روانشناسی داستانی - ۱
خود و جامعه را در آیینهی خود و جامعه دیدن
هادی پاکزاد
•
این کتاب قصد دارد تا در قالبِ یک گفتگوی داستان مانند، به طرح موضوعاتی بپردازد که هر کس با اکثر آن موضوعات، و یا با بخشی از آنها، همیشه درگیر است. بنابراین از هنگامیکه شروع بهخواندنِ آن میکنید، در همان چند سطر نخست، میتوانید خودتان را مرحله به مرحله مشغولِ موضوعات و مسایلی کنید که آنها شما را پیوسته نزد خود و جامعهی خودتان قرار میدهد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
٨ شهريور ۱٣٨۵ -
٣۰ اوت ۲۰۰۶
پیشگفتار
همیشه گفته شده است که باید با خلق و خوی منفی مبارزه کرد و بهجای آن خوبیها را نشاند! باید همهگونه عواطف و احساساتِ مثبت را تقویت نمود و از اعمال و کارهای بد و ناشایست پرهیز نمود، باید به حقوق خود و دیگران احترام گذاشت و بسیار بایدهای دیگری که همهی آنها بهجا و منطقی هستند. اما کمتر گفته میشود که اگر ریشهی هر یک از آنها پیدا و مشخص نشود، امکان عمل برای هیچیک از آنها بهوجود نخواهد آمد ونمیتوان از کسی انتظار داشت تا با دریافتِ نصایحِ انتزاعی خودش را سامانِ بهتری دهد .
این کتاب قصد دارد تا در قالبِ یک گفتگوی داستان مانند، به طرح موضوعاتی بپردازد که هر کس با اکثر آن موضوعات، و یا با بخشی از آنها، همیشه درگیر است. بنابراین از هنگامیکه شروع بهخواندنِ آن میکنید، در همان چند سطر نخست، میتوانید خودتان را مرحله به مرحله مشغولِ موضوعات و مسایلی کنید که آنها شما را پیوسته نزد خود و جامعهی خودتان قرار میدهد .
کتاب تلاش دارد تا بیشترین مسایل را، آشکارا و بیپرده، با شما درمیان بگذارد و کوشش دارد تا به درکِ ریشهی علتها و معلولها برسد. با اینکه در این مسیر دربارهی هر موضوع و مطلبی چیزی برای گفتن دارد، اما اصرار میورزد که مخاطب، خود اندیشه کند تا خوب و بدِ خود را در اشکالِ گوناگون حضورش در جامعهای که در آن زندگی میکند، در هر عرصهای، اجتماعی، اقتصادی، خانوادگی، فردی، و غیره، مورد بررسی و بازبینی قرار دهد. تردید نیست که این انگیزه برای نگاهی دوباره به خود و جامعهی خود، پذیرش و یا ردّ هر موضوعِ مطرح شده را هدف ندارد، بلکه خودآگاه شدن به خود را کمک میکند تا برایمان آشکار شود که بدانیم چه هستیم و اگر مایل بودیم چه میتوانیم باشیم و یا براساس آنچه اکنون هستیم چه انتظاراتی از خود و جامعهی خویش داشته باشیم .
چون این کتاب تلاش داشته تا از هر دری گفتمانی داشته باشد، پس خود را در حفظِ ارتباطهای پیوستهی داستانی چندان مقید نکرده است! هرچند که اصلِ داستان که چیزی جز تحلیل و بررسی روانشناسانه از بیشترین موضوعات و مسایل جاری نیست، در هر قسمتِ آن و بهخوبی، حضورش را برجسته ساخته است .
• دیگران را چطور میبینیم
وقتی آدم میخواهد کاری انجام دهد، بهتر است خیلی خوب به اطراف و جوانب آن کار فکر کند تا بعداً پشیمان نشود! این جملهی کمی کشدار و ظاهراً پٌر معنا را همیشه تکرار میکرد. دیگر هر کس که او را از دور و نزدیک میشناخت، میدانست که این آقای آخر عاقبتاندیش همیشه همین حرفها را به شکلهای گوناگون برزبان جاری کرده بود. اما برای بیشترِ این آشنایان که با وضع زندگی او از نزدیک آشنا بودند و مشاهده میکردند که چگونه دارد با سیلی صورتش را سرخ نگه میدارد، همهی این حرفهای عاقبت اندیشانه زیر سوال میرفت. آخر چهطور ممکن است آدمی که اینهمه به جوانب کارها و اعمال خود اندیشیده و همیشه ارایه عقاید و نظریاتش عمیق و دوراندیشانه است، حالا باید مثل اکثر کارگرانِ موقت کارِ ساختمانی و یا هر کارگر دیگری که اگر کار باشد مزدِ همان روز کارش را میگیرد و فردا را باید چشم به آسمان بگشاید تا شاید کسی او را به بردگی داوطلبانه بطلبد، دایماً هَشتش گرو نه باشد!. خب، معلوم است که تعجب هم دارد .
