انتخابات – عروج و افول یک سیاست
خرداد ۸۸ – چه کسی حق داشت؟



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۵ فروردين ۱٣۹۲ -  ۱۴ آوريل ۲۰۱٣


در انتخابات خرداد ٨٨ مردم بار دیگر به کاندیداهای اصلاح طلبان روی خوش نشان دادند، اما این انتخابات فرضیه های اصلی اصلاح طلبی در مورد انتخابات در جمهوری اسلامی (امکان اصلاح در حکومت، عدم تقلب در صورت مشارکت وسیع... اعمال اراده ی مردم از طریق صندوق های رای...) را با چالش های جدی مواجه کرد. این انتخابات پایان دوره ای بود که با انتخابات سال ۷۶ شروع شده و تفکر اصلاح طلبی را به تفکر بی جانشینی در جامعه ایران تبدیل کرده بود.

چه کسی حق داشت؟
سیاست انتخاباتی اصلاح طلبان در خرداد ٨٨ هدف معینی داشت. هدف این سیاست برنده شدن در انتخابات بود تا میرحسین موسوی رئیس جمهور شود. کسانی که به پای صندوق های رای می رفتند، هدف دیگری نداشتند. اصلاح طلبان پاسخ روشنی در مورد آن که کدام تضمین ها وجود دارد تا ضعف های دوره ی محمد خاتمی که به توقف جریان اصلاحات و روی کار آمدن احمدی نژاد منجر شد دوباره تکرار نشود، نداشتند، اما آن ها در تبلیغات خود یک نکته را به صراحت مورد تاکید قرار می دادند و آن این نکته بود که آن ها مردم را به حوزه های رای گیری فرا می خوانند تا به خیابان ها نیایند، از نظر اصلاح طبان حکومتی ایران، اصلاحات با اعتراضات خیابانی همواره غیرقابل جمع، بوده اند. اصلاح طلبان انتخابات را برای تعطیل کردن خیابان می خواستند. آن ها آموزه های غلطی را به جامعه داده بودند که هر حرکتی خارج از چارچوب اصلاح طلبانه ی رسمی و تعریف شده، براندازی و خشونت است. هدف جنبش انتخاباتی موسوی و کروبی، ایجاد جنبش های اعتراضی خیابانی نبود. آن ها می کوشیدند با برکشیدن موسوی (یا کروبی) به مقام ریاست جمهوری، مانع رادیکالیزه شدن اعتراضات مردم و کشانده شدن آن ها به خیابان بشوند.

سیاست تحریم در انتخابات ٨٨ شکست خورد، اما نتیجه ی نهایی انتخابات ریاست جمهوری ٨٨ اندیشه ای را که در پشت این سیاست قرار داشت، یعنی بی اعتمادی به انتخابات در جمهوری اسلامی، اعتبار بخشید. مردم در سال ٨٨ به خواست اصلاح طلبان در حوزه های رای گیری حضور یافتند، و حکومت با باطل کردن رای آن ها، درستی نظر مخالفان جمهوری اسلامی را اثبات کرد و نشان داد که معجزه ای از صندوق ها بیرون نخواهد آمد.

حاصل این دوگانگی، جنبش سبز بود که برای دوره ای اصلاح طلبان و تحول خواهان را در خیابان در کنار هم قرار داد.

سرنوشت هر جنشبی در نهایت تحت تاثیر دو نیرو تعیین می شود. قدرت حاکم و رهبری جنبش. رهبران جنبش در ایران معمولا اشکالات خود را نمی بینند و شکست جنبش را به گردن شدت سرکوب حکومت می اندازند. جنبش سبز در ایران در برابر سرکوب حکومتی از خیان ها جمع شد. از جمله دلایل این عقب نشینی آن بود که نیروهای موثر سیاسی در جامعه ی ایران که مردم از آن ها حرف شنوی داشتند، برای مبارزه ی خیابانی آماده نبودند. آن ها احزابی بودند که جز راه حوزه های رای گیری راه دیگری را بلد نبودند. خشونت و سرکوب حکومت بیشتر از همه اصلاح طلبان را غافلگیر کرد. زیرا آن ها علیرغم آن که خود از دل این نظام برآمده و جزیی از آن بودند، اما کمتر از همه از حکومت جمهوری اسلامی شناخت داشتند. آن ها تصور نمی کردند که حکومت گوشت تن خود را چنین بی رحمانه بجود و به دور اندازد.

