از : اروان کیانی
عنوان : حمید اشرف یعنی تلاش برای زندگی بهتر برای مردم ایران
حمید اشرف یعنی تلاش برای زندگی بهتر برای مردم ایران
من که در سالهای سکوت و مرگ سالهای ۶۰ متولد شدم بدون هیچگونه تعصب و شخصیت پرستی معتقدم که حمید اشرف در شرایط ویژه و با روش ویژه ان زمان که هیچ دلیلی وجود ندارد که ما ان روش را امروز تائید کنیم تا پای جان برای بهتر شدن زندگی ایرانیان تلاش نمود و همین برای من الگوی زندگی مفید میباشد. با نگاه عصر فیس بوک و ایفون بخواهیم زندگی حمید اشرف را نقد کنیم البته کار اسانی است.
من نوار گفتگوی حمید اشرف و تقی شهرام را که توسط دوستی بدستم رسیده بود با دقت گوش کردم وبخاطر نبوغ و متانت این بزرگ مرد تاریخ معاصر ایران احسا س احترام زیادی به به ایشان دارم. امروز دوستانی با توجه با امکان مطالعه و بررسی جوامع جهانی و استفاده از تجربه هزاران جنبش ازادیخواهانه در جهان بخواهند به شخصیت حمید اشرف بی احترامی کنند راه بجائی نخواهند برد.
اروان کیانی
۵۵۹۶٣ - تاریخ انتشار : ۲۵ تير ۱٣۹۲
|
از : حمید ارجمند
عنوان : بیرون گود نشستن و نقد کردن !
پس از ۳۷ سال در مکانی امن و در فضائی با ۱۸۰ درجه تفاوت نشستن و نقد کردن زنده یاد حمید اشرف کاری است بسیار ساده و در حالی که چای و قهوه را هم در کنارمان باشد هنگام نقد کردن ! در حالیکه بیرون گود نشستن و فلسفه بافی کردن و بازی با کلماتی کلیشه ای و روشنفکر ماآبانه کاری است سهل و چون بجای کامیپیوتر احتیاجی به سلاح در دست داشتن نیست و نه دلهره دائمی بناگهان مورد حمله مسلحهانه قرار گرفتن هم در کار نیست پس میتوان و باید به امثال حمید اشرف که من او را سمبل ضد ارتجاع و سازش ناپذیر میدانم حمله کرد و او و زندگیش را به نقد ؟! کشاند ! و در آخر همانند عوامل وابسته با ماسک چپ به پادوی ولایت تبدیل شدن و تبلیغ و هورا کشیدن برای روحانی و خاتمی و رفسنجانیها ! این است سیر تکاملی بسیاری که با ماسک چپ همزمان سعی دارند در دو زمین مختلف برقصند ! اما یک واقعیت را هیچ قدرتی در جهان نمیتواند لاپوشانی کند و آن اینکه امثال حمید اشرف جدای از ایدئو لوژیشان انسانهائی واقعی و نه بدلی بودند و نامشان در تاریخ مبارزات اصیل ملتها همیشه جاو دان خواهد بود .
