بکلی پوسیده است. اما پوست نمی گذاشته که آن پوسیدگی به چشم آید.
به این نتیجه، انسان های یک اجتماعی سر پیچ های تاریخ می رسند؛ و دیگر هیچ نیرویی حتی اتمی نمی تواند جلودارشان گردد. فرض کنید در حالی که کشوری سد ها کلاهک اتمی دارد، یک روز همه ی طبقه ی کارگر اش و بخشی از کارمندان اش دست جمعی بگویند: یک ماه ما سر کار نمی رویم. کار تمام است. بی تردید حکومتگر به زانو می نشیند.
قدرت کور کننده است. و به همین خاطر، در تاریخ بسیار کم رخ داده که حکومتگری سیب در حال پوسیده شدن وجود خود را به موقع ببیند.
۵۲۴۷۱ - تاریخ انتشار : ۲٣ اسفند ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : و درود می فرستم بر «پنهان»
و درود می فرستم بر «پنهان» به دو دلیل. اول اینکه نظرشان ژرف و ریزبینانه است. و چنان نظری می تواند تلنگری گردد برای نویسنده محترم این مقاله و هم خوانندگان از جمله من. دوم بر شرفشان درود می فرستم که الکی اسمی بر خود ننهادند؛ پس، در همان آغاز اعتراف کردند به پنهان بودن خود.
البته این سخن بدان مفهوم نیست که دیگران حق داشتن اسم مستعار را ندارند. داشتن اسم مستعار به شرطی که هر لحظه عوض نشود؛ و از آن سو استفاده ننمایند، اشکالی ندارد. ولی بدبختانه اسامی دایمن عوض می شود. یعنی با یک نام می نویسند و با نام و گاه نام های دیگر خود را تأیید می فرمایند. و گاه برای عوض کردن فضای گفتگو، تغییر جنسیت نیز می دهند.
من برای این گفته ی خود دلیل و نمونه دارم. ولی شرم دارم از بیان آنها و بیش از این نوشتن.
پس بدرود
۵۲۴۶٨ - تاریخ انتشار : ۲٣ اسفند ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : یادم رفت بنویسم:
واژه ی «کَه» یعنی خانه. در زبان تالشی هنوز به خانه کَه، گفته می شود. دَرَه کَه، یعنی تک خانه ای که در دل دره واقع شده. و یا پناهگاه، کَندَه وُون و غاری که در دل دره واقع است. این واژه ی مرکب، نامواژه ای است مثل وَسی کَه، سُومَه سرا(صومعه سرا)، خوشا بَر، ضیابَر و ... در غرب استان گیلان.
«سرا» و «بَر» = دَر، نیز همان کَه و یا خانه و یا وُونَه است. این نوع بیان در فارسی نیز مرسوم است. مثلن می گویند: یک «دَر» دکان. سپَه کَه، یعنی خانه ی سگ = معبد سگ. که بر می گردد به خرافات و زندگی ضد علمی باستانی بشر - زمان سگ پرستی و گرگ پرستی و ... نظرم این است که کَبینت، کَبین و ... نیز می تواند بُن در واژه ی کَه داشته باشد. چنانکه کَی زر(آلمانی) - در آلمانی هم با اس، نوشته می شود، ولی ز تلفظ می گردد = امپراتور، همان کی سر، پهلوی است. که معرب آن، قیصر است.
البته وُون یا وُونَه، که در آلمانی وُونُونگ، تلفظ می شود نیز در تالشی وجود دارد. ولی حالا دیگر برای مکان های ویژه ای بکار می رود. برای همه ی محل های زندگی بکار اش نمی برند. در آلمانی هم حالا فقط برای آپارتمان بکار می رود.
آویندن = نشان دادن. تالش آگاه به بُن زبان خود، از آوینه یا آوینا = نشان دهنده، تصور بسیار روشنی دارد. یعنی بر خوردی قرار دادی با آن ندارد.
پَل یا پلَه، یعنی تکه.
عمومن پَلَه تلفظ می شود. ولی در اسامی مرکب، به «پَل» تبدیل می گردد. مثل پَلشکات = پَل شکات = تکه تکه کردن کنده ی هیزم با تبر. که پلنگ نیز از این دست واژه های مرکب است و دو اختصار در آن صورت گرفته. «پَلَه نشان» و یا «تکه نشان» نام نهادن پلنگ، هم طبیعی است که اشاره دارد به پوست خالدار آن.
در ضمن در باب بحث پای مطلب داریوش عزیز، من سد در سد با «خواننده» ی گرامی و ژرف بین موافقم. هر حرکت تند و شدیدی، تند دیگری را در پی خود دارد. این سخن علمی است. یعنی حتی در فیزیک و ... صادق می باشد.
