ریشههای استعماری صهیونیسم
جفری ویتکرافت - ترجمه: م .مهران
•
با آنکه با آموزه دیوار آهنین و مشت آهنین، یک کشور یهودی پدید آمد و ۶۰ سال دوام آورد، اما گفتن اینکه این پدیده با این کارکرد چگونه میتواند پایدار بماند، آسان نیست. یا شاید خود را با این زبانزد معروف کینز وفق داده است؛ وقتی که پرسیدند در درازمدت وضع چه خواهد شد؟ گفت: «در درازمدت، همه ما مردهایم.»
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۶ خرداد ۱٣۹۲ -
۱۶ ژوئن ۲۰۱٣
تونی جود، در آخرین ماههای پیش از مرگ تاسفبارش در اوت ۲۰۱۰ با تیموتی اسنیدر، دوست و همکار تاریخدان خود گفتوگوئی انجام داد. این گفتوگو پس از مرگ جود، تحت عنوان ملاحظات سده بیستم در باره "سیاست اندیشهها" منتشر شد. واین موضوع کتابی بود که جود، پس از جنگ نوشتن آن را آغاز کرد. این کتاب روایت ارزشمندی از اروپای پس از ٨ مه ۱۹۴۵ بود. اما جود میدانست که عمرش برای نگارش آن کفاف نخواهد داد. برخی ازاین ایدههای سیاسی بویژه صهیونیسم، برخود او اثر گذاشت. جود در دوره دانشآموزی و دانشجوئیاش در لندن و کمبریج، نه تنها یک هوادار مومن بلکه عضو فعال یک گروه کوچک سوسیال- صهیونیستی بنام Dror بود. و تابستانها در یک کیبوتص کار میکرد . در سال ۱۹۶۷درست در لحظات خطرناک آغاز جنگ ششروزه اسرائیل و اعراب، به اسرائیل رفت.
داستان سرخوردگی جود از اسرائیل و صهیونیسم معروف است. جود در سال ۲۰۰٣ در مقالهای در نشریه بررسی کتاب نیویورک، صهیونیسم را بمثابه جلوهای از ناسیونالیسم اواخر سده نوزدهم مورد بررسی قرارداد، ناسیونالیسمی که در سده بیستویکم – که دوره مرزهای گشوده و هویتهای چندگانه است- به گرایشی ناسازگار با زمانه خود بدل شد. جود، در ملاحظات سده بیستم، دیگربار بهتفصیل به این مسائل میپردازد و این موضوع، بخصوص یکی از بخشهای چشمگیر و جالب این گفتگوست. او بهرغم تلقیهای اولیهاش از وجوه سوسیالیستی صهیونیسم، میگوید" من وقتی به گذشته مینگرم میبینم که باید واقعگرائی موشکافانه و روشنبینانه مستتر در نقد ژابوتینسکی را ارج نهاد."
امروز شاید بسیاری از خوانندگان نیویورک تایمز و واشنگتن پست نیز ولادیمیر ژابوتینسکی را به نام نشناسند، چه رسد به آمریکائیان دیگر(حتی آنهائیکه بشدت از اسرائیل حمایت میکنند). ژابو در سال ۱۹۴۰ در وضع و حال یک شخصیت تاریخی گوشهگیر در یک اردوی آمادگی (Training Camp) نزدیک نیویورک، درگذشت. بقول یک تاریخ دان اهل افریقای جنوبی، اگرچه نوشتههای او از رویدادهای دور سخن میگویند، اما «همچنان مسائل امروزند». درحالیکه مقالات جالبی نظیر«سیاست نوین اسرائیل و سرنوشت فلسطین» نوشته اکیوا الدار، دراین مجله، هرچند تصویر روشنی از مسائل امروز به ما میدهند، اما این مقالات را بخودیخود و بدون درک آن پیشینه نمیتوان فهمید. آنچه را که زمانی ژابوتینسکی گفت و انجام داد، ۹۰ سال پس از پایهگذاری سازمان صهیونیستی نوین او یعنی «تجدیدنظرطلب»(Revisionist ) همچنان موضوع روز است.
