فصل زایش است


مرتضی صادقی


• جامعه اصل را بر دادن فرصت و اعتماد گذاشته است. فصل زایش است.. فصل تولید مثل است، وقت تنگ است، وقت جایگزین کردن نوزادان شیرینی به جای زنده یادان «ندا، سهراب، ترانه، اشکان و...» آخر قرار است «این آسمان پر ستاره غرق ستاره ها» باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲٨ ارديبهشت ۱٣۹۲ -  ۱٨ می ۲۰۱٣


 قرار است کلی بنویسیم، دلیل بیاوریم و بعد نتیجه نوشته مان را اعلام کنیم. گفته می شود این روزها خواننده وقت ندارد. پس باید کوتاه نوشت. من می خواهم خیلی سریع و صریح برای آن کسانیکه فقط سه سطر می خوانند بگویم، که بسیار خوشحالم از اینکه هاشمی رفسنجانی کاندیدای ریاست جمهوری شده و اگر کسی از من نظر بخواهد به او می گویم که در انتخابات شرکت کن و به هاشمی رای بده، اگر بپرسد رأی من به حساب می آید؟ رای من را می خوانند؟ آیا کودتا نمی شود؟ می گویم امیدوارم رأیت حساب شود. آمیدوارم رأیت را بخوانند. امیدوارم کودتا نشود. اگر از من بپرسد خواسته من از هاشمی چه باشد می گویم من از هاشمی می خواهم گزارش ساعت به ساعت از روند انتخابات را به طرفدارانش ارائه دهد و در مقابل تخلفات انتخاباتی، نه فقط به خدا که به مردم پناه برد و از حامیانش در اتفاقات احتمالی حمایت کند. آنها را تنها نگذارد. من در حال حاضر فقط این خواست مختصر را دارم. به سئوال کنندگان از من اما بلافاصله خواهم گفت: اگر می توانی خودت از رای خودت با حضورت در خیابان حفاظت کن. دزدیدن رأیت را برای سارق هزینه دار کن. از همه کسانی هم که معتقد به شرکت در انتخاباتند می خواهم که با هزینه دار کردن دزدیدن آرا برای سارقین به انتخابات وارد شوند. این جوهر نظر من است اگر وقت نداری دیگر بخوانی اشکالی ندارد. من تا اینجا استدلال نکردم و می گویم:
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
اما:
نمی دانم چگونه توضیح دهم،چگونه توضیح دهم که مضطربم، نه معترضم و نه همراه اما مضطڕبم، هم همراهم و هم معترض اما باز مضطربم، نگرانم، نگرانم، دلگرفته ام، می ترسم، می ترسم بر سرم بیاید آنچه از آن ابا داشتم، بسان کودکی شده ام که پدرش با شقاوت او را کتک می زند، وقتی هیچ پناهی نمی بیند گریه کنان بسوی آغوش پدر ضارب پناه می برد، شاید که آنجا آرامشی یابد. آخر اگر چه ضارب ناپدری است اما خانه، خانه مادر و قرار است مأمن آسایش باشد. داستان میهن من, داستان من و داستان خیلی های چون من داستان مرغ طوفان است «که جز بی پناهی، پناهی ندارد». قلم گرفتن و نوشتن آنهم بقصد انتشار عمومی مدتهاست که برایم دشوار شده، شاید چند سالی باشد. در این سالها با خود می گفتم چه بگویم، من که حرفی برای گفتن ندارم. اگر هم دارم گوشی برای شنیدن نیست، نمی دانم حرفی برای گفتن نداشتم یا گوشی برای شنیدن نبود. به هر حال شاید نمی خواستم شاید هم نمی توانستم با دلی زخم کش و دیده گریان بنویسم. اما باور کنید هم دیده گریان بود و هم دل پر درد. اما زمان گذشت و انگار امروز دیگر نمی شود تحمل کرد. باید نوشت، باید نوشت و ممهور کرد نظراتت را برای فردائی که عقوبت می کنند یا برای فردائی که جایزه می دهند. جامعه بازنده جامعه ای است که از مکتوب کردن نظراتش ابا دارد تا فردا هم نیازی به پاسخگوئی نداشته باشد. منزه طلبان اظهار نظر می کنند اما اثبات نظر نمی کنند.
زیاده نگویم که گفته اند «کم گوی و گزیده گوی...» و پنهان نگذارم که سالهاست به این نتیجه رسیده اند و به نتیجه رسیده ام که حکومتهای استبدادی نمی گذارند مخالفانی قوی ببار آیند از این رو تغییر آنان در شرایطی آرام بعید است و در نهایت در مقابل آنان نیست جز «جنگ» یا «انقلاب» من که مخالف «جنگم» اگر چه در باب انقلاب من به «دو توکویل» اقتدا می کنم، اما باید گفت که انقلاب هم که «شدنی است نه کردنی» و نمی توان هم به امید وقوع انقلاب همه چیز را به تعویق انداخت. تازه اگر هم بخواهی به تعویق بیندازی با واقعیات روزمره که همان گرانی بیکاری، تورم، بی مسکنی، اعتیاد ... باشد، چه می کنی.