در تاریخ بشری و حتی زندگی روزمره هزاران نمونه می توان برایش یافت.
برای اینکه وقت مردم را نگیرم؛ خوانندگان می توانند به اطلاعات ذهن خود نقب زده، و به راحتی به آن نمونه های تاریخی و حتی شخصی دست یابند.
من فقط یک نمونه می آورم: کسروی انسانی بی نهایت شریف، خوشدل و پاکیزه خو بود. ولی متأسفانه حرکاتی نامناسب و نَگُنج، داشت. و حال دست مایه ی ارتجاع شده. مشتی رانت خوار و دزد و ریاکار و رشوه خوار ۱و دروغگو که عمومن بی هیچ کار مفیدی، اغلب حقوق چند میلیونی و گاه میلیاردی دارند؛ و هیچ کسی هم حق ندارد بپرسد: حاج آقا حقوق شما چقدر و روی کدام اصول است؟ - البته تا دیروز می خواستند عدل علی بر قرار کنند - شب و روز، هنوز، بر طبل کسروی کُشی می کوبند تا تنور آتششان - نانخانه شان - گرم بمانَد. محو بی فرهنگی و خرافات نیز پروسه ی خود را دارد. در یک لحظه نمی توان درخت تناور فرهنگ ببار آورد به زور. بوته کدو و خیار در می آید، اگر مرحله درخت گردو شدن که سال ها طول می کشد را نگذرانده باشد. البته مانند مهندسی با فراست و دانش، که جاده می بَرَد؛ گاه می توان خردمندانه بُرش هم زد؛ و در نتیجه از بعضی پیچ ها کاست. ولی اصل کار باید طی شود.
کوتاه سخن: بستر طبیعی و مرور زمان + تلاش منطقی و برخورد دقیق و علمی انسان، آنچه و آنکه باید را می پَزَد. در ضمن بهانه و نانخانه ای نیز برای هیچ فرصت طلبی ایجاد نمی کند. و همانطور که «خواننده» ی گرامی نوشته: در جامعه ی مظلوم، عقده نیز نمی آفریند.
زیر نویس ۱ - من آدم بی انصافی نیستم. حتی حق دشمن خود را زیر پا نمی گذارم. پس باید اعتراف کنم که در بین کارمندان و هم ملا ها افراد شریف و درستکار هم دیده می شود که در هیچ حالی دزدی نمی کنند؛ رشوه نمی گیرند. حتی کسانی یافت می شوند که حاضر به رانت خواری که در ایران به یک شغل عمومی درون سیستمی بدل شده؛ نیستند.
ولی بخش بزرگی از کارمندان سیستم، نمایندگان مجلس و شورا های اسلامی۳ و خود ملا ها، عملشان نه ربطی به خدا و دین دارد و نه ربطی به امور مردم. بلکه در بخور بخوری تاریخی و تظاهری تهوع آور، کارشان فقط و فقط چاپیدن و غارت مردم مظلوم ایران است. البته آنها هنوز نمی دانند که مشغول کندن چاله ی مرگ خود هستند.
چین زمانی برای جلو گیری از همین وضعیت، دست به تیر باران عده ی زیادی زد. بی هیچ تردیدی اگر این فرایند به همین حال در ایران پیش رود، در آینده ای نه چندان دور، باید منتظر انفجار های عظیم مردمی باشیم. به نظر من این بخش فاسد، سیستم کشور را تقریبن فلج کرده. کارخانه ها را به تعطیلی کشانده. حتی نساجی را که در ایران صنعتی سنتی است و سابقه ی طولانی دارد، به روز سیاه نشانده. در طی سال ها، با تعداد زیادی کارخانه دار به گفتگو نشسته ام؛ همه شان آینده ی نساجی ایران را با وضعیتی که به وجود آمده، سیاه می دیدند.
این موضوع ویرانی در همه جا دیده می شود. چنانکه همه دیدیم، در روز روشن و آشکارا شارلاتان های سِمَت دار، پول ملی را بی هیچ خیال و ترسی هراج زدند تا میلیارد ها به جیب بزنند. برای گم کردن تحلیل گران ظاهر بین، و هم مردم، هر روزی یک بهانه ای برایش ایجاد می کردند. تا در سر در کمی ها، سر نخ یافته نشود. تا در آن سر پیچ و بزنگاه فرصت کافی داشته باشند و هرچه بیشتر به جیب بزنند؛ یا کمبود نقدینگی ریالی را در بعضی جا ها جبران کنند؛ که بودجه اش پیشتر خورده شده بود. و برای این همه برنامه ریزی دقیق از قبل شده بود. در حالی که عده ای فکر کردند آن فاجعه یک شبه پیش آمد. البته متحدان خارجی شان - تحریم کنندگان - نیز برای غارت بیشتر همیشه دستشان را گرفته اند.
