راز همجنسخواهی
مجید نفیسی
•
طبیعت (و بزعم برخی خدا) شور جنسی را به انسان داده است تا از آن لذت ببرد و عشق را بر پایههای آن قرار دهد، پس چرا فرهنگ و مذهب معمولا از کودکی، این شور را در انسان سرکوب میکنند و آن را با حس شرم و ناپاکی همراه میسازند؟ شاید مهمترین دلیل این باشد که جنسیت با تولید مثل همراه است و از تولید مثل، وراثت برمیخیزد و از وراثت، مالکیت خصوصی
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۰ فروردين ۱٣۹۲ -
٣۰ مارس ۲۰۱٣
در فرهنگ ما تقبیح و گناه شمردن گرایش جنسی به هم جنس معمولا با ناپاک شمردن جنسیت به طور کلی همراه است. به یاد میآورم اولین باری که رازهای تن خود را کشف میکردم سه ساله بودم. بچهها داشتند در حیاط فوتبال بازی میکردند و من در کف گلخانهی شیشهای تنها روی زمین سرپا نشسته، زیر شلواریم را پایین کشیده و داشتم با لذت تمام به پایین تنهی خود دست میزدم. گویا یکی از بچه ها مرا در آن حال دید و به مادرم خبر داد. در یک آن، شیرینی کشف تن خود جایش را به تلخی گناه داد و من از این که آن میوهی ممنوعه را لمس کردهام احساس شرم میکردم.
اولین باری که راز تن کس دیگری را جستجو کردم در کودکستان بود. در شعر "تاولهای کهنه" از مجموعهی "اندوه مرز" از آن چنین سخن گفتهام:
"دو کپل کوچک
و زبانی سرخ
ماجرا از آن جا آغاز شد
هنگام خواب عصر
در کودکستان پرتو
خانم ناظم چشم غره رفت
تو پلک بستی
و من به جای خود خزیدم
و بر این احساس سادهی عشق
دیواری کشیده شد
سخت تر از ساروج
که بر کنگره آن
کوتوال الهی کشیک میدهد
مریم
کی این تاولهای کهنه بر زبان من
سر باز میکنند؟
من تا ده سالگی فکر میکردم که روی زبانم تاول زده است زیرا آن روز پس از این که کپلهای همبازی محبوبم را لیس زدم به من گفتند که اگر بار دیگر این کار را تکرار بکنم روی زبانم آب جوش میریزند. من این احساس گناه را درونی کردم و خود به جای قاضی و میرغضب جرم را اعلام و مجازات را به مرحله اجرا درآوردم.
طبیعت (و بزعم برخی خدا) شور جنسی را به انسان داده است تا از آن لذت ببرد و عشق را بر پایههای آن قرار دهد، پس چرا فرهنگ و مذهب معمولا از کودکی، این شور را در انسان سرکوب میکنند و آن را با حس شرم و ناپاکی همراه میسازند؟ شاید مهمترین دلیل این باشد که جنسیت با تولید مثل همراه است و از تولید مثل، وراثت برمیخیزد و از وراثت، مالکیت خصوصی. تمام نهاد خانواده، زناشویی، ارث و مالکیت از امکان نیروی جنسی برای تولید مثل، نشأت میگیرد و از این رو وقتی که مالکیت خصوصی به مرور در جامعه مقدس میشود، تمام شکلهای جنسی که نتیجهی آن با تولید مثل همراه نیست مذموم و مکروه شمرده میشوند. به عنوان مثال: استمنا و خودارضایی، پیشگیری از انعقاد نطفه و سقط جنین، رابطهی همجنس خواهانه. شاید فقط "احتلام" از این قاعده مستثنی باشد.
در آئین زردشت و مذهب اسلام، منی و خون (از جمله خون حیض) هر دو نجس هستند. در اوستا و بندهشن، اهریمن کون مرز شناخته شده و "کون مرزی" یعنی کون مالی و رابطه جنسی بین دو مرد، اهریمنی اعلام شده است. در قرآن نیز لواط از گناهان کبیره به حساب میآید. البته در همهی مذاهب جنسیت مذموم نیست. مثلا در یکی از کیشهای بودایی، لحظهی اوج کام جنسی به عنوان یکی از جلوه های نیل به "نیروانا" تلقی شده و در مراسم گروهی مذهبی هر گونه شکل آمیزش جنسی روا و پسندیده است زیرا به زعم آنها "بودائیت در آلت جنسی زن نهفته است." (نگاه کنید به کتاب "صورتکهای خدا" اثر "جوزف کمپبل"، جلد دوم، در اساطیر شرق) ولی این دسته از مذاهب در اقلیت هستند.