مرگ او میتوانست مدتها پیشتر روی داده باشد، اما شبح او همچنان در گشتوگذار است. در سالهای ۱۹۴۶تا ۱۹۴٨، ایرگون، نیروی مسلح تجدیدنظرطلبان – یا بهزعم انگلیسیها و نیویورکتایمز آن زمان: «تروریستها» – درگیر مبارزهای قهرآمیز علیه انگلیس و اعراب بود. مناخیم بگین رهبر ایرگون بود، هم او که در سال ۱۹۷۷نخستین کسی بود که از جناح راست به نخستوزیری اسرائیل رسید و به سلطه سیساله حزب کار پایان داد. دوتن دیگر از سیاستمداران برجسته اخیر اسرائیلی یعنی اهودالمرت نخستوزیر پیشین و سیپی لیونی وزیر امور خارجه اسبق از درون فعالان ایرگون سر برآوردند. عکس ژابو در جلسات حزبی لیکود به دیوار آویخته است. بنیامین نتانیاهو رهبر فعلی لیکود و نخستوزیر اسرائیل، پیوند شخصی مستقیمی با او دارد. شاید یهودیان آمریکا که به حمایت خود از دولت یهودی اسرائیل ادامه میدهند، هیچگاه کلمهای از او نخواندهباشند، اما اگر بخوانند ممکن است به دردسر بیافتند. حرفهای ژابو مسائل جاری امروز است.
ژابوتینسکی در سال ۱٨٨۰در یک خانواده یهودی مرفه و بافرهنگ در اودسا بدنیا آمد. اما دوره جوانی او مصادف با شرایطی بود که در شهر زادگاه او، تبلیغات سوء و تحریف اهداف اندیشه جهانوطنی، تالان و قومکشی یهودیان را دامن زده بود. این تجربه تلخ، ژابوتینسکی را به تندروی کشاند و او را به یک یهودی ناسیونالیست یا صهیونیست بدل کرد. او برای ترویج افکار خود به سراسر اروپا سفر کرد. ژابوتینسکی میتوانست به زبانهای بسیاری روان و رسا سخن بگوید و بنویسد. یکی از این زبانها، عبری- درساختار نوین ادبی آن- بود و او به ابداع این ساختار کمک کرد. از میان بسیاری از دانستنیها درباره ژابوتینسکی که ممکن است دیگر در میان طرفداران لیکود فراموش شدهباشد، یکی هم ترجمههای او از داستانهای شرلوک هولمز به زبان عبری است. بهرحال این علامه زباندانِ جامعالاطراف، شاید یکی از نوابغ اصیلی که جنبش صهیونیستی پدید آورده است، باشد.
در جریان جنگ جهانی اول او به سازماندهی لژیون یهودی، که درکنار ارتش انگلیس علیه امپراتوری عثمانی میجنگید، یاری رساند و سپس در همین لژیون خدمت کرد و تا هنگام فروپاشی امپراتوری عثمانی در فلسطینِ تحت سلطه انگلیس ماند. در نوامبر ۱۹۱۷ حکومت انگلستان اعلامیه بالفور را در حمایت از حق برخورداری یهودیان از سرزمینی ملی در فلسطین، صادرکرد، با این شرط مزورانه و حتی محال که «هیچ اقدامی به زیان حقوق مدنی و مذهبی جوامع غیریهودی ساکن فلسطین صورت نخواهد گرفت.» اما انگلیسیها همینکه براین سرزمین حاکم شدند، از تعهدات بیخیالانهای که داده بودند پشیمان شدند و از حکومت بر کشوری مرکب از دو جامعه ناسازگار ناامید شدند.
