«وقت ایرانارشیسم» - ۱ - علی عبدالرضایی

نظرات دیگران
  
    از : کامیار مستوفی

عنوان : به نویسنده اینهمه کامنت
آقا یا خانم احمد احمدی، مهران ایرانی، مزدک مادرباردار و ... از آنجایی که مطمئنم عبدالرضایی محال است به آی دی مخفی پاسخ بدهدبه جای اینکه اینهمه اسم مستعار را برای کامنتی ساده مصرف کنید مثل یک آدم متمدن مطالب خود را مجموع کنید و در قالب مقاله ای در همین سایت اخبار روز منتشر کنید، تا من که افتخار شاگردی عبدالرضایی را دارم در پاسخ نشان دهم که شما از حداقل اطلاعات تئوریک برخوردار نیستید و هر موضوعی که طرح کردید فاقد می نیمم منطق استدلالی لازم است. این صرفا یک پیشنهاد است و امیدوارم سایت اخبار روز مثل کامنتی که پیش تر نوشتم این را نیز حذف نکند و لااقل شما در جریان قرار بگیرید و اگر چنانچه فکر می کنید چیزی در چنته دارید اینهمه بیسوادی تان را پشت نقاب اسم مستعار مخفی نکنید. احتمالا دبیر محترم اخبار روز هم از این مباحثه استقبال خواهد کرد.
۵۴۷۶٨ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣۹۲       

    از : خواننده

عنوان : با نظراتِ آقای مادرباوران موافقم
متأسفانه من هم با نظراتِ آقای مادرباوران موافقم. اگر چه متنِ ایشان را کمی تند می بینم.
در عینِ حال با احترام به نویسنده و آقای مادرباوران
۵۴۶۵٣ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣۹۲       

    از : مزدک مادرباوران

عنوان : ادبیات و سیاست!
یکی از دوستان و همفکران من، آقای احمدی، توجه مرا به چند مقاله اخیر آقای عبدالرضائی جلب نمود. من با علاقه و دقت مقالات ایشان را خواندم. آنچه من می توانم در مجموع درباره مقالات "دمکراسی و صنعت کیچ سازی"، "فمنیسم در تله ی مذهب"، "نظریه کوئیر و قرنطینه ی هویت"، "وقت ایرانارشیسم_۱" و احتمالا بخش دوم "دمکراسی و صنعت کیچ سازی" (تیتر هردو مقاله یکی می باشند) بگویم این است که ادبیات برای آقای عبدالرضائی فقط ابزاری »سیاسی« است که باید شکل داده شود، در "کاغذ کادو" پیچیده شود (نگاهی به ویدیوهای وی اینرا نشان می دهد) و آنرا قابل "حقنه" نمود. وی، قطعا از "آخرین" دستاوردهای "عرضه=presentation" استفاده می نماید، تا به این هدف خود برسد!!!
یعنی مثلا اگر زمانی لنین گفته بود "صد تا انقلابی حرفه ای بمن بدهید، من روسیه را داغون خواهم کرد"، ایشان می گوید صد تا مقاله "ادبی" می نویسم، و دنیا را "سوسیالیستی" خواهم کرد!!! خب، این هم کاری است!
شاید از اینرو برای دوست من تعجب آور بود که مقاله ای سیاسی (یا "دیدگاهی") در بخش ادبی آورده شده بود (http://www.akhbar-rooz.com/ideas.jsp?essayId=۵۲۹۸۴)

آقای عبدالرضائی برای اینکار از خود هیچ نظری ندارد. وی شروع به معرفی نظرات دیگران نموده و در جائی نیز "آرزویش" را در مورد "سوسیالیزم" بصورت استالینی بیان نموده است. حال چرا وی همچنان به این واژه چسبیده است، مساله ای است که وی، بعنوان یک "ادیب"!!! باید پاسخ بدهد.

وی مثلا در بخش دوم "دمکراسی و صنعت کیچ سازی"!!! گفته است:
"...جهان کیچ، جهان وانموده هاست، جهانی که در آن استعاره جانشین واقعیت می شود. سیطره‍ی نشانه ها ، ایماژها ، و بازنمایی ها در جهان کیچ چنان فراگیر است که امر واقع بطور کلی محو شده، نشانه ها نقاب واقعیت می شوند طوری که دیگر کسی قادر نخواهد شد فرع را از اصل تشخیص دهد..."