دبستان ما پسرانه بود. یک بار کلاس سوم، زید و من دست انداختیم پشت گردن هم، راه میرفتیم و مرتبا دو واژهی گوز و کون را تکرار میکردیم و میخندیدیم. عصر که آمدم خانه، احساس گناه میکردم و از خودم بدم میآمد. فردا صبح که زید با اشتیاق پیش آمد و گفت بیا برویم از همان حرفها بزنیم؛ زدم توی ذوقش و گفتم که دیگر با تو حرف نمیزنم چون تو نه فقط حرفهای بد میزنی بلکه هم چنین ایستاده میشاشی که کاری گناه آلودست. طفلک بغض کرد و دیگر در این باب حرفی نزد.
در کلاس ما پسر زیبا و مهربانی بود. یک روز دستم را گذاشتم روی زانویش. سرش را پایین انداخت و بار دوم که خواستم این کار را بکنم کتابش را روی زانویش گذاشت. خیلی شرم زده شدم. ولی جرأت نداشتم که صادقانه عذرخواهی کنم؛ و فقط دنبال فرصت میگشتم که موضوع را ماستمالی نمایم. یک بار به یکی از بچه ها که میگفت "فلانی خراب است" گفتم:"نه خیر، من خودم او را آزمایش کردم و دانستم که اهلش نیست." همانطور که پیش بینی میکردم او موضوع را به فلانی اطلاع داد و آن پسر مهربان تصور کرد که دست درازی من از روی سوءنیت نبوده است.
من با دو تا از پسرعموهایم همسال بودم. یکی ساکن تهران بود و گاهی برای تعطیلات به اصفهان میآمد. یکدیگر را عاشقانه دوست داشتیم. هر دو سرمان را روی یک بالش میگذاشتیم و میخوابیدیم. به او میگفتم: "چه چشم های قشنگی داری مثل مادرت." و او غش غش میخندید. پسرعموی دیگرم در اصفهان زندگی میکرد و با توجه به سنش نسبت به مسائل جنسی پیشرفته بود. شبهای جمعه که همه خانهی مادربزرگم "خانم" جمع میشدند، من و او زیر کرسی میرفتیم و دکتربازی میکردیم. ما محرم راز یکدیگر شدیم و این موضوع تاثیر زیادی بر ذهن من گذاشت.
محلهای که او در آن زندگی میکرد مردمی تر از محلهی ما بود و به همین دلیل او از بچهها و کسبهی محل اطلاعات جنسی بیشتری به دست میآورد و آن را با من در میان میگذاشت. یک بار گفت که قبلا یکی از بزرگترها با او رابطه داشته ولی حالا دیگر احساس پشیمانی میکند. رابطهی پنهان با پسرها محدود به این فرد بزرگتر نبود. در خانوادهی مادریم پیرمردی بود به نام آسید که قبا میپوشید و عرقچین به سر میگذاشت و در دورههای مذهبی رساله میخواند. میگفتند که خودش و چند تا از پسرهایش بچه باز هستند. نوهاش که پسر دایی من بود میگفت که پدربزرگش یعنی آسید به او نظر دارد. هم چنین از پسرعموی دیگرش نقل میکرد که یک روز لختی های احمدآباد او را به قم برده و به وی تجاوز کردهاند. در دورهی کودکی من وحشتی کودکان شهر را فرا گرفته بود و برخی از بچه ها از اینکه لختی ها و بچه بازها به آنها تجاوز کنند شبها خوابشان نمیبرد. من چون عینک میزدم بزرگتر به نظر میآمدم و از این رو احساس ایمنی میکردم. با وجود این با بچهها برخورد داشتهام چنانچه در شعر گذرگاه ساحلی از مجموعههای شعرهای ونیسی که در آن صحنههایی از شهرک ساحلی ونیس کالیفرنیا را با خاطراتی از روزهای جمعه در اصفهان آمیختهام به دست درازی یکی از همین لختی ها اشاره کردهام:
"از درون بوی علف میگذرم
و به کوله پارچه میرسم
و در حلقه ی مارگیری میایستم
مردی دستش را به پشتم میکشد
دوچرخهام را حائل میکنم
و از پشت سبیل خیالی به او براق میشوم
از زیر تیغ تیغ ریش سیاهش میخندد."