بلافاصله پس از اعلام قیمومت انگلیس بر فلسطین، آتش خشم اعراب زبانه کشید. ژابوتینسکی، ساکنان یهودی را به مقاومت در برابر اعراب و توسل به خشونت در برابر خشونت برانگیخت. او در سال ۱۹۲٣ با گسستن از جریان اصلی جنبش صهیونیسم، سازمان نوین صهیونیستی را پیریخت و آموزه تجدیدنظرطلبی را پیش کشید. با توجه به اینکه شمار آمریکائیانی که نام ژابوتینسکی را شنیدهاند، اندکند و همه اسرائیلیها هم او را نمیشناسند، این را باید روشن کرد که چه چیز قرار بود توسط تجدیدنظرطلبان مورد تجدیدنظر قرارگیرد. این واژه فوقالعاده متغیر و انعطافپذیر به اشکال مختلف کاربرد داشته است. چه برای شکلی از مارکسیسم آلمانی پایان سده نوزدهم و چه برای گروهی از تاریخدانان ایرلندی پایان سده بیستم. اما در حوالی سالهای ۱۹۲۰، در مورد ملیگرایانی که خواهان تجدیدنظر و یا لغو تصمیمهای ناظر بر روند تجزیه کشور خود بودند، بکاررفت. تجدیدنظرطلبان مجار خواهان لغو پیمان ۱۹۲۰ تریانون شدند که بنظر آنها موجب بروز خشونتبارترین و ظالمانهترین انشقاقها در قلمروی تاریخی مجارستان شد.
یک سال پس از امضای پیمان تریانون، وزیر امور مستعمراتی بریتانیا، به تجدید آرایش سیاسی سرزمینی پرداخت که از شمال به ترکیه و از جنوب به عربستان محدود میشد. یعنی مناطقی که متحدان غربی، خودسرانه و بزور از پیکر امپراطوری عثمانی جدا کرده بودند. دوره کوتاه تصدی وینستون چرچیل در وزارت امور مستعمراتی (از فوریه ۱۹۲۱تا اکتبر ۱۹۲۲) اهمیتی قطعی دارد. دورهای که پیامدهای نگرانکنندهای داشت. بریتانیا منطقه وسیعی را تصاحب کرد که از شرق به میاندورود میرسید و از غرب به فلسطین. چرچیل در ماه مارس ۱۹۲۱ همایشی در قاهره برگزار کرد و درآن دو تصمیم ضد و نقیض گرفت.
میاندورود قلمروی مستقلی شد که عراق نام گرفت و ملک فیصل از خاندان هاشمی پادشاه آن شد. باوجود اینکه این کشور جدید، همچنانکه چرچیل در پارلمان انگلیس گفت «بیش از حد انباشته از سیاستمداران و روحانیان مغرور و ستیهنده بود.» (و هرچه هم که عوض میشد، انگار همانی بود که بود)، ملغمهای شد از شیعه و سنی و کرد. ایجاد یک چنین کشوری در کتاب کریستوفر کاتروود، تحت عنوان بامسمای «بلاهت وینستون» به روشنی توصیف شدهاست. اما از سوی دیگر، چرچیل آنچه را که فلسطین نام گرفته و از مرز عراق تا دریای مدیترانه گسترده بود، را نیز تجزیه کرد. بخش شرقی آن که بزرگتر بود اردن نام گرفت، که قلمروی پادشاهی ملک عبداله برادر فیصل شد. همه صهیونیستها از این تقسیم نگران شدند. چون به برپائی کولونیهائی از خود در شرق و غرب رود اردن چشم داشتند، اما خایم وایزمن، رهبر سازمان جهانی صهیونیستی، تاسف خود را بطور خصوصی ابراز کرد و از سیاست همکاری با بریتانیا دست کشید.
در مقابل، ژابوتینسکی برای فسخ و یا تجدیدنظر در تقسیمات ۱۹۲۱ و با شعار قاطع ایجاد «یک کشور یهودی با اکثریت یهودیان در دو سوی رود اردن»، دست به مبارزهای آشکار زد. اما این صرفاً برنامه و تشکیلات ژابوتینسکی نبود که مشی او را متمایز و مشخص میکرد، بلکه همچنین تحلیلهای جسورانه او نیز بود که در مقاله «دیوار آهنین» در سال ۱۹۲٣ منتشر کرد.
