تضاد ِ«خـرد» با «عـقـل»
ایـثار «بـرتـرین ارزش» در فرهنگ سیمرغی ایرانست
ایـمان وایـثـار: دو ضــدنـد


منوچهر جمالی


• آنچه بر ضد نثار و ایثاراست، همان «ایمان» است که امروزه برای مغلطه و بهره کشی از مردم، با هم، جفت میسازند. ایمان، قربانی و ذبح ِمقدس و «از خود گذشتگی» میطلبد. هر کار نیکی در این ادیان، «ذبح کردن امیال و تعلقات خود» است که بنام «قربانی کردن»، مقدس ساخته میشود. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۶ شهريور ۱٣٨۵ -  ۲٨ اوت ۲۰۰۶


 
آنچه برضد نثار وایثاراست، همان ، « ایمان » است، که امروزه برای مغلطه وبهره کشی ازمردم ، با هم ، جفت میسازند . ایمان، قربانی و ذبح ِمقدس و « ازخود گذشتگی » میطلبد . هرکارنیکی دراین ادیان ، « ذبح کردن امیال وسوائق و تعلقات خود » است ، که بنام « قربانی کردن » ، مقدس ساخته میشود . هر گونه « گذشت ازخود » ، ذبح خود ، یا آزردن جان خود است ، که مقدس ساخته میشود . کسیکه جان خود را میآزارد و آنرا ذبح میکند و مقدس میسازد ، آماده میشود، که دیگران را به همان شیوه ، برای اجرای ِ اوامر الاهش، قربانی کـنـد . درایثار، جشن خود ، با همه جانها و انسانها، برپا ساخته میشود ( نه برای ایمانشان ، نه برای کفرشان ) . ایثار، نمیتواند دیگران را ، برای اجرای اوامر الاهش، با قربانی کردن خودش ، ذبح مقدس کند .
الاهانی که ایمان مردمان را، به خود ، یا به رسولشان یا به دین خود ، میطلبـند ، همه ، ناتوان از ایـثار ونثارکردن هستی خود ، هستند . خدا ، هنگامی « ایثاربخش » است که « بُن ِ گیتی » باشد ، وگیتی ، مستقیما از تخم هستی او بروید ، و خودش را درگیتی ، بپراکند وبگستراند و با گیتی بیامیزند وخودش ، گیتی بشود .
و یهوه وپدرآسمانی و الله ، چنین خدایانی نیستند . آنها ، عجز، از ایثار کردن خود دارند . آنها از این عجز مطلق ِخود ، برترین فضیلت خود را میسازند . « سایه هما یا سایه سیمرغ » ، نثارو ایثارگوهر هما و یا سیمرغست . « نثارکردن هما » ، چیزی جز« نسار= سایه » انداختن هما نیست . ازاینرو، آشنائی دقیق با « سایه هما » ، نیاز به آشنائی ژرف ، با مفهوم « ایـثـار» دارد . درک این اصطلاحات ، به کردار تشبیهات ، فقط برای « مشتبه سازی » راست با دروغ است . اینکه خدا ، خود را میافشاند ، ایثار میکند ( جوانمرد است = راد است ) ، تا خدا بشود ، درفرهنگ سیمرغی ، « تشبیه شاعرانه » نیست .
برای درک مفهوم « سـایـه هـمـا » درغزلیات مولوی ، و سپس درک « بنیاد تجربیات دینی در ایران کنونی » ، باید درآغازدریافت که : برترین ارزش درفرهنگ ایران، چه بوده است. فرهنگ ایران ، براین « ارزش » ، استوارشد ، که « آنچه به سـهـولت مـیـتـوان گرفت » ، کمتر ازآنچیزی ارزش دارد که « زود از دست میگریزد» . درحالیکه جهان ومدنیت امروزه، براین اندیشه ، قرار دارد که « آنچه میتوان گرفت و بدام انداخت » و « برآن غلبه کرد، و مالک آن شد » ، بیشتر ازآن ، ارزش دارد که « هنوز نگرفته ، از دست میگریزد » .
