در اجتناب ناپذیری بحران در نظام سرمایه سالاری


احمد سیف


• آیا آن‌گونه که مارکس باور داشت بحران در نظام سرمایه‌سالاری اجتناب‌ناپذیر است؟ اگرپاسخ به این پرسش مثبت است دراین جا اجتناب‌ناپذیری به چه معنی است؟ از سویی سرمایه اگر دایماً برخویش نیفزاید می‌گندد و برای این که چنین کند باید درتولید هر روز افزون‌تری مشارکت کرده و کالای هرچه بیشتری تولید نماید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۲ ارديبهشت ۱٣۹۲ -  ۲ می ۲۰۱٣


آیا آن‌گونه که مارکس باور داشت بحران در نظام سرمایه‌سالاری اجتناب‌ناپذیر است؟ اگرپاسخ به این پرسش مثبت است دراین جا اجتناب‌ناپذیری به چه معنی است؟ از سویی سرمایه اگر دایماً برخویش نیفزاید می‌گندد و برای این که چنین کند باید درتولید هر روز افزون‌تری مشارکت کرده و کالای هرچه بیشتری تولید نماید. لازمه‌ی تداوم این فرایند هم این است که کالاهای تولیدشده باید به فروش رسیده و نقد شوند تا ارزش اضافی مستتر درآنها به زبان پول بیان شود. تناقض حل‌ناشدنی سرمایه این است که از سویی برای انباشت بیشتر سرمایه و حفظ نرخ سود باید سهم کار را از تولید کاهش دهد و این در حالی است که برای نقدکردن کالاهایی که تولید می‌شود ضروری است تا قدرت خرید نه فقط حفظ شود که افزایش یابد. توجه‌ی شما را به نمودار زیر جلب می‌کنم که نشان‌دهنده‌ی روند نزولی سهم کار در تولید ناخالص داخلی در شماری از عمده ترین کشورهای جهان سرمایه‌سالاری است. متوسط سهم کار از تولید ناخالص داخلی درکشورهای عضو سازمان همکاری‌های اقتصادی و توسعه (به غیر از کره جنوبی) که در 1980 معادل 73.4% بود به 64% در 2007 کاهش یافت. نمودارهای دیگر نشان دهنده این روند نزولی درژاپن، امریکا و آلمان است[1].

منظور از کشورهای پیشرفته کلیه‌ی کشورهای عضو سازمان همکاری‌های اقتصادی و توسعه به جز کره است

به این ترتیب وضعیتی پیش می‌آید که بخشی از کالاهای تولیدشده به فروش نمی‌رسد و سرمایه‌داران در واکنش به آن نه‌تنها سرمایه‌گذاری را کاهش می‌دهند بلکه بخشی از کارگران را بی‌کار می‌کنند. به سخن دیگر، سرمایه‌سالاری نمی‌تواند درسطح اشتغال کامل دراقتصاد تعادل ایجاد کند. کینز که چنین استدلال می‌کرد راه برون‌رفت را درنقش بیش‌تر اقتصادی دولت دید و مدعی شد که اگر دولت چنین نقشی را به عهده بگیرد می‌تواند اقتصاد را دراین مسیر مدیریت کند. اما دیدگاه مارکس این بود که بحران‌آفرینی به واقع خصلت همیشگی این نظام اقتصادی است. البته ریکاردو و مالتوس هم اگرچه پیدایش مازاد تولید در پی‌آمد ناکافی‌بودن تقاضای کل را قبول داشتند ولی از نظر آنها این وضعیت ـ برخلاف دیدگاه کینز ـ یک وضعیت تعادلی نبود. از دیدگاه اقتصاددانانی که با دیدگاه ژان باتیست سه موافق بودند که «عرضه، تقاضای مورد نیازش را ایجادمی‌کند» چنین بحرانی پیش نمی‌آید. نه این که ادعا کرده باشند که اقتصادسرمایه‌سالاری همیشه درحالت تعادلی در سطح اشتغال کامل خواهد بود بلکه معتقد بودند که وضعیتی که اشتغال کامل وجود ندارد حالت گذرا است و اگر قیمت‌ها از انعطاف کافی برخوردار باشند و دولت و اتحادیه‌های کارگری در عملکرد نیروهای بازار مداخله نکنند، نظام بازار اقتصاد را به سمت‌وسوی اشتغال کامل سوق خواهد داد. از دید این اقتصاددانان در اقتصاد سرمایه‌سالاری تنها یک تعادل پایدار داریم که از آن تحت عنوان «تعادل عمومی» نام می‌برند.

اما، برای رد نظریه‌ی بحران سرمایه‌داری به روایت مارکس دو پیش‌گزاره لازم است:

ـ همه‌ی معاملاتی که در یک اقتصاد سرمایه‌داری صورت می گیرد به صورت پایاپای یا تهاتری باشد. یعنی یک کالا با کالای دیگر مبادله شود.

ـ اگرمبادلات پایاپای را رها کنیم و اقتصاد پول‌سالار را در نظربگیریم، ضروری است تا پول تنها یک وسیله‌ی مبادله باشد و برای هیچ قصد و غرض دیگری مورد توجه عوامل اقتصادی قرار نگیرد.