و کافی است که بجای کلمه ی "کیچ"، که وی هنوز معنی درست آنرا نفهمیده است، مثلا همان "دانش"!!! و روش "عرضه"، "presentation"، یا حدتا مثلا کلمه ی "مدیا" و جهان مجازی را قرار بدهیم:

"...جهان presentation، جهان وانموده هاست، جهانی که در آن استعاره جانشین واقعیت می شود. سیطره‍ی نشانه ها ، ایماژها ، و بازنمایی ها در جهان presentation چنان فراگیر است که امر واقع بطور کلی محو شده، نشانه ها نقاب واقعیت می شوند طوری که دیگر کسی قادر نخواهد شد فرع را از اصل تشخیص دهد..."

من نقل قول فوق را کوتاه نمودم، زیرا ادامه ی آن فقط نگاه حقارت بار و نژادپرستانه ی "غرب" نسبت به امپراطوری درحال غلبه "چین" را به نمایش می گذارد.

وی مثلا در جای دیگری گفته است:
"کیچ سرطان معاصر ما ایرانی هاست، همه در هر صنفی به آن دچاریم و من اینجا اصرار دارم دوباره آن را گوشزد کنم. کیچ در اساس واژه ای آلمانی ست که یعنی باسمه ای، آبکی!"

"کاغذ کادو" کلمه ی "کیچ" باید به همه چیز و به همه ی مشکلات پاسخ بدهد: همین!
ایرانیان "آبکی" هستند! و وی "اصرار دارد که دوباره آنرا تکرار کند". ایرانیان آبکی هستند!!!

خب؛ آمریکائی ها چطور؟ آلمانی ها چطور؟ چینی ها چطور؟ هندی ها چطور؟

اما آنچه که مرا بسیار شوکه نمود، ادعای وی در مقاله "نظریه کوئیر و قرنطینه ی هویت" بود که:
"بسیاری از شاعران از شمس تبریزی و مولوی گرفته تا فروغ فرخزاد پیش از آنکه شاعر باشند کوئیریش(عجیب! خل؟) بودند"!!!
آنهم بخاطر اینکه که وی این افراد را "عجیب" یا "خل" نامیده است. بلکه از آنرو که وی فروغ را در کنار کسانی چون "شمس تبریزی" قرار داده است. چنین کسی قطعا نه از فمینیسم چیزی می داند، نه از ادبیات، و نه از "تاریخ"!!!
اگر آقای عبدالرضائی شاملو را مثلا در یک مقایسه در کنار "لیندن جانسون" قرار می داد (که اخیرا کشف شده که وی نیز دستی بر "ادبیات" داشته) اینچنین دچار تعجب نمی شدم.
در هر حال، "شاه کلید" دوم، "کوئیر" است:
شکی نیست که امروزه نظریات مربوط به مفهوم "فرد" و فردیت" در کشورهای "غرب" گرفتار بحران شده است. از آنجا که در حوصله ی یک کامنت نیست که به این مساله مشروحا پرداخته شود، اما نظریاتی چون "من می اندیشم، پس هستم"، "من هستم، پس هستم"، "هستم، می اندیشم" و غیره، دیگر پاسخگوی بسیاری از سوالات در "غرب" نیستند(من غرب را در گیومه می نویسم، زیرا این، مشکل برخی "فیل"سوف"ان" می باشد و نه همه آنها).
کسانی، از جمله آقای عبدالرضائی، که هنوز درکی تک خطی از "تاریخ"، از نگاه من از سرگذشت بشر دارند، پست مدرنیسم، مرحله ای "بالاتر" و "پس" از مدرنیسم است. حال شما هرچه می خواهید حتی از پست مدرنیست ها نقل قول نمائید که "پست مدرنیسم، نفی مدرنیسم است" هیچ فایده ای نخواهد داشت. بر مبنای همین دید تک خطی آقای عبدالرضائی می گوید: (تاکیدهای من در »«)