به عبارت دیگر، آنچه را میتوان گرفت و بدام انداخت ، بیشترین ارزش را دارد . آنچه را میشود سفت گرفت و تثبیت کرد، و دراختیار خود آورد، وکنترل( ضبط ) کرد ، برترین ارزش را دارد . حتی آنچه در درون چیزها ، ودر درون خودت ، فوق العاده سفت و ثابت وتغییر ناپذیر است ، « بود و جوهر و هویت وذات » آن چیز، ویا هویت تو میباشد . این « سراندیشه ازارزش» ، هم ، اساس مالکیت ، و انباشتن ثروت درجهان ما شده است ، و هم ، اساس « ایمان » و« هویت » ، در ادیان نوری گردیده است . « ایمان » ، ثبات ووفاداری و پایداری ابدی در میثاق است . به همین علت ، موءمنان به این ادیان نوری ، نمیتوانند به مفهوم ِ« دیـن »، در فرهنگ سیمرغی، پی ببرند ، که متضاد با « ایمان » ، و برضد « دینـیسـت که ، وجودش، نیازبه ایمان دارد » . « دیـن ایمانـخـواه » ، جانشین « دیـن زهشی و جهشی و انبثاقی ازبُن انسان » میشود ، و آنگاه همین دین جعلی را ، برای فریب مردمان ، فـطـری هم میخواند !
درست خدایان سیمرغی ، خدایانی بودند که اینهمانی ، با گذرو روند ِ زمان ، وجنبش ورقص وجستجو داشتند . بینش حقیقت ، تا زمانی روی میدهد که انسان ، درجستجو باشد . با دست کشیدن ازجستجو ، بینش به حقیقت هم نیست . جستجو، برترین شادی وخوشی و سعادت است . سیمرغ ، در زمان ، میرقصد ، وهرروز، رقصی دیگر، آهنگی دیگر ، ُگلی دیگر ، بینشی دیگر و برق خندانی دیگر، و خدائی دیگر میگردد ، وهرروز ، نو وتازه میشود ومیگردد و میگـذرد .
همین ارزشی که به تجربیات ِ ثابت وشمردنی وتکراری وسفت وپایدار داده میشد ، سبب پیدایش مفهوم « روح ناگذرا و جاودان » ، و بنا کردن کل ارزشهای اخلاقی و دینی و اجتماعی و سیاسی ، برای انجام کارهائی که بدین غایت برساند ، گردید . با چنین ارزشی ، « ازخود گذشتگی » دراین ادیان ، و دراین گونه اخلاقها ، به کردار « قربانی کردن خود، و درد کشیدن » تجربه میشود . از« خودی » که سفت وثابت است گذشتن ، گذشتن ازحقیقت و ازهستی ، و لطمه زدن به این احساس از ارزش است . هرکار« نیکی » ، گذشتن از« خود » و آزردن خود است . چون بیشترین ارزش را به چیزی میدهد که مالکش هست ، و تثبیت وسفت شده است ، و گرفته شده و دراختیار آمده است ، و آن « خود » است . بدینسان ، « سائقه مالکیت » ، « برترین ارزش» را در اجتماع و مدنیت می یابد . « مالکیت »، موقعی مسئله بنیادی در اجتماع میشود ، که این ارزش دهی ، مطلق وحاد میگردد . « تفکر با عـقـل » ، برای آنست که ما چیزها را تعریف کنیم ( حدودشان را ، کاملا معین وسفت وثابت سازیم ) . هرچه را معین وسفت وثابت شد ، « روشــــن » مینامیم ، چون میتوان « گـرفـت » و شمرد و مقایسه کرد . عقل ، که درغرب Ratio نامیده میشود، با « شمردن » کار دارد( rate + Raten+ Ration) . درآلمانی Vernuft ( عقل ) با vernehmen و nehmen کار دارد که یک معنایش هم « ربودن » بوده است (Duden ). درعربی ، « اکـل »، که خوردن و بلعیدن باشد ، به معنای « عقل» هم هست ( لغت نامه ) . عقل، میخورد و می بلعد . درفرهنگ ایران، معرفت ( که با خـرد بود )، نوشیدن آب است ( اینست که با مزیدن و مکیدن، کارد دارد ، مفهوم ویژه ِ – مـزه ( ذوق ) – درعرفان – ازاینجا سرچشمه میگیرد . انسان ، تخمیست که ، با نوشیدن آب (= باده، افشره گیاهان و شیره کل هستی) ، میروید، و تبدیل به معرفت میشود ، و خرد ازسراسرتنش ، میتراود ) ، و بلعیدن و بادندان گاز گرفتن ، نماد قهرو تجاوزخواهی و آزردن جان است .
