معما در میلان
فِلتِرینِلّی: داستان زندگی و مرگ یک انقلابی
نقد: آندره شِفرین - ترجمه: لقمان تدین نژاد


• سرگذشت توفانی پرماجرای فِلتِرینِلّی تصویری از چپ جهان در طول سالهای دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به دست می دهد و فصل درخشانی از دنیای کتاب و نشر در مقابل چشم می گشاید. این کتاب در عین حال پرونده یک تراژدی و معمای ِ تاریک را بازگشایی می کند. کارلو تراژدی زندگی و مرگ پدر را در نهایت احترام و واقع بینی مورد بررسی قرار داده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۶ فروردين ۱٣۹۲ -  ۱۵ آوريل ۲۰۱٣


خبر پیدا شدن جسد «جانجاکومو فِلتِرینِلّی، Giangiacomo Feltrinelli   » ناشر معروف ایتالیایی در ۱۶ مارس ۱۹۷۲ در پای یکی از دکل های برق اطراف میلان، در زمان خود حیرت بسیاری را در ایتالیا و سایر کشورها برانگیخت. فِلتِرینِلّی اولین ناشر رمان «دکتر ژیواگو» و از شهرت جهانیِ بالایی برخوردار بود. بدنبال اعلام این خبر، شایعات فراوانی در اطراف مرگ، و یا قتل احتمالی او، سر زبانها افتاد و هنوز که هنوز است معمای مرگ او حل ناشده باقی مانده است.

    امروز پس از سالها، کارلو، پسر فِلتِرینِلّی--که در زمان مرگ و یا قتل پدر فقط ده سال داشت--دست به نوشتن بیوگرافی پدر زده و در اثر خود تلاش کرده است که از آنچه بر پدر او رفته سر در بیاورد. کارلو در آغاز کار از پدر خود تنها چند نامه مهرآمیز و تعدادی خاطره معمولی به یادگار داشته اما در جریان کار و پیگیری های خود به اطلاعات جالبی درباره پدر خود دسترسی پیدا کرده است. او در این راه به بررسی دقیق یادداشت ها و نامه های پدر پرداخته و با هرکسی که با او سابقه آشنایی داشته ملاقات و گفتگو کرده است. کارلو در جریان کاوشهای خود، از گستره اسناد دال بر جاسوسی های دولت های ایتالیا و آمریکا علیه فعالیت های فرهنگی و غیره پدر خود بهت کرده بوده است.

    فِلتِرینِلّی در ایتالیا و در جهان بیش از یک ناشر ساده تلقی میشد. او از یکسو وارث یک ثروت عظیم و از سوی دیگر تا آخر عمر یک کمونیست وفادار باقی ماند و در کشوری که اکثر روشنفکران به حزب کمونیست می پیوستند خصوصیات منحصر بفردی از خود بروزداده بود. فِلتِرینِلّی در نوجوانی علیه خانواده سنتی واپسگرایی که همرنگ جامعه باقی مانده بود عصیان کرد و پس از فرار از خانه به پارتیزان ها پیوست و دو سال آخر جنگ جهانی دوم را علیه نازی ها جنگید. او بعد از جنگ و تا سالهای دهه ۱۹۶۰ رابطه نزدیک خود با حزب کمونیست ایتالیا را حفظ کرد اما بعدها به جناحهای چپ تر آن گرایش یافت. فِلتِرینِلّی در تمام این سالها به رغم مراقبت های شدید و دقیق پلیس مخفی ایتالیا، می کوشید ثروت های خانوادگی خود را حفظ کند و موفقیت های او در این زمینه خشم دست راستی های ایتالیا را بر می انگیخت.

خانواده فِلتِرینِلّی ثروت خود را از مالکیت جنگلها و کارخانه های کاغذ سازی بدست آورده بود اما سرمایه های خود را تدریجا در صنایع و شرکت های تولیدی، زمینداری و تولید نیرو نیز بکار انداخته بود. فِلتِرینِلّی در خانواده‌ای بزرگ شده بود که با توجه به ثروت عظیم خود قادر بود آینده راحت و بی دردسری برای او تضمین کند.