حالا وقتی می بینند دنده عقب در کوچه ی بُن بست اقتصاد ممکن نیست، آقای وزیر را فرستاده اند تا بگوید و کم کم جا بیندازد: «باید دلار چهار هزار تومانی را بپذیریم.» یعنی در پیچی دیگر شش هزار و هشت هزار و ... باید پذیرفته شود. آیا خیانت شاخ و یا دم دارد؟
اگر واقعن کسانی در حکومت ایران هستند که به فکر آینده ی کشور و مردم می باشند و قصد خدمت دارند؛ اینها هیچ راهی بجز اخراج ده ها هزار کارمند فاسد، رشوه خور و رانت خور در سطح بالای حکومتی را ندارند. و بعد از آن باید شریف ترین و دلسوزترین ایرانیان که به گوشه رانده شده اند - بدون در نظر گرفتن تفکر سیاسی و یا اجتماعی شان - به سر کار آیند و همزمان باید قوانین بسیار سنگینی برای جلو گیری از فساد دوباره وضع گردد.
و بعید به نظر می رسد؛ کسی چنین توانی در ایران داشته باشد. مگر یک انقلاب چپ درونی در داخل سیستم ایران انجام گیرد. و ملا ها نیز بهش تن در دهند، زیرا، اگر تن در ندهند، دیری نمی پاید که همه با هم می سوزند. و آن لحظه دیگر کار از کار گذشته است.
هیچ شکی ندارم که این کامنت مرا تاریخ به یاد خواهد آورد بسیار بار.
زیر نویس ۲ - از آشنا گفتم، بگذار این را نیز بگویم: در این مدت کامنت نویسی، شخصی به نام «آشنا ...» گاه کامنت های آموزنده و نابی می نوشت. آخرین کامنت اش را در پای آخرین مقاله ی آقای قراگوزلو خواندم. آن کامنت ایشان را که خطاب به کارگران نوشته شده؛ گر نیک بگشایی، برنامه کتابی شود.
پیامداران و قاصدان سخنان ژرف و ماندگار، آدمی را به یاد این بیت حافظ جان می اندازند:
هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک
گَرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
۵۲۴۶۶ - تاریخ انتشار : ۲٣ اسفند ۱٣۹۱
|
از : اکبر آذر
عنوان : به "خواننده"
دوست گرامی "خواننده"، ممنون از متانت شما،
مشکل با نگاه شما در اینجا هم که نوشتهاید: «بنیانگذارِ علمیِ این "دین ستیزی" مرحومِ "شجاع الدین شفا" بود. و پس از او "آرمش دوستدار". (علی دشتی و احمد کسروی پیشتر از همه بوده اند؛ ولی به این ۳۴ سال حکمرانیِ مذهب در ایران مربوط نمی شوند).» ادامه پیدا میکند. این نگاه با درجات، هر برخوردی به دین را دین ستیزی معرفی میکند. ببینید، در همین گذشته نزدیک حسین شریعتمداریِ کیهان، آقایان سروش و اشکوری را دین ستیز مینامید و هنوز هم مینامد. بعد خود این آقایان، در اروپا، منتقدینشان را دین ستیز مینامند و قضیه ادامه دارد. دین ستیزی مفهومی شده برای پرهیز دادن از بحت در مورد دین. حال آنکه در جوامعی مثل ما که دین راحت و آسایش مردم را برباد داده، بحث در هر موردی؛ از روابط زن و مرد گرفته تا راهنمائی و رانندگی، چه بخواهید و چه نخواهید، از مجرای بحثهای دینی گذر داده میشود. اگر قرار است دینداران به نجات و اصلاح دینشان اقدام کنند، خوب بکنند. ولی دیگران را نباید منتظر گذاشت که بایستید تا شوالیههای اصلاحگر شمشیرهای ذهنیشان را آخته کنند. به خصوص که شوالیههای ما هنوز نتوانستهاند حوزه عمومی و خصوصی را در بحثهای کشافشان تفکیک کنند و همواره مایلند حوزه عمومی را درگیر مسایل دین نگه دارند. روشنتر اینکه این دسته از اصلاح طلبان ما اصلاح طلبان دینی نیستند. دین و سیاست را قاطی کردهاند و هر دو را باهم میخواهند اصلاح کنند. شرط اول اصلاح طلبی دینی این است که دین را از حوزه عمومی بیرون برند. بنابراین حواله دادن جامعیای که دین سرتاپایش را به فلاکت کشانده به اینکه «"خودِ مذهبیون و روحانیون" به رفرم در مذهبِ خود» بپردازند، جای زیادی باز کردن برای دینداران است.