۵۵۷۰۷ - تاریخ انتشار : ۱٣ تير ۱٣۹۲
|
از : بهروز
عنوان : حمید اشرف و جایگاه او
نقد آقای بهکیش دو موضوع را در بر می گیرد:
۱) کارکرد و دستاوردهای جنبش نوین انقلابی ایران
۲) جایگاه رفیق حمید اشرف در این جنبش و میراث او
در رابطه با موضوع اول، پس از سی و اندی سال، می توان قضاوت کرد که پیشاهنگ مسلح نتوانست آن چنان که نظریه پردازان جنبش انتظار داشتند رهبری جنبش توده ای ۵۷ را به عهده گیرند. بنابراین شکی نیست که آن تئوری ها در تطبیق با عمل باید حک و اصلاح می شدند. اما به واقع، ۵ یا ۶ سال در یک مقیاس تاریخی و برای سازمانی که زیر آتش پیوسته به زندگی ادامه می داد زمان درازی نبود تا به جمع بندی های گسترده دست زند. همان طور که در پست قبلی گفتم برای جنبش فدایی که رهبران آن برخلاف سنت های پیشین در داخل ایران ماندند امکان عملی لختی ایستادن و به حوصله به گذشته نگاه کردن بسیار دشوار بود. شاید این را به عنوان نقص مشی مسلحانه در نظر بگیرید، و این قبول است زیرا هر جنبش انقلابی محدودیت های خود را دارد، همان گونه که رعایت کامل دمکراسی سازمانی تحت شرایط اختناق پلیسی غیرممکن است. اما این جنبش دستاورد خود را نیز داشت. براستی این که سازمان فدایی در ۵۷ در آستانه توده ای شدن قرار گرفت و اگر سلطه اپورتنیسم بر آن نبود محققا به آن نائل می آمد محصول همان مشی نبود؟ از یاد نبریم که به موازات جنبش فدایی چندین گروه و سازمان دیگر با مشی متفاوت وجود داشت اما آن ها به لحاظ وسعت پایه اجتماعی هرگز به فدایی نزدیک نشدند.
۲) در مورد نقش حمید اشرف، آن چه امروز آن را می ستاییم نقش فداییان در شکستن سنت های فسیل شده و پی انداختن راهی نو بود، جرئت گسست از سنت های قدیمی و کلیشه ها و سعی برای طرح تئوری و عمل مشخص، و در این بین رفیق حمید نماد این روحیه آوانگارد است. حمید نه خالق مشی مسلحانه که محصول و نماینده آن بود. درست که نفوذ و سابقه اش چنان بود که در زمان حیات لقب کبیر گرفت اما هیچ فاکتی در بین نیست که او مانع نقد مشی مسلحانه بوده. این که اگر او زنده می ماند سازمان فدایی به کجا می رفت و چه جریاناتی از درون آن سر بر می آوردند تنها به تخیل و قصه پردازی دامن می زند و ما را به آن نیازی نیست.
۵۵۶۶۹ - تاریخ انتشار : ۱۲ تير ۱٣۹۲
|
از : اسفندیار پ
عنوان : تفاوت مارکسیست ها و مذهبیون
آقای جفعر بهکیش، گرچه نخواستید و یا شایدهم نتوانستید جوابی به سوال من دهید . به این نکته تکیه کردید که "بعضی ها" به "شخصیت" شما حمله کرده اند. نه عزیز کسی به شخصیت شما حمله ای نکرده و اگر حرفی زده که درست بوده و شما پاسخی به آن ندارید به تفکر شما و برخورد شما به مسائل پرداخته (نه حمله) ببینید عزیز، یک مارکسیست بر مبنای "اما" . "اگر" و حرف این و آن و "شنیده هایش" (آنجوری که شما به بررسی مسائل پرداخته اید) رجوع نمیکند، بلکه میرود مطالعه میکند و حرف ها و یا نوشته هایش بر خواسته از مدارک مورد مطالعه اش، مطرح میشود. بر عکس یک مذهبی نه به واقعیت و مدرک و مطالعه احتیاجی دارد و نه به بررسی مسائل و تنها بر "احادیث" (شما شنیده ها میگوئید)، تکیه میکند. آنچه شما در هر دو نوشته تان دست زده اید، برخوردی مذهبی و تکیه بر شنیده هاست که هیچ سندی اثباتی به حساب نمیاید. شما لطف کنید این بار بر مبنای مدرک و سند (گرچه به سند هم که میرسید باز شاید و اما و اگر میاورید، نمونه اش برخورد شما به نوارهای بیرون آمده است). اما چند تا نکته
اول اینکه بنا بر تمامی مدارک موجود نظرات رفیق جزنی از سال ۵۲ به بعد عملا غالب شد و نه بعداز فاجعه مهرآباد جنوبی. کسانی که چنین میگویند میخواهند نطرات جزنی را همان نظرات توده ای جا بزنند تا پیوندشان با حزب توده را به حساب جزنی بریزند که الان پته شان کاملا روی آب افتاده. ضمنن آنکه دقیقن همین کسان هستند که تا سال ۶۴ مقاله جزنی در مورد نیروهای اسلامی را گم و گور کرده بودند تا دقیقن بر خلاف نظر جرنی در خدمت امام ضد امپریالیست قرار گیرند.