اکنون خطر عقب گرد از جنبش سبز واقعی است. اندیشه ی اصلاح طلبی در برابر سختی قدرت هر چقدر بیشتر ناکام مانده، خود را بیشتر با خواست های استبداد دمساز کرده و هر بار دلیل ناکامی های خود را در «تندروی» های گذشته ی خود جستجو کرده است. تبری از این «تندروی» است که جریان اصلاحات را به طور دائم به سوی رهبران «متعدل تر» و سیاست های «ملایم تر» سوق داده است. سیری که اصلاح طلبی در ایران پیموده است از محمد خاتمی به سوی هاشمی رفسنجانی است و حتی این آمادگی وجود دارد که از هاشمی رفسنجانی نیز عقب تر برود. با انتخاب چنین مسیری جامعه ی ایران نمی تواند به دموکراسی نزدیک شود و تنها جریان دائم فریب است که ادامه خواهد یافت.

طیف گسترده ای در جامعه ی ایران شامل حکومت، بخشی از اصلاح طلبان و عده ای از نیروهای اپوزیسیون، هر نقدی به اصلاحات و فراتر از اصلاحات به حکومت را به «براندازی» و «سرنگونی طلبی» مربوط کرده و هزینه های مخالفت رادیکال با وضع موجود را افزایش می دهند. مجموعه ی این نیروها با روش ها و هدف های متفاوت، برای بی اعتبار کردن فکر تحول خواهی رادیکال، «براندازی» را خواست «اپوزیسیون خارج از کشور» و سیاستی که از خارج بر داخل تحمیل می شود، معرفی می کنند. جنبش اعتراضی ٨٨ نشان داد خواست تغییرات رادیکال و گسترده از عمق جامعه ی ایران، از درون جنبش سبز و از کف خیابان ها با شعار «مرگ بر دیکتاتور» مطرح شده است. درصد بزرگی از مردم ایران آن جا که امکان حرف زدن به صورت آزادانه را پیدا کرده اند، خواهان برچیده شدن بساط این حکومت شده اند.

چند نتیجه ی تعیین کننده
جنبش ٨٨ مردم را از زیر بار یک خفت رها ساخت، خفتی که اصلاح طلبان و برخی متحدان آن در اپوزیسیون متوجه مردم کرده و بر گرده ی آن ها گذاشته بودند. خفتی که به مردم می باوراند، آن ها با انفعال و قهر خود در سال ٨۴ موجب روی کار آمدن احمدی نژاد شده اند. اکنون مردم می توانند سر خود را بالا بگیرند و بدانند و بگویند که آن ها مسئول روی کار آمدن احمدی نژاد نبوده اند. مسئول روی کار آمدن احتمالی حداد عادل ها، علی اکبر ولایتی ها و یا رحیم مشایی ها نیز نخواهند بود، زیرا در این نظام سیاسی، اراده ی مردم نیست که حکومتگران را تعیین می کند، تصمیم ها در جای دیگر گرفته می شود. این نتیجه گیری امکان می دهد که مردم فارغ از فشارهای روانی شدیدی که هر بار در آستانه ی انتخابات از سوی اصلاح طلبان و «نظام» برای انتخاب این و یا آن کاندید و پر کردن صندوق های رای متحمل می شده اند، به سود و زیان تصمیم های خود در شرایط آرام تری فکر کنند.
ما از تجارب چهار سال گذشته این طور نتیجه گیری می کنیم:
۱. این انتخابات آزاد و دموکراتیک نخواهد بود،
۲. در این انتخابات عامل تعیین کننده «اراده ی مردم» نیست. حکومت تقلب می کند، رای می سازد و آرای مردم را به سود خود مصادره می کند،
٣. امکان پیروزی اصلاح طلبان از طریق این انتخابات منتفی است. خیال تکرار دوم خرداد ۷۶ را باید از سر بیرون کرد. انتخابات نمی تواند در خدمت اصلاح ولایت فقیه و نظام سیاسی حاکم بر کشور قرار گیرد.
۴. تصمیم گیری در مورد انتخابات خرداد ۹۲ باید بر پایه ی این موضوع مرکزی صورت گیرد که انداختن رای به صندوق ها به تقویت حکومت منجر خواهد شد یا آن را تضعیف خواهد کرد؟

* بخش بعدی این یادداشت با عنوان «انتخابات، فرصتی برای بیدار کردن خیابان» منتشر خواهد شد.