انتخابات در ایران نه تنها چون آلمان، فرانسه، هلند، سوئد، دانمارک، آمریکا و ... نیست؛ بلکه چون ترکیه، شیلی، ونزوئلا، پاکستان و... هم نیست. اصلا حاکمیت در ایران قابل مقایسه با کشورهای استاندارد نیست، نگران نشویم، اپوزیسیون هم حتی در قد و قواره کشورهائی چون ونزوئلا و نیکاراگوئه نیست، چه رسد به شیلی و پاکستان. اما در ایران با تمام این نمرات منفی بخشی از جامعه دغدغه سیاست دارد. پیگیر است و کوشش می کند راه خودش را پیدا کند. آرام رفته اما پیوسته رفته. حزب که ندارد، نهادهای اجتماعی توسعه گر و پیشروش که یا اجازه تاسیس ندارد یا زیر بیشترین فشارهاست. اما باز دنبال راه میگردد. هم به دنبال راه میگردد و هم به دنبال نیرو، همه راهها را امتحان می کند. در مراسم فوت آیت الله منتظری مبلیونی شرکت می کند، برای مقابله باتحجر کارناوال آب بازی دختران و پسران هم به راه می اندازد. آرمانی فکر نمی کند. اما اگر لازم شد و منافعش تامین شود، در نماز جمعه هم شرکت می کند. نه با کسی عقد اخوت بسته نه باکسی قهر کرده است. با همه هم پیمان برادری بسته، هم اگر لازم بشود قهر می کند. هم از فرهنگ آمریکائی خوشش میاد، هم به آمریکا می گوید اگر حمله کنی مقابلت می ایستم. آری دارد دمکراسی ایرانی را تجربه می کند و پیش می برد. با تحجر مقابله می کند.
اما نیرو: نیرویش را از کجا میگیرد. از همه جا، کوچه، خیابان، سینما، مسجد، مسابقات ورزشی، اما بزرگترین وقت نیرو گرفتنش موسم انتخابات است. آنگاهی که از یک روزنه می تواند استفاده کند. او نمی خواهد مقطوع النسل بماند، انتخابات برای جامعه سیاسی ایران در بسیاری از موارد «کوثر» بوده است. اگر چه به کارنامه افراد نظر دارد و هر گز فراموش نمی کند اما در موسم انتخابات منافع محور است. آنهم منافع لحظه یا همان «که بر که». او دنبال برنامه استراتژدیک نمی گردد. چون فکر می کند الآن وقتش را ندارد و به آن نیاز هم ندارد. چون به او اجازه بنا نمی دهند. اگر چه در سالهای گذشته ثابت کرده که با هوش است اما گاهی خود را به کوری و کری می زند. حافظه تاریخیش انقدر قوی است که هنوز بسیارند کسانیکه بعد از هزار و چهار صد سال با خلیفه دوم مسلمین عداوت دارند. اما آنجائی که صداقت و همراهی ببیند میرحسین نخست وزیر دوران سرکوب را تا حد یک قهرمان ملی ارتقاء می دهد. بدون شک این گروه تربیت شده در فضای خفقان، میخواهد یک قدم به جلو برود. می خواهد یک هوای تازه استشمام کند. جامعه جوان امروز ایران چونان کودکی است که با آنچه "دارد" بازی می کند. بازی کردن را به گوشه گیری ترجیح می دهد کمال گرا نیست، امکان گرا است. دیگر گذشت آنزمان که کمال گرائی امتیاز محسوب می شد، امروز کمال گرائی بیماری است .بهنگام خرید «مطلوب بین» است اما «ممکن خر است». ایرانی برای خرید به مطلوبترین اجناس نگاه می کند و در موردش حرف می زند اما به هنگام خرید ممکن ها را انتخاب می کند و با همان ممکن ها خانه اش را تزئین می کند. اما در همان حال به دنبال ارتقاء و تغییر مطلوب می گردد.
حالا دوباره موسم باروری و زایش است. نمی خواهد جماد بماند از سکون هراسان است.
او نمی ترسد که ناقص الخلقه بدنیا بیاورد که اگر بدنیا آورد هم از آن می گذرد. بزرگترین خصلت این تفکر اعتماد است. به موسوی اعتماد کرد، به کروبی اعتماد کرد، به رهنورد اعتماد کرد. و همه از این اعتماد سود بردند، اقتدارگرایان زیان کردند. جامعه ای که در آن اعتمادها گسسته بود، امید ها مرده بود و حرکت سرعتی لاکپشتی داشت، مطمئن شد، امیدوار شد و سرعت گرفت. اقتدارگرائی و مظهر آن را بی آبرو کرد.
در پی این بی آبروئی که برای شان عارض شد، از این جامعه و از افراد تشکیل دهنده آن ناراحت بودند. برایش نقشه کشیدند که در بازی راهش ندهند، اما این جامعه از تنها امکانی که داشت استفاده کرد که بیرون نماند. شاید مطلوبترین نبود اما ممکن ترین بود. آنگونه رفتار کرد که ممکن آمد. ممکن علی رغم همه ناتوانیهایش به همراه دخترش آمد.
ممکن آمد تا حماسه ایجاد کند. یکی از ویژه گیهای این جامعه ای این است که همه دنبال خلق حماسه اند. یکی از تراژدی های ما این است، که رستم قاتل فرزندش سهراب و مقتول برادرش شغال است. از این رو امروز وقت بررسی کارنامه نیست ،که «چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد».
جامعه هم اصل را بر دادن فرصت گذاشته. در نظامهای برخواسته از انقلاب اگر بخواهیم کارنامه افراد حکومتی را ورق بزنیم بقول بابا طاهر «تو را از نامه خود ننگت آید» اما دور نشوم فصل زایش است.. فصل تولید مثل است، وقت تنگ است، وقت جایگزین کردن نوزادان شیرینی به جای زنده یادان «ندا، سهراب، ترانه، اشکان و...» آخر قرار است «این آسمان پر ستاره غرق ستاره ها» باشد.
این حرکت جدید به قول اهل سیاست «کفی دارد و سقفی» کف آن تولید یک نسل است و زنده کردن یاد راه و اسم جنبش سبز و سقف آن «سلطان جهان هم به چنین روز غلام است».