۵۲۴۶۵ - تاریخ انتشار : ۲٣ اسفند ۱٣۹۱
|
از : پنهان
عنوان : پژوهش قبول است ولی نتایج خامند
جناب داریوش، نوشته های شما اگرچه معمولن جالب و در مایه ابوعطا است، ولی معمولن بسیار شگفت انگیز و جنجال برانگیز جلوه میکنند. من علیرغم اینکه ناباور هستم، مشکل میتوانم استدلال شمارا حتا با در صد احتمال پائین بپذیرم. مثالها زیادند، ولی از باب مثال، شما استدلال میکنید که چون نام محمد ۵ باردر قران آمده و نام عیسی ۲۵ بار آمده، پس محمد و قران محمد بدین شکل که مسلمانان باور دارند اصلن وجود نداشته. من خود تحقیق نکردم ولی فرض کنیم این آمار درست باشد،
« پیامبرانی که نامشان در قرآن آمده: (آدم ۲۵ بار، ابراهیم ۶۹، ادریس ۲، اسحاق ۱۷،اسماعیل ۱۲، الیاس ۲، ایوب ۴، داود ۱۶، ذوالکفل ۲، زکریا ۷، سلیمان ۱۷، شعیب ۱۱، صالح ۹، عزیز ۱، عیسی ۲۵، لوط ۲۷، محمد ۵، موسی ۱۳۶، نوح ۴۳، هارون ۲۰، هود ۷، یحیی ۵، الیسع ۲، یعقوب ۱۶، یوسف ۲۷ و یونس ۴ بار) »
میبینید که اسم موسی از هردو بیشتر آمده. ۱۳۶ بار. خوب که چی؟ چه دروغی را میتوانید این وسط ثابت کنید؟ یک نفر میتواند کتاب بنویسد و هیچ از خودش و کتابش ننویسد! به صرف اینکه چیزی از خودش نگفته و ننوشته که حق مالکیتش بر کتاب و موجودیتش به عنوان یک شخص حقیقی از بین نمیرود و باطل نمیشود. پیشنهاد تحقیق و پرسش و پژوهش شما را کاملن میپذیرم ولی استخراجات و نتایج زودرس و خام شمارا نه. تحقیق و پژوهش باید کارشناسانه، استادانه، علمی و از طریق چندین کانال علمی مستقل و بی غرض و بدون منفعت انجام شود و سپس با بسیاری شواهد تاریخی و مستند علمی سایر علوم و فنون و فناوری های پیشرفته دنیا تست و آزمایش و امتحان شود و ضمن اینکه به بسیاری سوالات ریشه ای پاسخ دهد، بسیاری سوالات جدید نیز مطرح کند طوریکه درخت تنومند دانش و علم را همچون تئوری های منسجم تکامل داروین و جاذبه نیوتون و نسبیت اینشتن بسمت واقعیات و حقیقت های بیشتر زندگی و جهان بسط و توسعه و گسترش دهد. در نزد دین باوران، اینچنین استدلال و نتایج خام و زود رسی بجای موثر و مفید بودن، برعکس موجب اشاعه بحق بودن دین آنان و توهم و توطئه دین ستیزی شما نسبت به آنان میشود. پژوهش قبول است ولی نتایج خامند.
۵۲۴۶۰ - تاریخ انتشار : ۲٣ اسفند ۱٣۹۱
|
از : خواننده
عنوان : پاسخ به آقای اکبر آذر محترم
دوستِ محترم، آقای اکبر آذر:
از آخر آغاز می کنم:
- شما می فرمائید: "بعید است مطلب را خوانده باشید! شما از قبل همه چیز را می دانسته اید"!
این نظرِ شما در موردِ من، خود "پیشداوری ست". می بینید؟ اگر بخواهیم به همدیگر اتهاماتِ اینچنینی بزنیم، واردِ دورِ تسلسلی می شویم که تمامی ندارد.
- باور بفرمائید که من متن را با دقت خوانده ام. اظهارِ نظر پیرامونِ متنی که نخوانده ایم، بی نهایت بدوی و نادرست و ناپسند است؛ و باید پرهیز شود.
- مثالهای شما را ساده و نه چندان بجا می بینم و می دانم.
- بنده فقط نظرم را طرح کردم. ادامه نظرم (که در واقع جایش آنجا و اینجا نبود) چنین است:
جریاناتِ غالبِ تاریخی و اجتماعی (مثلاً مذهب در قدرت؛ یا سوسیالیسم در قدرت؛ یا اجبار به حجاب؛ یا اجبار به بی حجابی؛ و امثالهم)، بتدریج مقاومت و عقده های تاریخی در جوامع ایجاد می کند. جلوه های این مقاومت و عقده ها، رفتارهای تندروانه در جهتِ عکس خواهند بود. مثلاً:
- ایرانیانِ زیادی امروزه "به اصل بازگشت کرده اند" و زردشتی شده اند.