کارلو در بیوگرافی پدر خود صادقانه به تشریح روحیات پدر می پردازد و به خصوصیات او چه خوب و چه بد-- از جمله تکبّر و تبختر او-- اشاره می کند. کارلو در یکجا شرح می دهد که چگونه پدر او قادر به تحمل کوچکترین نظر مخالف از سوی کارمندان خود نبوده و حتی ابا نمی کرده که غیرمنتظره وارد دفتر سردبیر خود بشود و او را درجا اخراج کند.
    فِلتِرینِلّی در سال ۱۹۵۵ در دنباله فعالیت های سیاسی ِ اولیه و انتشار آثار و افکار چپ، تصمیم به انتشار کتابهای دیگری گرفت که از نظر محتوا به کتابهای ناشرین دیگر کم بی‌شباهت نبود. از آن جمله میتوان به اتوبیوگرافی نهرو و "نکبت صلیب شکسته، The Scourge of the Swastika" نوشته لُرد راسل Lord Russellاشاره کرد. سلیقه فِلتِرینِلّی در آن دوره به موضوعات غیر سیاسی گرایش پیدا کرده بود. او از پیشاهنگان و مبتکران کتابهای جیبی ارزان بود و سعی می کرد کامل ترین لیست کتابهای علمی را ارائه داده باشد. فِلتِرینِلّی بزودی به جذب و ادغام کتابفروشی های دیگر و توسعه کار خود در سطح کشور پرداخت. زمان بزودی ثابت کرد که نبوغ فِلتِرینِلّی در انتخاب کتاب، و همچنین محل و موقعیت کتابفروشی ها، در رشد کار و اقبال کتابفروشی های او در میان مردم نقش موثری بازی کرده است. تا همین امروز نیز کتابفروشی های فِلتِرینِلّی بدلیل موقعیت خود در نقاط کلیدیِ شهر از بهترین کتابفروشی های ایتالیا بشمار می آیند.

استعدادها و نوآوری های فِلتِرینِلّی در کار خود رقبا را کاملا حیرتزده کرده بود. او از جمله سبد هایی شامل هدیه های ارزان و حتی مجانی در معرض دید مشتریان می گذاشت و آنها را هرچه بیشتر به کتابفروشی های خود جذب میکرد. فِلتِرینِلّی قبل از باز کردن یک شعبه جدید اول از مردم شهر و رهگذران معمولی نظر خواهی می کرد. در آن زمان به ذهن هیچکس خطور نمی کرد که فردی با آن خصوصیات در آینده دچار چنان تحولات ذهنی و تغییرات غیرمنتظره روحی گردد.
   دو اتفاق مهم جهت گیریِ آینده و سرنوشت فِلتِرینِلّی را رقم زد. اولی دریافت غیرمترقبه یک پیش نویس از یک نویسنده-شاعر غیر معروف اما سربلند روسی بنام بوریس پاسترناک بود. فِلتِرینِلّی ِ کمونیست، ناخواسته در موقعیتی قرار گرفته بود که از یکسو دولت روسیه را زیر ضربه می برد و از سوی دیگر واسطه نشر آثار و شهرت بخشیدن به پاسترناک در خارج از شوروی (از آرزوهای نویسنده) میشد. فِلتِرینِلّی در همین دوره به حزب کمونیست ایتالیا بخاطر پشتیبانی آن از سرکوب مردم مجارستان توسط ارتش سرخ اعتراض کرده بود بی آنکه هنوز از حزب اخراج شده باشد. تصور می رود که برخورد سرکوبگرانه دولت شوروی با مردم مجارستان و طرز رفتار آن دولت با یک نویسنده تراز اول، در جهت گیری ذهنی فِلتِرینِلّی بی تاثیر نبوده باشد.