داخل خانوادهها بچه بازی وجود داشت ولی بر آن سرپوش گذاشته میشد و آن وقت ولگردها و زیرپلی ها (یعنی مردانی که زیر دهانههای خالی پلهای زاینده رود میرفتند و کارهای بد میکردند) به عنوان "دیوهای" بچه باز معرفی میشدند.
در محافل روشنفکری هم برخورد به جنسیت، وارونه بود. من از سیزده سالگی با بچه های جنگ اصفهان رفت و آمد داشتم و شعرهایم اولین بار در آن جنگ چاپ شد. جرگه ی ما کاملا مردانه بود و هیچ زنی نبود که با ما معاشرت کند. برخی از بزرگترها با زنان تن فروش و تک پران تماس داشتند اما رابطهی همجنس خواهانه مذموم شمرده میشد. در حاشیهی بچه های جنگ، دوستی بود از فعالان حزب توده که در سال ۴٣ برای اولین بار بخشی از کتاب اصول مقدماتی فلسفه اثر ژرژ پولیتسر را به من درس داد. یک بار هوشنگ گلشیری داستان نویس ـ نه از روی بدخواهی که محض اطلاع ـ به من خبر داد که فلانی بچه باز است. ولی همین حرف باعث شد که من کم کم از او فاصله بگیرم. در همان ایام ابوالحسن نجفی مترجم و محقق از پاریس به اصفهان بازگشت و اندیشه های اگزیستانسیالیستی سارتر را با خود به همراه آورد و اثری تعیین کننده در خط فکری و روش ادبی بچهها گذاشت. من نیز مثل دیگر دوستان، مارکسیسم را به چالش گرفتم و این شد که رابطهام با فلانی به کلی گسست.
در دوران فعالیت زیرزمینیام در دهه ی ۵۰ در داخل ایران به استثنای یکی دو مورد به یاد نمیآورم که دربارهی همجنس خواهی و همجنس خواهان صحبت شده باشد. درون آن محیط جدی منزه طلبانه، اساسا رابطهی جنسی یکی از محرمات تلقی میشد چه برسد که شکل همجنس خواهانهی آن مطرح باشد. حداقل سه مرد هوادار سازمان پیکار را به یاد میآورم که در سال ۵۹ به دلیل داشتن تماس جنسی آزادانه با زنان هم هستهای خود اخراج شدند. هم چنین شنیدم که یکی از پیشمرگه های کرد هوادار به دلیل تمایلات همجنس خواهانه از سازمان طرد شد.
در ایران دو شکل از همجنسخواهی شناخته میشود: یکی بچهبازی در خانهها و محلات و دیگری جمال پرستی در کتابها. مردان زیادی هستند که بچهبازی میکنند اما خود را همجنس خواه به حساب نمیآورند. فقط آن کس که مفعول است "کونی" به حساب میآید. دلیل آن هم این است که جامعه متکی به مردسالاری است و مرد مفعول در آن نامرد و "کمتر از زن" به شمار میآید. بچهبازی در هر حال یک رابطهی نابرابر است که در آن یک مرد بالغ با یک پسر نابالغ وارد رابطه میشود و در نتیجه شکل بچهآزاری و تجاوز به خود میگیرد. اما جمال پرستی به گرایشی گفته میشود که در برخی از آثار نویسندگان و گویندگان قدیم فارسی نسبت به پسران شاهد و خوبرو نشان داده شده و ظاهرا از حد ابراز عاطفه یا حداکثر حظ بصر فراتر نرفته است. این که عشق مولوی به شمس فقط جنبهی عرفانی داشته و عشق سلطان محمود به بردهی خود ایاز فقط جنبهی عاطفی، یا تحسین سعدی از پسران خوبرو از حد شیطنت فراتر نمیرفته، مطلبی است که جنبهی تحقیقی دارد و در این جا به آن نمیپردازم. (در مقالهی "دل شاد سعدی" از کتاب "در جستجوی شادی:" در نقد فرهنگ مرگ پرستی و مردسالاری در ایران" تا حدی به نمونههای همجنس خواهی در کتاب گلستان پرداختهام.) آنچه فعلا مورد اشارهی من است برداشت رایجی ست که مردم نسبت به این ادبیات جمال پرستانه دارند. در ایران من از رابطهی جنسی آزاد بین دو مرد یا دو زن بالغ چیزی نشنیدم. شاید به همان دلیل که از رابطهی جنسی و عاطفی آزاد و برابر بین مرد و زن هم کمتر نمونهای دیدم.
