ایران در چنبره‎ی اوهام نژادپرستانه


سلام اسماعیل پور


• در قوانین ایران اساساً "نژادپرستی" به عنوان یک جرم تعریف نشده است. شاید بتوان دلیل این خلأ قانونی را هراس زمامداران رژیم از این امر دانست که بسیاری از موهومات ایدئولوژیک آنان در حقیقت بر مبنای تبعیضات اعم از نژادی مذهبی و... استوار شده و تاباندن هر گونه نوری بر این تاریکخانه، کاخ پوشالی امنیتشان را بر سرشان ویران خواهد کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٣۱ ارديبهشت ۱٣۹۲ -  ۲۱ می ۲۰۱٣


انتشار ویدیویی در رابطه با کاربرد الفاظ نژادپرستانه از سوی یک مربی طراز اول فوتبال ایران علیه یک بازیکن آفریقایی‎تبار، اخیراً بحث‎ها در رابطه با موضوع نژادپرستی در ایران را به سوژه‎ای داغ در عرصه‎ی رسانه‎ها تیدیل نمود.

مسأله‎ی نژادپرستی و بحث از حضور آن در عرصه‎ی روابط اجتماعی ایران و تأثیرگذاری آن بر فرایندهای تصمیم‎گیری کلان، اگرچه در ظاهر تبدیل به تابویی شده که همگان سعی دارند بر میزان نفوذ آن در عمق جهان‎بینی و دیدگاه آحاد جامعه سرپوش بگذارند و یا حتی منکر پدیده‎ای به نام نژادپرستی و پیامدهای زیانبار آن بر فرهنگ همزیستی میان ملیت‎های گوناگون در ایران شوند، لیکن با تعمقی نه چندان ژرف در تعاملات و برخوردهای روزمره‎ی بسیاری از ایرانیان، این حقیقت را به روشنی می‎توان مشاهده نمود که نژادپرستی، بن‎مایه و جوهره‎ی اصلی بسیاری از رفتارها، دوستی‎ها، دشمنی‎ها، مراودات‎، شوخی‎ها و تصمیم‎گیری‎های فردی و جمعی ایرانیان، به ویژه در چند دهه‎ی پس از کودتای رضاخان در ایران بوده و هست.
از زمانی که روند انحطاط جامعه‎ی ایران به فروپاشی امپراطوری ساسانی و سلطه‎ی هزار ساله‎ی اقوام و ملت‎های مهاجم بر ایران انجامید، گروهی از ایرانیان همواره در جستجوی چرایی این انحطاط و زوال اقتدار افسانه‎ای ایران، با شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت خود و نقش خود ایرانیان در این زیردستی و عقب‎افتادگی صدها ساله، انگشت اتهام را صرفا به سوی اعراب، ترک‎ها، مغول‎ها، تاتارها، ازبک‎ها و... دراز کرده و در هزارتوی اوهام خویش با افسانه‎ی "ایرانی پاک نهاد" و "انیران اهریمن‎خو" سر کردند و تمامی خوبی‎ها، پاکی‎ها و درستی‎‎ها را در تخمه‎‎ی کاووس و تاج و تخت کیانی و فره ایزدی شاهان خویش متجلی دیدند. از آن‎سو نیز در ماورای مرزهای ایران خیالی خود، اقوامی وحشی و گرسنه و بی‎بهره از تمدن و فر کیانی را مجسم نمودند که چشم طمع به ثروت و جاه و جلال افسانه‎ای ایرانیان دوخته و فکر و ذکری جز اندیشیدن به ایران و توطئه‎چینی برای سلطه بر آن نداشته‎اند.
