سِفر حسرت
نگاهی به خاطرات عنایت الله رضا
مزدک دانشور
•
فیلسوفی غربی روزگاری گفته بود که "فلسفه ی غرب را نمی توان آغازید مگر آنکه ابتدا به ساکن تکلیفت را با مارکس و نیچه معلوم کنی". به زبان دیگر این دو فیلسوف چنان اثری در فلسفه دارند و چنان ژرف به هستی و آگاهی نگریسته اند که نمی توان آنها را نادیده گرفت
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲٣ ارديبهشت ۱٣۹۲ -
۱٣ می ۲۰۱٣
فیلسوفی غربی روزگاری گفته بود که "فلسفه ی غرب را نمی توان آغازید مگر آنکه ابتدا به ساکن تکلیفت را با مارکس و نیچه معلوم کنی". به زبان دیگر این دو فیلسوف چنان اثری در فلسفه دارند و چنان ژرف به هستی و آگاهی نگریسته اند که نمی توان آنها را نادیده گرفت و بدون پاسخ دادن به سوالات اساسی آنها یا به دیده نگرفتن انتقادات آنها از جهان برون و درون، ر اهی نو آغازید.
شاید بی اندکی فروتنی بتوان این سخن را تعمیم داد به تاریخ معاصر و حزب توده ی ایران و گفت که تاریخ معاصر ایران را نمی توان بدون پرداختن به حزب توده ی ایران و تعیین موضع نسبت به آن به تمامی ادراک کرد. حزب توده ی ایران با هفتاد سال سابقه و پیشنیهی کمونیستی کارگری اش تقریبا در نیمه ی اول این قرن حضوری بی بدیل داشته و با امتدادش، خود بدل به سنتی خاص شده است. این چپ منسجم با روشنفکران اندامواره و کوهی از ادبیات تولید شده، تشکیلات کارگری و گاه نظامی، زندانیانی که ربع قرن به پای آن ایستادند و کشتگانی که یادشان هنوز چشمها را تر می کند، اثری پایدار بر تاریخ ایران گذاشته است؛ تا آنجا که تنها حزبِ به واقع حزب می خوانندش و کسانی که روزگاری در آن بخشی از عمر خود را گذرانده اند، دوری از آن و یا میراثش را ناممکن می دانند.
این حزب در تاریخ هفتاد ساله خود انشعابها، جداییها و خیانتهای بسیاری را به خود دیده و انسجام خود را تا اوایل دهه ی شصت با پاسخ دادن به این جداییها و انشعابها به نمایش گذاشته بود. جریان تقی فداکار نماینده ی اصفهان، دکتر اپریم نویسنده ی جزوه ی چه باید کرد، خلیل ملکی و انشعابیون نیروی سوم، مائوئیستهای سازمان انقلابی و افراد و گروههای دیگر در طول تاریخ این حزب از آن جدا شده و در دوری از آن نکات و اتهاماتی را مطرح کرده اند و در پاسخ نیز پاسخها و اتهاماتی نیز دریافت داشته اند. این روند جدایی و انشعاب و اتهامات منبعث از آن گاهی به مجادله هایی پر از تهمت و تلخی نیز، گراییده است. عنایت الله رضا نیز یکی از این انشعابیون است با کوله باری از رنجش و گزش.
او در اوایل این قرن و در خانواده ای میانه حال بالید و چون دیگر همگنان که سری در تفکر داشتند در دهه ی پر شر و شور بیست به حزب توده ی ایران گرایش یافت. او از جمله افسرانی بود که از طرف حزب مأمور ورود به فرقه ی دمکرات آذربایجان شدند و بخشی از نیروهای مسلح آن را شکل داده و در نیروی هوایی آن خدمت کردند و پس از شکست فرقه به آذربایجان شوروی گریختند. جایی که فقر و مسکنت ناشی از جنگ جهانی دوم هنوز فراگیر بود و تمامی کشور از آوار خونین جنگ بنیان کن به آرامی سر برمی آورد. اولین شوک به عنایت الله رضا در اینجا وارد می شود. او که افسر بوده و از خانواده ای میانه حال برخاسته، منتظر ورود به بهشت عدن است که در آوار جنگ سر بر می آرد و تلخکامیها و ناداریها به شدت آزارش می دهد. جدال درونی با فرقه ی دمکرات او را به مسکو می کشاند و در آنجا دوباره به حزب بر می گردد. اما نقد به استالینیسم به جای آنکه او را در یافتن سوسیالیسمی انسانی یاری نماید، از تفکر اجتماعی زده اش می کند و دیگر کار حزبی را برنمی تابد و شوق دیدار وطن او را به معامله با دستگاه امنیتی شاه می کشاند. پاسپورتی ایرانی را به مدد سرتیپ دادستان مسوول سازمان امنیت در اروپا و توصیه ی برادر ناتنی اش پروفسور فضل الله رضا – یکی از روسای دانشگاه تهران- به دست می آورد و با سری کج به ایران برمی گردد تا در کتابخانه ی سلطنتی به کار مشغول شود. در دهه ی پنجاه و در اوج نخوت شاه و مبارزه ی چریکی، او رفقای سابقش را تخطئه می کند که چرا تخم بدگمانی را در دل سلطان کاشته و راه آشتی را انتخاب نکرده اند. انقلاب را چون دیگر همگنانش، پرویز نیکخواه و کوروش لاشایی، با حیرت نظاره می کند و برای در امان ماندن از تندباد حوادث، سر فرود می آورد و به کار پژوهش و ترجمه می پردازد تا نیروهای انقلابی در جدالی سرنوشت ساز، سرنوشت او را تعیین نکنند...پژوهش وادی کم خطری بوده و هست و می توان پس از سالهای آشوب سربرآورد و یاران سابق را به جاسوسی و خیانت متهم کرد. کسانی که مرده اند و مدافعانی نیز ندارند.
سرگذشت عنایت الله رضا، اما، در خود بسیاری از زمینه ها و زمانه های جامعه ی ایرانی را به نمایش می گذارد و ما را به درک بهتر از جامعه ای در حال گذار رهنمون می شود. جامعه ی با انسانهای خاص خودش که هر یک چون مشتی از خروار، جامعه و جایگاه خود را در سخنانشان بازتاب می دهند. اما این خاطرات امر دیگری را نیز نمایان می کند: شوق اصلاح طلبان حکومتی اکنون لیبرال شده برای پروراندن و بازتاب چنین تفکراتی. تفکرات چپهای پشیمان و توبه کرده که هر آنچه بوده را نفی می کنند تا خود را از عذاب وجدان جدایی از جنبش برهانند. به راستی جنبشی که سراسر جاسوسی و خیانت است جایی برای ماندن و فداکاری هم می گذارد؟ البته که خیر و این جوابی است که این اصلاح طلبان دایره المعارفی مایلند به جای آنکه خود آن را بگویند از دهان امثال عنایت الله رضا و دیگران بشنوند...شاید در اینجا باید از زبان شاعر گفت:
آن روز که رگبار آزمون بغرد
آن کس که بنجل چنین گذرانی را بر شانه می کشد
تنها مترسکی است
در چمن سوخته
رها شده و گسسته
بی ارج تر از ژندهی چرکین
بی بهاتر از سفال شکسته
|