انتشار رمان «دکتر ژیواگو» فِلتِرینِلّی را یک شبه از سطح یک ناشر معمولی، اما رو به رشد، به ترازها و شهرت های جهانی پرتاب کرد. در بیوگرافی فِلتِرینِلّی مفصل به اتفاقات پیرامون نشر رمان پاسترناک، از جمله خام کردن مقامات شوروی و مقابله با تاکتیک های جاسوسی-برترِ آنها، و نامه های پاسترناک به فِلتِرینِلّی، پرداخته شده است.
    بزودی و به دنبال انتشار رمان دکتر ژیواگو بود که دستنویس کتاب "یوزپلنگ، Leopard" ‌ نوشته "جوسپه لامپه-دوسا، Giuseppe di Lampdusa" به دست فِلتِرینِلّی رسید. لامپه-دوسا در آن زمان نویسنده سالخورده و ناشناخته‌ای بیش نبود. هرچند که رمان «یوزپلنگ» به موفقیت و فروش «دکتر ژیواگو» نزدیک نشد اما ثابت شد که اثریست در ردیف آثار ادبی-عظیمِ جهان و همین به نوبه خود جایگاه فرهنگی و شهرت فِلتِرینِلّی را بیش از پیش تثبیت کرد.
    فِلتِرینِلّی همزمان با رشد چند جانبه ی ایتالیا ، وارد میدان کشف نویسندگان خارجی و نشر آثار آنان شد. او در این رابطه بارها به نیویورک سفر کرد که حاصل آن معرفی مولفین جنجالی ِ دهه ۱۹۶۰ و کسانی بود که می رفتند نقل محافل فرهنگی اروپا شوند مانند: "ولف" ، "بالدوین"، "مارکِز"، "فوئنتِس"، "آلتوسر"، "لوی-استراوس"، و "پانووسکی".
    فِلتِرینِلّی با اینکه به جهت مخالفت با شوروی از کمونیسم سنتی فاصله گرفته بود اما هرگز به سوی جناح راست نرفت و برعکس بیش از پیش به چپ متمایل شد. انتشارات فِلتِرینِلّی روزبروز سیاسی تر شد و بسیاری از آثار کلاسیک سالهای دهه ۱۹۶۰ در لیست کتابهای انتشاراتی او جا گرفت. او پا را از اینهم فراتر گذاشت و بر خلاف مرام انتشاراتی های محافظه کار تصمیم گرفت که فیدل کاسترو را به لیست انتشارات خود اضافه کند. در یک فصل از بیوگرافی فِلتِرینِلّی به شرح ملاقات های او و فیدل کاسترو در هاوانا پرداخته شده است. در آنجا نشان داده شده که چگونه فِلتِرینِلّی از کاسترو و طرز کار و برخورد او دلسرد شده است. با این وجود فِلتِرینِلّی به نشر آثار چه گوارا و آثار دیگر در رابطه با امریکای لاتین دست زد و همین باعث شد که سازمان سیا او را عامل کاسترو در اروپا تلقی کند. از همینجا بود که نه تنها اف.بی.آی و سازمان سیا بلکه سازمان های پلیسی ایتالیا نیز او را زیر ذره بین گذاشته بودند.
    سالهای دهه ۱۹۶۰ سالهای امید و سرمستی جنبش چپ جهان محسوب می شد و شاید که فِلتِرینِلّی خود را تصور میکرد که سوار بر اسب، چهار نعل بسوی آینده می تازد. اما با فروکش کردن و یا شکست جنبش ها در سال ۱۹۶۸ همه چیز از هم فرو پاشید و بسیاری از امید ها نقش بر آب شد. تا این سال از یکسو روسها موفق به سرکوب خیزش مردم چکسلواکی شده و بهار پراگ را آفریده بودند و از سوی دیگر دوگل توانسته بود به جنبشی پایان دهد که چپ فرانسه آنرا یک انقلاب واقعی خوانده بود. در امریکای لاتین نیز ایالات متحده توانسته بود از پیشروی های جنبش چپ جلوگیری کرده و به موفقیت های فزاینده‌ای در سرکوب جناحهای مختلف جبهه چپ برسد و تشکّلات آینده‌ و جنبش ها و انقلابات آن قاره را مهارکند.

در همین مقطع زمانی بود که فِلتِرینِلّی، بدلایلی که بر کارلو روشن نیست، بطور‌ فزاینده‌ای به سمت انتهای چپ طیف انقلاب حرکت کرده بود. از جمله دلایلی که فِلتِرینِلّی را هرچه بیشتر به چپ رانده بود یکی از دست دادن توهمات خود نسبت به مواضع حزب کمونیست ایتالیا و متحدان آن بود. فِلتِرینِلّی همزمان که معتقد بود که مواضع اینچنینی حزب راه به جایی نمی برد ظهور دوباره و افزایش قدرت دست راستی های ایتالیا در آینده نزدیک را از دور می دید. در این رابطه شایعه یک کودتای دست راستی میان زبانها می گشت. فِلتِرینِلّی که در اینجا خود را شخصا مورد تهدید می یافت بیش از پیش به روشهای افراطی-انقلابی تمایل یافت و انتشارات او هرچه سیاسی تر شد و با همین ذهنیت بود که به انتشار وسیع کتابچه ها و جزواتی دست زد که فقط برای یک اقلیت محدود جذابیت داشت.