محمد ، درحدیث مشهوری میگوید که با دین ِ اسلام ، قریه مکه ، بایدهمه قراء جهان را ، « َاکـل » کند . فرو بلعیدن جهان وانسانها ( ماءکولات ) ، عقل اسلامیست ، وهمان عقلیست که الله ، نخست ، خلق کرده است . خودِ واژه « عقل » ، مستقیما با « عقال» ، یا بندی که بربندپای اسب وشترو..می بندند، تا آنها، نتواند بیش ار محوطه ای تنگ ، راه بروند ، کار دارد .
اینست که مولوی ، عقل و فکر را ، « اصل بـُردن » میداند، که درست برضد گوهر انسان و خرد انسان ( که با عقل تفاوت دارد ) وخدا و بُن عشق آفریننده درجهان است ، که « ایــثـار » باشد .
تـفـکـر از برای « بـُـرد » باشد
تو سرتاسر، همه ایثار گشتی
که اندیشه ، چو دام است ، برایثار، حرام است
چرا باید حیلت ، پی لقمه بریها
در دام انداختن ، « کـُنـد کردن حرکت شکار ، گرفتن حرکت ازصید ، ازحرکت انداختن صید » است . عقل ، به پدیده ها ، به دید « شکارهای گرفتنی » نگاه میکند که فقط برای گرفتن ، موجودند . پس عقل ، حرکت و جنبش ورقص ، و طبعا جان وشادی را ، « ازآنچه میخواهد بشناسد » ، میگیرد.
عقل ، تا تدبیر و اندیشه کند رفته باشد عشق تا هفتم سما
ساقیا تو تیزتر رو ، این نمی بینی که بس
می دواند درعقب ، اندیشه های لنگ ما
درطرب ، اندیشه ها ، خـرسنگ باشد ، جان گداز
از میان راه بر گیر، این خرسنگ ما
عقل برای بدام انداختن هرچیزی و هرکسی، و کسب هرسودی ، باید حیله ومکر وخدعه کند . عقل ، باید هرچیزی را به « وسیله و آلت وابزار» خود بکاهد. صید ی که به دام او افتاد ، آلت او میشود . و کاهش چیزها به « وسیله » ، با« حیله » ممکن میگردد . اینست که عقل ، سرد و زمستانی و زمهریری ( اوبژکتیو ) است . پیوند عاطفی وخویشاوندی ، میان او، و چیزها و انسانها ، بریده شده است . نسبت به چیزها ، نه تنها احساس مهریا نفرت نمیکند، بلکه هیچ احساسی نمیکند. همه چیزها برای او « بی تفاوت » شده اند . همه چیزها برای او ، بی حس و بیجان هستند، وازاین رو آنها ، درک درد و رنج و آزار نمیکنند ، و درآزردن دیگری ( دربه دام انداختن دیگری ، در آلت ساختن دیگری ، در قربانی کردن دیگری ) ، هیچگونه احساسی وعاطفه ای درخود ِاو، پیدایش نمی یابد . عقل ، هنگامی به اوج خود میرسد، که کاملا « ابژکتیو» میشود .
عقل ، نمیتواند خود را « بـدهـد ، ایـثار کند » . عقل ، آن گاه ، چیزکی ازخود ، میدهد ، که « بیشترازآن ، پس بگیرد » . عقل ، فقط به شرطی میدهد که بیشترازآنچه میدهد ، ببرد و بگیرد . « دادن » ، فقط فریفتن ، برای « گرفتن » است . عقل، حتا چنین فکری را نیز به دیگری یاد میدهد ( بیشتر ازآن بگیر که میدهی ، تا عاقل باشی )، که از دیگری، بیشتر ازاین آموزه ، بگیرد .
این تفکرعقول هست که اجتماع را ، تبدیل به « بازار ازهم ربائی » میکند . هرکسی، بامداد یا شبانگاه ، برای شکارکردن، ازخانه بیرون میرود و موقعی میدهد که بیشتر ببرد . پس برای « کندن ِ ریشه ِ چنین عقلی » ، باید ، دانا و بینا ( باید خردمند ، که گوهر متفاوت با عاقل دارد ) ، نماد این آزمون برای همه بشود که بینش و دانش ِخـرد ( برضد عقل ) ، ایثاری ورادی هست .