دوم آنکه بنا بر تمامی شواهد و مدارک شاخه خراسان خواهان نه انشعاب بود و نه تمایلی به تفکرات توده. کمی مطالعه بمراتب جواب بهتری میدهد تا حرف های کسی که از ابتدا تا انتها مخالف مبارزه مسلحانه بود (به نوشته های ایشان رجوع کنید تا بیشتر آشنا شوید) که تنها مدت کوتاهی به مشهد رفت (بعد از ضربه گیلان)
سوم آنکه بسیاری از اعضا سازمان از دانشگاه صنعتی بودند و گروه بیگوند یکی از آنها بود و نمیتوان کل اعضای سازمان که دانشجوی این دانشگاه بودند را به این گروه وصل کرد اگر در این مورد اطلاع ندارید، سری به گوگول فارسی بزنید تا لیست جان باخته گان این دانشگاه از هر سازمانی را بیابید. ضمنن کسانی که در آن زمان وارد دانشگاه میشدند معمولا ۱۹ سال داشتند که ۴-۵ سالی بیشتر از ۱۴-۱۵ سالگی هست.
چهارم لطفن در مواردی که "حدس میزنید"، از این و آن "شنیده" اید و یا "حدیتی" آمده به شخصیت انسان های والایی همچون زنده یاد حمید اشرف لطمه نزنید و آن را به حساب "نقد" نگذارید که پته این "نقد" کردن ها سال هاست بر روی آب افتاده. در هر کشوری مردم یک فرد و یا سازمان قابل ستایش دارند و در ایران هر فرد و سازمان قابل ستایش مرتب مورد هجوم افرادی میشود که نیت "نقد" کردن ندارند
با امید اینکه گوشه از مسائل را باز کرده باشم
۵۵۶۶۶ - تاریخ انتشار : ۱۲ تير ۱٣۹۲
|
از : جعفر بهکیش
عنوان : مروری کوتاه در نوشته های دوستان
قبل از آنکه به نکته اصلی بپردازم، به چند نکته اشاره کنم و بگذرم.
۱- من که معترف هستم که در سنین نوجوانی نمی توانسته ام درکی روشن از آنچه می گذرد داشته باشم. اما مگر سن متوسط کسانی که عضو سازمان می شدند، به ویژه هر چه بیشتر به سالهای میانه دهه پنجاه نزدیک می شدیم چقدر بوده است؟ برای نمونه محفل صنعتی شریف که یکباره تعداد زیادی از آنها مخفی شدند سن متوسطشان چقدر بوده است؟
۲- حتما آقای عبدالرحیم پور میتوانند اطلاعات بیشتری از کسانی که در مشهد تا آستانه انشعاب رفتند را در اختیار دوستان قرار دهند. هنوز برخی از آن افراد زنده هستند. همچنین حتما ایشان میتوانند اطلاعات بیشتری در مورد تعداد کسانی که با گرایش خط سه از سازمان انشعاب کردند در اختیار ما قرار دهند.
۳- جمله "چریک وقتی گلوله اش تمام می شود، توده ای می شود" جمله ای بود که من به کرات در همان سالها شنیده ام و من در آوردی نیست. حتما دوستان دیگر هم این جمله را به خوبی به خاطر می آورند.
۴- لااقل آقای بهروز یادداشت مرا به دلیل آنکه اغراق در واقعیت است مورد نقد قرار داده اند، دیگر دوستان که شخصیت مرا مورد تهاجم قرار داده اند. من این نکته را می خواهم گوشزد کنم که پس از ۳۷ سال از آن واقعه شوم، زمان آن فرا رسیده است که بدون آنکه شیفته وار به بزرگانی چون حمید اشرف و دیگران نگاه کنیم، رفتار و منش سیاسی آنان را مورد بررسی و نقد قرار دهیم.
