ماکیاولیسم نوین
حمید آقایی
•
سناریوی واقعی تر اما مهندسی انتخابات توسط جمهوری ولایت فقیه و رد صلاحیت کاندیداهایی است که بقول رهبر جمهوری اسلامی شرایط لازمه برای رئیس جمهوری اسلامی را ندارند و بجای پرداختن با مسائل اصلی مملکت به حاشیه می پردازند. در چنین شرایطی احتمال شرکت گسترده مردم در انتخابات بسیار کم خواهد بود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
٨ ارديبهشت ۱٣۹۲ -
۲٨ آوريل ۲۰۱٣
نیکلاس ماکیاولی فیلسوف و نویسنده قرن پانزدهم میلادی، که یکی از بنیاگذاران جنبش روشنگری و مدرنیسم، بویژه در زمینه "فلسفه سیاسی" است، به نظریه پردازی مصلحت اندیش و عملگرا که معتقد به ارزشهای اخلاقی نبود، معروف است. این معروفیت وی را می توان در اصطلاحِ مرسوم "سیاست های ماکیاولیستی" که "هدف وسیله را توجیه می کند" مشاهده کرد.
اما ماکیاولی جمله ای دارد که خلاف این را نشان می دهد. وی در کتاب معروف خود بنام "شهریار" می نویسد:
"اهدافی که مردم دنبال می کنند بالاتر از اهدافی است که نخبگان، الیت و اشراف جامعه در مقابل خود ترسیم می نمایند؛ به این خاطر که آنها همواره می خواهند مردم را تحت کنترل خود در آورند، چیزی که مردم بر نمی تابند. به همین علت کسانی که قدرت سیاسی را در دست دارند هیچگاه خود را در برابر مردم مصون احساس نمی کنند، مردمی که بیشمارند و قدرتمداران را دشمن خود می شمارند."
اگر شرایط خاصِ فرهنگی و اجتماعیِ دوران جنبش روشنگری را مورد ملاحظه قرار دهیم بهتر می توان نظریات ماکیاولی را فهمید. جنبشی که با نفی ارزشهای اخلاقی، که منشا آن خارج از انسان بود و توسط مسیحیت ترویج می شد، متولد شد و سپس با دعوت به بازگشت به اصالت انسان (با همه خصائل خوب وبدش) ادامه یافت.
وی با نظریات جدید خود در زمینه "فلسفهی سیاسی" و قطع پیوند خود با قرون وسطا در واقع امر تبدیل به یک متفکر مدرن و نو اندیش گردید. قدرت سیاسی در دوران قرون وسطا مشروعیت خود را از مذهب و قدرت های کلیسایی می گرفت. اما با آغاز دوران روشنگری قدرت سیاسی می بایست بنحوی سکولار و زمینی توجیه و تئوریزه می شد. نظریات جدید در زمینه قدرت سیاسی اما بر خلاف دوران قرون وسطا نیازمند زیر بنایی اومانیستی و سکولار بودند. ماکیاولی یکی از اولین نظریه پردازان مدرن بود که به این نیاز پاسخ داد و فلسفه سیاسی خود را بر انسان زمینی استوار کرد. نظریاتی که بعدها الهام بخش اندیشمندان و فیلسوفان دوران مدرن مانند توماس هوبز، اسپینوزا و روسو شدند و هنوز هم بعنوان یکی از نظریات مهم در زمینه فلسفه سیاسی مطرح هستند و مورد استفاده قرار می گیرند.
قدرت در نزد ماکیاولی منشا آسمانی و الهی ندارد، بلکه این خود انسانها هستند که در تنظیم مناسبات قدرت نقش بازی می کنند و آنرا در سطوح مختلف جامعه انسانی برقرار می نمایند. در حقیقت، وی با دوری جستن از ارزشهای اخلاقی و دینی سعی می کند که با اتکا بر طبیعتِ انسان از پدیده قدرت تفسیری واقع بینانه و زمینی ارائه دهد.