ایثار میکند ، بی آنکه روی پاداش دادن ، معامله و تجارت کند . خرد ، ایثار میکند تا دیگری را شاد سازد ، ودرشاد کردنست که او، شاد میشود . بینش و دانش خود را ، برای آلت ساختن دیگران، برای بدام انداختن دیگران ، برای قدرت یافتن بردیگران ، بکار نمی برد . رنـد حافظ ، با آنکه با همه شیوه های « بدام اندازی و تـزویروقلب سازی » آشناست ، ولی هیچگاه تن به آن نمیدهد که ازان دامها و تزویرها و ریاکاریها وشیوه تحمیق مردم وفریفتن مردم ، بهره ببرد.
ازاین رو بود که دانش و بینش ، در فرهنگ ایران ، ایـثـارکـردنـی بود . ازخود واژه « اندیشه وانداچه» ، میتوان این فروزهِ ایثاری را دید. « اندیشه یا انداچه » ، با « انـد» و «هـنـد= هه ند » کارداشت ، که به معنای « تخم » و« تخمدان =زهدان= هه ند » باشند . « بهمن » ، اندیمن و هندیمان است که «اند+ مینو= هند + مینو یا مینوی مینو» باشد ) «انـده» ، درتحفه حکیم موءمن ، به معنای « بیضه= تخم» است . براهماند( برهم + آنداBrahm+aanda ) درسانسکریت ، که به معنای « تخم برهما » میباشد است ، به کل عالم و جهان و عناصرحواس، اطلاق میشود. Andaانـد= تخم است و برهم ، همان « برم » ایرانیست که درجلد پیشین ازآن سخن رفت وهمان « بُن جهان وزمان» است ( بهمن = برهمن ) . در واقع ، « برهما اند » ، همان معنای « بهمن » را دارد که « تخم همه عالم » است ( رجوع شود به اوپانیشاد، دکترتاراچند + جلال نائنی ) . پس گوهر اندیشه ( چه تخم و چه تخمدان )، پاشیدن و افشاندن و وشتن است . ارتـا ، ارتـا خوشت ( نام اردیبهشت، درفارس) و ارد وشت ( نام اردیبهشت، درسغدی وخوارزمی )است . پس« ارتـا » ، خوشه و« وشی» ، است ، و « وه ش و وه شاندن » ، همان افشاندن ، و دوباره زنده و نوشدن وشاد وخوش شدن است ( شرفکندی ، فرهنگ کردی – فارسی ) . ونام اردیبهشت درسجستان ( آثارالباقیه )، « راهو» است، که همان « رگ» باشد.
در بخش سیزدهم بندهش ، پاره ۱۹۶ ، ارتا واهیشت ، رگ و پی باهمست .در گزیده های زاداسپرم ( بخش ٣۰ پاره ۶ ) بهرام ، رگ است . « رگ» و « راد» ، دراصل ،یک واژه بوده اند ، چون در تبری به رعد ، «راد» گفته میشود و درافتری ، به رعد ، « رگ » گفته میشود . ( راهو یا رگ ، همان راتـو= راته = راد = ارتی= ائـورتا میباشد ، راتـو، رته ، رد = ارتـا) . درکردی هم به رگ، ره هـ میگویند. به عرق النسا، ره هیش ، و به شریان، « ره هی خون » ، و به جهاز عروس ، ره هیل و ره هال گفته میشود . به سپید رگ ، ره ها سپی گفته میشود . ازآنجا که واژینا و زهدان عروس ، اصل پیدایش و زایش هست ( نای زن شمرده میشود ) بدین علت ره هیل ، جهازعروس است . خود واژه « خرد khratu» نشان میدهد ، که خرد ، چیزی جز « خودافشانی ارتا » نیست . این « ارتا » هست که همان رد و رادی میباشد .
خرد ، روند خود افشانی « ارتا » هست ، چون ، نام خود « ارتا » که سیمرغ وهما ست، همچنین پـسـوندِ خود ِ واژه خـرد ( خـرتـوkhratu ) ، همان رتوrtu ( درسانسکریت ) و رتrat ورد rad و راد است . تلفظ دیگر « ارتا » ، رته ، و رد وراد است . ارد وشت ( ارتای وشتنده، ارتای وشی ) ، ارتای « افشاننده » و رقصنده و شاد کننده و ازنو زنده کننده است.