این اوهام مالیخولیایی جایی برای دوستی با ملت‎ها و شکل‎گیری اندیشه‎های جهانی و انسان‎گرایانه در سپهر سیاست و فرهنگ حاکم بر ایران باقی نگذاشته و شاید از همین روست که اندیشه‎های جهان‎شمولی همچون دمکراسی، سوسیالیسم، کمونیسم و حتی ادیان و مذاهبی همچون اسلام نیز در برخورد با گستره‎ی فرهنگی ایران، رنگی بومی و متأثر از همین اوهام و خیالات را به خود گرفته‎اند و شاهد شکل‎گیری تعاریف جدیدی از معیارها و اندیشه‎های جهانی در ایران هستیم، کما اینکه این روزها نیز به وفور عبارات و واژه‎هایی همچون "مدل اسلامی‎ـ‎ایرانی توسعه"، "مکتب ایرانی"، "حقوق بشر اسلامی(بخوانید ایرانی) را از زبان زمامداران جمهوری اسلامی می شنویم که حاکی از بی‎اعتمادی به اندیشه‎های بشری جهانشمول و حس تقابل و ستیز با افکار و ایده‎های برخاسته از سایر ملل در میان آنان است. تأکید مکرر بر عبارات " ملت بزرگ ایران"، "تمدن درخشان ایران"، "زبان شیرین فارسی"، "شکوه باستانی ایران" و...هنگامی که در کنار تحقیر و تمسخر آداب و رسوم و حتی شکل ظاهری افراد وابسته به سایر ملل قرار می‎گیرد، موجی از نخوت و خودبزرگ‎بینی و برتری‎طلبی نسبت به دیگران را در ناخودآگاه افراد جامعه نیز ایجاد می‎نماید. تحقیر ترک‎ها، لرها، اعراب و... از طریق جعل اساطیر، ساختن داستان‎ها و جوک‎های تمسخرآمیز علیه مقدسات سایر ملل از سوی کسانی که کوچکترین شوخی در رابطه با شخصیت "کوروش هخامنشی" را بر نمی‎تابند، رفتار همان‎هایی را در ذهن تداعی می‎کند که هر روز پرچم یک ملت را به آتش می‎کشند و علیه این کشور و آن کشور شعار "مرده باد" سر می‎دهند، اما با کوچکترین تغییری در گوگل در رابطه با نام خلیجی در جنوب ایران، چنان الم‎شنگه‎ای به راه می‎اندازند و فریاد "وا ایرانا" سر می‎دهند که گویی این فقط آنان هستند که حق دارند مقدسات سایر ملت‎ها را به باد توهین و تمسخر بگیرند و دیگران بایستی در مقابل آنان لال شوند.
بارها شنیده‎ایم که پس از هر نشست "شورای همکاری خلیج" یا اتحادیه‎ی عرب و موضع‎گیری سران عرب در رابطه با جزایر سه‎گانه، چگونه ایرانیانی از طیف‎های مخالف یا موافق رژیم، همگام با سخنگویان رسمی رژیم، نفرت و انزجار نژادپرستانه‎ی خود نسبت به اعراب را در لفافه‎ی دلسوزی برای مام میهن و "عرق ملی" و "حاکمیت ملی" پیچیده و بزرگی و عظمت ملت، تمدن، سابقه‎ی فرهنگی و نقشه‎ی جغرافیایی ایران را به رخ کشورهایی می‎کشند که با لفظ تحقیر‎آمیز "شیخ‎نشین‎های حاشیه‎ی خلیج همیشه فارس" یا الفاظی مانند "امارات کشورک" از آنان یاد می‎کنند، ملت‎های آنان را مشتی عیاش، شکمباره و شترچران و زمامداران این کشورها را شیوخ مرتجع و آلت‎دست بیگانگان می‎خوانند.
در چنین فضایی است که حتی خامنه‎ای، رهبر جمهوری اسلامی نیز به خود اجازه می‎دهد در دیدار با جمعی از زنان این گونه داد سخن دهد که: "غربی‌ها، بخصوص نژادهای اروپایی، نژادهای وحشی‌اند؛ اینها ظاهرشان اتو کشیده و کراوات‎زده و ادکلن‎زده و اینهایند امّا همان باطن وحشی‌گری‌ای که در تاریخ وجود داشته، هنوز هم در اینها هست".
جالب اینجاست که اگر از این افراد سراغ نژادپرستی را بگیرید، بدون هیچ تردیدی، عرب‎ها، ترک‎ها، اسرائیلی‎ها، آلمانی‎ها و دیگران را برازنده‎ی این عنوان خواهند دانست و روح حاکم بر خود و ملت خویش را جوهره‎ی همان شعر معروف سعدی معرفی خواهند کرد که "بنی‎آدم اعضای یکدیگرند".
همگی ما، کمابیش دیده یا شنیده‎ایم که رفتار زمامداران جمهوری اسلامی با پناهندگان افغانی مقیم ایران و حتی برخورد و نگرش بسیاری از مردم کوچه و بازار با مقوله‎ی "افغانستان و افغانی‎های ساکن ایران" تا چه حد مشمئزکننده و نژادپرستانه بوده و واژه‎ی "افغانی" در ذهنیت بسیاری از اینان تا چه حد دارای بار منفی و حامل صفات غیر انسانی و موهن است.