"این گزاره سیمون دوبوار که ما زن نیستیم بلکه زن شدیم شاید در آغاز غیرعادی به نظر می رسید که بدل به شعار اصلی فمنیست ها شده اما »حالا به جایی از شناخت رسیده ایم که دیگر جنس را وجهی از هویت آدمی نمی دانیم« و جنسیت که تا چندی پیش مهری اجباری بود و با توجه به ظاهر فرد به او الصاق می شد رفته رفته می رود که به برچسبی اختیاری بدل شود. متاسفانه خیلی ها هنوز ترنس ها یا ترانسکسوآلها را دوجنسی می دانند در حالی که فرد دو جنسی کسی ست که به دلیل اختلال هورمونی و کروموزومی، هر دو جنسیت را داراست اما یک ترانسکسوآل یا ترانس فردی ست که جسم و روحش با هم در تضاد باشد یعنی در حالی که اندامی کاملن زنانه دارد شدیدن مرد باشد و برعکس!"
اینکه "متاسفانه" هنوز خیلی ها ترنس ها را دو جنسی می دانند، ربطی به این واقعیت ندارد که:
اولا: کاملا برخلاف نگاه آقای عبدالرضائی، جنس همیشه وجهی از هویت آدمی را تشکیل میدهد،
و ثانیا، فاجعه بار است که اعلام شود که "فرد دو جنسی کسی ست که به دلیل »اختلال هورمونی و کروموزومی«، هر دو جنسیت را داراست"!!!
دقیقا نگاه پست مدرنیستی می گوید که چرا این ما نباشیم که "به دلیل اختلال هورمونی و کروموزومی" فقط یک جنسیت داریم!!!!!!!!!!!!

امیدوارم که دوستان اخبار روز اشاره من به برخی "گپ" های سایت "پیتاهور" را حمل بر "تبلیغ" برای این سایت ننمایند و این کامنت را حذف ننمایند. من مخصرا ناچارم اشاره نمایم که ما بعلت وقوف بر این موضوع بسیار مهم، در بخش پنجم گپ "زادآفرینی" (http://www.pitahura.gmxhome.de/html/farsi/zad_afarini_farsi.html)
تحت عنوان "هرکسی جهان را آنگونه که نیست می بیند"، به موضوع مهم »توِلّد "ایدا"« پرداخته ایم و از جمله وارد همین مبحث مربوط به گفتار سیمون دوبوار شده و به توصیف کاملا متفاوتی از مفهوم "فردیت" پرداخته ایم. بد نیست که آقای عبدالرضائی نگاهی نیز به این مباحث بیندازند.
در اینکه غرب، عمدتا فلسفه و "فیل"سوف"ان" آلمان، فرانسه و آمریکا (شما قطعا می توانید بر این ادعای من ایراد گرفته و نام فیلسوفان کشورهای دیگر را نیز بیفزائید) گرفتار بحران "هویت" می باشند حقیقت بسیار مهمی است که شاید آقای عبدالرضائی متوجه آن شده باشند (شاید)، اما اینکه همین "فیل"سوف"ان" توانائی برون رفت از آنرا داشته باشند، سخت در تردید می باشم.
نقطه قوت پست مدرن این است که بر احساس تاکید می کند و به آن بازگشته است، اما فاقد هرگونه نگاه عمومی و "احاطه" بر این مشکل است. پست مدرنیسم در دیدگاه ما فقط پاسخی "زیر مجموعه ای" از مشکلاتی است که بشر با آن روبروست.
در دیدگاههای از نظر من عاریتی شما هیچگونه تعادلی دیده نمی شود. آقای احمدی در کامنت خود بدرستی بر نگاه "مدرنیستی" و دکارتی شما انگشت گذاشته است و گفته است:

"تنها تردید است که به آدمی فردیت می دهد"؟ واقعا؟
من از این نگاه دکارتی عبور کرده ام، بی آنکه در آن "تردید" کرده باشم!

"کامنت کوتاه"، کار در این زمینه بسیار است و متاسفانه با به عاریت گرفتن چند کلمه
نمی توان به سوالات مهم پیش روی بشر پاسخ داد!

شما متاسفانه هنوز گرفتار "لنین و استالین" هستید!
۵۴۶۲۴ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣۹۲       

    از : انگار نام نباشد بهتر است

عنوان : به اخبار روز
دیشب هم من و هم پارتنرم به دو کامنت احمد احمدی و ایرانی پاسخ دادیم اما شما هیچکدام را منتشر نکردید تا ذهن خواننده نوعی اینجور مطالب روشن شود.برای شما متاسفم
۵۴۶۲۱ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣۹۲       