فِلتِرینِلّی تحت تاثیر چه گوارا و تئوری انقلاب جهانی، امید های خود را روی مناطقی از قبیل "ساردینیا" می گذاشت و بر این امید بود که شاید سوابق و سنت های تاریخی استقلال طلبانه‌، و حتی راهزنی ها در آن منطقه، باعث آغاز یک انقلاب اصیل گردد. رفقای سابق فِلتِرینِلّی پس از گذشت اینهمه سال هنوز هم حاضر به تخطئه و زیر سئوال بردن او و خط و مشی و نقطه نظر های او نیستند و تنها از خلال جملات جنبی و آمیخته به احترام آنان است که حیرت آنان از گرایش فِلتِرینِلّی به مشی چریکی حس میشود. یکی از رفقای سابق او می گوید: «احساس من این بود که فِلتِرینِلّی دارد از خط خارج می شود و شیفته یک تشابه تاریخی شده است. فِلتِرینِلّی دیگر به نقش آگاهی و رشد فرهنگی در فرایند تغییر بها نمی داد و داشت پای خود را از گلیم ظرفیتها و نقش تاریخی خود دراز تر میکرد. فِلتِرینِلّی داشت روز به روز بیشتر تسخیر شتابزدگیِ خود می شد و روز بروز بیحوصله تر و سرسخت تر می شد.»
فِلتِرینِلّی در مقایسه با رفقای خود بقدری به افراط و تندروی افتاده بود که از آنها میخواست مسلحانه در نشست ها حاضر شوند تا در صورت حمله فاشیست ها بتوانند از خود دفاع کنند. رفقای او اما این کار را خودکشی محض می دانستند.
    فِلتِرینِلّی در سالهای نهایی زندگی خود زندگی مخفی را برگزید و ندرتا با کارلو و خانواده و همراهان و همکاران سابقش دیدار کرد. او با ورود به دنیای زیرزمینیِ چریک ها و سازمانهای مخفی، از صورت یک ناشر-میلیونر سابق به هیئت قهرمانان رمان های ژوزف کنراد Joseph Conrad در آمد. پسر او کارلو نهایت کار پدر را اینگونه خلاصه می کند:
«تا سال ۱۹۶۹ دیگر کاملا محرز شده بود که برخی از تحلیل های پدر من با واقعیت همخوانی ندارد. بنظر می رسد که شتابزدگی های شخصی و سیاسی، ماجراجویی، تعصبات عقیدتی، عشق افراطی به عدالت اجتماعی، سازمان پرستی، و نیز خودبینی و جسارتی که به همراه می آید او را به اشتباهکاری رانده باشد. من هیچ ضرورتی به پوزش‌خواهی از گذشته سیاسی، تاریخی و اخلاقی پدر خود نمی بینم و گفته «لئو والیانی» - از بنیانگذاران جمهوری نوین ایتالیا- را در مورد پدر خود کافی می بینم: «جانجاکومو از سر پاک نهادی و ایمان و از خودگذشتگی مطلق عمل می کرد و چنین والایی هایی شایسته بالاترین احترامات است. حیات سیاسی و عملکرد سازمانی جانجاکومو سرشار از فداکاری های شخصی بود. او همانی بود که ظهور حتمی ِ ارتجاع و فاشیسم ایتالیا را از دور می دید.» و بدینگونه است که برخی از حقایق اطراف زندگی ِ پدر من روشن می شود در همانحال اما معماهایی هست که خود را ناتوان از تفسیر می یابم.»
    کارلو فِلتِرینِلّی امروز از جمله ناشرین موفق کتاب در ایتالیا بشمار می رود. او سالها روی بازسازی کتابفروشی های زنجیره ای ِ خانواده‌ و میراث سودآور پدر نیرو گذاشته و با جذب کتابفروشی های Rizzoli جایگاه ویژه خود در میدان کتاب و نشر را بیش از پیش استوار کرده است. ماه گذشته که من از میلان دیدن می کردم کتابفروشی های فِلتِرینِلّی را یادگارهای زنده و زیارتگاه های احساس برانگیز او یافتم. پرتره های جانجاکومو و پوستر های نمایشگاه کتابی که قرار است سی سال پس از مرگ، و یا قتل او، در سویس برگزار شود بر دیوارهای کتابفروشی های او آویزان بود. هرچند که کارلو در کار خود راحت و مسلط بنظر می رسد اما ظاهر او تاثیرات یک نوجوانی و جوانی ِ سخت را برملا میسازد. کارلو احساس فقدان پدر و خاطرات تلخ خود و مادر خود را زیرکانه مخفی می کند اما در آنجا که از «سالهای سخت دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ » یاد می کند غم درونی او تا حدودی بیرون میزند.
    سرگذشت توفانی پرماجرای فِلتِرینِلّی تصویری از چپ جهان در طول سالهای دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به دست می دهد و فصل درخشانی از دنیای کتاب و نشر در مقابل چشم می گشاید. این کتاب در عین حال پرونده یک تراژدی و معمای ِ تاریک را بازگشایی می کند. کارلو تراژدی زندگی و مرگ پدر را در نهایت احترام و واقع بینی مورد بررسی قرار داده است.

*-- نوشته: کارلو فِلتِرینِلّی، Carlo Feltrinelli، ناشر: Harcourt, 344 pp, $30