ژابوتینسکی نوشت : «هیچ توافق داوطلبانهای میان ما و اعراب فلسطینی نمیتواند وجود داشته باشد...کسب رضایت داوطلبانه اعراب فلسطین برای تبدیل "فلسطین" از یک کشور عربی به کشوری با اکثریت یهودی اساساً ناممکن است.» او گفت: هرکس باید آگاه باشد که مهاجرنشینی و مستعمرهسازی در جاهای دیگر چگونه پدید آمدهاست. در هیچ جا «حتی یک نمونه از مستعمرهسازی نمیبینید که با رضایت مردم بومی تحققیافته باشد. یکچنین پیشینهای وجود ندارد. جمعیت بومی اعم از متمدن یا غیر متمدن، همیشه سرسختانه در برابر استعمارگران مهاجر مقاومت کردهاست. قطع نظر از اینکه متمدن بوده باشد و یا وحشی.»
این اعتقادات شالوده زندگی و کارنامه ژابوتینسکی بود. هنگامیکه ژابو برای پیشبرد امر خود با شور و حرارت تمام از فلسطین تا اروپا و آمریکای شمالی و افریقای جنوبی تبلیغ میکرد، بتار(Betar) ، جنبش منسجمی که او از جوانان شکل داده بود، مبارزهای طولانی را برای ایجاد دولتی با اکثریت یهودی، براه انداخت. در سال ۱۹۲۹ خشونت در فلسطین بالا گرفت. تجدیدنظرطلبان تظاهراتی را پای دیوار غربی اورشلیم سازمان دادند. همچنانکه دیدار آریل شارون از کوه معبد(حرمالشریف)، در سپتامر سال ۲۰۰۰ ، موجب تسریع دومین موج انتفاضه شد، تظاهرات یهودیان شورشهای ضدیهودی را دامن زد. بهنظر مقامات عالیرتبه انگلیسی در فلسطین، تجدیدنظرطلبان «آگاهانه بر وضعیت مشاجرهانگیز دیوارغربی انگشت گذاشتند و از آن حداکثر بهرهبرداری را کردند تا یک مساله مذهبی را به موضوعی سیاسی بدل کنند.»
ژابوتینسکی در نامهای به نشریه تایمز لندن در سپتامبر ۱۹۲۹، اتهام «افراط گرائی» را رد کرد. او تقصیر را بهگردن مقامات بریتانیائی انداخت که از خشونت اعراب جلوگیری نکردهاند، و افزون براین انگلستان را بخاطر بیقیدی در اجرای آنچه او «موازین قیمومت» مینامید، مورد نکوهش قرار داد؛ «آنچه را که تجدیدنظرطلبان مطالبه میکنند، چیزی جز رعایت موازین قیمومت و تفویض اختیارنیست. معنای قیمومت، رسیدگی به امرمهاجرت پردامنه یهودیان و دفاع از آن برای ایجاد کشوری یهودی طی یک دوره مقتضی است.» تجدیدنظرطلبان خواهان «ایجاد یک رژیم مستعمراتیاند.»
یکی دیگر از مقامات بریتانیائی طی نطقی آتشین با پشیمانی و تاسف گفت : «سخنان ژابو منطقی و رساست اما بیتردید مواضع او دررابطه با نظم و قانون خطرناک است.» این ارزیابی درست بود. دولت انگلیس، ژابوتینسکی را تحت پیگرد قرار نداد، اما هنگامیکه او به افریقای جنوبی سفر کرد به او دیگر اجازه ورود به فلسطین را نداد. او اورشلیم را دیگر هرگز ندید. ژابوتینسکی مسافرتی به لهستان کرد، تجدیدنظرطلبان آن دیار را دلگرم کرد و درعین حال هشدار داد که یهودیان اروپای شرقی درآستانه یک فاجعه قرار دارند. او سپس به آمریکا رفت و در اوت ۱۹۴۰ در آنجا درگذشت.
