دو شعر تازه


علی عبدالرضایی


• این درختِ خشک
چگونه خود را برگزار کرده که این قدر
این قدر زیرِ باران برقرار مانده؟
(انار) ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۶ خرداد ۱٣۹۲ -  ۶ ژوئن ۲۰۱٣


 
 

« ویرایش اول »


ما که اول نداشتیم
یکی در میان
یکی با یکی تنها گذاشته ایم و گذشته ایم
یکی در میان
پا در میانی کرده یکی
در میانِ میدان و با من گذاشته در میان
که از بستگانِ دور یک خیابانی
فامیلِ نزدیک کوچه ای
تازه برگشته از جنگ
که دیگر دلش نمی خواهد
دلت را می خواستم چکار!
از بس که سوراخ سوراخ بود
حتی به دردِ سیخ هم نمی خورد
تا کبابش کنم سلطانی
یکی در میان
گوشت و گوجه ی قفقازی
که سوخته باشد زیرِ آتش و تیراندازی
یکی در میان
نشسته باشد یکی در تو
خودش را کرده باشد خالی
مثل آسمانِ بعد از باران
که حالا پُرش کرده باشند از شب
شبی که پُر شده باشی
از سیاهترین تاریکش
که ساعتی ست پیش از ورودِ روز
تو سوخته بودی و من ساخته بودم با تو
امیدی بود هنوز
که باردارت کند
یکی در میان
با تو باید در میان می گذاشتم
میان ما هیچ نیست
جز همین میدانی
که می دانی
هنوز ماشینم دورِ آن دور می زند که سوارت کند
تو عابری اما من پیاده ام
بین این دو سطر
بوی تو پیچیده
پیچانده ای مرا
دورِ این میدان
و در نمی آیی
مثل شعری که باید دوباره بنویسم
بیا از اول شروع کنیم
ما که آخر نداشتیم



« انار»

این درختِ خشک
چگونه خود را برگزار کرده که این قدر
این قدر زیرِ باران برقرار مانده؟
اناری را که بر دار مانده
چرا یکی بچلاند که نمی داند؟
دیگر نمی آید
بارانی که در این شعر باید بیاید
و زندگی    این لالائیِ کوتاه    بالاخره خوابم می کند
بر صفحه ای که عمری در نمی دانم گشت
چقدر بنویسم
شعری را که هرگز نخواهم نوشت؟
قطعن گروهِ خونی ِلندن که حتمن باید اُ باشد یا به من نمی خورد
که هی می روم زیر ِباران و آب می خورم
عجب سماعی دارد این فکر که در سر دارم
یکی بیاید
باز دارد این صوفی را که هی چرخ می خورد در سرم
بارانی که دارد می آید
دیگر به شعرم نمی آید
این ملعون
اشکِ همه را درآورده ست
این باز پرس
اینکه از ابرهای بالای سر ِلندن
اینهمه حرف می کشد بیرون
آیا کسی آن بالا بیکار است
یا حقیقت دارد
که باران دارد هنوز می بارد؟
ما همه می میریم
پس چیزی تمام نمی شود      افسوس!

...
لینک صدای این شعرها در یوتیوب
www.youtube.com