اولین بار که با یک مرد همجنس خواه بدون پیشداوری روبرو شدم در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی در لس آنجلس بود. قبل از آن دو بار دیگر با دو مرد همجنس خواه آمریکایی آشنا شده بودم ولی آشنایی ما کوتاه بود و به دوستی نکشید. بار اول در یک برنامهی نوروزی در شهر نورمن، اکلاهما بود که با استاد مردم شناسی برادرم آشنا شدم. آدمی خوش فکر و بی تعصب بود. گفت که همجنس خواه است و برای پیاده روی بیرون رفتیم و از جلوی خانهاش سر درآوردیم. سنگ برداشت و از پشت درختها پرت کرد به شیشههای خانهاش. میگفت که زنش را دوست ندارد و از من هم میخواست که همین کار را بکنم. این در سال ۱۹۷۱ بود. بار دوم پس از تبعیدم اتفاق افتاد. با یک گروه تروتسکی گرا آشنا شدم که در آرژانتین و برزیل پایه داشتند و از آزادی همجنس خواهی دفاع میکردند. مارکسیسم سنتی، همجنس خواهی را یک انحراف جنسی میشمرد. پایهی آن هم یک زیرنویس بود در کتاب آنتی دورینگ اثر فردریک انگلس. بعدها وقتی کتاب سرمایه داری دولتی در شوروی اثر تونی کلیف را خواندم متوجه شدم که قانون اساسی دولت شوراها در نوع خود اولین سندی بود که حق همجنس خواهان را به رسمیت میشناسد. البته پس از استقرار کیش استالین گرایش به هم جنس یک بیماری روانی شناخته شده و به سختی سرکوب میگردد. من تا هنگامی که با این گروه تروتسکی گرا آشنا نشده بودم هنوز هم همجنس خواهی را یک پدیدهی غیر طبیعی میشناختم که البته "مبتلایان" به آن باید دارای حقوق فردی باشند. مطالعهی کتابهایی که دیدگاه بازی نسبت به شور جنسی دارند، گوش دادن به برنامههای هفتگی "من هستم، شما هستید؟" از رادیو ک. بی. اف. ک و برخورد با افراد همجنس خواه در این جا و آن جا آرام آرام یخ پیشداوریهای مرا آب کرد ولی هنوز باید "لاستن" را ملاقات میکردم تا موفق میشدم در عمل رفتار خود را تغییر دهم.
یک عصر پاییزی در سال ۹۲ بود که او را دیدم. دنبال معلم خصوصی برای خواندن متون عربی میگشتم که دختر همکلاسم او را به من معرفی کرد. با موی بلند و جعبه ای که در آن دستگاه عودش را گذاشته بود آمد. از همان لحظهی اول حس کردم که با دیگران "متفاوت" است با وجود اینکه در گوش راستش گوشواره ای نبود یا علائم دیگر همجنس خواهان را نداشت. هر هفته دو یا سه بار یکدیگر را میدیدیم، چون متون زیادی بود که باید میخواندم. ده سال در مصر اقامت داشته و عربی قدیم و جدید را به خوبی میدانست و به این زبان مینوشت و حرف میزد. به علاوه با ۱۴ زبان دیگر آشنا بود. در نواختن عود تسلط داشت و بالاخره وظیفه شناس و باوجدان بود. به فاصلهی کوتاهی به یکدیگر نزدیک شدیم و از همهی مسائل شخصی خود حرف میزدیم. نحوهی برخورد او به کم سو بودن چشم من خالی از تعصب بود و آن را یک نقطهی ضعف نمیدید.
