نقش آزادی و مسئولیت فردی


حمید آقایی


• به فراموشی سپرده شدن آزادی و مسئولیت های فردی و تاکید بیش از حد بر "ضرورت شرایط" حتی باعث شده است که حامیان آقای هاشمی نتوانند و یا جرات آنرا نداشته باشند که این سوال را از اقای هاشمی بکنند که ایا ایشان مسئولیت همه اقدامات گذشته خود را در تثبیت نظام ولایت فقیه و سرکوب دگر اندیشان می پذیرد؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٣۰ ارديبهشت ۱٣۹۲ -  ۲۰ می ۲۰۱٣


بحثهای مربوط به انتخابات ریاست جمهوری درایران مجددا و مطابقِ سنت هر دوره، روی انتخابِ بین بد و بدتر متمرکز شده اند. استدلالهای حامیان آقای هاشمی رفسنجانی نیز عمدتا متمرکز بر "ضرورت های برخاسته از شرایطِ بحرانی کنونی" و بر"نجات کشور از لبه پرتگاه" استوار هستند. توانایی های ایشان در برابر ولایت مطلقه آقای خامنه ای و بازگرداندن تعادل به سیاست هایِ داخلی و خارجی جمهوری اسلامی نیز از دیگر دلایل حامیان ورود آقای هاشمی به عرصه انتخابات می باشند. تهدید و ارعاب های قبل از آغاز ثبت نام کاندیدهای ریاست جمهوری نیز صحنه انتخابات را خالی از چهره های شاخص اصلاح طلبان کرده و زمینه ای بسیار "منطقی"، "معقول" و "اجتناب ناپذیر" برای حمایت اصلاح طلبان از آقای هاشمی فراهم نموده است.
اگر خوب دقت کنیم، محور اصلی تمامی این استدلالها و تحلیل ها را "ضرورت هایِ برخاسته از شرایط سیاسی-اقتصادی و بین المللیِ جمهوری اسلامی" تشکیل می دهند. در نمونه های تاریخی از کشورمان و یا ملل دیگر نیز می بینیم که هنگام استدلال آوردن و برای توجیه یک انتخابِ سیاسی معمولا و بسیار سریع و کلیشه ای به شرایط زمانی و ضرورت های برخاسته از آن رجوع می گردد. همچنین مطالعات نشان می دهند که خطاهای بزرگ تاریخی که در برخی از موارد موجب جنگهای بین المللی، قتل عام و تصفیه های نژادی شده اند، بر مبنای ضرورت ها و شرایط اجتماعی و اقتصادی و یا اهداف و برنامه های ایدئولوژیکی و حزبی، که یا در پی برتری یک نژاد خاص و یا یک طبقه ویژه بودند، توجیه میگردیدند.
این شیوه توجیهِ انتخابها و تصمیم گیرهایِ سیاسی، باوجودی که تاکنون آثار مخرب و غیر قابل جبرانی بجا گذاشته است، بدلیل حاکمیت "رئالیسم سیاسی" و "پراگماتیسم در عرصه سیاست" عملا تبدیل به یک روش پذیرفته شده و حتی بعضا علمی گشته است و همچنان نیز بکار گرفته می شود. و تا زمانی که این روشِ برخورد مقبول کنشگران سیاسی و دولتمردان باشد بعید نیست که در آینده دور و یا نزدیک نمونه های وحشتناک دیگری از نسل کشی وجنگهای عقیدتی دامنِ بخشی از بشریت را بگیرند.
اما سوال این است که اگر رجوع به ضرورت ها و شرایط اجتماعی و سیاسی جوابگو نبوده و حتی خطرناک نیز می باشند، پس استدلال های ما برای توجیه یک انتخابِ سیاسی بر چه مبنایی بایست استوار باشند؟ در این رابطه شاید مطابق عادت معمول به نظامهای ارزشی و اخلاقی ادیان و یا ایدئولوژی ها رجوع شود و بر مبنای نرمها و اصول اخلاقیِ هریک از این نظامهای فکری و فلسفی سعی شود دلایل و استدلال های لازم استخراج گردند.