- ایرانیانِ زیادی امروزه به اصل بازگشت کرده اند و هوادارِ هخامنشیان شده اند.
- وضعیتِ روابطِ جنسی در ایران را (شاید) خبر داشته باشید.
نمونه های بالا، نمونه هائی برای مقاومت و عقده هائی است که ۳۴ سال سال اختناق و دیکتاتوری در جامعهی ایران تولید کرده است.
در ادامه همین منطق، ۳۴ سال حکومتِ مطلقه مذهب در ایران، مقاومت و عقده ای در بسیاری ایجاد کرده است که شاید بتوان آنرا "دین ستیزی" نام نهاد. بنیانگذارِ علمیِ این "دین ستیزی" مرحومِ "شجاع الدین شفا" بود. و پس از او "آرمش دوستدار". (علی دشتی و احمد کسروی پیشتر از همه بوده اند؛ ولی به این ۳۴ سال حکمرانیِ مذهب در ایران مربوط نمی شوند).
حال این "دین ستیزی" را برخی به اشتباه معادلِ "عصرِ روشنگری" در غرب می گیرند. این غلط است. از مشخصه های دورانِ روشنگری و رنسانس در غرب، یکی این بود که "خودِ مذهبیون و روحانیون" به رفرم در مذهبِ خود پرداختند. نه اینکه طبقهی روشنفکر این رفرم را بدرونِ جامعه مذهبی تزریق کرده باشد.
بحث بسیار درازی ست. من امیدوارم که تلاشم برای روشن تر شدنِ منظورم مثمر ثمر واقع شده باشد.
در خاتمه گفته باشم: هر متنی، اگر که اسلوبی و اصولی باشد، در نهایت کمکی ست برای بهتر درک کردنِ جهان. از اینرو هیچ مخالفتی با متنِ حاضر نداشتم و ندارم.
با احترام
۵۲۴۴۶ - تاریخ انتشار : ۲٣ اسفند ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : و یک توضیح لازم در باب «فارسی دری»
من وقتی با دوستان صحبت می کنم؛ هرگز نمی گویم که: دارم به فارسی دری، حرف می زنم. بلکه می گویم فارسی حرف می زنم. اما در جهان نوشتار و بخصوص تحقیق برای مشخص کردن مرز ها، می نویسم فارسی دری. تا با فارسی باستان به اشتباه گرفته نشود. زبان ها تاریخ و مرحله ی خود را دارند. فارسی ای که در ایران ما زبان ملی ماست، نام کامل اش فارسی دری است. که در ایران کلمه ی دری به مرور زمان حذف شده. همین کار را مردم افغانستان به شکلی دیگر انجام داده اند. یعنی از فارسی دری، فارسی آن را حذف کرده اند. زبان فارسی دری بجز خرده گویش ها، سه گویش اصلی دارد - فارسی مرسوم در ایران، افغانستان و تاجیکستان.
زبانی که به تاجیکی مشهور است، نیز گویشی عمده از فارسی دری است. این سه گویش زبان فارسی دری، که در سه کشور مختلف زبان رسمی و ملی آن کشور ها هستند، خیلی به هم نزدیک اند. یعنی فاصله شان مانند سه زبان سلاویان شرق، و یا کردی سورانی و کرمانج، و یا تالشی شمالی و میانی و جنوبی نیست. ولی به مرور زمان در این سه کشور سه نام یافته اند؛ که اصل هر سه همان فارسی دری است. ناصر خسروی بزرگ و رنجدیده ی ما وقتی می گوید: به پای خوکان نریزم دُرّ دری را؛ همین شعر فارسی منظور نظر ایشان است.
می دانم که توضیح واضحات خسته کننده است؛ ولی وقتی مجبور می شوی چاره ی دیگری نیست.
شخصی با نام "امین" از خارج از کشور لطف کرده و رفته به وبلاگ های «جنبش پاکیزه خوی تالش» سر زده و به من که همیشه برای اتحاد کوشیده ام؛ و با احترامی ویژه به همه خلق های ساکن ایران زمین، و زبانشان و فرهنگشان نگاه کرده ام؛ و زبان ملی ما فارسی را نیز همیشه شعر آگین و زبان شعر خوانده ام؛ خطاب کرده با عِتاب که: شما می خواهید ما را با افغانستان فقیر یکسان کنید و ...
نه پدر جان، حدستان خیالی بیش نیست. خیال خیلی هم خوب است؛ حتی می تواند ترا تا خانه ی نوبل ببرد؛ اما در جهان ادبیات، نه اطلاعات.