در حالت اول، معاملات تهاتری خرید و فروش کالاها هم‌زمان انجام می‌گیرد درنتیجه دلیلی ندارد تا اقتصاد به وضعیت عدم‌تعادل برسد و بین تقاضای کل وعرضه کل شکافی پیش بیاید.

اما در روایت مارکس از سرمایه‌سالاری، پول علاوه بر یک وسیله‌ی مبادله به صورت یک «انبار ارزش» هم در آمده است و درنتیجه عوامل اقتصادی دلیلی ندارد که همه‌ی پول را به محض دریافت هزینه نمایند. ممکن است بخشی از پول دریافتی برای مدتی عاطل بماند و حتی به عنوان انبار ارزش دفینه شود. با پذیرش این احتمال دیگر قرار نیست خرید و فروش هم‌زمان و توأمان انجام بگیرد. فروشنده‌ی یک کالا بعید نیست خریدار هیچ کالایی نباشد و یا تنها بخشی از پول دریافتی‌اش را صرف خرید کالای دیگر بکند و بقیه را به صورت دفینه نگاه بدارد. وقتی این گونه می‌کوشد تعادل بین عرضه‌ی کل و تقاضای کل در اقتصاد سرمایه‌سالاری به‌هم می‌ریزد.

در اشکال پیشرفته‌تر سرمایه‌سالاری ـ یعنی با پیدایش اعتبار ـ نیاز به دفینه‌سازی بیشتر می‌شود یعنی عوامل اقتصادی باید بخشی از پول را به صورت ذخیره حفظ کنند تا بتوانند اعتبارات و وام‌های به سرآمده را بپردازند و به صورت «مشتریان بدحساب» دگرسان نشوند.

در این‌جا می‌خوانیم که بنگاه‌های امریکایی بیشتر از همیشه به دفینه‌سازی پول رو کرده‌اند و میزان دارایی شرکت که به صورت نقد حفظ می‌شد که میزانش در 1980 معادل 453 میلیارددلار بود در 2010 به 4.97 تریلیون دلار افزایش یافته است.[2]

به عبارت دیگر، دراقتصاد پول‌سالار سرمایه‌سالاری تقاضای برای پول درواقع حداقل دو بخش دارد:

-         تقاضا برای پول به عنوان وسیله مبادله

-         تقاضا برای پول به منظور دفینه‌سازی

وقتی برای پول به منظور دفینه‌سازی تقاضا وجود دارد یعنی پول خصلت دیگری هم یافته و به صورت « انبار ارزش» درآمده است. تقاضا برای پول برای دفینه‌سازی یعنی به تعویق انداختن مصرف پول برای خرید کالا.

البته که پول دفینه‌سازی شده می‌تواند به صورت دارایی‌های دیگر دربیاید ولی این که در می‌آید یا خیر به عوامل متعددی وابسته و پیوسته است که از پیش قابل دانستن نیست.

در نظام سرمایه‌سالاری که با مبادله‌ی کالاها تعریف می‌شود وجود چنین وسیله مبادله‌ای ضرورتی حیاتی دارد چون در نبود آن مبادله به دست‌انداز می‌افتد و با خود فرایند تولید و بازتولید را به مخاطره می‌اندازد. پذیرش نیاز به دفینه‌سازی پی‌آمد دیگری هم دارد. وقتی بخشی از پول درجریان به صورت دفینه در می‌آید رابطه‌ی مستقیم بین سطح قیمت‌های پولی و عرضه‌ی پول در هم می‌ریزد. پذیرش دفینه‌سازی پول براین هم دلالت دارد که «قانون ژان باتیست سه» یعنی امکان‌ناپذیری تولید مازاد هم نادرست است. دلیل‌اش هم این است که با قبول این نیاز همه‌ی درآمدهای پولی یک جامعه صرف خرید کالاها نمی‌شود. پس جمع‌بندی کنیم: تقاضا برای پول دریک نظام سرمایه‌سالاری دو قسمت دارد:

- بخشی به عنوان یک وسیله‌ی مبادله

- بحشی به صورت یک «انبار ارزش».

چه عواملی موجب می‌شود تا تمایل به دفینه‌سازی دراقتصاد سرمایه‌سالاری بیشتر بشود؟ تا به همین جا روشن شد که اگر تمایل به دفینه‌سازی را قبول داشته باشیم درآن صورت تقاضای کل با عرضه‌ی کل دراقتصاد هم‌تراز نخواهد بود و این هم روشن است که اگر در واکنش به وضعیتی که وجود دارد تمایل به دفینه‌سازی بیشتر شود بحران اضافه‌تولید هم تشدید می‌شود.

پس برای توضیح این وضعیت شروع می‌کنیم از این پیش‌گزاره که تمایل به دفینه‌سازی برابر است با عرضه‌ی پول منهای تقاضا برای پول به‌عنوان یک وسیله‌ی مبادله. اگر عوامل اقتصادی بخواهند میزان بیش‌تری از پول را به صورت دفینه در بیاورند پس:

-         میزان کالاهای تولیدشده ولی به فروش نرفته دراقتصاد بیشتر می‌شود.