ژابوتینسکی چندی پیش از مرگش، محقق جوانی بنام بن صیون نتان یاهو را که مورخ سرشناسی درزمینه تاریخ سدههای میانه بود، بعنوان منشی شخصی خود بکار گمارد. نتان یاهو تا پایان عمر درازش تجدیدنظرطلبی دوآتشه ماند. واکنش زننده و اهانتآمیز او نسبت به غیرخودیها، درگفتگوی شامی که با دیوید ریمنیک، سردبیر وقت نیویورکر داشت، این روزنامه نگار را حیرت زده کرد. نتان یاهوی پیر، عربها، لیبرالهای اسرائیلی وجناح معتدل نومحافظهکاران آمریکا را تحقیر میکرد. او سال گذشته در ۱۰۲ سالگی درگذشت . سه فرزند داشت: نخستین فرزندش، جاناتان، فرمانده کماندوهای مهاجم اسرائیلی در عملیات نجات گروگانها در انتبه در سال ۱۹۷۶ بود که با کشتهشدنش در این یورش ، برای اسرائیلیها به قهرمانی بدل شد. سومین فرزند او پزشک و نویسنده است، و دومین فرزند، بنیامین نتانیاهوست که ممکن است امروز ادعا شود که وارث ژابوتینسکی است.
بنیامین نتان یاهو را امروز عموماً رهبر راستها می شناسند (هرچند او در مقایسه با لیبرمن و دیگرانی که در سالهای اخیر بقدرت رسیدهاند، ممکن است معتدل بنظرآید )، سیاست اسرائیل سالیان سال با دو جناح راست و چپ و تجدیدنظرطلبان دستراستیای معرفی شدهاست که چندان خوشنام نیستند. وضع از سالهای دهه ٣۰ چنین بود. با ظهور فاشیسم خطوط سیمای ژابوتینسکی هم بعنوان یک فاشیست آشکار شد، و این را مخالفان صهیونیست او بارها گفتند. رابی استیفن وایز که یک یهودی لیبرال سرشناس آمریکائی بود، تجدیدنظرطلبی را «نوعی فاشیسم» خواند. و همزمان، دیوید بن گوریون – رهبر حزب کارگری صهیونیست، که بعدها موسس و اولین نخست وزیر کشور اسرائیل شد- در محافل خصوصی، ولادیمیر ژابوتینسکی را «ولادیمیر هیتلر» مینامید. و این البته چندان دور از ذهن نبود. در همین رابطه باید افزود که ژابو نیز خود را یک لیبرال طرفدار اقتصاد بازار با گرایشی آنارشیستی و سخنگوی تجدیدنظرطلبی، میشمرد، و بشارت میداد که «یهودیه ازدل آتش و خون دیگربار برخواهد خواست.» این شعار، رژه خاکستری پوشان بتاریم (جنبش دست راستی جوانان صهیونیست، که در سال ۱۹۲٣ توسط ژابوتینسکی ایجاد شد) را جلوی چشم میآورد و طنین هراس انگیزی در عصر خود داشت.
اینکه چرا بسیاری از نویسندگان چپ در نوشتههای خود از ژابوتینسکی تعریف کردهاند، درخور توجه است. جود که خود را سوسیال- دموکرات میدانست، نیز از این شمار بود. او با نگاهی به گذشته، صهیونیسم سیاسی را میدید که توسط تئودور هرتسل شکل گرفت و دیگرانی را میدید که به «تاریخ، بمثابه داستان پیشرفت آدمی و بستری که در آن هرکس میتواند جایگاه خود را بیابد»، مینگریستند. هرتسل خوشبینانه فکر میکرد که میتوان یک کشور یهودی به یاری مردمی که در آنجا میزیند پدید آورد. اما این نگرش بظاهر روشنبینانه، بعنوان یک توهم محض توسط ژابوتینسکی رد شد. بنا به روایت جود «آنچه یهودیان درفلسطین در پیاش بودند، نه تامین ترقی و پیشرفت بلکه ایجاد یک حکومت بود. وقتی یک حکومت برپا کنید، یک انقلاب برپا کردهاید، و یک انقلاب، برندگانی خواهد داشت و بازندگانی. این ما یهودیان هستیم که برندگان آن خواهیم بود.» همچنین، پری آندرسون، نویسنده نشریههای چپ جدید و اوکلا، که یکی از سرشناسترین مورخان مارکسیست نسل خود بود، گفتهاست که روایت تجدیدنظرطلبانه بسیار عقلانیتر از ارزیابی حزب کار صهیونیستی بود. به احتمال قوی ژابوتینسکی و پدر نتان یاهو مورد نظر او بودهاند. ژاکلین رُز محقق انگلیسی دانشگاه کوئین مری لندن نیز با نظر تحسینآمیزی درباره رمان «پنج»، اثر ژابوتینسکی و بطورکلی آوازه ادبی او اظهارنظر کرده است. و مضحک ترین همه اینها آوی شلایم، مورخ انگلیسی-اسرائیلی و استاد دانشگاه اکسفورد است.