با اینکه از فضولی در کار و زندگی دیگران چندان خوشم نمیآید ولی چون موضوع خیلی جالب شده بود و کنجکاویام را برانگیخته بود به خود گفتم که کمی فضولی در کار این آدمی که حرفهایش با شکل زندگیش تناسب ندارد، زیاد مشکل بهوجود نمیآورد. با این حساب و کتابهای الکی که سعی داشتم خودم را توجیه کنم، وارد گود شدم تا از آن موضوعِ اسرارآمیز سر دربیاورم. قبلاً از خودِ این آقا شنیده بودم که انسان باید بتواند «بهای کارهایش را بپردازد». بسیار خوب، من هم حالا برای اینکه از کار این جناب سر در بیاورم لازم بود که برایش وقت بگذارم و دیگر ماجراهای در پی را تحمل کنم. اما کاش قبل از اینکه وارد این گود میشدم به آن حرف همیشگیاش بیشتر دقت میکردم که به تکرار گفته بود: «آدم باید قبل از هر کاری، آن را خوب سبک و سنگین کند». زیاد مهم نیست! حال که این کلام او را لحاظ نکردم، حداقل با این کلامش که انسان باید بتواند بهای کاری که انجام میدهد بپردازد، خودم را دلخوش کردم و تصمیم گرفتم که بعد از این مثل او برای هر کاری که میتواند مربوط به انسان شود، همهجانبه اندیشه کنم .
لزومی ندارد که وقت شما را از چگونگی آغاز آشناییام با او تلف کنم! فقط همین اندازه بدانید که او را برای اولین بار در یک چاپخانه که برای کاری به آنجا رفته بودم، دیدم که خیلی تمیز و مرتب برایمان چای آورده بود. بعدها با او در منزل یکی از دوستان نزدیکم که او نیز مانند من دستش به دهنش میرسد و بهقول معروف سرش به تنش میارزید مواجه شدم. از آن بهبعد آشنایی ما تداوم بیشتری پیدا کرد .
این جناب فرزانه در آن مهمانی، دیگر سینی چای در دستانش نبود. او خیلی متین و استوار و متکی به خود، در آن جمع دوستانه، از موضوعاتی سخن میگفت که در آن زمان برای ما زیاد جدی به نظر نمیرسید .
آن شب و گهگاهی دیگر او را در جمع دوستان میدیدم. اما یک روز که بحث و گفتگو در بارهی همهچیز و همه کس به درازا کشیده بود، نگاه متعجباش که آن جمع را با حیرت و تأسف مینگریست، مرا به حسادت واداشت! حسادت به خاطر این که این آبدارچی چاپخانه چگونه بهخود اجازه میدهد که آنگونه به این جمعِ ازما بهتران پوزخند بزند. آخر او کیست؟ پیش خود گفتم مگر قرار نبود که از کارهایش سردرآورم، پس چه بهتر از این که هم اکنون دام را بگسترانم :
• همیشه ظاهر باطن را بازتاب نمیدهد !