-         قیمت فروش کالاها باید کاهش یابد.

در این حالت نه‌تنها با بحران اضافه‌تولید روبرو می‌شویم بلکه کاهش قیمت‌ها باعث می‌شود که سیر نزولی نرخ سود تشدید شود و بر میزان سرمایه‌گذاری از سوی سرمایه‌داران تاثیر منفی بگذارد.

از سوی دیگر باید توجه داشت که در اقتصاد سرمایه‌سالاری بخش اصلی پول در مالکیت سرمایه‌داران است و به تعبیری در مالکیت پول حالت انحصاری دارند چون کارگران پول را به صورت مزد خود دریافت می‌کنند و این مزد هم صرف تولید و بازتولید خودشان می‌شود و امکان عملی عاطل گذاشتن بخشی از این پول اندک را ندارند. به این ترتیب می‌توان گفت که امکان بالقوه ظهور و تشدید بحران مازاد تولید به تصمیم سرمایه‌داران برای دفینه‌سازی پول وابستگی دارد. اما پرسش اساسی این است که چرا سرمایه‌داران به دفینه‌سازی پول تمایل بیشتری پیدا می‌کنند؟

پاسخ به این پرسش به انگیزه‌ی تولید و انباشت سرمایه برمی‌گردد. در نظام سرمایه‌سالاری بنگاه‌ها برای رفع نیازهای خود تولید نمی‌کنند بلکه انگیزه‌ی اصلی تولید و سرمایه‌گذاری کسب سود بیشتر و درواقع حداکثرسازی آن است. هر عاملی که مخل حداکثرسازی سود باشد نه فقط بر تولید اثر منفی دارد که برفرایند انباشت سرمایه نیز تأثیر مخرب خواهد گذاشت. سرمایه‌گذاری ـ یعنی تبدیل مازاد ارزش به سرمایه ـ تنها به‌منظور جایگزینی سرمایه‌ی مستهلک‌شده و بدون توجه به نرخ سود انجام نمی‌گیرد. یعنی اگر به تداوم نرخ سود و یا حتی بیشتر شدن آن اطمینانی نباشد بازتولید سرمایه با اشکال روبرو می‌شود و انباشت سرمایه به دست‌انداز می‌افتد. ارزش مازاد انباشت‌شده به صورت پول تنها با زیان می‌تواند به صورت سرمایه دگرسان شود و به همین دلیل تمایل به دفینه‌سازی بیشتر می‌شود. به سخن دیگر، پول دفینه‌شده به واقع نماد «سرمایه»ای است که «بیکار» شده است. وقتی بحران آغاز می‌شود و یا تداوم می‌یابد (مثل وضعیتی که در اغلب اقتصادهای سرمایه‌سالاری درحال حاضر حاکم است) بخش بزرگی از سرمایه‌داران تمایل بیشتری به دفینه‌سازی پیدا می‌کنند و وقتی این چنین می‌شود ناگفته روشن است که هم بیکاری بیشتر می‌شود و هم فقر و فلاکت.

پیش‌تر گفتیم که تمایل سرمایه‌داران به دفینه‌سازی به توانایی‌شان در رسیدن به نرخ معمول سود بستگی دارد و اما آن چه در این‌جا اهمیت می‌یابد به واقع «انتظار» سرمایه‌داران است. یعنی وقتی روند نزولی نرخ سود آغاز می‌شود انتظار سرمایه‌داران تداوم این نرخ نزولی است و این جاست که تمایل به دفینه‌سازی برای صاحبان مازاد ارزش بیشتر می‌شود. وقتی این گونه می‌شود تقاضا برای پول عاطل‌مانده افزایش می‌یابد که به‌نوبه به این می‌ماند که تقاضا برای پول به عنوان ابزار مبادله کاهش یافته باشد. نتیجه این که بحران مازاد تولید تشدید می‌شود و این در حالی است که هم ظرفیت مازاد تولیدی وجود دارد و هم بخشی از کارگران بیکار شده‌اند.

سخن کوتاه، وقتی مازاد تولید پیدا می‌شود، قیمت کالا در بازار کاهش می‌یابد و در نتیجه، انتظار سرمایه‌داران از تغییرات قیمت‌ها در آینده همین روند کاهشی را در خود نهفته دارد و این گونه است که تولید و سرمایه‌گذاری کاهش می‌یابد. به سخن دیگر، چون انتظار سرمایه‌داران از تغییر قیمت‌ها در درازمدت منفی شده است در نتیجه تقاضا برای کالاهای سرمایه‌ای کاهش می‌یابد و کاهش تقاضا کاهش قیمت را به دنبال خواهد داشت. انتظار تغییرات منفی در قیمت به‌واقع توضیح‌دهنده‌ی تمایل بیشتر سرمایه‌داران به دفینه‌سازی پول است.

منبع: سایت نقد اقتصاد سیاسی