با دلم بیگانه، با گیسو پریشان آمدی


کریم سهرابی


• با دلم بیگانه، با گیسو پریشان آمدی
با پریشانی چرا؟ ای جانِ جانان آمدی

چشم بستی،تا نبینی حالِ ما را در فراق
یا زبانم لال، از کرده پشیمان آمدی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۷ فروردين ۱٣۹۲ -  ۱۶ آوريل ۲۰۱٣


 
 تو بگریزی از پیش یک شعله خام
من استاده ام ،تا بسوزم تمام
----------------------------------

با دلم بیگانه، با گیسو پریشان آمدی
با پریشانی چرا؟ ای جانِ جانان آمدی

چشم بستی،تا نبینی حالِ ما را در فراق
یا زبانم لال، از کرده پشیمان آمدی

ماهیِ آزادی و مُرداب در شأنِ تو نیست
در حضیض افتادی و تسلیمِ زندان آمدی

در حنا بندان نشستی رو به غربت تنگ دل
از همان آغازِ این بازی به پایان آمدی

مثلِ عطرِ روی بالش، کز تو بر جا مانده است
در خیالِ بسترم، هر لحظه،هر آن آمدی

فرصتِ گفتن ندادی ؛دوستت دارم؛ گذشت
نوشدارو بودی و بر نعشِ بیجان آمدی

روزگارِ تلخ، دیدار ترا مُهلت نداد
دیر کردی، دیر یاغی را به درمان آمدی

دکتر سهرابی-کالیفرنیا