شلایم در سال ۲۰۰۱ برای گفتگو درباره آخرین کتاب خود «دیوار آهنین»، مهمان برنامه رادیوئی «آغازهفته» (برنامه صبحهای دوشنبه بی بی سی) بود. موضوع گفتگو رابطه میان صهیونیستها و اعراب، اسرائیلیها و فلسطینیها بود. در آن موقع، میزبانی برنامه با مجری تندخوئی بنام جرمی پاکسمن بود، و همه فکر میکردند که از دید پاکسمن (و یا پژوهشگران دستیار او)، شلایم باید آدمی صلح جو و یا اصولگرا باشد، همچنانکه در زندگی خصوصیاش نیز بود. شلایم مضمون کتاب خود را بهروشنی شرح داد و درباره عنوان آن و کارزار پردامنه ژابوتینسکی با همتایان صهیونیستاش سخن گفت. و افزود که ژابوتینسکی براین نظر بود که عربها هیچگاه از سرزمینی که معتقدند از آن آنهاست دست نخواهند کشید و تسلیم نخواهند شد. چرا باید دست بکشند¬؟ «آنها مردمی عادی و عاقلاند.»
این نکتهای بود که او همواره برآن انگشت میگذاشت. ژاکلین رز نیز براین نظر بود که این دستراستی سرسخت (ژابوتینسکی) از بعضی جهات، کمتر از صهیونیستهای حزب کار- که بهراحتی عربها را نادیده میگرفتند- «نژادپرست» بود.
شلایم، آرای ژابوتینسکی را در دو جمله فشرد : یک کشور یهودی هیچگاه با نیت خیر و عطوفت بوجود نخواهد آمد. اگر برنامه صهیونیستها ارزش اجرائی داشته باشد، در آن صورت آنها باید پیامدهای تحقق آن را نیز بپذیرند و بدانند که مستعمره مسکونی آنها میبایست بوجود آید و آنگاه به نیروی قهر درپس «دیوار آهنین» از آن محافظت شود. پاکسمن این تلخیص موجز را، با بردباری محسوسی شنید و آنگاه کلام او را برید و پرسید: پس، آقای شلایم، شما دارید میگوئید که ژابوتینسکی برخطا بود؟ شلایم به آرامی پاسخ داد: «نه. من فکر میکنم که او درست میگفت.»