    از : مریم احمدی

عنوان : به مهران ایرانی
جناب ایرانی، بسیاری از شاعران و نویسندگان مثل تولستوی همزمان تئوریسین سیاسی هم بودند. نسبت به زمان خودشان احساس مسئولیت می کردند. شما چرا نقد شخصیت می کنید؟عبدالرضایی را تا آنجا که من می شناسم از اوان فعالیت فرهنگی و سیاسی هم سخنرانی و مصاحبه با نشریات می کرد و مقاله هم می نوشت و فیلم سخنرانی های او را در جلسات و نشست های روشنفکری، آن هم وقتی هنوز جوان بود می توانی در یوتیوب ببینی. مثلا در لینک زیر فقط بیست سال داشت که مشهورترین شاعران و منتقدان معاصر جزو شنوندگانش بودند. بی شک اگر جوان بیست ساله ای با چنین دانشی در امریکا خودی نشان بدهد دولت حلو حلوایش می کند و مثل حکومت شما وادارش نمی کند که کشورش را ترک کند

http://www.youtube.com/watch?v=kHY۹۵yJxQ-k&feature=youtu.be

حالا بیست سال از تاریخ سخنرانی بالا گذشته و شما تازه ایراد می گیرید چرا مقاله سیاسی می نویسد یا به تببین نظرات سیاسی اش می پردازد؟ مگر در همین تاریخ معاصر کم سیاستمدار مطرح و مشهور داریم که کار اصلی اش شعر بود؟ از گلسرخی تا محمد مختاری مگر شاعر نبودند؟ مثلا به محمد مختاری چون هم شعر می نوشت و هم وارد مسائل اجتماعی و سیاسی می شد باید لقب بیسواد داد؟ ضمنا شما با این آی دی جعلی درباره نثر عبدالرضایی نظر ندهید که اگر کتابهای نثرش را بخوانید اینهمه کج به قضاوت نمی نشینید. شما متن یک مقاله صوتی را خوانده اید و در اصل اینجا ویدئو که در پایان مقاله لینکش آمده مهم است. در کامنت شما حتی یک نقد درباره درون و بیرون مقاله صوتی دیده نمی شود اما تا بخواهید درباره او قضاوت کرده اید.گاهی اوقات بهتر است مشکلات شخصی را وارد متن نکنیم
۵۴۶۱۱ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣۹۲       

    از : مهران ایرانی

عنوان : تاسف انگیز
خواندن این جور مقاله ها واقعاً تاسف انگیز است. اول از آن نظر که کسی در جامعه ای فکر کند که همه چیز می داند و درباره همه چیز از شعر گرفته تا نقد و سیاست اطلاع دارد و می تواند دیگران را نیز "ارشاد" کند. تاسف آور است چون این خود اوج کم دانی است.

دوم آن که این جور نوشته ها و نویسنده ها، نمادهای جهان سومی بودن ما هستند. فقط جهان سومی ها می توانند خود را همه- دانا بدانند. مردم کشورهای متمدن و صنعتی، جرئت نظر دادن درباره موضوعی که از آن چیزی نمی دانند را ندارند.

سوم این که کسی خود را نویسنده بداند و نداند که زبانی را که به آن می نویسد، بدرستی نمی داند.
۵۴۶۰۵ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣۹۲       

    از : احمد احمدی

عنوان : که عشق آسان نمود اول...
چه خوب!
من هم همین طور...من هم یک سوسیالیزمی می خوام که خیلی قشنگ بااشه...دولتش از دولت شما هم کوچکتر باشه...همه به حقشون برسن...هیچکس ناراحت نباشه و همه خوشحال باشن و برقصن...شب و روز فقط برقصن...به برکت پیش بینی مارکس، تولید انبوه در همین سرمایه داری اتفاق افتاده و انسانهای ماشینی شب و روز تولید کنن...فقط عده ای سر نوبت یک سرکی بزنن، که ماشینها اعتصاب نکرده باشن...
همه...همه سعادتمند باشن و توی خیابونا راه برن و مثلا سوت بزنن...یعنی، این سوسیالیزمی که من می خوام، ایکاش بعداز مرگ کیسینجر پیاده بشه، چون تا همین قبل از جنگ جورج بوش با عراق، قرار بود توسط وکلای بین المللی محاکمه بشه و بعنوان جنایتکار جنگی، زندان بشه...(باور کنید، حتی "ایگون بار" Egon_Bahr هم توی تلویزیون اومده بود و جنایتکار بودن وی را تایید کرده بود. حالا خیلی ها فراموش کرده اند). در ضمن، جورج بوش هم مرده باشه...خوبه که لنین و استالین مُردن و دیگه لازم نیست که محاکمه بشن.
خلاصه یک سوسیالیزمی باشه که هیچ تبهکاری توی اون نباشه...قشنگ ِ قشنگ باشه...هیچکی رو هم لازم نباشه که محاکمه بکنیم...پاک باشه...حتی اتوموبیل هاش هم که می رونن، هوا رو آلوده نکنن، بلکه اونرو پاک کنن...برف پاک کن هم لازم نداشته باشن...

به این می گن سوسیالیزم "کیچی"!
۵۴۵۹۷ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣۹۲