نخبگان جمهوری اسلامی و روشنفکران


حمید آقایی


• کنشگران سیاسی ما بدلیل تمرکز بیش از حد بر وقایع روزمره و شرایط سیاسی روز ایران و بعلت درگیر شدن بی وقفه در تضادهای جناحی این رژیم، بیش از هر زمان دیگری دستشان خالی از گفتمانهای نو و تعمیق یافته است و سالها است که گفتمانها و مدلهای قدیمی را تکرار می کنند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۲ خرداد ۱٣۹۲ -  ۲ ژوئن ۲۰۱٣


قدرت های مالی، امنیتی و سیاسی جمهوری اسلامی در تلاشند که پس از دوران پر تنشِ هشت سال ریاست جمهوری احمدی نژاد، دولتی غیر سیاسی از تکنوکراتها و متخصصین اصولگرا تشکیل دهند. راه تحقق این برنامه نیز انتخابات مهندسی شده ریاست جمهوری است. تضاد های جناحی در دولتهای چهار دوره اخیر اکنون بحدی عمیق و غیر قابل حل شده اند که تنها راه باقی مانده برای برون رفت از بن بست جناح بندی های داخلی، یکدست شدن نظام سیاسی حاکم بر ایران از طریق حذف کامل اصلاح طلبان از سیاست و مناسبات قدرت شده است.
کنترل کامل بر شریانهای مالی و نظامی جمهوری اسلامی توسط اصولگرایان و بنیادهای مالی و رانتی پشتیبانشان آنان را در موقعیتی قرار داده است که بتوانند در این دوره پروژه یکدست سازی نظام جمهوری اسلامی، که با تجربه و آزمایش و خطا دولت احمدی نژاد آغاز شد، به اتمام برسانند.
اگر این پروژه موفق شود و اصلاح طلبان از صحنه سیاسی و مناسبات قدرت حذف گردند، و با رفتن احمدی نژاد آرامش به خانه اصولگرایان باز گردد، می توان گفت که سرانجام جمهوری اسلامی پس از شانزده سال تنشهای عظیم سیاسی وارد دوران حاکمیت نسل جدیدی از تکنوکراتها و متخصصین راست و اصولگرا خواهد شد.
البته این شکل از حکومت مداری و ادار اموره کشور توسط تکنوکراتها قبلا یکبار در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی تجربه شده بود. در آن دوران اما جمهوری اسلامی کمتر درگیر تنشهای جناحی و داخلی بود و شعار بازسازی کشور پس از پایان جنگ مورد توافق اکثر جناح های سیاسی آن زمان بود و رفسنجانی نیز به اندازه کافی از قدرت سیاسی و توانایی رهبری و کنترل این تضادها برخوردار بود تا مانع از رشد تضادهای جناحی شود.
اما می توان گفت که در سایر مقاطع از حیات جمهوری اسلامی، کشور ما فاقد یک نظام اجرایی تکنوکرات و غیر سیاسی بوده است؛ و دولتیان قبل از اینکه مرد عمل و اجرا باشند سیاست مدار، انقلابی و ایدئولوگ بودند و به اعتبار آن یکی از جناح های سیاسی را نمایندگی می کردند. در این مقاطع یا کشور ما در تلاطم سیاسی ناشی از پیروزی انقلاب اسلامی بود و پروسه تثبیت نظام جمهوری اسلامی را طی می کرد، و یا درگیر جنگ با عراق، و یا در شانزده سال اخیر مشغول تضادهای داخلی بین اصلاح طلبان و اصولگرایان بوده است.
در این دورانها ما شاهد تولد و رشد سه نسل نخبه و الیتِ تازه بدوران رسیده هستیم. نخبگان سیاسی، نخبگان اقتصادی و نخبگان معنوی-اخلاقی. هدف نخبگان معنوی-اخلاقی که در شورای انقلاب، شورای انقلاب فرهنگی و شورای نگهبان قانون اساسی متمرکز بودند، پاسداری از اسلام و اهداف انقلاب اسلامی بود و مشروعیت و قدرت خود را نیزاز نظریه ولایت فقیه آیت الله خمینی می گرفتند. مشروعیت و قدرت معنوی و دینی این نخبگان آن اندازه بود که حتی در برخی از موارد می توانستند نقشی تعیین کننده در تصمیمات استراتژیک جمهوری اسلامی داشته باشند.
