رأی دادن یا رأی ندادن، مسأله این نیست! - محمد نوری‌زاد



اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲٣ خرداد ۱٣۹۲ -  ۱٣ ژوئن ۲۰۱٣


به همه‌ی کسانی که از من می‌پرسند رأی بدهیم یا نه، می‌گویم: بروید رأی بدهید. حتماً. که سرنوشت یک قوم توسط خودِ‌‌ همان قوم رقم می‌خورد. ازخودم که می‌پرسند: رأی می‌دهی یا نه؟ می‌گویم: نه. می‌پرسند: دلیلش؟ می‌گویم: دلیلش به درونِ وامانده‌ی من مربوط است. که نمی‌تواند با خودش کنار بیاید وهمان خودِ خود را زیر پا بگذارد. یعنی دل من با آن همه توصیه‌ای که در باب بخشایش می‌کند، خود نمی‌تواند چشم بپوشد و بگذرد.
من انتخابات را تحریم نمی‌کنم. هرگز. و نیز اما نمی‌توانم شناسنامه‌ام را بردارم و اسم کسی را روی برگه‌ای بنویسم و در صندوق بیندازم و با انگشتِ رنگی از محل اخذ رأی بیرون بیایم. چرایش به درون خراش‌خورده‌ی من مربوط است. و به چشمان بی‌گناه جوانانی چون عماد بهاور که سال‌ها بی‌دلیل –بی‌دلیل– بی‌دلیل در زندان‌اند. و به جوانان غیوری چون مجید توکلی که سالهاست یک روزهم به مرخصی نیامده‌اند. و به عزیزانی چون سید مصطفی تاج‌زاده که به دستور مستقیم آقا مجتبی خامنه‌ای در تنهایی و رنج و دل‌نگرانی فرو فشرده شده‌اند. و به مجید درّی و سید ضیا نبوی که در متن بی‌گناهی سالهاست به بهبان و اهواز تبعید شده‌اند. بی‌ یک روز مرخصی حتی. و به ژیلا بنی‌یعقوب و همسر زندان‌کشیده‌اش. و به زنان و مردان سیلی‌خورده و ناسزاشنیده. و به آبروهایی که صداوسیما واطلاعات و سپاه پخش آب کرده‌اند.
بله، گرفتاریِ من از این‌جور مقولات است. من آرامش ندارم. خواب ندارم. کله‌های فروشده‌ی حمزه‌ی کرمی و عبدالله مومنی در کاسه‌ی مستراح‌‌ رهایم نمی‌کنند. و هم‌زمان چهره‌ی مخوف بازجویان فحاش که کم‌ترین ناسزای‌شان «بی‌ناموس» است. گرفتاری من به کروبی و به میرحسین و همسرش مربوط است که کسی سراغی از آنان نمی‌گیرد. به خون بی‌پاسخ‌مانده‌ی عزیزان و جوانان‌مان که پهلو‌های‌شان توسط “شعبون بی‌مخ‌ها” دریده شد و مغزشان با گلوله‌ی جناب طائب متلاشی. این‌ها مرا آرام نمی‌گذارند.
باور کنید من شب‌ها از شنیدن صدای ناله‌ی مادر بی‌پناه ستار بهشتی که با شتاب فرزندش را کشتند و همه‌ی صاحب‌منصبان و همه‌ی دستگاه‌ها و به ویژه مجلسیان، خونش را انکار کردند، خواب ندارم. صدای قهقهه‌ی حضرات حجه‌الاسلام طائب و فلاحیان و حسینیان و پورمحمدی و علم‌الهدی و احمد خاتمی و احمد جنتی در گوشم می‌پیچد و آزارم می‌دهد. هرچه به روز رأی‌گیری نزدیک‌تر می‌شویم این قهقهه‌ها بلندترو بلندتر می‌شوند، احساس بدی دارم. احساس مردی که جلوی زن و بچه‌اش لختش کرده‌اند و زیر گوشش زده‌اند و توی صورتش تف کرده‌اند و جلوی‌‌ همان زن و بچه ترتیبش را داده‌اند و حالا کشان کشان می‌برندش تا در گودالی از فضولات انسانی بیندازندش.