من در جهان تحقیق برای مرزبندی این کار را می کنم. این لازمه ی تحقیق است. وگرنه اگر من ضد فارسی بودم؛ در برابر یک بیت سعدی بزرگ جوش نمی آوردم که سد بیت و یا بیش بنویسم در تفسیر آن. لطفن به وبلاگ «وَشتَن واژه ها» به پست تفسیر بیت سعدی بزرگ: «گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم ...» رجوع کنید.
kashkara.blogfa.com
و این هم دو کامنتی که آن شخص در نظرگاه وبلاگ من نوشته و باعث این توضیح شده.
«در ضمن شما بهتر است به فکر ترک شدن مردم تالش باشید تا دو روزه دیگر پانترکها نگویند ۷۵۰۰ سال است ترکی در تالش بوده و اصلا زبان تالشی وجود نداشته و این توطئه این و آن است!
سه شنبه ۱۵ اسفند۱۳۹۱ ساعت: ۲۱:۴۷ توسط:امین
البته مشخص است از کلمه فارسی دری برای چسابدن فارسی رایج در ایران به افغانستان کشوری جنگ زده و فقیر استفاده میکنید که بار منفی برای فارسی بیاروید ولی این کاره شما از چشم خواننده ریز بین دور نمیماند.آنچه در ایران صحبت میشود و رسمی است فارسی تهرانی است فارسی با لهجه دری در افغانستان و فارسی با لهجه تاجیکی در تاجیکستان رایج است.پس با کلمات بازی نکنید.»
باری، چراغ وقت خود و مردم را با آستین توضیحات کشتم، تا اگر آن فرد صداقت دارد و اشتباه گر است؛ با نظر واقعی من بیشتر آشنا شود. وگر نیست ...
۵۲۴۲۵ - تاریخ انتشار : ۲۲ اسفند ۱٣۹۱
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : سلام بر دوستان گرداننده ی «اخبار روز» و بر همه سلام
داریوش عزیز خسته نباشی و پیوسته باشی.
من این کامنت را که در زیر می گذارم، پای مطلب دیگری نوشتم و با اجازه دوستان اخبار روز اینجا نیز می گذارم. علت اصلی اش سخنی است که مدتهاست در دل دارم. شما زمانی مطلبی دنباله دار را اینجا منتشر می کردید که سر تیتر اش اگر اشتباه نکنم: «انساندوستی در جبهه های جنگ» و یا چیزی نزدیک به این بود، از یک نویسنده ی آلمانی. در آن نوشته نه فقط تاریخ ورق زده شده بود، بلکه آن متن از ادبیاتی بسیار قوی برخوردار بود. آدم را به جهان قلم پرستو فروهر می بُرد. پُر و سرشار از ادبیات آفرینشی بود. ترجمه ی شما عزیز نیز حرف نداشت. من آفرینش ادبی اش را نیز مانند خود داستان مطلب با عشق دنبال می کردم. همیشه منتظر بودن تا بخش بعدی منتشر شود. تا اینکه تمام شد. و گفتم: حیف تمام شد. بعد به خود گفتم: چون جنگ تمام شده، پس آن مطلب نیز باید تمام می شد. پس باید خوشحال هم باشم.
سنگ این وظیفه را مدتها بود که می خواستم یک روز از شانه بر گیرم و سبک گردم. که امروز این کار را انجام دادم.
شاد باشید
و این هم آن کامنت خدا حافظی من که در پای مطلب دیگری نیز نهاده ام.
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و چه در نظر آید
(حافظ)
چندین سال با عشق اینجا نوشتم. آن سر زمین و مردمان اش را با همه زشتی ها و زیبایی هایشان دوست می دارم - ای کاش زشتی ها نبودند و یا حد اقل کم می شدند. همه ی خلق هایش و فرهنگ هایشان برایم عزیز هستند. یعنی همانقدر به سنه دژ و تبریز و اردبیل و ساری و زهدان و زابل و تهران و شیراز و مشهد و اهواز و ... می اندیشم، که به رشت، که به ماسال خودم. دشوار، در یک فرایند بلند انسان ساز، بهش رسیده ام. و همینگونه به همه ی جهان می نگرم. همین اندیشه و عشق و دلسوزی مرا به اینجا می کشاند. با اینکه هم از نظر جسمی و هم روحی آدم قوی ای هستم، ولی اغلب بعد از نوشتن در پای این سایت خوب، بجای اینکه به انبوه کار های نیمه کاره ی زیر دست خود بپردازم؛ اغلب احساس کرده ام که به قدم زدن و یا دوش گرفتن احتیاج دارم تا خستگی ای را که این بحث و اغلب جدل ها به همراه داشته از تن و جان بشورم.
قصد داشتم در این لحظه حساس تاریخ در اردبیهشت ماه ۱۳۹۲ بر گردم و بطور منظم اینجا نیز بنویسم چون همیشه دلسوزانه. یعنی برایش وقتی که ندارم بیابم تا وظیفه ی انسانی و میهنی خود را در حد توان انجام داده باشم.
