برگردان سه شعر از اوا کاکس، شاعر بلژیکی


اکبر ایل بیگی


• متولد سال ۱۹۷۰ در شهرGenk در شمال شرقی بلژیک است. در نوجوانی تحصیل را رها می کند و به مطالعه کتاب های مورد علاقه اش می پردازد. در سال ۱۹۹۹ اشعار او در مجلات ادبی به چاپ می رسد. در ۲۰۰۱ به جایزه ادبی شعر فلاندر(شمال بلژیک) می رسد. شعرهای او به چند زبان دیگر ترجمه شده و او خود نیز شعر از انگلیسی و فرانسه به زبان هلندی (فلاندرز) ترجمه می کند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۲ فروردين ۱٣۹۲ -  ۱ آوريل ۲۰۱٣


 برگردان سه شعر از اوا کاکس، شاعر بلژیکی. او متولد سال ۱۹۷۰ در شهرGenk در شمال شرقی بلژیک است. در نوجوانی تحصیل را رها می کند و به مطالعه کتاب های مورد علاقه اش می پردازد. در سال ۱۹۹۹ اشعار او در مجلات ادبی به چاپ می رسد. در ۲۰۰۱ به جایزه ادبی شعر فلاندر(شمال بلژیک) می رسد. شعرهای او به چند زبان دیگر ترجمه شده و او خود نیز شعر از انگلیسی و فرانسه به زبان هلندی (فلاندرز) ترجمه می کند.

باغ عدن

دختری هستم
با دلی نرم چون کره
و باسن هایی چون خربزه شیرین ترک خورده.
صبح ها میان علف های خیس غلت می زنم
تا همه ی تنم روشن شود
و بعد خود را با پر طاووس خشک می کنم.
و نیز رودخانه ای دارم که گیسوانم را شست و شو می دهد
آنجا زانو می زنم، به جلو خم می شوم
ماسه های کهنه و ریشه ی گیاهان را مطالعه می کنم
همچنان که آب رودخانه شاخه و بذرها را از طره هایم دور می کند
سپس بر می خیزم تا توفان آنها را خشک کند.
پوستی بر تن دارم
بسان پوششی که از ابریشم بافته شده باشد
لاله ی گوشم لیوان شیری است
که گوشواره من است
کف پاهایم پینه از بنفشه دارد
رگهایم چون روبان به پاهایم گره خورده است.
خوراکم رنگ است
رنگ هایی که زیر دندان هایم می شکنند
و بر چانه و گلوگاهم جاری می گردند.
گاه به ابرهای متورم خیره می مانم
تا خنجری مسی ام آن را پاره پاره کند
و دهانم را از بارانی چون خون بی رنگ سرشار کند.
شب ها نمک تنم را لیس می زنم
و زبانم بر بلورهای میان انگشت هایم
برق می اندازد.
و نیز
هنگام که حشرات می آیند
میان خواب و بیداری بر تخت
خواب زبانی را می بینم
که مثلث شور مرا
تمیز می لیسد.



معدنی در گلو دارم

با معدنی در گلو
از خانه به پایین پرتاب می شوم
چون قورباغه به اسیری می نشینم
در حصار حبابی از سنگ
جایی که ساکت است
چنان ساکت که رویاهایم را
چون های و هوی برگ های مرده می شنوم.

فریاد می زنم
معدنی در گلو دارم
زبانی از فلز پتک خورده و تیز
و انباشته از سنگ های سیاه قیمتی
برای آینده.

با ضربه های کوتاه و محکم
خرد می شوم.


جشن تولد

بی زمزمه در خود فرو ریخته ام
چون کیکی از شن خشک
و دیگر هیچ آدمی نمی تواند
با دست های خیس و خوش ترکیب
مرا به شکل اول برگرداند.