فیلسوف و دختر بچه - خسرو ثابت قدم

نظرات دیگران
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : خسرو جان عزیز، ممنونم از جواب پر مهر شما. طرف سخن من در واقع فقط شما نیستید. همانطور که فرموده اید
این مقوله بحثی بلند و آکادمیک را می طلبد. من فقط و فقط پرسشی را مطرح کرده ام تا بزرگان ما به آن بیندیشند؛ نه اینکه همینجا همه چیز حل و فصل شود. منظور من این است که فارسی زبانانی که با اول ساکن ها هیچ آشنایی ندارند و در میهن به سر می برند؛ حد اقل در ارتباط با بعضی واژه های خارجی، آشنای آن گردند. به نظر من اهل قلم ما که در بیرون از کشور به سر می برند، می توانند در این مورد نقش خیلی خوبی داشته باشند. زیرا در غیر این صورت، کسی که در ایران بدنیا آمده و فقط فارسی بلد است؛ هرگز تصوری از اول ساکن و موسیقی آن نخواهد داشت. پس در این کار مفید، خارج نشینان نقششان برجسته است. با این اندیشه، یعنی برای آینده بود که آن پرسش را مطرح کردم تا تلنگری گردد.

کوتاه سخن: مخاطب من، همه عزیزان اهل قلم خارج از کشور هستند.

شاد باشید
۵٣۹۲۴ - تاریخ انتشار : ۲۰ ارديبهشت ۱٣۹۲       

    از : خسرو ثابت قدم

عنوان : آقای حبیبی عزیز، ممنون از توجه تان
آقای حبیبیِ عزیز؛

هم بی ادبی و هم بی توجهی و هم بی فرهنگی و هم بی مروتی خواهد بود، اگر که جوابِ متنِ زیبا و متین و صحیح و طولانیِ شمای عزیز را ندهم. این همه زحمت کشیده اید و با این ظرافت و زیبائی و دقت نوشته اید. پس نخست بی نهایت ممنونم.

اما من چه بگویم؟ شما سرِ دیگی را باز کرده اید که در آن «زبانشناسی» هست، «علوم و فنونِ ترجمه» هست، «نبودِ فرهنگستانِ واحد و موردِ پذیرشِ همه در ایران» هست، و و و - و نهایتاً هم حق با شماست و در موردِ «اشترن» در واقع باید «شترن» نوشت و تلفظ کرد.

منتهی هر کدام از این مباحث (از دیدِ من) ساعتها و بلکه روزها گفتگوی تخصصی و آکادمیک می طلبد. مگر می شود چنین کاری را اینجا (در اینترنت) انجام داد؟

باز هم بینهایت درود بر دقت و توجه شما.
۵٣۹۰۷ - تاریخ انتشار : ۲۰ ارديبهشت ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : در روزگار بی وقت، پر شتاب و بی حوصله ی ما کمتر مطلبی را می توان دوبار خواند. دو بار مطلب شما عزیز
را خواندم. دستتان درد نکند. آن عزیز دیگری هم که ترجمه کرده دست ایشان نیز درد نکند.

خسرو جان عزیز یک سئوالی از شما دارم. چرا شما متفکرین و مردم اهل دانش و قلم و آفرینش، تلاش نمی کنید موسیقی واژه های اول ساکن را در یابید!؟ و مهم تر از آن، به فرهنگ میهن منتقل کنید!؟
واژه فقط شکل نیست؛ اساس واژه موسیقی نهان در آن است. واژه ای به شکل «اِشترن» وجود ندارد. اگر ما واژه ی خوش آهنگ «شترن» را به اِشترن، بدل کنیم. یادمان نباید برود که ما موسیقی و طبیعت واژه را دِگر ساخته ایم. شما اگر به یک شخص سلاویان زبان بگویید، اِسلاویان، او یا شما را نمی فهمد و یا به حساب خارجی بودن و زبان را درست ندانستن می گذارد.