ولی حالا می بینم جو خیلی آلوده است. و وقت زیادی می طلبد؛ و من آن وقت را ندارم.
پس با همه ی شما عزیز خدا حافظی می کنم. اگر در این سال ها که با عشق به انسان و عدالت و آزادی می نوشتم، تندی ای جایی دیده اید فراموش کنید. و از نیکی ها یاد آرید. من انبوهی از کار های نیمه کاره بخصوص در باب زبان و واژه زیر دست دارم که اگر به آنها امروز نپردازم، فردا خود را خائن به نسل های آینده خواهم دید. بعضی کار های زیر دست این آدم کوچک اما دلسوز، فقط خاص این قلم است۱. پس خدا حافظی با شما عزیزان نه فقط بی مسئولیتی نیست، بلکه بخاطر حس مسئولیت شدید است. این توضیح را نوشتم زیرا سال پیش مدتی غیبت داشتم و دیدم بعضی از دوستان عزیز آمدند و نوشتند ای کاش لیثی ما را تنها نمی گذاشت و نمی رفت. من هرجا که باشم دلم با شماست.
زیر نویس ۱ - زبان مادری من تالشی است. زبانی است ریشه ای و پر ژرفا و بسیار کامل. بعضی ویژگی ها در این زبان وجود دارد که در کمتر زبانی در دنیا یافته ام. آن شعر کهن سغدی - آهوی کوهی ... - را فقط با تالشی می توان معنی کرد. این زبان ریشه ای رازدار تاریخ است. یعنی هزاران واژه ی زیر غبار تاریخ مانده را می توان با زلال چشمه ی آن شستشو کرد تا اصل اش به روشنی روز دیده شود. تا به حال به کمک این زبان ریشه ای و رازدار، به سد ها لغت غبار آگین پرداخته ام.
چند نمونه از آن ها را در زیر می آورم تا مشت نمونه ی خروار گردد. این واژه ها فقط و فقط با زبان ریشه ای تالشی قابل شکافتن است. جایی دیدم استادی نوشته "گویش تالشی." کی می خواهیم به این انشاء نویسی پایان دهیم. او که استاد سخن است و حتی یک جمله ی تالشی بلد نیست؛ با جرأت انشا می نویسد، و زبانی کامل و کم نظیر در جهان را گویش می نامند، در این جهان پر از «بیداد نظری»، از مردم عادی کوچه و بازار دیگر چه انتظاری می توان داشت!؟
تالشی گویش از کدام زبان است؟ اگر منظور گویش از زبان های باستانی فلات ایران است، آنوقت همه ی زبان ها از جمله فارسی دری نیز گویشی از زبان های کهن تر است. در حالی که هم فارسی دری و هم دیگر زبان های ایرانی در پروسه ای بلند خود به زبانی کامل بدل شده اند. با این تفاوت که زبان ملی ما فارسی دری مورد یورش قرار گرفت و در آن واژه های خودی و بیگانه در هم آمیخت و به یک کاسه ریخت. اما زبان هایی چون تالشی دست نخورده تر ماندند.
من به این سخن در مقاله ای که قول داده ام در وبلاگ وشتن واژه ها بنویسم، بر می گردم. آنجا به سخن دوست عزیز نادیده ام «جویبار» که در خطاب به شالگونی عزیز نوشته بودید نیز می پردازم.
نمونه ها:
پسَر = پ سَر = عین پدر = کسی که از نظر فیزیکی و ظاهری به مادر نرفته، بلکه پدر را می ماند. این واژه را فقط با تالشی می توان شکافت. زبان تالشی دارای سه گویش عمده است. در بخشی از تالش هنوز به پدر، پ، گفته می شود. این واژه تقریبن شبیه همسر است. سر در اینجا به معنی مانند و همتا است. مثل واژه ی «همال» که فردوسی بزرگ در شاهنامه ی جاودان بکار می بَرَد. بخشی از تالش ها و ایرانیان بعضی حروف را می خورند. در تدالشی گویش شمالی مانند آلمانی در موارد زیادی حرف اِر یا ر، خورده می شود. سعنس سَر، سَ تلفظ می گردد. چنانکه مردم سنه دژ دال را می خورند و بغداد را بغا می خوانند. و از این دست بسیار است.
آینه = آوینَه = نشان دهنده، که از بُندار آویندِن مشتق شده است. شکل ظاهری بندار ها - مصدر ها - ی تالشی عین آلمانی است. یعنی به اِن، ختم می شود. مثل: ژَندِن، هَردِن، بَردِن، گِتِن، واتِن، پَتِن، ختِن و ...
