از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : سلام بانوی گرامی؛ خسته نباشید و پیوسته باشید.
این روز ها، زمزمه ای در تهرانِ روشن روان است و به هر سو بیتاب دوان، که: ممکن است میزان حد اقل حقوق دوباره تغییر کند. بعد از اعتراضات فراوان کارگرانِ دست و دل تاول زده، این زمزمه در تهران، در شهری که تصمیم می گیرد، حالا به اوج خود رسیده چنان، که حتی دو روز پیش یکی دو روزنامه ی چاپ تهران هم به عنوان خبر گوشه ای، ولی در صفحه ی اول خود به این امکان تغییر اشاره کردند. این خبریست مبارک؛ و اگر تغییر صورت گیرد، امکان اینکه زن و بچه ی کارگران از وضعیتی کمی بهتر بر خوردار شوند وجود دارد.
حال که با اعتراضات پیوسته و ناگسسته ی کارگران در داخل کشور، کار تا به اینجا رسیده، ای کاش نیرو های مترقی در داخل و خارج دوباره این موضوع را بطور وسیعی مطرح می کردند تا این صدای برخاسته ی زحمتکشان مظلوم و بی یار و یاور چون همیشه در نیمه راه خفه نشود.
و سوالاتی چند از کسانی که این قانون ضد زندگی را تصویب کرده اند: آیا شما چنین حقوقی را برای خود، فرزندان خود، زن خود، خواهر و برادر و پدر و نزدیکان خود می پسندید!؟
نمی پسندید.
پس چرا این ظلم و بیداد را بخاطر امکانی که در دست دارید در حق دیگران روا می دارید!؟
راستی چرا!؟
آیا این سو استفاده از امکانات در دست که باید برای اجرای عدالت بکار گرفته شود، نیست؟
چرا یک کارگر که سخت ترین کار ها به عهده ی اوست باید اینگونه غم لقمه نان را پیوسته، تکرار می کنم: پیوسته داشته باشد!؟
آیا شما سفره ی نیمه خالی و یا خالی و شرم و سر افکندگی مردی را در آن لحظه هرگز دیده اید؟
آیا دیده اید که در چنان لحظه ای که کودکان نگران به عکس العمل مادر هستند، زن گوشه ی روسری و یا چادر را به آرامی به چشم می کشانَد؟
آشنای چنین لحظاتی نیستید؟
اگر هیچ آشنایی با چنین سفره ای و مردی و زن و بچه اش ندارید؛ چرا به خود حق می دهید در باب آنها تصمیم بگیرید!؟
آخر چرا!؟ با کدامین وجدان!؟
چرا و به کدام دلایل و فاکت ها فکر می کنید ارزش کار کارگر از دیگران کمتر است!؟
چرا شما می پسندید که بخشی از مردم جامعه از دور، از لباس و صورتشان پیدا باشد که اینها زحمتکشان یدی هستند!؟ مردمی که سخت ترین کار ها به عهده ی آنهاست؛ ولی کودکانی رنگ پریده و خود چهره هایی دچار پیری زود رس دارند. و زن و بچه شان در بین سد ها نفر از دور معلوم است. لباس و صورت و اندوه نشسته بر جان، که هر لحظه از اعماق و نهان به سطح می آید و به وضوح دیده می شود دل آزار.
آیا هرگز دیده اید زنی به کودکان و شوهر کارگر خود غدا می دهد و بعد خود دست به غذا می برد!؟ آیا حکمت این کار را می دانید که چیست؟ نشنیده اید؟ آیا هرگز شنیده اید که پدری بگوید: بنفشه جان من سیرم به بچه ها غذا بده!
من دیده ام، و هنوز وقتی به یاد می آورم خون گریه می کنم در دل.
اگر آشنای این چیز ها نیستید، ولی تعیین سر نوشت مردم در دست شماست، ضرر ندارد، بروید و آشنا شوید. شاید چیزی به نام عدالتخواهی در شما ها نیز زنده شد. باور کنید که عدالتخواهی یکی از زیباترین حالات بشری است. نترسید، مرز ها را بشکنید و بروید و آشنا شوید.
اگر آشنای این سخن هستید، پس با کدامین انصاف چنان تصمیماتی را برای دیگران می گیرید که هرگز برای خود و نزدیکان خود نمی پسندید!؟ آیا یادتان رفت که زمانی به مردم می گفتید: «آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران مپسند!؟»
راستی زیر حرف خود زدن تا کی، تاچند!؟
بترس از فردا، از روزگار، و بر دل ریش من مخند!
فراموش نکن که جهان نوبتی است.
خطر، حضور بی عدالتی در جامعه است، نه آزادی رضا شهابی کارگری که احتیاج به درمان دارد؛ ولی به زندان برگردانده می شود!
و سوالی بسیار اساسی: تا کی می توان اینگونه رانت خوار و افسار گسیخته و بی غم و پست و دشنه در دست، زیست و ادامه داد!؟
شرم دارم بیش از این گفتن. در خانه گر کس است، یک حرف بس است. وگر نیست ...
۵٣۵٣۹ - تاریخ انتشار : ۲ ارديبهشت ۱٣۹۲
|