در زبان پهلوی که به نوعی مادر فارسی دری است، فراوان اول ساکن وجود دارد. در زبان تالشی که به نوعی خواهر زنده ی پهلوی است، نیز اول ساکن فراوان دیده می شود. در کردی، تاتی، زبان های سلاویان شرق، آلمانی، سیستانی و ... این ویژگی شعر آگین در واژه هنوز حفظ شده.
متأسفانه در فارسی دری این ویژگی دیگر وجود ندارد. یعنی اول ساکن پهلوی سپیت، و یا تاتی و تالشی سپی، شکسته شده، سِپید یا سِفید تلفظ می شود. درست مثل این است که شما شعری زیبا را به زبان نثر بنویسید.
نتیجه برای کسی که از کودکی آشنای اول ساکن ها نیست، خیلی فرق نمی کند. چون تصوری از آن ندارد. یعنی اگر کسی در تهران شترن را اِشترن بنویسد، و یا تلفظ کند، خیلی بر او خرده نمی توان گرفت. ولی شما عزیزانی که نیک آشنای آن هستید، چرا تلاش نمی کنید که واژه را، تا سوغاتی گردد دلپذیر؛ با موسیقی واقعی خودش به کشور عزیز ما ایران ببرید!؟

فارسی دری زبانی است ایرانی. گرچه با عربی در هم آمیخته، ولی شناسنامه ی ایرانی خود را همچنان حفظ کرده. و این بر می گردد به بُن بسیار قوی آن. این بُن را او در یابد که زبان پر از شور و وَشتَن تالشی، زبانی عمیقن ریشه ای و مادر - خواهر پهلوی را بداند. در این باب سخن بسیار است که در این اندک نگنجد. گاهی در وبلاگ «وشتن واژها» به آن می پردازم؛ که علاقه مندان می توانند به آن وبلاگ رجوع کنند.
من عقیده دارم که زبان فارسی گرچه زبانی عمیقن ایرانی است، اما به احتمال بسیار قوی، به وسیله ی غیر ایرانیان ایجاد شده. و به همین خاطر این مشکلی که شما امروز دارید، را آنها نیز داشتند، پس با سلیقه ی خود از نو، نهال واژه ها کاشتند چنان، که یکی از دلپذیر ترین گوشه های زبان را حذف کردند.

قبلن این مثال را یکبار زده ام؛ باز تکرار می کنم:

حالا تقریبن همه مردم روستای «پیلَه رود» = رود بزرگ؛ در استان اردبیل، به زبان آذربایجانی و یا ترکی آذربایجانی، سخن می گویند. آخرین چند خانوار تالش زبان بعد از انقلاب از آنجا رفتند. ولی پیلَه رودی تالش ترک زبان شده، وقتی در اردبیل زبان به سخن می گشاید، اردبیلی می داند که با یک پیله رودی طرف است. زیرا آن مردم با سلیقه ی خود تغییراتی را در زبان داده اند که خاص آنهاست.

این رشته سر دراز دارد فقط برای اشاره و ایجاد تلنگری برای دریافت دقیقتر، بیان نمودم.

به دلایل مختلفی بعید به نظر می رسد که زبانی از مادر منشعب شود و یکی از ویژگی های بسیار برجسته ی آن را نداشته باشد. و این در حالی است که باقی زبان های ایرانی همه آن ویژگی که در پهلوی - مادر - حضوری پر شور دارد را حفظ کرده اند.

به هر حال چیزی در تاریخ پیش آمده و گذشته.

ولی آیا لازم نیست حد اقل مردم ما با این شکل تلفظ در ادبیات فارسی آشنا شوند؟
یعنی بدرستی موسیقی شترن، زیبا و شعر آگین را دریابند، نه اِشترن شکسته شده را؟
به یاد داشته باشیم، که نام دیگر معلول، در فرهنگ کهن۱ ایرانی، شکست، است. این واژه ی پهلوی هنوز در تاتی استان اردبیل، تالشی و زبان آذربایجانی - ترکی آذربایجانی - به معنی معلول بکار می رود.
باور کنید کسره پذیر کردن، یعنی شکستن موسیقی کلام، درست مثل این است که زیر بغل کسی عصا داده باشی.