سیمرغ - سی مرغ = مرغی که می سوزد = ققنوس، عنقا، ژار پتیتسا( پرنده ی آتش - زبان های سلاویان شرق). این واژه همچون سیستان - استان سوخته، از مصدر - بُندار - سیستِن = سوختن، مشتق - گَل آوَز - شده است.
چله شب = چیلَه شَو = شب چیل زدن جوجه خورشید به تخم افق = شب تولد خورشید. چیل = پوست تخم مرخ و هر تخم دیگری. یلدای سریانی نیز به معنی تولد است. چله به چهل هیچ ربطی ندارد. تقویم کهن ما نیز ۴۵ روزه بوده. تالش ها هنوز از آن سود می جویند. روز اول تولد نمی توان روز چهلم باشد. از سوی دیگر ما چله ی کوچک نیز داریم که فقط بیست روز است؛ بیست روز که چهل روز نمی شود. سده را می شد چهله نامید، که می بینیم پیشینیان ما آن کار را نیز نکرده اند.
باری، چله، شبی است که در صبح آن جوجه خورشید، چیل تخم افق را شکسته، زاده می شود و جهانی به کودک نور دلداده.
پَلَنگ = پَلَ اَنگ = تکه نشان. این واژه واژه ای است مثل پرسَ پولیس،پیلَ تن، یا درَه کَه، درَه بند، سنگَ لَچ(نقاطی در تهران)، اردَه بیل، سپَه کَه(معبد سگ - واقع در جنوب ایران. و از این دست بسیار است.
به امید همدلی و همیاری همه خلق های ساکن ایران و داشتن ایرانی آباد و پر از مهر و سرور و عدالت.
من با اجازه ی اخبار روز این کامنت خدا حافظی را در پای یک مطلب دیگری نیز می گذارم؛ به دو دلیل. یک اینکه افراد بیشتری آن را ببینند. دوم دلیل سخنی است که با نویسنده ی آن مطلب دارم.
پیروز و شاد باشید، و یادمان نرود که گاه پیروزی بر خود از جنگیدن در جبهه های جنگ دشوار تر است. و او که در یابد، سَر است.
۵۲۴۲٣ - تاریخ انتشار : ۲۲ اسفند ۱٣۹۱
|
از : اکبر آذر
عنوان : به خانم یا آقای "خواننده"
روشن نیست چرا شما مطلب آفای بی نیاز را به «نفرت و سرخوردگی از مذهب» و یا «نفی مذهب» تعبیر کرده اید. امیدوارم که اول مطلب را خوانده باشید و بعد اظهار نظر کرده باشید. آنچه که در این مطلب آمده ربطی به نفرت و سرخوردگی و یا نفی مذهب ندارد. اگر طرح دستاوردهای علمی بشر برای روشن کردن جایگاه و تاریخ ادیان «نفرت و سرخوردگی از مذهب» نامیده شود. پس زنده باد "غار نشینی". لابد غارنشینان هم اعتقاداتی داشته اند و بعد عده ای چون از آن اعتقادات نفرت و سرخوردگی پیدا کرده بودند چیزهای دیگری را وسط کشیدند و بقیه مردم هم پذیرفتند. یا مثلا در آغاز روشنگری در اروپا کسانی مثل فرانسیس بیکن و سپستر کانت از مسیحیت نفرت و سرخوردگی پیدا کردند و آمدند اروپائیان را با دستاوردهای فکری خودشان وارد دنیای دیگری کردند.
بعید است مطلب را خوانده باشید! شما از قبل همه چیز را می دانسته اید!
۵۲۴۲۱ - تاریخ انتشار : ۲۲ اسفند ۱٣۹۱
|
از : خواننده
عنوان : تلاش برای سکولاریسم بهتر است تا مبارزه با مذهب است
"مذهب در قدرت" و فجایع ناشی از آن، ایرانیان را به نفرت و سرخوردگی از مذهب واداشته است.
از سوی دیگر سرکوب مذهب در شوروی سابق و در ممالکِ عربی، باعثِ "تولدِ دوباره مذهب و اوج گرفتنِ آن" شده است.
شاید بهتر باشد که از تجربه "سکولاریسم" در غرب بیاموزیم و سر جنگ با هر گونه اعتقادات و ایدئولوژی ها، اعم از مذهب یا مارکسیسم، نداشته باشیم.
به اعتقاد من، باید تلاش را بر جدائی مذهب از حکومت نهاد، و نه در راه نفی مذهب. نه چین و نه شوروی سابق هیچکدام در این راه موفق نبوده اند. بلکه برعکس خرافات مذهبی را در جوامع دوباره زنده کرده اند.
۵۲۴۱۰ - تاریخ انتشار : ۲۲ اسفند ۱٣۹۱
|