مطابق با طبیعت انسان که خصوصیات "خوب و بد" را با هم دارد، ماکیاولی می گوید: "این درست نیست که تصور کنیم مردم بر خلاف علائق و خواسته هایشان عمل می کنند." در این رابطه وی به قدرتمداران توصیه می کند که علائق مردم را فراموش نکنند و قدرت خود را بر خلاف این علائق بکار نبرند. اصولا این برداشت واقع بینانه و مدرن از طبیعت انسان، که ماکیاولی در آغاز دوران روشنگری به آن رسیده بود، نقش اصلی در شکل گیری فلسفه سیاسی ماکیاولی و نظریات وی در زمینه دولت و سیاست داشته است.
وی می نویسد که انسان استعداد ها و توانایی هایی دارد که می توانند یا از او یک انسان مورد ستایش و یا بر عکس مورد سرزنش بسازند؛ و چون دولتمردان نیز بمانند بقیه ازهردوِ این خصوصیات برخوردارند باید آنان نیز تلاش ورزند که برای اداره بهترومتعادلتر جامعه ویژگی های خوب خود را، برای دست یابی به اهدافشان، ظاهر سازند ودر عین حال از آشکار کردن ویژگی های منفی خود بپرهیزند.
تاکید بر طبیعت انسان و نگاه واقع بینانه به نیازهای مردم به معنای اینکه یا باید "خوب بود" و یا باید "بد بود" نیست و نیز حامل نگاه بدبینانه به طبیعت انسان نمی باشد. شناخت طبیعت انسان و اصالت دادن به انسان که راه خود را پس از دوران روشنگری باز کرد، و سپس با نظریات نیچه مبنی بر اصالت دادن به قدرت و نیروی پیش برنده که در وجود همه انسانها نهفته شده است بارورتر شد، در واقع امر تلاشی است برای ایجاد تعادل نسبی در جوامع انسانی و کنترل روابط اجتماعی و سیاسی. روابط و مناسباتی که برآیند نیروهای اجتماعی موجود است و در جهت پاسخگویی به خواسته های مشترک مردم نهاده می شوند.
در یک کلام می توان گفت که در نگاه طبیعی و زمینی به انسان، در واقع امر، نظریه ارسطو که انسان یک حیوان سیاسی است تکمیل تر می شود و وارد فازی جدیدی می گردد. به این معنی که با نگاه اومانیستی و زمینی به انسان انگیزه ها و محرکهای وی برای ایفای نقش در مناسبات اجتماعی و سیاسی صرفا بر مبنای خواسته های فردی و علائق شخصی می توانند توجیه و تفسیر شوند.
نکته قابل تامل این است که در حقیقت با نفی ارزشهای اخلاقی ماورایِ طبیعت انسان و نیز با رد فلسفه و اندیشه های دینیِ غایت اندیش، سیاست و سیاست ورزی نه امری اخلاقی و ایدئولوژیک، بلکه وسیله ای می شود برای دست یابی به اهداف فردی و اجتماعی. بعبارت دیگر می توان گفت که با این نگاه به طبیعتِ انسان، مفهوم و اصطلاح "انسان سیاسی" به این معنی که سیاست را اخلاق و یا ایدئولوژی شکل می دهد و بعبارتی "انسان سیاسی" انسان آرمانگرا و ایده الیست است به پایان خود نزدیک می شود.
برای اینکه این بحث تئوریک کمی ملموس تر شود یک مثال فرضی می آورم. تصور کنیم که در انتخابات پیش رو کاندیدا های جناح های مختلف از فیلتر شورای نگهبان گذشته باشند و همه بتوانند آزادانه طرحها و برنامه های انتخاباتی خود را ارائه دهند و مردم هم فرصت لازم وکافی برای آشنایی با کاندیداها و برنامه هایشان داشته باشند. تصور می کنید که مردم به کدام کاندیدا (ها) تمایل نشان دهند؟
اگر قبول کرده باشیم که انسانها معمولا و در درجه اول بدنبال کارهای خوب و یا بد و بقول معروف اخلاقی و آرمانی نیستند بلکه در جستجوی تحقق علائق و خواسته های اولیه و کوتاه مدتشان می باشند، شاید بهتر و اقع بینانه تر بتوانیم به سوال فوق پاسخ دهیم. منافع سیاستمداران نیز ایجاب می کند که بجای نگاه آرمانی و ایده الیستی به مردم و جامعه خود، به نیازها و علائق مردم توجه نشان دهند و حتی اگر اهدافی متفاوت با علائق مردم دارند آنرا بی مورد و نابجا خرج نکنند، زیرا که بتدریج از واقعیت های روز و نیازهای واقعی مردم فاصله می گیرند و با آن بیگانه می شوند.