« وه شی + وه شاندن » ، که پسوند نام «ارد وشت » ، درسغدی وخوارزمی ( ارد+ وشت ) است ، بهترین گواه برآنست . چرا « خرد » ، راد وافشاننده است ؟ چون پسوند « راتو» ، یا راد ورد، به معنای، « نـی » است، که هم « اصل زاینده است، وهم اصل باد و آهنگ و نوا و رقص وجشن و جان » است . واژه های مربوط به « نی » که فروان بوده اند ، درین فرهنگ، برابر با زن بوده است ، و ازاین رو، زائیدن ، برابر با نواختن نی (یا جشن ساختن )، وهمچنین روان شدن « افشره نی = هوم = سوما » نهاده میشد . دین زرتشتی ، بشدت، با تصویر آفرینش جهان از« نای به » که « زائیدن » باشد ( با زنخدایان ) میجنگیده است . اینست که همه این واژه ها مربوط به نی ، مسخ و تحریف یا سرکوب یا حذف ساخته شده اند . ولی به « نی» درانگلیسی ، « رید reed» میگویند ، که ریشه ژرمنی اش، بنا برفرهنگ اوکسفورد herod+ hreudo میباشد ، که همان «هره hra» درایران میباشد، و بایستی مرکب از« rod+her » یا « reudo+hr » باشد که به معنای نای بزرگ ( نای نای ) است . شهرهروم درشاهنامه = شهرزنان میباشد، ومعمولا درشاهنامه « روم » به نواحی که درآن زمان، درشمال شرق ایران ، پیرو دین زنخدائی بودند ( آنجا که سـلـم = سه نای = Sairima ، حکومت میکرد ) اطلاق میشده است . درست واژه رید (= نی ) درانگلیسی ، اینهمانی با واژه « هره » دارد، که به معنای « نی = کانا و زن » بکار برده میشده است . این واژه « هره » که نای باشد ، ازجمله درپسوند واژه « بهار vanhra» که دراوستا « vanhra= vanh+ hra» و« ven+ ghre » نامیده میشود، بکار برده میشود ( یوستی ). « بـهـار» ، به معنای نـای ِ بـه است (نای= غره = هره ، مانند ِ شادغریا غره نای= کرنا ، ماهی کر دراوستا ) ، و بـهـار، به معنای « نای به » است که نام سیمرغ است . ( بهار= وی + هره نیز، به معنای نای به ، نای سیمرغ، یا نای ِ وای به است )
« vanh=ven » به معنای « به » است ، و بخوبی معنای « غره= گره » را میشناسیم که « نی » است .« گلو» که نی باشد ، گرو = نی است . وازاینجا معنای « هره » که متناظر با آنست ، نمودار میگردد . « بهار» ، نای به ، یا بسخنی دیگر، سیمرغ است . ایثار ِ بهار، همان « ایثارسیمرغ یا ایثار ارتا» است .
هنگام نثار و دُرفشانی چون ابـر، به وقت نوبهارید
اشکوفه برگ ساخته بهر نثارشاه
کاندر بهار، شاه ( سیمرغ ) ، به ایثار میرود
به بهار، ابر گوید به دی ار نثار کردم
جهت تو کردم آنهم ، که تو لایق نثاری
ونام دیگرنای درانگلیسی cane است که برابر با کانا وکانیا و غـنا ( تغنی ) است، که به معنای نای و زن ، درفرهنگ ایرانست( واژه کـنـشـت= نیایشگاه زنخدا ، وکنیز درفارسی ، که ن = خنده + که نی و کنه = دختر+ کنیشک = دختر+ کنا = دوشیزه درکردی ، ازاین ریشه است ) . ازجمله واژه « کان= معدن، و کانی درکردی= سرچشمه » ازهمین ریشه برآمده اند .
پس ، «ارتا» و« ارتی » و« ارتو» و« رته» و« رد » و « راد» ، دراصل همه تلفظ های گوناگون ، با معنای « نی » بوده اند، که الهیات زرتشتی تا توانسته ، خاطره آنها را از متون ، محو وحذف وتبعید ساخته است .
