چرا اندیشه ایرانی
"حق تعیین سرنوشت" را تحمل نمی کند


بهزاد خوشحالی


• بسیار بر روی این مساله تامل کرده ام که چرا اندیشه ی ایرانی، با وجود چیرگی نسبی بر مبانی "دمکراسی"، مطالبات "دمکراسی خواهانه" و پافشاری بر "استقرار دمکراسی در ایران"، هرگز نتوانسته است موضوعی بنیادین در این شیوه ی نگرش و حاکمیت را که "حق تعیین سرنوشت" است تحمل کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۲ ارديبهشت ۱٣۹۲ -  ۲ می ۲۰۱٣


در طول سال های اخیر، بسیار بر روی این مساله تامل کرده ام که چرا اندیشه ی ایرانی، با وجود چیرگی نسبی بر مبانی "دمکراسی"، مطالبات "دمکراسی خواهانه" و پافشاری بر "استقرار دمکراسی در ایران"، هرگز نتوانسته است موضوعی بنیادین در این شیوه ی نگرش و حاکمیت را که "حق تعیین سرنوشت" است تحمل کند و درست، در زمانی که مساله ی حق تعیین سرنوشت ملت ها در ایران، به میان می آید، به ناگاه، به موجودی "تمامیت خواه"، تغییر چهره می دهد.
پیش از این، در چند نوشته به موضوع "ذهنیت کشوروندی اندیشه ی ایرانی" و تباین و ضدیت آن با "شهروندی" و "دمکراسی" اشاره کرده ام و نیز گفته ام که "دمکراسی ایرانی" به لحاظ بررسی "فضای بازی دمکراتیک"، اغلب محدود است و بیشتر، از قواعد "دمکراسی گزینشی"پیروی می کند اما در این جا به موضوع دیگری اشاره خواهم کرد.
در این یادداشت، به دو مفهوم اشاره می کنم:
-ماهیت ضد قدرتمداری اندیشه ی ایرانی
-ماهیت آزادمنشی اندیشه ی ایرانی
به باور من، آنچه در تاریخ سیاسی ایران، منجر به تغییر نظام ها در ایران شده و از پشتیبانی مردم نیز برخوردار بوده است (صرفنظر از آنکه، بسیاری از سلسله جنبانی های تاریخ ایران، از دربار شاهان آغاز و در دربار نیز به فرجام رسیده است) بیش از آنکه "ماهیت آزادمنشی اندیشه و اقدام ایرانی" تلقی شود دارای "ماهیت ضد قدرت مداری" است.
"ضد قدرتمداری مردم ایران"، یک واقعیت اجتماعی" است که اساسا ناشی از استبداد تاریخی جامعه است، و در همه ی سطوح و ابعاد اجتماعی نیز به چشم می آید. پیداست که این موضوع، نه به معنای "عدم بلوغ و رشد سیاسی"، بلکه فراورده و خروجی چند عامل می تواند باشد:
-بیگانگی مردم از مراکز قدرت
-نداشتن حقوق سیاسی
-بی بهرگی از حقوق اقتصادی فردی
-فقدان مشارکت اجتماعی
مجموعه ی این عوامل سبب می شوند که در هر دوره از تاریخ ایران، به تدریج "نارضایتی"ها افزایش یابند و در مقطعی که "انباشت نارضایی"، با "ضعف سلسله ی حاکم" یا "متغیر خارجی"، در یک امتداد قرار گیرند، دگرگونی در ساختار سیاسی، محقق شود.
"ماهیت ضد قدرتمداری اندیشه و اقدام ایرانی"، معمولا یک نتیجه ی دیگر نیز داشته است و آن، "درونی شدن" یک آسیب و تبدیل آن به پدیداری است که می توان در یک جمله، خلاصه کرد: "می دانیم(می دانستیم) چه نمی خواهیم، اما نمی دانیم(نمی دانستیم) چه می خواهیم."
از این رو، "کشش فعال" مردم با ماهیت ضد قدرتمداری، تنها تا زمان سرنگونی نظام، دارای انرژی جنبشی" است و به مجرد تحقق آن، انگیزه های عمومی مشارکت سیاسی، رو به کاهش می گذارند و بستره ای مناسب برای "فرصت طلبی سیاسی" گروه های خاص در جامعه به وجود می آید.(در تاریخ ایران، همواره آموزه های دین-پایه، توانسته اند این فرصت طلبی را به سوی قدرت هدایت کنند). به همین دلیل و دلایل پیشین، دیده شده است که حاکمیت های جدید، به زودی در "فوق" جامعه قرار می گیرند، حقوق و آزادی ها را به انحصار خود درمی آورند و برای مردم، تنها یک حق باقی خواهد ماند: "اراده ی خودکامانه ی حکومت" و "مساوی بودن همگانی در برابر خودسری حاکمیت".