آیا ژابو برحق بود؟ او همیشه میگفت که مخالف جابجائی و یا اخراج اجباری عربهاست. اما این نظر در چارچوب برنامهای برای ایجاد کشوری یهودی که اکثریت مردم آن یهودی باشند، بمراتب خیالپرورانهتر بود. در فلسطین تحت قیمومت بریتانیا (سرزمین میان اردن و دریای مدیترانه)، از سال ۱۹۲۱ تا ۱۹۴٨ ، و یا در منطقهای که از سال ۱۹۶۷ به اینسو تحت سلطه اسرائیل درآمد، ازجمله کرانه غربی رود اردن، درسال ۱٨۹۶ (هنگام انتشار کتابچه "کشوریهودی" هرتسل) ، یهودیان تنها پنج درصد جمعیت این منطقه جغرافیائی را تشکیل میدادند. ۲۱ سال بعد (۱۹۱۷)، بههنگام انتشار اعلامیه بالفور، این رقم بهزحمت به ده درصد میرسید. و در سال ۱۹۴۷، هنگامی که صهیونیستها (ونه عربها)، تجزیه تحمیلی سازمان ملل را پذیرفتند، شمار یهودیان این منطقه به حدود یک سوم رسید. ژابوتینسکی از کشور یهودی«در دو سوی رود اردن» سخن میگوید، اما در آن زمان نیز همانند امروز هیچ یهودیای در شرق رود اردن زندگی نمیکرد. آفرینش الزامی یک اکثریت یهودی برپایه فرض مهاجرت گسترده یهودیان از اروپا و ایجاد یک «رژیم مستعمراتی» در فلسطین بود، رژیمی که به همه ابزارهای ضرور برای غلبه بر مقاومت مردم بومی دست یازد. ژابوتینسکی گفت؛ آنگاه با عربها بمثابه یک اقلیت، محترمانه رفتار خواهد شد. او به احتمال قوی در بیان این نظر صادق بود. ژابوتینسکی همانند وایزمن و دیگر صهیونیستها، نتوانست شاهد آن باشد که انگلیسیها بهرغم وعدههائی که در گیرودار جنگ در ۱۹۱۷ دادهبودند، درعمل ازعهده واگذاری حقوق صدها میلیون مسلمان کشورهای تحت سلطه بریتانیا و یا کشورهای نفتخیز منطقه برنیامدند. پس از مرگ ژابوتینسکی، بههنگامی که اسرائیل پدید آمد، یک عامل قاطع برنامه او بنحو هولناکی زدوده شد؛ دیگر میلیونها یهودی اروپائیای که به اسرائیل مهاجرت کنند، وجود نداشتند، چون ازمیان رفته بودند. معنایش آن بود که کشور نوپدید اسرائیل تا پیش از جنگ شش روزه ۱۹۶۷، تنها ممکن بود از طریق بیرون راندن اعراب فلسطینی از محدوده خط سبز قدیمی (خط مرزی ۱۹۴۹ اسرائیل با همسایگان)، این «اکثریت» را تامین کند. دراین کارزار هر دو جریان یعنی هم حزب کار هاناگا به رهبری بن گوریون و هم ایرگون شرکت داشتند.
بخشی از نگرش ژابوتینسکی که با واقعیت ناسازگار بوده، بکلی منسوخ شدهاست. نقشه قدیمی کشور یهود به زعم تجدیدنظرطلبان را -که تا شرق اردن نیز گسترش مییافت- تنها میتوان حک شده برسنگ گور پدرِ سیپی لیونی دید. اما خود لیونی گفتهاست که در زمان کودکیاش «همه جا سخن از این بود که ایجاد کشوری در دو سوی رود اردن حق مشروع ما یهودیان است.» اما او اکنون میداند که یهودیان از سالیان درازی به اینسو حتی در منطقه غربی رود اردن تا مدیترانه نیز در اقلیت بودهاند، چه رسد به منطقه شرقی اردن. به گفته لیونی، در اعتقاد به اسرائیلی پهناورتر- که آموزانده میشد- «جائی برای کشوری فلسطینی در نظر گرفته نشده بود. تصور بر این بود که فلسطینیان در همین کشور با یهودیان زندگی کنند.» اما او امروز میگوید: «هدف من ایناست که یهودیان کشوری از آن خویش داشته باشند، و به همین دلیل من موافق ایجاد یک کشور فلسطینی هستم. گزینه من این است؛ دو کشور برای دو ملت.»
