نغمه مخالف و شنا در جهت عکس جریان آب
حمید آقایی
•
در این میان گفتمانهای اصلاح طلبی و یا اصولگرایی مهم نیستند، مهم حس فردی ما و این سوال دائمی است که آیا من با این انتخاب خوشبختر و سرزنده تر شده ام یا نه؟ سوالی که در طول دوران ریاست جمهورِ این نظام بر سر در خانه های ما می بایست نوشته و آویخته گردد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۶ خرداد ۱٣۹۲ -
۱۶ ژوئن ۲۰۱٣
می گویند ولادیمیر لنین رهبر انقلاب بلشویکی در روسیه در روزهای قبل از پیروزی انقلاب اکتبر این سوال از رفقای خود می کند که "چه باید کرد اگر ما در این انقلاب پیروز نشویم؟" سوال دیگری که در برابر سوال لنین در اذهان برخی از انقلابیون در گردش بود و آنرا در درجه اول به تروتسکی نسبت می دهند این بود که "من بیشتر نگران آینده ام که چه حوادثی اتفاق خواهند افتاد، اگر ما در این انقلاب پیروز شویم".
با وجودی که حدود یک قرن از طرح این پرسشهای متناقض با یکدیگر می گذرد اما بنظر می رسد که نه تنها این سوالها و نگرانیهای ناشی از آن همچنان در تقابل دائمی بین سوسیالیزم و کاپیتالیزم مطرح هستند، بلکه دقیقا به همین شکل نیز در شرایط بسیارهیجان انگیز پس از انتخابات ریاست جمهوری در ایران و اصولا هر تحول عمیق اجتماعی و سیاسی نیز زنده و مطرح باشند.
پس از پیروزی آقای حسن روحانی چه آینده ای در انتظار مردم ایران است؟ اگر ما امیدواران به این نسیمِ تغییر و اصلاح، نهایتا موفق به تحقق آرمانها و مطالباتمان از آزادی های سیاسی و حقوق بشر گرفته تا عدالت اجتماعی و سکولاریزم نشویم، آرمانهایی که بیش از هر زمان دیگری دست نیافتنی تر بنظر می آیند، آنگاه چه اتفاقاتی در اتنظارمان خواهد بود؟
آیا عدم موفقیت در دست یابی به این خواسته ها غیر واقعی بودن و نازایی این آرمانها را به نمایش می گذارد؟ و یا نشان دهنده پیروزی مدل سیاسی-اجتماعی "جمهوری اسلامی" است که خود آنرا برگزیده وبه اشکال مختلف در شکل گیری آن سهم داشته ایم، و اکنون نیز به کمک و یاری او شتافته ایم تا از بن بست خارج شود و نفسی تازه کند؟ بمانند بیماری که بطور مصنوعی زنده نگاه داشته میشود، از خون امید و هوای آرزوهایمان به او تزریق می کنیم تا بلکه با زنده نگاه داشتن اش در هزینه های سنگین کفن ودفن صرفه جویی کنیم،... و آنگاه جشن شادی می گیریم که بیمارمان از مرگ نجات یافته است.
آیا واقعا راه و آلترناتیو دیگری وجود ندارد؟ آیا این نظام سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را که بشدت بیمار است، باید به هر طریقی حفظ کرد و زنده نگاهش داشت و یا با قطع امید از او مراسم کفن ودفن او را تدارک دید؟ آیا بنظر نمی رسد که حریف مقابل ما، بجای الیگارشی مذهبی و نظامی جمهوری اسلامی، همین "روشهای کجدار و مریز اصلاح طلبانه" شده است؟ آیا ما بجای محبوس ماندن درمیان دیوارهای استبداد مذهبی در بند انتخابهای خود گرفتار نیامده و زندانی آلترناتیوی که خود بر گزیده ایم، نشده ایم؟
شاید ما باید کادرهای کلاسیک را بشکنیم و بقول معرف خارج از قالبها و کادر فکرکنیم. جرات کنیم که در خلاف جریان آب شنا کنیم و بقول صمد بهرنگی مطمئن باشیم که وقتی راه افتادیم و دل بدریا زدیم ترسهایمان خواهند ریخت.
اما شرط آغاز به "خارج از کادر فکر کردن" و "دل بدریا زدن" همانا به یکباره بیدار شدن و حواس خود را جمع کردن است. زمانی که انسان در رویاها و آرزوهای خود زندگی می کند، آنقدر در این رویا غرق شده است که همه چیز آن واقعی بنظر می رسد و همه رفتارها و گفته ها را آنطور که می خواهد می بیند و می شنود. در این شرایط بهترین کار سوزن زدن به خود و به یکباره بیدار شدن و تمرکزِ حواس است.
