اتوبان و توسعه به سبک رضاخان


مزدک دانشور


• دریغ از شهری که ملیونها انسان سالهای سال "به رغم ساطورهای خون چکان و گلهای سربین"، در آن رژه رفتند و فریاد آزادی و برابری سردادند و اکنون برخی از ساکنانش برای شهردارهای اقتدارگرا راه باز می کند. دریغ آنکه در برابر روبیده شدن شهر، سلطه ی ماشین و جباریت بتن، نوایی برنمی خیزد. دریغ آنکه توسعه به سبک رضاخان هنوز طرفداران بسیاری در میان تحصیلکردگان شهری دارد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۰ خرداد ۱٣۹۲ -  ۱۰ ژوئن ۲۰۱٣


آمستردام شهر غریبی است به خصوص که به عنوان یک دانشجوی جهان سومی وارد آن بشوی و ناگاه اینهمه تفاوت فرهنگی ببینی. از داستان محله ی چراغهای قرمز و بوی بنگ و چرس در گوشه کنار شهر گرفته تا بوسه هایی که زوجهای همجنس از هم می گیرند و پوسترهای تبلیغی که به ضربِ بدنهای لخت، نگاه به سوی خود می کشند. اما در این شهر کوچک هشتصد هزار نفری (به تقریب) از فرهنگ، بیش از هر چیز گالریها و موزه ها و آثار هنری به چشم می آید؛ گالریهای لوکس که فقط با بلیطهای گران قیمت می توان پا به آن گذاشت یا دیوارنگاریهای رایگان که تا چشم کار می کند ریلهای مترو را بدرقه کرده است. یکی از این آثار هنری رایگان، کولاژی است که بر دیوارهای ایستگاه مترویی نقش شده است. ایستگاهی که نام فتح آخرین بر ناپلئون را به دوش می کشد و آغازگر خیابانی است که هیچ سنخیتی با آمستردام مرکزی ندارد. آمستردام مرکزی شهری است پر از برزنهای آشتی کنان با خانه های قدیمی و لی‌لی‌پوتی که می توان تبار و تاریخ صاحبانش را از نمای آنها دریافت و در کوچه های دوارش به آسانی گم شد؛ اما این خیابان، خیابانی است به صافی یک خط کش که ساختمانهای بزرگ مکعب-مستطیلی با دیوارهای بتونی و پنجره های یک اندازه ی کندویی شکل در امتداد آن قد افراشته اند. ساختمانهایی که می توانند در نیویورک باشد یا در تهران، هر جا که باشند البته زشتی و ناهمگونی شان با بافت زنده ی یک شهر بوهمیک به چشم می آید. این دیوارنگاره داستان "آمستردام شهری که بود" را تعریف می کند. آمستردامی که مدرن گراهای بزرگراه دوست، علاقه ای به آن نداشتند. منطق آنها این بود که باید کهنه را کوبید و نو را به جای آن گذاشت. هویت شهر چه اهمیتی دارد؟ بگذار اتوبانی را تا دل این شهر شلوغ بکشیم تا ماشینها به سادگی از آن عبور کنند. چرا باید ترافیک داشته باشیم وقتی می توان خیابانهای تنگ و ترش را خراب کرد و به جای آن آسفالت و بتن جاودان کاشت؟ چرا باید هزینه کرد برای این خانه های فکسنی و از مد افتاده وقتی می توان برجهای سیمانی برافراشت و برای کارمندان لانه های زنبوری ساخت تا در آن بگنجند و بهتر استثمار شوند؟ این منطق مدرنیستها بود که جرثقیلها را به سراغ خانه های قدیمی فرستاد تا آنها را بکوبند و خاطره و فضای شهری را از آن بگیرند و این کولاژ نیز حکایت ایستادگی شهری ست در برابر منطق فرمایشی و از بالا. سنگ کوبی که دیوارها ی کهنه را فرومی کوبد. پلیسهایی که به نظاره ی خرابه ها ایستاده اند. و دیواری که پشت دیوار وجود دارد و چهره ی کودکی که با نگرانی و از سوراخ دیوارها به آینده می نگرد. آینده ای بدون هویت که نشانی از پدر و مادرش در آن نیست و فقط نشانه های از همسان سازی در خود دارد. او دیگر فرزند یک متروپل است. متروپلی با خطهای موازی و خطوط شکسته، دیوارهای بتونی، برجهای شیشه ای و ماشینهایی که خیابانها را پرکرده اند. منطق سود و سرمایه اما در همانجا متوقف شده است. در همان میدان واترلو، این خیابان پایان می گیرد و تابلوی ایستی در برابر آن گذاشته می شود.