« ارتی = ارطی »، هنوز به شاهرگ گفته میشود . در سانسکریت ، « نـادی» ، که نی باشد ، دارای معانی ۱- لوله ۲- ماسوره ٣- نبض ۴- رودخانه ۵- رگ ۶- ساقه مجوف گیاه ۷- صدادارو غرّان ٨- مقیاس زمان و ناد به معنای صدای بلند وآوازو صدای غنه ... و نادیک ، عضولوله مانند مثل ورید و شریان وغیره است ( اوپانیشاد، دکترتاراچند )
اردیبهشت ، رگهای انسان بود، که خون ( جیو درسانسکریت ) درآن روان بود. ارتا و بهرام باهم ، رگ وپی جانها و انسانها هستند ( نه بطورتشبیهی ) . ارتا ، همان واژه« ارس و اصحاب رس درقرآن » است ، که رود میباشد . ازآنجا که حافظ ، دیگر نام « خرّم» که نام دیگر ارتا بود، نمیتوانست بیاورد ، دو نام « فرّخ » و « سلمی » را ، که نامهای دیگراوهستند ، درغزلیاتش بارها میآورد :
ای صبا گر بگذربرساحل رود ارس
بوسه زن برخاک آن وادی و مشکین کن نفس
منزل سلمی که بادش هردم ازما صد سلام
پرصدای ساربانان بینی و با نگ جرس
محمل جانان ببوس آنگه بزاری عرضه دار
کزفراقت سوختم ای مهربان فریاد رس
« ارس » ، همان ارتا وسیمرغ است ، و سلمی sai+rima همان سئنا و سیمرغست . زائیدن( خون حیض درکردی = ویناو= آب نی ) وروئیدن و باریدن و جوشیدن آب (زهش = جهش ) ، روند افشاندن ( جوانمردی و رادی ) شمرده میشد ه اند . این نای ( راد = رد = رگ) است که راد ( افشاننده = جوانمرد ) است .
« خـرد » درهـرانـسـانـی ،
ایثار ِ « ارتا = سیمرغ= رد » است
ردان ِاَشــوَن ، نام خدایان ایران
با روشن کردن این واژه ها و پیوندهایشان ، مقصود ، مته به خشخاش گذاشتن به واژه ها نیست ، بلکه مقصود آنست که دراثر این گونه بررسیها ، ویافتن ریشه واژه ِ«خــرد » ، به تجربه ویژه ایرانی از « خـرد » ، پی ببریم ، و گـوهـر« خرد » را درفرهنگ ایران ، بازشناسیم ، تا بتوانـیم براین آزمون ویژه فرهنگ ایران ، نو بیندیشیم و ازخود ، بیندیشیم ، چون این آزمون از « خـرد» ، ویژگیهای خودش را دارد، که با پدیده «عقل » در فرهنگ یونان ، فرق کلی دارد . خـرد ، دراندیشیدن ، نای میسراید .
درپهلوی ، به نواختن نی ، نی سرائی میگفته اند. « ســرود » ، نوای نی بود . اندیشه ، سرود نی است . اندیشه ، جشن ساز است ( یسنا= جشن) . خرد ، بینش خندان ، بینش شاد میآفـریـند . یوستی « خـرد » را به شکل خرتو khratu آورده است ، ورایشلت ، آنرا به شکل « خره Xara+ تاو taw » آورده است . این واژه را ، با دانستن گوهر خرد و اندیشیدن درفرهنگ ایران ، واینکه خرد ومغز، با « ماه » برابر نهاده میشده اند ( ماه = چشم = خرد)، و مغز ، اینهمانی با ماه دارد( در گزیده های زاد اسپرم ) ، میتوان واژه « خرتو» را چند گونه ازهم برید . یا اینکه خرتو ، مرکب است از« ratu+kha » است، یا آنکه مرکب است از« taw+ khara یا ratu + +khara » . « خه kha»، دریوستی به معنای « چشمه و گنج » است . « خی» ، در کردی ، به معنای شبنم و «عرق جسم و عرق بدن » است ( خوید = تروخیس ) . راتو ، همان راهو ، است، که به معنای رگ ونای ورود است . پس« خرتو» ، دراین صورت ، به معنای « خون یا شیرابه ِ روان درنای و رگ » است ( که همان افشره هوم = سوما ) میباشد . درتبری، به