چندی پیش در همین سایت «اخبار روز» دیدم عزیزی که استاد آلمانی نیز می باشد، فارسی کلمه شپیگِل = آینه، را آشپیگِل، نوشته. کسره پذیر کردن را باز می توان فهمید؛ هرچه فکر کردم دلیل آشپیگِل را درنیافتم. و در نتیجه فکر کردم که غلط چاپی است. ولی دیر تر در سایت دیگری نیز دیدم که همان مقاله با سر تیتر آشپیگِل! منتشر شده بود.
راستی شپیگِل = آینه، چیست؟
اصل این واژه سپی گِل، است. در واژه های آلمانی حرف اس آغاز و میان واژه، ش، تلفظ می گردد. سپی گِل یعنی سپید و درخشنده. برای پی بردن به بُن واژه ها، بُندار یا مصدر یابی، بسیار مهم است. واژه ی شپیگِل، در آلمانی بُندار خود را داراست. و بُن یاب(محقق)، با در دست داشتن چنین فاکت روشنی، آسانتر می تواند ریشه بیابد. بندار شپیگِل، شپیگِلن = درخشیدن، برق زدن، سپید و درخشان بودن، و نور را منعکس کردن، است.

ببخشید که مطلب طولانی شد. جهان بیکران، و رُمانی و زنجیره ای واژه همین است. تا بخواهی بیایی از چشمه ای کوچک آبی بنوشی؛ ناگهان می بینی که در دریایی. زیرا زاینده رود زبان، می زاید هر لحظه در نهان.
یعنی بنی واژه اعضای یکدیگرند
......................
واژه را به دو شکل به بر رسی می نشینند. یکی شکل لغت نامه نویسی است. یعنی جدا کاری. من اما کار ریسه ای و رُمانی روی واژه را می پسندم. زیرا به این وسیله می توانم سخن را به جهان ادبیات و زندگی زنده و پر احساس نیز بکشانم. دیده ام که جناب جواد مفرد کهلان(کَه لُون، و آن واژه ای دِگر شده است مثل تهرون، و تهران، گیلون و گیلان، نون و نان، جون و جوان و ...) و زنده یاد منوچهر جمالی و بعضی دیگر نیز از این شیوه سود جسته اند. البته هر کس با سلیقه ی خود.

۱ - گاهی واژه ی کهن را بکار می برم. لازم است توضیح دهم که: من باستان گرا و نژاد گرا و ... نیستم. کهن را به معنی دارای بُن و استواری و استخواندار بکار می برم. و یا اشاره ام به تاریخ است و بس.
امسال نوروز کهن و علمی در جمهوری ترکمنستان به با شکوه ترین شکلی بر گزار شد. پس این کهن جشن زیبا از آنِ ترکمن نیز هست. بکار بردن کهن از سوی من، مصادره ی یک مفهومی برای خلق خاصی نیست. زیبایی های جهان از آنِ همه بشریت است.
و این بکار گیری کهن هرگز جنبه ی ناسیونالیستی ندارد. ایران را مانند مادر خود دوست می دارم. اما همه ی انسان های روی زمین برایم عزیز و محترم هستند. قبیله گرایی و ناسیونالیزم کور، تهی کاسه است و هیچ عاقبتی ندارد. انساندوستی است که مایه ی صلح و سلامتی و همزیستی مسالمت آمیز می باشد.
راستی چرا من این واژه را با علاقه بکار می بَرَم؟
برای اینکه در فرهنگ تالشی مفهومی سرشار از زیبایی و قدرت و مهر در اوست. کهن در زبان تالشی، کَنَه، است.۲ و نام مرد استخواندار و پهلوان و بزرگوار می باشد.
باری، سو تفاهم در جهان ما بسیار بار فاجعه آفریده و بیداد نموده. ای کاش آدمیان پیش از آن با حوصله دقایقی برای هم توضیح می دادند؛ و به هم گوش فرا می دادند.