نسل نخبه و الیت سیاسی انقلاب اسلامی، که وجه ممیزه آن با نخبگان معنوی و اخلاقی، ایدئولوژی سیاسیِ معطوف به قدرت بود، در حقیقت انقلابیون مسلمان و روحانیونی بودند که در رکاب آیت الله خمینی و با الهام از اسلامِ سیاسی به اشکال مختلف با نظام پهلوی مبارزه کرده بودند و پس از سرنگونی شاه در پی کسب قدرت حزبی و سیاسی بودئد. پراگماتیسم سیاسی و استفاده از هر توجیه شرعی برای حفظ قدرت سیاسی وجه تمایز این دسته از نخبگان با نخبگان اخلاقی و معنوی بود که بعضا به تنشهای بسیار جدی منتهی می شد؛ و سرانجام نیز آیت الله خمینی را وادار کرد که برای حل و فصل این بحران شورای تشخیص مصلحت را به ریاست یک نخبه سیاسی یعنی هاشمی رفسنجانی ایجاد کند تا تعادلی بین نخبگان سیاسی، که ایدئولوژی سیاسی ولایت فقیه سلاحشان بود و نخبگان معنوی و اخلاقی که فقه و شریعت اسلام و کلیت روحانیت را مد نظر داشت برقرار نماید.
نخبگان تجاری و اقتصادی اما از طریق بنیادهای مستضعفان، شهدا، جانبازان، جهاد سازندگی و سپاه پاسداران پس از جنگ هشت ساله با عراق بتدریج جای خود را در مثلث سه نسل نخبه سیاسی، اقتصادی و معنوی باز می کنند و بتدریج تبدیل به یکی از بازوهای قدرت نظام می شوند.
تولد، رشد و فراز و نشیب نسلهای نخبه و تازه بدوران رسیده جمهوری اسلامی کم و بیش همان مسیر و مراحلی را طی می کند که نخبگان و برگزیدگان انقلابهای سیاسی در قرن بیستم طی کره اند. نخبگان سیاسی این انقلابها نیز انقلابیونی بودند که به اداره حکومت توسط ایدئولوگها و رهبران سیاسی معتقد بودند. آنان می خواستند بعنوان پیشتازان خلق از طریق حکومت نخبگانِ سیاسی، مردم را بسوی جامعه مطلوب و آرمانی هدایت کنند.
تاریخ تحولات این حکومت ها نشان می دهد که زیر چتر حمایتی ایدئولوگها و نخبگان سیاسی نسل جدیدی از نخبگان بتدریج شکل می گیرند که بجای منافع ایدئولوژیک و حزبی منافع مالی و اقتصادی پیدا می کنند. برای نمونه پس از پیروزی لیبرالیسم در جنگ سرد بتدریج قدرت نخبگان سیاسی و ایدئولوگهای جنگ سرد جای خود را به نخبگان اقتصادی و تکنوکرات ها می دهند. آن چیزی که در این پروسه قابل توجه است این است که نخبگان فرهنگی و معنوی این جوامع نیز بدون مقاومت جدی خود را با شرایط جدید تطبیق می دهند و نیروی خود را در خدمت قدرت های جدید اقتصادی و تجاری قرار می دهند.
همچنین برای نمونه می توان به نخبگان و ایدئولوگهای سوسیال دمکراسی کشورهای پیشرفته صنعتی اروپایی اشاره کرد، که زمانی مرزهای مشخصی با کاپیتالیسم و احزاب راست و محافظه کار داشتند، اما اکنون تبدیل به تکنوکرات و عوامل اجرایی کارتلهای تجاری و صنعتی شده اند، بطوریکه دیگر مرزجدی بین سوسیال دمکراسی و کاپیتالیزم قابل تشخیص نیست.
دامنه قدرت تکنوکراتها و نخبگان مالی و تجاری در این کشورها آن اندازه گسترده شده است که حتی نخبگان فرهنگی نیز می بایست از قوانین آن پیروی کنند زیرا در غیر این صورت از کمکهای مالی و حمایت تکنوکراتها برخوردار نخواهند شد.
در واقع امر می توان نتیجه گرفت که در این کشورها نقش نخبگان سیاسی و ایدئولوگهای آرمان گرا به پایان خود نزدیک شده است. نخبگان فرهنگی و معنوی ئیز تبدیل به متخصصین و محققین در حوزه علمی و تخصصیشان شده اند. در این میان آنچه که عمل می کند و تعیین کننده است قواعد بازار آزاد است که دیگر مرزی نیز نمی شناسد.
در این پروسه که اکثر کشورهای پیشرفته و در حال رشد در حال عبور از آن هستند، سوسیال دمکرات ها و رهبران انقلابی و روشنفکران آرمان خواه جای خود را به تکنوکراتها و متخصصین داده اند و نخبگان فرهنگی و معنوی نیز بجای پاسداری از ارزشهای اخلاقی و فرهنگی مورد اعتقادشان، مناسبات قدرت را ترک کرده و به کرسی های دانشگاهیشان بازگشته اند و جای خود را به ارزشها و اخلاقیات بازار آزاد داده اند.