قنات که « وین = نی » شمرده میشد ، سوما میگویند . به گلوکه « گرو=نی » باشد ، هم« نی » وهم درگویشهای گوناگون ، « هوم » گفته میشود . « خره » از سوی دیگر، هم به واژه « خرخره » برمیگردد، که گلو(= گرو ) ونی باشد( درتبری به گلو که نی است ، خـَر گفته میشود ) ، هم همان «خار» و« خاره » است، که به معنای زن وماه و سنگ است. در برهان قاطع ، میآید که : خار دارای معانی ۱- ماه بدر که ماه شب چارده باشد و ۲- سنگ خارا . « خرسه پا » در بندهش ، همان « ماه است که مرکب از سه خدا هست » و برای رد پا گم کنی ، خر سه پا شده است ( سه انگشته ، سه تخمه ، سه چشمه ، سه شاخه ... ) . خار به مو هم گفته میشود ( خارچینه ، موچینه هست ) و میدانیم که « مو» ، ارتا فرورد = سیمرغ ،است و درتابهای لغت ، « سن » نیز خوانده میشود . بالاخره ، خاره دربرهان قاطع ، ۱- سنگ خارا ۲- زن ٣- جاروئیسست که سقف خانه را بدان روبند ( سقف خانه = ساپیته = سبد ... بررسی گسترده اش درکتاب – گاو برزیگر - آمده است ) . « خره » ، پیشوند « خرد » ، همین تصویر است که برآیندهای گوناگونش ۱- ماه بدر ۲- سنگ ( ماه ، کلیچه سیم ، سیم همان معنای سنگ را دارد ) ٣- زن ۴- مو ( = سن = ارتا فرورد ، خود مو هم معنای نی داشته است ، مویه ، آهنگ نی است ) .
این معانی ، همه ازیک تصویر، برخاسته اند . پس « خره + تاو» ، به معنای ، تابش وتراوش و زایش ازماه ، یا زایش اززن آبستن ، یا ازنی، یا از سنگ (= امتزاج و اتصال دواصل ) است . این معانی ، همه درحقیقت واحدند . و خرد ، مانند ماه، یا نی ، یا خوشه یا زن ، اصل افشاننده و ایثار است . به همین علت ، ماهی که خورشید را میزاید ، و خـرد آسمانیست( مجموعه همه خردهاست ) ، ارتائیست که خود را ایثار میکند ، و میافشاند ، وهر خردی در زمین ، دانه ای و بذری افشانده شده ، ازآن « خوشه خرد= چشم آسمان » است . خدا به انسان ، دانش و آموزه نمیدهد ، بلکه خرد خودش را درگیتی ، پخش میکند ، و همین ویژگی افشاندن ، گوهر هر دانه ای افشانده شده ازخردهاست. درگویش افتری ، به « دانه » ،« سینهcine» گفته میشود ، که همان « سینا = سئنا = سیمرغ » باشد . هر دانه ای ، خودِ سیمرغ است . اینست که « خرد » ، « خره + راتو » ، « ماه ِ ایثارکننده وافشاننده » ، یا « زن آبستن افشاننده و زاینده » یا «kha= چشمه ایثارگرkha+ratu است یا « چشم ایثارگروافشاننده » است .
در مینوی خرد ( تفضلی ) بخش دوم میآید که : « پرسید دانا از مینوی خرد ، که رادی بهتراست یا راستی یا سپاسداری یا خرد یا کامل اندیشی یا خرسندی .... مینوی خرد ، پاسخ داد که برای روان ، رادی ، و برای همه جهان ، راستی و درتن مرد ، خرد ....» یا دربخش سوم میآید که : « پرسید دانا از مینوی خرد که کدام کارنیک ، مهمتر است و بهتراست .... مینوی خرد پاسخ داد که مهمترین کارنیک ، رادی و دوم راستی و سوّم گاهنبار.. است » . گاهنبارها ، جشن آفرینشهای بخشهای گوناگون از تخم اند . « راستی ، که پیدایش گوهر انسان یا هرجانی میباشد » و « اندیشه های خرد » و جشن های آفرینش ازتخم وتخمدان (= آذر) ، همه « روند های گوناگون افشانندگی » هستند .