- دوست عزیز! صفت مشخصهی شما در گفتارهای پٌر محتوا و پٌر معنا است، چه چیزِ این جمع توجه شما را بهخود مشغول کرده بود که همه را با نگاه تحقیرآمیز زیر نظر داشتید؟
با اینکه سعی کردم خیلی رسمی حرف زده باشم، اما در ته دل میدانستم که خودم هم نمیدانم چه میگویم! با وسواس در انتظار پاسخ ماندم و حواسم را به حرفها و حرکاتش جمع و جور کردم. آرام خندهای کرد و گفت :
- منظوری نداشتم. داشتم به این فکر میکردم که این همه هیاهو برای چیست! هر کس دارد فقط حرف خودش را میزند! گویا کسی لازم نمیبیند تا به گفتههای دیگری گوش دهد! سخن گفتن به دیگری که شنوندهاش خودِ گوینده باشد چه حاصلی دارد؟ برای مثال آیا شما میدانید که آن دوستان دربارهی چه موضوعاتی میگفتند که داشتند خود را هلاک میکردند؟ تا آنجا که من به یاد دارم شما دربارهی نقش مثبت سود پول و کارایی آن در جذب سرمایههای سرگردان سخنرانی میکردید. آیا خودتان، همین حرفها را که خود زدید بهیاد میآورید؟
باز هم هرچه گفته بود صحیح و منطقی بهنظر میرسید. راستش را بخواهید من نیز نمیدانستم برای چه آن حرفها را که دیگر خودم هم به یاد نداشتم زده بودم! با اینکه شرمنده شده بودم اما به روی خودم نیاوردم. با نگاهی کینهوار چشمهایش را نشانه گرفتم و در حالی که صدایم کمی لرزان و خشدار شده بود، مخاطب را متوجهی خودم کردم :
- گاهی انسان فکر میکند که بهنظر میرسد بعضی از آدمها خیلی چیزها را میفهمند اما معلوم نیست چرا واقعیت زندگی آنها با چگونگی فهم آنان متفاوت است؟
پیش خود فکر کردم که دیگر به هدف زدهام! دنبال همین موضوع بودم، میخواستم علتِ وجودی این آدم را که حرفهایش گنده به نظر میرسید اما امورش خیلی خیلی حقیرانه و معمولی میگذشت بدانم. چند لحظهای در انتظار پاسخ، خودم را جابهجا کردم تا شاید سکوت را بشکند و مرا از شّر سوالی که کرده بودم نجات دهد، اما او که گویا نمیخواست به این سوال پاسخی بدهد همچنان خاموش مانده بود. کاسهی صبرم لبریز شد و بیاختیار و با عجله گفتم :
- اگر نمیخواهی جوابم را نده !
- چرا، میخواهم به سوالت پاسخ دهم. اما باید بدانیم که برای هر سوالی پاسخی مناسب لازم است. درک مناسب بودن آن بستگی به شناخت انسان از مجموع شرایطی دارد که یکی از آن شرایط ظرفیت سوال کننده و انگیزهی او از سوالِ مورد نظرش است. من دارم فکر میکنم که انگیزهی واقعی شما از طرح آن سوال چه بوده است و شنیدن پاسخ آن چه گرهای خواهد گشود .
- از این حرفهای شما چیز زیادی نمیفهمم. من خیلی ساده موضوعی ساده را مطرح کردم و خواستم نظر شما را بدانم. این همه فلسفهبافی نمیخواهد .
کمی به خودم امیدوار شده بودم که توانستم بدون لرزش کلام حرفم را بزنم و او را بهخاطر اینکه فکر کرده کسی است، زیر سوال برده و سرزنشش کرده بودم. هنوز در مالیخولیای خود فرو رفته بودم که ناگهان صدای آرام و متواضعانهاش را در گوشم حس کردم :
- منظورم این بود که سوال شما را دقیقاً متوجه نشدم. اما اگر میگویید چرا گفتار و کردار بعضی انسانها با هم همخوانی ندارد، و یا چرا واقعیت زندگی عدهای با چگونگی فهم و اندیشه و گفتار آنها منطبق و هماهنگ نیست؛ پاسخ به آن را نمیتوان در یک جمله بیان کرد. من فکر میکنم که شما هم نمیتوانید بدون اندیشه و مطالعه به همین سوال خودتان پاسخی دهید .
واقعیت و حقیقت این است که عوامل بسیاری در این کار دخیل هستند. بدیهی است که هر کس براساس نگرش، منافع، ضرورتهای پیشِ رویش، توان و قدرت مقابلهاش با مجموع عوامل تأثیرگذار بر او، بافت تربیتیاش در خانواده و مهمتر از آن در جامعهای که در آن رشد یافته و جامعهای که اکنون در آن زندگی میکند... و بسیار عوامل دیگر را میتوان یافت که دقیقاً بازگو کنندهی علتهای وجودی شخصیت هر شخص میتواند باشد. پس برای این که چرا گفتار با کردارها هماهنگی ندارد، دلایل زیادی را میتوان به شماره آورد که فکر میکنم تمامی آن دلایل نتوانند پاسخگوی انگیزهی اصلی شما از طرح آن سوال باشد! و روشن است که در اینصورت چگونه میتوان به سوالی پاسخ داد که نیاز، ضرورت و انگیزهی سوال کننده، برای پاسخ دهنده معلوم نشده باشد؟ در نتیجه بهنظر بهتر میرسد قبل از هر جدل و کنایهزدن بهیکدیگر اصل منظور و هدف خود را بهطور روشن بیان کنیم تا برای پاسخگو شرایط جواب دادن چندان مشکل نشود !