نگرش ژابوتینسکی از جنبه دیگری هم، متفاوت با مواضع دیگر اسرائیلیها از جمله وارثان سیاسی او و نیز آمریکائیانی که حامی اسرائیلاند، بوده و هست. اینها کسانی هستند که یا نمیدانند ژابوتینسکی چه گفت و یا پیامدهای آن را درنمییابند. بنیامین نتان یاهو نیز در شمار همین کسان است. او دو سال پیش در مصاحبه مضحکی که با دیلی تلگراف داشت، از انگلیسیهای امروز گله کرد که اسرائیل را از «منشور استعماری خود مینگرند و اسرائیلیها را در شمار استعمارگران نوین معرفی میکنند.» او با شگفتی گفت که «ما مثل انگلیسیها در هند نیستیم.» برای نتان یاهو، هنوز که هنوز است وینستون چرچیل یک قهرمان بزرگ انگلیسی است. تصویری از چرچیل در اتاق نتان یاهو نصب شده است که در این مصاحبه نیز، در عکسی که دیلی تلگراف چاپ کرده، در کنار نتان یاهو جلب نظر میکند. ظاهراً از ذهن مصاحبه کننده نگذشت که از نتان یاهو بپرسد که آیا تاثیرپذیری او از چرچیل بخاطر این است که چرچیل، استعمار را تقبیح کرد، یا از امپراتوری بریتانیا شرمنده بود؟ واقعیت این است که چرچیل از مدافعان پرشور صهیونیسم بود و در سال ۱۹٣۷ با ژابوتینسکی ملاقات کرد. آنچه چرچیل بلافاصله پس از این دیدار درباره فلسطین گفت و نوشت حاکی از آن است که گفتگوهای صمیمانه آنها، چرچیل را تحت تاثیر قرار دادهاست. چرچیل پیش از این با کلماتی بسیار روشن گفته بود، در اینکه اعراب طبق طرحی از پیش، در کولونیهای یهودی جایگزین شوند، اشکالی نمیبینم. او گفت؛ در مورد سرخپوستان آمریکا و سیاهان استرالیا، اشتباه بزرگی رخ داد. من اجازه نمی دهم که خطائی که در مورد آنها صورت گرفت رخ دهد و بهاین اعتبار که نژاد قویتر، نژادی برتر، یا بهرحال نژادی که آزموده و جهاندیدهاست، اینگونه وارد شود و جای آنها را بگیرد.
چرچیل، برای نومحافظهکاران نشریه ویکیاستاندارد، یک قهرمان است. همچنانکه برای نتان یاهو نیز چنین است. آنها مختارند که این گفتههای اورا بارضایت خاطر نقل کنند.
از دیدگاه ژابوتینسکی، این ادعای نتان یاهو که «ما در زمره استعمارگران نوین نیستیم»، یک طفرهروی ریاکارانهاست. او هیچگاه از کاربرد زبان استعماری شانه خالی نکرد، هرگز این را انکار نکرد که صهیونیستها مهاجران مستعمرهنشین بودند و هرگز از اینکه این کولونیها تحت حمایت امپراتوری بریتانیا پدید آمدند، ابراز تاسف نکرد. آنچه نتان یاهو بهدرستی (هرچند ناخواسته)، دوسال پیش گفت، امروز مساله مرکزی اسرائیل و حامیان آن است؛ «بریتانیا یک قدرت استعماری بود، و استعمار منسوخ شدهاست.» استعمار، دیگر از دور خارج شدهاست، همراه با امپریالیسم و فرهنگ واژههائی چون «نژادهای والاتر» که توسط امثال چرچیل برای دفاع از آن فرهنگ بهکار میرفت.
اما این تنها بخشی از مساله امروز اسرائیل است، که گسستگی رابطه میان غرب و بقیه جهان را وخیمتر میکند. گواینکه ژابوتینسکی در زمان خود در سماجت صادقانهای که بر لزوم توسل به قهر و رد توهم همیاری داوطلبانه با فلسطینیها داشت، برحق بود. با آنکه با آموزه دیوار آهنین و مشت آهنین، یک کشور یهودی پدید آمد و ۶۰ سال دوام آورد، اما گفتن اینکه این پدیده با این کارکرد چگونه میتواند پایدار بماند، آسان نیست. یا شاید خود را با این زبانزد معروف کینز وفق داده است؛ وقتی که پرسیدند در درازمدت وضع چه خواهد شد؟ گفت: «در درازمدت، همه ما مردهایم.»
نام اصلی مقاله : Zionism’s Colonial Roots
منبع : The National Interest ، May ۱ , ۲۰۱٣
nationalinterest.org
www.jahanemrooz.net
|