این روند در نظام جمهوری اسلامی نیز در حال تحقق است، نخبگان فرهنگی و مدافعین اسلام و روحانیت یا مناسبات قدرت و سیاست را ترک کرده اند و یا تبدیل به آلت دست نخبگان اقتصادی و مالی شده اند. نخبگان سیاسی نیز که زمانی ایدئولوگهای انقلاب اسلامی بودند یا مجبور به ترک صحنه سیاست شده اند، یا در حصرند و یا تبدیل به عامل دست تکنوکراتهای اصولگرای این نظام شده اند.
اما یک حوزه قدرت است که هیچگاه تحت سلطه این نخبگان تازه بدوران رسیده در نیامده است. این حوزه قدرت بنا بر خصوصیت و جایگاهش در واقع امر در تضاد بنیادی با اجبارات و الزاماتی که نخبگان سیاسی و اقتصادی و حتی فرهنگی و اخلاقی تعیین و تحمیل می کنند قرار دارد. این قدرت، قدرت گفتمانهای روز و راهگشا است که نه خود را در بند الزامات ایدئولوژیک می اندازد و نه مجبور و متعهد به الزامات و شرایط اقتصادی و یا اعتقادات و باورهای فرهنگی و دینی است. گفتمانهایی که توسط روشنفکران (انتلکتوئلها) می بایست خلق و طرح شوند. در واقع روشنفکران با طرح این گفتمانها است که حوزه جدیدی از قدرت را در جامعه خود ایجاد می کنند که آنرا می توان حوزه قدرت گفتمانهای روز نامید. وظیفه اصلی روشنفکران نیز پاسداری از این حوزه و حفظ استقلال آن است.
در جامعه ما از گذشته های دور تا کنون روشنفکران ما بجای پرداختن به وظیفه گفتمان سازی و پاسداری از حوزه قدرت گفتمان های خود، بدلیل شرایط سیاسی خاص کشورمان، که هموراه زیر سلطه استبداد بوده است، عمدتا فعال سیاسی و حزبی نیز بوده اند که در صورت موفقیت در پیشبرد اهدافشان تبدیل به نخبگان سیاسی و حزبی و سپس تکنوکرات شده اند. این عادت به کنشگری سیاسی باعث شده است که اکثر روشنفکران ما خواسته یا نا خواسته در گیر تضادها یی شوند که بین سه حوزه قدرت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در جریان است و توسط نخبگان و الیت این سه حوزه پاسداری و هدایت می شود.
در انتخابات پیش رو نیز اکثر فعالین سیاسی که سابقه روشنفکری نیز دارند بجای تلاش برای طرح گفتمانهای ئو، خلاق و راهگشا و بجای تعمیق این گفتمانها و کار تخصصی روی آنها تمام انرژی خود را روی انتخابات آینده گذاشته اند. در حالیکه کشور و بویژه نسل جوان ما بیش از هر زمان دیگری نیازمند گفتمان و ایده های جدید در زمینه های اقتصادی، آموزشی، مذهبی، هویت ملی و تاریخی است. پراگماتیسم حاکم بر نیروهای اصلاح طلب، جریانهای ملی مذهبی و نوگرایان دینی و مشغولیت دائمی آنان با سه حوزه قدرت سیاسی، اقتصادی، اخلاقی و نخبگان و تازه بدوران رسیدگان آن باعث شده است که از این روشنفکران و کنشگران گفتمانهای جدید و خلاقی دیده نشود. که البته همین واقعیت در رابطه با نیروهای سکولار و غیر مذهبی نیز صادق است.
حوزه قدرتِ گفتمانهای نو و خلاق اکنون بیش از هر زمانی بی محتوا تر و بی صاحب تر است. کنشگران سیاسی ما بدلیل تمرکز بیش از حد بر وقایع روزمره و شرایط سیاسی روز ایران و بعلت درگیر شدن بی وقفه در تضادهای جناحی این رژیم، بیش از هر زمان دیگری دستشان خالی از گفتمانهای نو و تعمیق یافته است و سالها است که گفتمانها و مدلهای قدیمی را تکرار می کنند.
آیا تاکنون تلاشی سازمان یافته از سوی این کنشگران سیاسی (البته بجز رصد گری رفتارهای جناحهای داخلی این رژیم و پیش بینی روند تحولات آینده آن) در جهت ارائه یک برنامه مشخص برای حل بحرانهای اقتصادی، اتمی و بین المللی جمهوری اسلامی دیده ایم، و یا اینکه همه چیز منوط شده است به جابجایی در سطوح بالای قدرت سیاسی این رژیم ؟ آیا این نحوه ورود همان روش قدیمی تحولات از بالا و براندازی سیاسی را بخاطر نمی آورد؟

http://haghaei.blogspot.com