سعی میکردم همهی حرفهایش را با دقت گوش دهم. درک بعضی از حرفها برایم چندان راحت نبود! ولی در مجموع متوجه شدم که او به همهی مقصود من پیبرده بود. او میدانست که من میخواهم وجود خودِ او را بشناسم ولی میخواست به من بهفهماند که میتوانیم راحت و بیپرده با یکدیگر گفتگو کنیم. نمیدانم، شاید منظور از گفتههایش همین نتایجی که من گرفتم نبود! اما با چنین تعبیری که برای خود کردم، منظورم را با وضوح بیشتری برایش بازگو کردم :
- بعد از دیدار نخست که شما را در چاپخانه دیدم و پس از آشنایی بیشتر با شما و مشاهدهی چگونگی زندگی محدودتان، روشنتر بگویم شرایط بسیار دشواری که در آن بهسر میبرید، منظورم را چگونه بگویم ...
اجازه نداد تا من به جویده جویده حرف زدنم ادامه دهم، خیلی صریح و روشن گفت :
- منظورتان این است که چرا تا این اندازه از نظر مالی ناتوان هستم؟ و چطور ممکن است کسی همچون من که مدعی نگاه به دور دستها، تعمق در رفتارها، ارزیابی در گفتارها و دوراندیشی و حسابگری در کارها را تبلیغ میکند، چرا باید خود در چنین وضعِ اسفانگیزی، البته به نظر شما و در نگاه ظاهری هرکس، بهسر برد؟ آیا منظور اساسی و نهایی شما از همهی این حاشیهرفتنها همین بوده است؟
بدون کمترین مقاومتی و با عجله گفتم :
- بله، کاملاً درست متوجه شدید!
- به واقع نمیدانم چرا و چگونه ذهن و کنجکاوی شما در جهتی شکل گرفته است که معیار و نتیجهگیری از هر کلامی که بهنظرتان درست و پٌرمایه و منطقی میرسد، آنها را فقط در رابطه با شرایط ویژهی مربوط به شخص خود میسنجید و بر همان اساس قضاوت میکنید! تردید ندارم که چنین قضاوتهایی برای اشخاصی که درکی از خرد و تفکر ندارند، چندان تعجبآور نیست، اما برای کسانیکه مدعی تمیز بد از خوب هستند، برازنده چنین است که آنها فقط با معیار نگاه سطحی و آن هم در مقایسه با چگونگی زندگی شخصی خود، همهی امور را نه قضاوت کنند و نه سطحی ببینند .
سخن چنین است که آیا معیار تعمق در کارها، چه چیزهایی میتوانند باشند؟ آیا اندیشه داشتن در امور بهینه و کارهای مثبت، شناخت شرایط و جوانب مناسباتی که ما با آنها درگیر هستیم، مثبتنگری هوشمندانه، اجتناب از بدبینیهای تحلیل برنده، نفی و دفع و فهم نسبت به برتریطلبیهای خودخواهانه و کاذب، نفرت از غارتگران، اجتناب از حسادتها، دوریگزیدن از عقدههای فردی و بسیار مسایل دیگرکه هر کدام جای بررسی و گفتگو دارد... آیا همه و همه موضوعاتی نیستند که بخواهیم به آنها دسترسی پیدا کنیم و از فهم و تسلط نسبت به آنها برخودار و بهرهمند شویم. پس بیعلت نیست که همیشه نیاز داشتهام تا در بارهی این مسایل و امور کنجکاو باشم و مایلم در هر روابطی که با هر طبقه و قشری برقرار میکنم، مجموع مفهوماتم را به محک آزمایش بگذارم تا با چگونگی کارکرد عملی آنها بیشتر بیاموزم و از نتایجِ حاصله برخوردار شوم. اگر بازتاب این گونه صحبتهای من، تأسف از مشاهدهی زندگی موجود مرا به همراه داشته است، باز باید هم در خودم و هم در کسانیکه این گونه دیدن را اصلحتر تشخیص دادهاند مطالعهی بیشتری بکنم، ولی باید یادآور باشم که برای آموزشِ آنچه به آن اشاره شد نیز