من با این احساس آزاردهنده درگیرم. چه کنم؟ با احساس تلخ پول‌های مردم که با هماهنگی مستقیم وزارت اطلاعات به کانادا فراری‌اش داده‌اند، و پول‌هایی که بنا به فرمایش شخص رهبر به حزب‌الله لبنان و سوریه داده‌اند و می‌دهند تا به اسم ما ایرانیان مردم آنجا را بکشند وخون‌شان بریزند و خانه‌ها و زیرساخت‌های کشورشان را ویران کنند.
رأی ندادن من، به تریلی‌های مواد مخدری مربوط است که وزارت اطلاعات جابجا کرده و می‌کند. و به جوانان معتاد و بی‌کار و سرگشته و بی‌آینده‌مان. و به هزار هزار محموله‌ای که سپاه قاچاق می‌کند. و به مادران پارک لاله و مادران خاوران که بی‌پناه و دربه‌درند. من این روز‌ها شرم‌سار مسیحیان و زرتشتیان و یهودیان و سنیان و بهاییان و کمونیست‌های سرزمین خویشم که مطلقاً کسی اسمی از آنان نمی‌برد. این‌ها که برشمردم نمونه‌ای ازهزارهزار مفسده‌ای است که یک رییس‌جمهور -با هر آوازه‌ای که با اوست- مطلقاً نمی‌تواند بدان ورود کند. مطلقاً. این‌ها حوزه‌ی خصوصی بیت مکرم و سپاه و اطلاعات است. ورود نامحرمان به این حوزه ممنوع شده. از سال‌ها پیش.
چه کنم؟ من فردی احساساتی‌ام. و با همین حسّم زنده‌ام. شما بروید رأی بدهید. من اما احساس می‌کنم با رأی دادن، باید روی خودم خط بکشم و با قهقهه‌ی فلاحیان و طائب و جنتی همراهی کنم. باور کنید چهار سال سکوت روحانیان صاحب نام‌مان رنجم می‌دهد. که چرا دراین چهار سال یک جمله‌ی کاری، از مظلومیت مردم و آسیب‌دیدگان‌مان بر زبان نیاورده‌اند. و اکنون همگان را به شوق می‌خوانند. یک رییس‌جمهور غریبه در عالی‌ترین وجه ممکن، بله، به آب و برق مردم خواهد رسید. اما مگر می‌تواند سر به اندرون هزار مفسده‌ای که این روز‌ها بین سپاه و بیت و اطلاعات دست به‌ دست می‌شود فرو ببرد؟ مگر سپاه از لقمه‌ی چرب ریاست جمهوری و اختیارات مطلوب آن چشم می‌پوشد؟ سپاه و بیت و اطلاعات سال‌های تلخی را گذرانده‌اند تا به آرامش رسیده‌اند. به همین دلیل اجازه نمی‌دهند بار دیگر کام‌شان تلخ و حوزه‌ی عمل‌شان محدود شود.
راستی یک رییس‌جمهور با هر توان‌مندی که دارد، می‌تواند تنها یکی از اسکله‌های قاچاق سپاه را تعطیل کند و یکی از سرداران سیری‌ناپذیر را به پادگانش برگرداند؟ اگر من نمی‌توانم رأی بدهم دلیلش اینجور قضایاست. قضایایی که به خود من –آری به خود من– مربوط است. شما اما بروید رأی بدهید. شاید رأی‌های شما به هم پیوست و رودی ساخت و بنیان‌های تباهی را از جا کند و کویر خشک انسانیِ این سامان را آبیاری کرد.

منبع: وبسایت شخصی نویسنده