بنظر من ملت ما در این دوران پرشور و شعف بیش از هر چیز به یک تمرکز حواس اجتماعی (social mindfulness) نیازمند است. ما باید حواس خود را خوب جمع کنیم ومتوجه باشیم که هنوز تغییری در وضعیت این بیمار اتفاق نیفتاده است، جز اینکه خونِ امید و اکسیژنِ آرزوهای این ملت به او تزریق شده است. بنابراین باید با هوشیاری کامل تحولات آینده این بیمار را بدقت زیر نظر داشت.
اما این تمرکز حواس اجتماعی با وجودی که پسوند "اجتماعی" را بدنبال خود می کشد، در درجه اول مستلزم درک و پذیرش مسئولیت فردی، مستقل از جو و شرایط اجتماعی و عوامل مهیج بیرونی است. بدین معنی که تک تک ما برای مدت کوتاهی هم که شده در ایستگاه "مسئولیت و منافع فردی"، و حتی "فردیت خود"، توقف کنیم و با ضربه و سوزن زدن به خود از بستر رویاهای ناشی از فضا و شرایط عمومی برخیزیم و حواس خود را خوب جمع نماییم.
در این "ایستگاه فردیت و مسئولیت فردی" و با حواس جمع به ندای علائق و خواسته های فردی خویش گوش دهیم و آنرا با جان دل بشنویم و حس کنیم. سپس آنگاه به سایر انسانها و توده مردم صرفا بعنوان همراهان خود نگاه کنیم و نه به مثابه هدف و منظور نهایی؛ و بدانیم که آنچه که توده مردم فریاد بر می آورند الزاما حقیقت نیست و شاید چه بسا پندارهایی اند که ریشه در رویاها و خوابهای ما دارند.
اگر تک تک آحاد جامعه ما فردیت خود و منافع خویش را خوب بشناسند و حواس خود را بدقت جمع کنند، آنگاه می توان صحبت از یک تمرکز حواس اجتماعی کرد. تمرکز و مجموعه ای که بر منبای مشارکت و همکاری آگاهانه شکل می گیرد و هدف خاصی را که برآیند اهداف فردی همه ما است به نمایش می گذارد و پیگیری می نماید.
"تمرکز حواس اجتماعی" که از آن صحبت می کنیم اما با "خود آگاهی اجتماعی" تفاوت های اساسی دارد. خود آگاهی اجتماعی می تواند متاثر از گفتمانهای روز باشد؛ و گفتمانهای روز نیز به نوبه خود میتوانند متاثر از فرهنگ و ضرورت های زمانه و شرایط روز باشند. گفتمان هایی که الزاما برایند خواسته های فردی آحاد جامعه نیستند و چه بسا بر اساس یک ایدئولوژی و یا مذهب خاصی شکل گرفته اند. در حالیکه تمرکز حواس اجتماعی در درجه اول متکی بر خواسته های فردی و فردیت تک تک آحاد جامعه شکل می گیرد، خواسته هایی که در خوشبختی و بهره وری آزاد از منابع طبیعی خلاصه می شود، خواسته هایی که بسیار انسانی و نسبت به ایدئولوژیها و مذاهب خنثی هستند و معیاری جز برآورده شدن خودِ این خواسته ها برای ارزشگذاری آنها وجود ندارد.
به سخن دیگر حتی با خودآگاهی اجتماعی نیز نمی توان به سوالات فوق پاسخ کامل و صحیح داد. با درک منافع فردی و پذیرش مسئولیت فردی و مهمتر از هر چیز با جمع کردن حواس خود و تمرکز بر آن است که می توان به یک حس فراگیر اجتماعی دست یافت. با این حس فراگیر اجتماعی است که می توان حضور دائم مردم در عرصه های سیاسی و در مراحل سرنوشت ساز را تضمین کرد. بیماری که اکنون با خون امید و هوای تازه آروزهای ما زنده نگاه داشته شده است در حقیقت بخشی از جان مایه ما را در خود جذب کرده است.
پاسداری از این خون تازه ایجاب می کند که تمرکز حواس اجتماعی خود را به هر طریق ممکن حفظ کنیم. در این میان گفتمانهای اصلاح طلبی و یا اصولگرایی مهم نیستند، مهم حس فردی ما و این سوال دائمی است که آیا من با این انتخاب خوشبختر و سرزنده تر شده ام یا نه؟ سوالی که در طول دوران ریاست جمهورِ این نظام بر سر در خانه های ما می بایست نوشته و آویخته گردد.
http://haghaei.blogspot.com
|