ضرورت دارد تا انسان بتواند بهای دستاوردهایش را بپردازد!. اساساً خرد و فهم برای پرداختنِ بهای کارهای خود، آنچنان احساس خوشی و لذت را نصیب آدمی میکند که حاصلِ اعمال و کارهای نابخردانهی ناخودآگاه و نسنجیده، تأسف و رنج و ندامت را به انسان ارزانی میدارد!. مسأله این نیست که ارزش مالی و یا عاطفی و یا معنوی نتایج کار برایمان سودآور و یا زیانآور بوده باشد، مسأله این است که شما نسبت به آن کار و نتایجش که برپایهی فهم و کارکردِ خودآگاه شما بهبار نشسته است، انتظار و نگرشِ خود را در انطباق با مجموع عوامل بیرونی و درونی آن پدیدهی مفروضی که خلق کردهاید، انتظار داشته باشید. بدیهی است که معمولاً انسان انتظار دارد که حاصل کارش را با بیشترین درصد موفقیت دریافت کند و اگر غیر از آن شود، به حسب ارزشی که برای آن کار قایل شده، خود را مغبون یافته، برخود و شانسش لعنت میفرستد و از اینجاست که تأسفهایی که همیشه در انتظارش بوده و دایما هم برسر هرکاری با آنها مواجه میشده به سراغش هجومآور میشود... اینجاست که این سخن در مورد این اشخاص مصداق پیدا میکند که عموماً شادیهای آنها، بهخاطر موفقیتهای اتفاقی، لحظهای است اما اندوه و اضطراب و پشیمانی و حسرتشان دایمی و پایدار میباشد .
دوست عزیز، نمیدانم توانستهام به سوال شما پاسخ داده باشم یا خیر؟ آیا نگاه دیگرانی که تنها زندگی را از دریچهی نیازها و تمایلات صرفاً شخصی خود میبینند و چگونگی آن را تنها در مقایسههای کور و فاقد اندیشه با خودِ محدود در کارکردهای روزانهاشان میسنجند، که همهاش به وزش بادی جابه جا میشوند و هیچگونه پایداری عینی و ذهنی را نیز نمیتوان بر چنان زندگیهایی متصور شد که خودِ این گونه آدمها هم به آن باور دارند! که از این بابت است که همیشه در وحشت آینده بهسر میبرند و برای اجتناب از همین وحشت از آیندهی نازیبا زیستن است که دایماً بهدنبال تهیهی امکانات میدوند و خبر ندارند که امروزهایشان را به باد میدهند و هنگامی متوجه میشوند که دیگر زمانی برای حسرتخوردن هم برایشان باقی نمانده است... آیا این نوع نگرشها و نگاههای دیگران، جز برانگیختن تأسف به حالِ آنان، میتواند اهمیتی داشته باشد؟ .
بهت زده شده بودم! داشتم کمکم پشیمان میشدم! پشیمان میشدم که چرا او را با خود، بهدور از دیگر دوستان، به خلوتی برده بودم! لعنت به این کنجکاوی!. واقعاً که از تمام حرفهایش چیز زیادی دستگیرم نشده بود! به خود شک کرده بودم که آیا من نمیفهمم و یا او از دادن پاسخ سوالم که با آنهمه صراحت مطرحش کرده بودم طفره رفته بود!. راستش، دیگر برای شنیدن پاسخِ سوالم بیانگیزه شده بودم! شاید همین بیانگیزگی، خود و بنوعی دریافت پاسخِ سوالم بوده باشد. این فکر کمی قانعم کرد. پس با تکانی به خود آمدم و با حالتی که حکایت از نمایشی از هوش سرشارم میکرد، در تأیید حرفهایش، که آنها را بیش از یک خط درمیان نفهمیده بودم، سری تکان داده با تظاهر به اشتیاق شنیدن گفتههایش باب موضوع را به مبحثی کشاندم که در میان دیگر دوستان، آن را به بحث گذاشته بودم :
• طرح یک موضوع جالب
این داستان ادامه دارد .
HADI.PAKZAD@YAHOO.COM
|