تکرار و تثبیت مساله ی ذکر شده در تاریخ سیاسی ایران، این موضوع را به یک "منش" در اندیشه ی مردمان این سرزمین، تیدیل نموده است. در اینجا مقصود از "منش"، هم خصلت رفتار فردی است و هم مبین شکلی از زندگی و نوع فضا یا اتمسفر اجتماعی است که در هیات مجموعه ای از رسوم و نهادهای جمعی، عینیت یافته است.
اکنون باید پرسید نهادینه شدن وضعیتی که گفته شد چه تبعاتی بر اندیشه و اقدام ایرانی به وجود آورده است؟
-ضعف و ناپایداری مالکیت خصوصی (مالکیت خصوصی در ایران، بیشتر "مالکیت شخصی" است.)
-وابسته نبودن دولت به طبقات اجتماعی
-احساس عدم امنیت دایمی
-فقدان چشم انداز کم و بیش قابل اعتماد در زندگی فرد و اجتماع
همه ی نتایج در کنار مولفه های اولیه، هنگامی که در یک بستره ی همگانی ظاهر و در تاریخ، تداوم یابند و بازتولید شوند به وضعیتی منجر خواهند شد که در آن، کسی که حقی ندارد مسوولیتی احساس نخواهد کرد، کسی که امتیازات زندگی اش، مطلقا منوط به اداره ی صاحبان قدرت است معمولا می کوشد از خشم آنان در امان باشد، کسی که زور می شنود معمولا خودش هم زور می گوید و کسی که می داند صاحبان قدرت می توانند مالش را غضب کنند یا به دیگری بدهند ضمن پنهان کردن اموال خودش، تلاش می کند اموال دیگران را هم غضب کند.
در کنار این وضعیت ها، دمدمی مزاجی، افراط و تفریط، تناقض بین حرف و عمل، مصادره به مطلوب سازی، رنگ عوض کردن ها، نان به نرخ روزخوردن ها، گذشته گرایی و گذشته پرستی و کمال پرستی و آرمان خواهی نیز به صورت بخشی از "منش" ظهور پیدا می کنند.
از میان عوامل و تبعات "ضد قدرتمداری اندیشه، نهاد و اقدام ایرانی"، به چند فاکتور مهم می توان اشاره کرد که می توان بر اساس آن، به این پرسش پاسخ گفت که "چرا اندیشه ایرانی، با وجود ادعای دمکراسی"، نمی تواند "حق تعیین سرنوشت" را تحمل کند:
نخست: افراط و تفریط
دوم: کمال پرستی
سوم: آرمانخواهی
چهارم: تاریخ پرستی و گذشته گرایی افراطی
پنجم: نگاه گزینشی به اندیشه و اقدام و التقاط گرایی
آشکاراست که "افراط و تفریط" در یک دامنه ی سیاسی، رویه ای از "استبدادپذیری مطلق" یا "هرج و مرج خواهی" را عینیت خواهد بخشید، "کمال پرستی"، به "تمامیت خواهی" و "یکپارچه نگری"، "تاریخ گرایی" و "گذشته گرایی"، به "قدسی نگری" و قدسی اندیشی" و "نگاه گزینشی به اندیشه و اقدام"، به "درک
ناقص و سویه دار" و "التقاطی اندیشی "خواهد انجامید. در بررسی تاریخ سیاسی ایران، بسیار دیده شده است که می توان، به تصاویری هم برخورد که عاری از حقیقت نیستند اما به دلیل حرکت به سوی "حقیقت انتخابی" و "حقیقت منفعت محور"، نه تنها منشا تغییرات روبه جلو در اندیشه و اقدام نشده اند بلکه خود، آسیبی دیگر بر آسیب های شناختیک افزوده و به تدیج، نهادینه و درونی گشته اند.
پافشاری بر آموزه ی "دمکراسی خواهی منهای حق تعیین سرنوشت" در اندیشه و اقدام نسل نوین ایرانیان، بیش و پیش از همه چیز، به دلیل "ماهیت ضد قدرتمداری ایرانیان" و نه "منش آزادیخواهی" می تواند باشد...