حقایق ، همچو کشت و تو، بهاری
بتو یابد شقایقشان ، ظهوری
تجلی کن ، که تا سرمست گردند
کنند اجزای عالم ، مست شوری
سیمرغ ( ارتا فرورد= فروردین ) ، یا خدا ، خودش ذاتا ، بهاریست که با آمدن ، حقایق ، ازهمه جانها و انسانها ، میشکوفد . « راستی » که چیزی جز همین « ارتا » نیست ، درفرهنگ ایران ، محدود به سخن گفتن نبود ، بلکه فرا افشاندن وپیدایش گوهرانسان بود . خدا ( ارتا ) ، راست بود ، چون خودش درتمامیش ، تبدیل به گیتی ( ارض = Erde= earth) میشد . درتبری به پاک ، ارتا میگویند . این مصرع حافظ ، درست معنای راستی درفرهنگ ایرانست که « به صدق کوش که خورشید زاید از نفست » . صداقت حافظ که حاوی معنای « راستی » است ، اقرار به ایمان به اسلام نبود ، بلکه « زائیدن گوهرخورشیدی خود انسان » بود . پدیده « راستی » ، آن پدیده ایست که ما امروزه ، « آزادی » مینامیم . راستی خرد ، افشاندن گوهر خرد ، یا آزادی خرد در اندیشیدن بود . خرد ، در اندیشیدن ، باید دیگران را به اندیشیدن آبستن کند ، باید خردها را « خود افشان » کند . ارتا و اشا و ارشه ، تلفظ های گوناگون یک تصویرند ودارای یک معنایند . اشه هم معنای پاک و پاکی و صفا را دارد . پاک ، کسی است که گوهر خود را میزاید . گواه براین معنا ، آنست که درهزوارش ، پاک ، مادر است ( یونکر) . همچنین ارشناونت arsh+navantبه معنای « آبستن شده ، گشن شده » است . ارشتات arshtat، که زنخدای راستی است ( نام خدای روز ۲۶ هرماهی) ، نامش « شادباش » است( برهان قاطع )، که به معنای ِ « نـثار» است . ارشتات، اصل راستی است ، چون آنچه بدان آبستن است ، نثار میکند . ازاین رو به خرد پاک وراست ، ارش منه arsh+ mananhگفته میشود ، چون آنچه بدان آبستن است ، میزاید . آرش کمانگیر هم، که همین « ارته » هست، درانداختن تیر ، نابود میشود ، چون درتیرش ، کل هستی خودش هست که ایثار میکند ، ازاینرو تیرسیمرغ ، خود سیمرغ ، ومانند « آذرخش» ، تخم عشق است . ازاین بود که دراصل ، ارتا ( سیمرغ ) ، اشونashavan بود . خدایان ایران ، ردان اشون بودند . سپس ، این صفت وفروزه « اشون » را که بیان « پاکی و راستی ، در روند ِ خود افشانی و ایثاربخشی » بود ، به این و آن، داده اند، وبی معنا ساخته اند . خرد حقیقی هم ، اشه خرته asha+khrarhwa است ، چون خود را که آبستن است ، میافشاند و این پاکی ( ارتا ، مادری ) است . به هرحال ، دیده میشود که گوهر « خرتو » یا خرد ، راتو هست که رادی وارتا باشد . به عبارت دیگر، آموزگار و موبد و فقیه و پیامبر، آنگاه خردمندند که ، فقط ، خرد خود را ایثارکنند . آنها ، نباید معلومات و آموخته های خود را، به دیگری انتقال بدهند ، چون این کار ، ایثار نیست . بلکه آنها باید ، « خرد» دیگری را آبستن و زاینده وخود زا کنند . این کار، ایثارو نثار است. ایثارکردن ورادی ، هرگز « رابطه حاکمیت – تابعیت » و « قدرت و اطاعت » ایجاد نمیکند . درواقع آنها نباید دانش و معلومات خود را ، به دیگران به قیمت خوب بفروشند ، یا بشرط تابعیت ازخود ، با آنها معامله پایا پای کنند ، بلکه باید خرد دیگران را بیانگیزند و آبستن کنند، تا خودشان ، چشمه زاینده شوند .
ایثار، دام نمیگذارد، تا بگیرد و غلبه کند . خواستن تابعیت واطاعت ، از آموزگار واز موبد واز فقیه واز پیامبر و از خدای عالم ، در جهان ایثار ، حرام میباشد .« دانش » ، هنگامی اصل قدرت ورزی میشود، که متاعی میشود که مالک آن ( الاه ِ دانا و همه آگاه ) با قرارداد و میثاق و پیمان تابعیت و اطاعت ازآنکه میگیرد ، به مردمان میدهد. درفرهنگ ایران ،« بینش » ، تابع اصل ایثار و رادیست.