اما مشکل اینجاست که اتفاقا همین جنگها و نسل کشی هایی که به آنها اشاره شد، با احکام برخاسته از نظام فکری و فلسفی پشتیبانشان توجیه و تئوریزه می شده اند. هیتلر در فیلم سقوط (Untergang) در زمانی که پناهگاهش در محاصره ارتش سرخ بود، جمله ای به این مضمون می گوید: "میمونها غیر خودیها و ناخوانده ها را می کشند، و آنچه که این میمونها می کنند در درجه ای بالاتر برای انسان نیز صادق است". و یا در قرانِ محمد پیامبر اسلام نیز بارها فرمان به کشتار و اسارت کفار و مشرکین داده می شود و یا اصحاب کلیسای مسیحیت در زمانی که قدرتمند بودند جنگها و کشتارهای صلیبی را بوسیله دین خود توجیه می کردند.
اصولا اکثر نظامهای ارزشی و اخلاقی که یا بر طبیعت و قوانین تکامل و یا بر یک دین و مذهب استوار هستند، در تاریخ خود نشان داده اند که نظامهای اخلاقیشان به آسانی مجوز سرکوب را صادر کرده اند. بنابراین این نظامهای اخلاقی که خود عامل اصلی جنگها و قتل عامها بوده اند، نمی توانند صلاحیت توجیه سیاست ها و انتخابها ی ما را داشته باشند. بعلاوه چگونه می توان به وعده ادیان که مومنان نتایج اعمال خوبشان را در دنیای دیگر دریافت می کنند اعتماد کرد، در حالیکه هیج شناخت درست و واحدی از دنیای دیگر داده نمیشود؛ و چگونه می توان نظامهای اخلاقی ادیان را پذیرفت در حالیکه هر یک از ادیان نظامهای اخلاقی متفاوت و گاها متضاد ارائه می دهند، در حالیکه همه آنها تک خدایی هستند و اطاعت از یک قدرت برتر و واحد را تبلیغ می کنند.
بنابراین جای این سوال همچنان باقی است که اگر ضرورتِ شرایط و یا نظامهای اخلاقی و ارزشی ادیان و یا ایدئولوژی های غایت گرا و مطلق اندیش نمی توانند پایه و اساس ارزیابی و توجیه اعمال و انتخابهای ما باشند پس چگونه می توان به یک نظام ارزشی قابل اعتماد برای توجیه یک عمل و یا انتخاب دست یافت؟
اگرچه هزاران سال از طرح این سوال می گذرد و تا کنون نیز پاسخهای بیشماری داده شده اند، اما با این وجود می توان این پرسش و پاسخ های تاریخی را در یک فرمول ساده خلاصه کرد: به این ترتیب که هر عملی به سه بخش تقسیم می شود، "انگیزه عمل"، "پروسه عمل" و" نتایج حاصل از عمل". در تلاشهایی که تا کنون در زمینه توجیه و ارزش گزاری اعمال انسان صورت گرفته عمدتا به "انگیزه عمل" و یا "نتایج حاصل" از آن پرداخته شده است و کمتر به پروسه انجام یک عمل توجه نشان داده شده است.
فلسفه ها و ادیان غایت گرا توجه خود را بیشتر به نتیجه‍ی عمل، که در راستای اهداف غایی شان می بایست قرار داشته باشد، نشان داده و می دهند؛ و نتایج اعمال انسان را به اهداف غایی و یا "آن دنیایی" موکول می سازند. دستگاههای فلسفی که مبنای خود را تکامل طبیعی قرار میدهند اما عمدتا بر انگیزه عمل که از ساخت طبیعی و فطری انسان بر می خیزد، تاکید دارند.
می توان گفت که تنها پس از آغاز دوران پُست مدرن و بویژه پس از جنگ جهانی دوم است که برخی از فلاسفه پُست مدرن بجای توجه به "انگیزه ها" و یا "نتایج" یک انتخاب به "روند انجام یک عمل" و یا "پروسه رسیدن به یک انتخاب" توجه بسیار ویژه ای می کنند.