شهردار تهران و منطق ماشین

برای کسانی که در شمال شرق تهران کار می کنند یا منزل دارند، کارگاه عظیم دو بانده کردن اتوبان صدر کابوسی بزرگ است. با بستن اتوبان صدر تقریبا ترافیک آن منطقه مختل شده است و این اختلال برای مدت دوسال است که گریبان منطقه را گرفته است. البته پروژه های شهری دردسرهایی برای ساکنین هر منطقه ایجاد می کند ولی پس از پایان گرفتن آن منفعت بیشتری از سابق را به ساکنان آن منطقه یا شهر می رساند. اما نگاه شهردار مدرنیست ما نگاهی از بالاست. او بتن و آسفالت و جرثقیلهای بزرگ را می شناسد و برای پروژهای عظیم منطق سود و سرمایه را در اولویت قرار می دهد. او می خواهد کارخانه های اتوموبیل ساز وطنی و یا وارد کنندگان عمده ی پورشه ها و لندکروزها از او راضی باشند. او برای آلودگی هوای شهری یقه می دراند اما برای ماشینها راه می سازد. اتوبانهایی که چند صباحی از شدت ترافیک می کاهند و پس از آن با ورود اتوموبیلهای جدید انباشته می شوند و ترافیک شهری را دوصدچندان می کنند. او فضاهای شهری را تکه تکه می کند و هویت را از آنان می گیرد تا راه برای ماشینها بازتر و بازتر بشود. البته در اینکار او نه فقط مورد حمایت سود و سرمایه است که بخش مصرف زده ی طبقه ی متوسط شهری نیز از او حمایت می کنند. تفرد و خودخواهی آنانی که با ماشینهایشان تجلی می یابد به دنبال مکانی است تا به جلوه در آید و قابل عرضه شود. حبابهایی از آهن و شیشه که جدایی و تمایز را فریاد می زند، مورد تمنای این قشر است. آنها هم برای چنین بزرگراههایی هورا می کشند و شهر تکه تکه شده و آلودگیهای متعاقب آن نمی اندیشند. باید به آنها حق داد که اگر روزگاری برای میرحسین موسوی هورا می کشیدند و سبز می شدند امروز برای قالیباف سرودست بشکنند و یا در بهترین حالت علاقه یشان را مخفیانه در برگه های رأی بنویسند.
دریغ از شهری که ملیونها انسان سالهای سال "به رغم ساطورهای خون چکان و گلهای سربین"، در آن رژه رفتند و فریاد آزادی و برابری سردادند و اکنون برخی از ساکنانش برای شهردارهای اقتدارگرا راه باز می کند. دریغ آنکه در برابر روبیده شدن شهر، سلطه ی ماشین و جباریت بتن، نوایی برنمی خیزد. دریغ آنکه توسعه به سبک رضاخان هنوز طرفداران بسیاری در میان تحصیلکردگان شهری دارد. تا خودبیگانگی انسانها تا این حد ژرف است البته که می توان برای چماقداری که اعتراضات دانشجویی را از کف خیابان جمع می کند و شهر را می کوبد تا برای ماشین راه بازکند هورا نیز کشید...