بعبارت دیگر محرک و انگیزه اصلی عموم مردم یک جامعه، و بطور کلی فصل مشترک همه انسانها، برای شرکت در یک تحول اجتماعی و آمادگی برای تغییر در مناسبات سیاسی از آرمانهای و ایداه الها و ارزشهای اخلاقی سر چشمه نمی گیرند بلکه مبتنی بر علائق و خواسته های عادی و رزومره مردم می باشند.
در انقلاب اسلامی سال ۱٣۵۷ شمسی دو بخش و طبقه اجتماعی آن زمان ایران نقش تعیین کننده داشتند. بخش روشنفکر و آرمانگرا از یکسو و طبقه ضعیف و سنتی و کاسبکار و بازاری جامعه ایران که روحانیت و آیت الله خمینی بر آن تسلط مطلق داشتند از سوی دیگر. علائق و خواسته های این طبقه اما آزادی بمفهوم مدرن آن نبود. استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی در کادر علائق این طبقه به ایجاد جامعه ای سنتی و پاک شده از فرهنگ غربی و آزادیِ عمل به عقاید مذهبی ترجمه می شد. روشنفکران و بخش تحصیل کرده آن زمان اما از آزادی و استقلال تصور دیگری داشتند و این شعارها را در کادر ایدئولوژی و آرمانهای خویش ترجمه می کردند. شور و شوق مبارزه با نظام شاهنشاهی، که هر یک از بخشهای اجتماعی از ظن خود یار آن شده بود، اما اجازه نمی داد که افتراقات اساسی و عمیق بین علائق مردم و آرمانهای سیاسی و ایدئولوژیک روشنفکران آشکار شوند. و دیدیم این شکاف عمیق بین آرمانگرایی از یکسو و سنت گرایی و بازگشت به گذشته از سوی دیگر پس از پیروزی انقلاب اسلامی چه اثرات مخرب و خانمان سوزی بر جا گذاشتند.
در انتخابات پیش رو نیز بنظر میرسد که شکاف عمیقی بین آرمان گرایی و سیاست زدگی های ناشی از آن و علائق و خواسته های مردم وجود دارد. حال باز گردیم به همان سوال که در یک شرایط فرضی می تواند طرح شود: اکثریت مردم ایران چه گرایش هایی را انتخاب خواهند کرد؟ آیا مانند انتخابات سال ۷۶ آقای خاتمی مجددا انتخاب اول مردم خواهد بود و ایشان با اکثریت مطلق برگزیده خواهد شد (البته با فرض اینکه هیچ تقلبی نیز صورت نگیرد)؟
نگارنده تردید دارد که باردیگر نمونه سال ۷۶ اتفاق بیفتد، مردم هفتاد ملیونی ایران (و نه صرفا ساکنین شهرهای بزرگ و طبقات مرفه) در شرایط حاضر بیش از هر چیزی نیازمند آرامش، ثبات و حل مشکلات اقتصادی، گرانی و تورم هستند، حل مشکلات دیگر اجتماعی از جمله دزدی، اعتیاد و فحشا نیز در همین ردیف قرار می گیرند. بنابراین این سناریو نیز قابل تصور می تواند باشد که مردم به گرایشاتی که بتوانند این مشکلات را حل کنند و توانسته باشند اعتماد مردم را جلب کنند توجه نشان دهند.
سناریوی واقعی تر اما مهندسی انتخابات توسط جمهوری ولایت فقیه و رد صلاحیت کاندیداهایی است که بقول رهبر جمهوری اسلامی شرایط لازمه برای رئیس جمهوری اسلامی را ندارند و بجای پرداختن با مسائل اصلی مملکت به حاشیه می پردازند. در چنین شرایطی احتمال شرکت گسترده مردم در انتخابات بسیار کم خواهد بود مگر اینکه کاندیدای ظاهر شود که مردم احساس کنند که او توانایی ایستادگی در برابر رهبر جمهوری اسلامی را دارد و صرفا بخاطر ضدیت با دستگاه رهبری ولایت فقیه به این کاندید فرضی روی آورند.
http://haghaei.blogspot.com
|