کسانی که افغانستان را جزئی از حوزه‎ی تمدنی ایران و زبان فارسی می‎دانند، به قدرت رسیدن افغان‎ها در دوران پایانی سلسله‎ی صفوی را "فتنه‎ی افاغنه" می‎دانند، در حالی که از آدم‎کشی‎های شاه اسماعیل و شاه عباس با احترام یاد می‎کنند و آنان را احیاگر عظمت ایران می‎دانند و این نشانه‎ی همان ‎نگرش کینه‎توزانه و ضد بشری نسبت به نژاد و ملیت افغان‎هاست.
صادق زیباکلام، کارشناس مسائل سیاسی معتقد است که حتی سنی‎ستیزی شیعیان ایرانی و اسلام‎ستیزی روشنفکران غیرمذهبی ایران نیز برخاسته از همین حس نفرت و خصومت نژادی با اعراب است.
فیروز کریمی، سرهنگ پاسداری که دست تقدیر او را به عرصه‎ی پاک میادین فوتبال کشاند، وقتی از آن بازیکن سیه‎چرده‎ی آفریقایی‎تبار با عنوان "آدم‎خوار" یاد می‎کند، شاید از یاد برده و یا نخوانده است که نیاکان تمدنی او در همان دوران مجد و بالندگی به اصطلاح "تمدن ایرانی"، یعنی عصر سلاطین خونریز صفوی چگونه از نوشیدن شراب در کاسه‎ی سر دشمنان خود سرمست می‎شدند و "شاه عباس" که عظمت‎طلبان ایرانی بعدها لقب "کبیر" را همچون قبایی بر تن او دوختند، چگونه به صوفیان خود دستور می‎داد در حضور وی گوشت تن مخالفانش را زنده زنده بخورند و تازه تمامی این جنایات خللی در "کبیر بودن" وی ایجاد نمی‎کند.
شاه اسماعیل اول پس از آنکه بر شیب‎ خان ازبک غلبه کرد و او را کشت، جنازه‎اش را به میان مومنین و متدینین صوفی انداخت و به صوفیان (علمای دینی دربار) گفت: " هر که سر مرا دوست می‎دارد از گوشت این دشمن بخورد". خواجه محمود ساغرچی که در آن معرکه حاضر بوده، گفته است که پس از فرمان شاه ازدحام صوفیان برای خوردن جسد شیبک‎خان به جایی رسید که جمعی تیغ کشیدند و برای خوردن جسد به جان یکدیگر افتادند و آن مرده‎ی به خاک و خون آغشته را مانند لاشه‎خواران از دست یکدیگر می‎ربودند و می‎خوردند (نقل از روضه‎الصفا). پدر همین شاه‎عباس کبیر! نیز جمعی از ریش‎سفیدان و صوفیان طوایف را در مجلسی جمع نموده بعد از ذکر و ذاکری که در میان صوفیان معمول است، به ایشان خطاب کرد: هر کس خلاف اراده و سخن مرشد عمل نماید تنبیه او چیست؟ آن جماعت (مومن و متدین و متعبد) گفتند که: گوشت بدن او را خام خواهیم خورد ... (نقل از خلاصه التواریخ).
آن وقت مدعیان تمدن و فرهنگ باستانی هزاران ساله‎ی ایران و ستایشگران "ایران‎پرستی و فرهنگ‎دوستی!" چنین شاهانی به خود اجازه می‎دهند که یک بازیکن را صرفاً به خاطر رنگ پوستش "آدمخوار" خطاب کنند و برخلاف تمامی کشورهای آزاد و سعادتمند جهان، هیچ‎گونه بازخواستی نیز از ناحیه‎ی قانون متوجه آنان نگردد، چرا که در قوانین ایران اساساً "نژادپرستی" به عنوان یک جرم تعریف نشده است.
شاید بتوان دلیل این خلأ قانونی را هراس زمامداران رژیم از این امر دانست که بسیاری از موهومات ایدئولوژیک آنان در حقیقت بر مبنای تبعیضات اعم از نژادی مذهبی و... استوار شده و تاباندن هر گونه نوری بر این تاریکخانه، کاخ پوشالی امنیتشان را بر سرشان ویران خواهد کرد.