۲ - آن حشره موزی کوچکی که در فارسی بهش کَنَه، می گویند. نام اش دِگر شده است. اصل نام آن حشره، گَنَه، است. گَ یعنی دهان، و نَه، یعنی نَهَندِه. یعنی موجودی که دهان خود را به جایی از بدن کسی و یا حیوانی می نهد محکم چنان، که دیگر براحتی بر نمی دارد. چنانکه کنه ی چسبیده به بدن آدمی و یا حیوان را به آسانی نمی توان جدا ساخت. حتی اگر زورکی جدا کنی، شاخَک های دهانش آن تو می مانَد. به همین خاطر با مواد آن چسبیده، دهان نهاده را می کَنَند.
در تالشی و تاتی استان اردبیل و بعضی دیگر از زبان های ایرانی، هنوز به آن حشره، گَنَه، گفته می شود. و یکی از نام های دهان نیز در این دو زبان مادر، گَ، است. مثلن دهانه ی انبانه، گَ رَه، است. یعنی دهان رَه، یعنی راهِ دهان، یا دهانه.
دفعه ی پیش همینجا در باب واژه ی مرکب پیش باز = پیش واز = پرش در جلوی کسی، نوشتم. که بُن در بُندار وَشتِن = جهیدن، پریدن کوته، دارد. لطفن این بُندار را با وَشتَن، به معنی رقص به اشتباه مگیرید.
باری، دِگر شده از این دست، بسیار است؛ بگذریم.
شاد باشید
۵٣٨۹۲ - تاریخ انتشار : ۱۹ ارديبهشت ۱٣۹۲       

    از : خسرو ثابت قدم

عنوان : اصلاح
۲۳.۱.۲۰۰۳
۵٣٨۴٣ - تاریخ انتشار : ۱۶ ارديبهشت ۱٣۹۲       

    از : خسرو ثابت قدم

عنوان : ممنون از توجه شما
خانمِ افشاری عزیز؛
ترجمه این بنده از این متن، مربوط به دورانِ ماقبلِ اینترنت است و در «کیهانِ لندنِ» شماره ۹۴۰؛ بتاریخِ ۲۳.۱.۲۰۳۳؛ با جوهر درج گشته بوده است. از ترجمه های دیگر از این متن متأسفانه بی اطلاعم. چنین عکس هائی (و اصولاً همه عکس ها) «کپی رایت» دارند و متعلق به خودِ عکاس و ناشر (در این مورد مجله «اشترن») هستند. برای بازچاپ و نیز برای ترجمه باید از صاحبِ «کپی رایت» اجازه گرفت. این اجازه ها در آنزمان گرفته شده بودند. امروزه اما همه اینها در اینترنت هست و همانطور که شما اشاره فرموده اید، عکس حاضر از اینترنت برداشته شده است. «کپی رایت» زمانی متعلق به آقای ناقد است که ایشان یا عکاسِ عکس بوده باشند، و یا «کپی رایتِ» این عکس را خریده باشند.

درود بر شما
۵٣٨٣۷ - تاریخ انتشار : ۱۶ ارديبهشت ۱٣۹۲       

    از : مهناز افشار

عنوان : تکراری!
گفت و گو نورا و گادامر را دو سال پیش مجله شهروند امروز (شماره تیرماه ۱۳۹۰) با ترجمه بسیار زیبای خسرو ناقد و پیشگفتاری جالب از او منتشر کرد. با عنوان «آخ، باز هم مرگ». من هنوز مجله را دارم. این عکس هم که شما ظاهراً در اینترنت پیدا کردید آنطور که در شهروند امروز آمده اورژینالش از آرشیو شخصی خسرو ناقد است.
۵٣٨٣۴ - تاریخ انتشار : ۱۶ ارديبهشت ۱٣۹۲