دو پارامتر بسیار مهم در این روش، یعنی محور قرار دادن "پروسه انجام یک عمل"، که در دستگاه های فلسفی غایت اندیش، ادیان و یا فلسفه های داروینیستی غائب هستند، "آزادی فردی" و "مسئولیت فردی" می باشند. به این معنی که بجای توجیه انتخابها و اَعمال بر اساس اعتقادات مذهبی و یا وابستگی به یک جریان خاصِ فلسفی و سیاسی-حزبی ویا بخاطر طبیعتِ انسان، بر این حقیقت انگشت گذاشته می شود که علی رغم همه این دستگاه های توجیه گر، انسان مسئول اصلی و مستقیمِ انتخابها و اعمال خویش است. انسان روزانه و بطور اجتناب ناپذیر در برابر گزینه های مختلف قرار می گیرد، گزینه هایی که سر انجام باید محدود و محدود تر شوند تا گزینش نهایی امکان پذیر گردد. در این روند، انسان اما بدلیل برخورداری از قدرت فکر می بایست در هنگام یک انتخاب خوب تامل کند زیرا که مسئول اصلی این انتخاب و نتایج حاصل از آن هیچکس جز خود او نیست.
در این زمینه ژان پل سارتر گفته ای دارد به مضمون "اعتماد خطرناک" به این معنی که نظامهای ارزشی و اخلاقی که منابع آن خارج از انسان قرار دارند و عملا مسئولیت رفتار انسان را بگردن دستگاهای فلسفی اشان ویا طبیعت انسان می اندازند، و یا فرمول "ضرورت شرایط ایجاب می کنند" را بکار می برند ،"اعتمادی خطرناک" به انتخاب ها و اعمال انسان پدید می آورند که در عمل می تواند یک نسل و یا یک ملت را بدنبال خود بکشد و نتایج اسفباری ببار آورد.
در انتخابات ریاست جمهوری در ایران نیز بنظر می رسد که بدلیل بن بستی که نظام جمهوری اسلامی از هر نظر در آن قرار گرفته است اعتماد و امیدِ "خطرناکی" به نقشی که آقای هاشمی رفسنجانی در نجات کشور از "لبه پرتگاه" می تواند بازی کند، در حال تولد و شکلگیری است. اما این "اعتماد" حتی اگر از سطح کنشگران سیاسی و اصلاح طلبان حکومتی بگذرد و به سطح جامعه نیز گسترش پیدا کند وعمومی شود همچنان خطرناک است. زیرا با اتکا به "ضرورتِ شرایط" و بعلت نبودن هیچ راه حل کوتاه مدتی، آزادی فردی در حق انتخاب و مسئولیت پذیرش عواقب این انتخاب را به فراموشی می سپارد و نادیده می گیرد.
در این رابطه برخی از کنشگران سیاسی اصلاح طلب از یک سو بدلیل مطلق و مقدس شدن پروژه اصلاحات و از سوی دیگر بعلت تاکید بیش از حد و اغراق آمیز بر بحرانی بودن شرایط فعلی، که گویی خودشان هم نقش مستقیمی در آن داشته اند و احساس گناه می کنند، بجای تاکید بر آزادی فردی و پذیریش مسئولیتِ انتخابها و آموزش آن به مردم، با خلق سناریوهای بسیار تاریک از شرایطِ حال و آینده ایران، مردم را عملا در برابر فقط یک انتخاب و آنهم آقای هاشمی رفسنجانی قرار می دهند. که این روش اگرچه امیداورم به نتایج اسفبارتر از گذشته منجر نشود اما بطور قطع در ردیف همان روشهای سنتی که مسئولیت اعمال را به گردن سرنوشت و یا ضرورت شرایط می اندازد قرار می گیرد.
به فراموشی سپرده شدن آزادی و مسئولیت های فردی و تاکید بیش از حد بر "ضرورت شرایط" حتی باعث شده است که حامیان آقای هاشمی نتوانند و یا جرات آنرا نداشته باشند که این سوال را از اقای هاشمی بکنند که ایا ایشان مسئولیت همه اقدامات گذشته خود را در تثبیت نظام ولایت فقیه و سرکوب دگر اندیشان می پذیرد؟ و یا ایشان نیز قصد دارد تقصیر همه خطاهای گذشته را بگردن ضرورت های برخاسته از شرایط انقلابی بیندازد؟

http://haghaei.blogspot.com