شاید تا هفت ماهی او از راز خود با من سخن نگفت و من نیز آن را به میان نکشیدم. البته از برخورد باز من به همجنس خواهان اطلاع داشت. تا این که آن شب در کافهی لو وال دانشگاه نشسته بودیم و داشتیم قهوه میخوردیم که من به پسری ایرانی که از بیرون رد میشد اشاره کردم و گفتم که او همجنس خواه است. لاستن مستقیم به من نگاه کرد و گفت:"من هم." معلوم شد که در مصر بوده که برای اولین بار با مردی وارد رابطهی جنسی میشود. پیش از آن چنین تماسی نداشته و پس از آن هم نداشته است. گفت: دوست دارم زن بگیرم و کودکی داشته باشم که بتوانم او را بزرگ کنم. اما هر موقع که زنی را به قصد ایجاد رابطه ملاقات میکنم اضطراب مرا میکشد." به او گفتم:"از خودت بدت نیاید. هم جنس خواهی روش و هویت جنسی تست. برو دنبال آنچه ترا شاد میکند. فرهنگ سنتی به تو تلقین میکند که تو انسانی غیراخلاقی هستی. ولی لاستن تو یکی از اخلاقی ترین آدمهایی هستی که من تا به حال دیدهام." با وجود این که چند سال است که فارغالتحصیل شدهام و دیگر به آن دانشگاه نمیروم ولی دوستی ما همچنان ادامه دارد. لاستن اکنون با دوست پسر خود زندگی میکند و دیگر نسبت به هویت جنسی خود شک ندارد. فکر میکنم این رابطه به هر دوی ما کمک کرد که خود را ارتقاء دهیم: لاستن دریافت که هویت او از جانب دوستی که همجنس خواه نیست زیر سئوال نمیرود و همین امر به او اعتماد به نفس بیشتری داد. اما من برای اولین بار با انسانی همجنس خواه نزدیک و صمیمی شدم و لولویی را که فرهنگ سنتی از او در ذهن من ساخته بود شکستم. نه! همجنس خواه هم انسانی ست مثل انسانهای دیگر و روش جنسیاش از او یک فرد غیراخلاقی نمیسازد. به علاوه جنسیت تنها بعد یک فرد همجنس خواه نیست. او نیز مانند دیگران میتواند از طبیعت لذت ببرد، موسیقی بنوازد، شعر بگوید، بچه داری کند و به خاطر عقایدش به زندان بیفتد و اعدام شود. او یک فرد است با همهی خوبیها و بدیهایش.
اولین گام در شکستن این دیو خیالی که از گروههای متفاوت با خود در ذهن میسازیم این است که آنها را نه به عنوان اعضا یک گروه بلکه به منزلهی فرد ببینیم. لاستن برای من یکی از همجنس خواهان نیست بلکه او یک فرد انسانیست که در ضمن گرایش به همجنس دارد. تا هنگامی که ما افراد را فقط به عنوان نمایندگان گروه عقیدتی، سیاسی، اجتماعی، جنسی میبینیم همیشه خود را در برابر عوام فریبان و خودکامگان ـ آسیب پذیر کردهایم. هیتلر از یهودی یک دیو میسازد، استالین از بورژوا، مک کارتی از کمونیست و ولی فقیه از بهایی، کافر و مفسد فیالارض. وقتی که فرد انسانی را فراموش کنی، وجدانت به تو اجازه خواهد داد که او را تحقیر کنی، از حقوق انسانی محروم نمایی و به جوخههای اعدام بسپاری.
همجنس خواه شدن به معنای نفرت از جنس مقابل نیست. رفتار لاستن این را به من نشان داده است. او با همکلاس دخترش به رستوران میرود، میرقصد، و در یک گروه موسیقی، عود مینوازد. گرایش او به هم جنس فقط در محدودهی جنسی است و جنسیت فقط یکی از ابعاد زندگی انسانیست. هستند مردان همجنس خواهی که به دلیل تجربههای تلخ از زنان متنفرند یا زنان همجنسخواهی که به دلیل فشارهای جامعهی مردسالار از مرد بیزارند ولی آنها هم دیر یا زود از روند "دیوزدایی از گروه متفاوت با خود" خواهند گذشت و قدرت آن را خواهند یافت که در پس جنس مخالف، افراد واقعی را ببینند و نه تودهای بی شکل را.
دوست دارم مقالهی خود را با نقل قول غیرمستقیمی از جاناتان سوئیفت نویسندهی کتاب سفرهای گالیور خاتمه دهم. از او پرسیدند چرا در کتابت چنین تصویر بدبینانهای از بشریت ترسیم کردهای: آدمهایت همه "یاهو" یعنی میمون صفت هستند و اسبهای فیلسوفت از انسانها فکورتر و منصف تراند؟ طنزنویس انگلیسی در جواب گفت: تا وقتی که انسانها را به عنوان عضوی از یک گروه (مثلا ملت) میبینم نمیتوانم بدبین نباشم، ولی هنگامی که آنها را چون افراد واقعی میبینم زندگی به من لبخند میزند.
|