اما در مورد آنچه آقای بهروز نوشته اند چند نکته را اشاره می کنم.
الف) من محدودیتهای موجود در آن زمان را متوجه هستم و لااقل از دور شاهد بوده ام که چگونه فعالین سیاسی با مشکلات عدیده دست و پنجه نرم می کردند. اما به نظرم، در همان شرایط امکانپذیر بود که به اندوختن دانشهای لازم و تلاش برای اشنائی با این دانشها پرداخت. برایم دشوار است که بپذیرم که چنین امری امکانپذیر نبوده است. من بیشتر به این نتیجه رسیده ام که تمایلی برای آموختن وجود نداشته است. تاکید من بر دانش های موجود، به این دلیل است که میتوانست ابزار لازم را برای نقد در اختیار ما قرار دهد.
ب) دوستان نیمه پر لیوان را می بینند و حق آنان است که چنین کنند. اما در مورد نوارهای حمید اشرف و تقی شهرام، زمانی که بحث تصفیه های درون سازمانی پیش آمد از خودم پرسیدم که این بحثها در چه زمانی انجام می گرفته است؟ ایا پیش از مصاحبه های تلویزیونی اعضای سازمان مجاهدین در مورد ترور اعضای مسلمان این سازمان بوده و یا بعد از آن؟ به نظر می رسد که این مذاکرات پس از این مصاحبه ها صورت گرفته و عالم و آدم خبردار شده اند که تعدادی از اعضای سازمان مجاهدین به دلیل عدم تمکین به خواسته های اکثریت رهبری این سازمان برای تغییر ایدئولوژی، ترور شده اند.
من برخورد حمید اشرف و (تا آنجا که در خاطرم مانده) بهروز ارمغانی را در این شرایط مورد ارزیابی قرار می دهم.
ج) یک نکته جالب توجه، من لااقل از چند نفر از اعضای سازمان چریکهای فدائی شنیده ام که دست نوشته های بیژن جزنی جزو اسناد دو صفر بوده است و کسی حق مطالعه انها را نداشته است. تنها پس از ۸ تیر ۵۵ است که این جزوات منتشر می شوند. آیا این امر صحت دارد؟ اگر صحت دارد؛ چرا این اتفاق افتاده است؟ نقش حمید اشرف در ان چه بوده است؟
د) من با آقای بهروز موافق هستم که حمید اشرف به یک استالین تبدیل نشده بود. احتمالا هم نمیتوانست و هم نمی خواست چنین شود. اما آیا زمینه های آن وجود نداشته است؟ تاثیر نفوذ معنوی حمید اشرف بر حیات و روند ادامه کار سازمان چریکها چه بوده است؟
۵۵۶۶٣ - تاریخ انتشار : ۱۲ تير ۱٣۹۲
|
از : بهروز
عنوان : آقای بهکیش و اغراق در واقعیت
آقای بهکیش بحران و انشعاب در سازمان در دهه ۵۰ را باید در سرکوب بلامنازع رژیم پهلوی به یمن دلارهای نفتی در آن سال ها دید نه سلطه معنوی رفیق حمید بر سازمان.
شما از ایستایی سازمان تحت رهبری حمید می گویید ولی تاریخ به ما می گوید که سازمان پیوسته در پروسه انتقاد از خود و تصحیح قرار داشته و رد تئوری های رفیق مسعود در زمینه وجود شرایط عینی انقلاب در ۵۳ خود گواهی بر این واقعیت است. طبق روایت بازماندگان آن سال ها رفیق حمید علیرغم نفوذ معنوی اش هیچگاه در هئیت استالینی با کیش شخصیت ظاهر نشد و گاه حتی برخلاف نظر او تمصمیمی گرفته می شده است مگر شما با فاکت های مشخص خلاف این را ثابت کنید. در مورد منش حمید انتشار فایل های صوتی گفتگو با تقی شهرام به نظرم قضیه را کمی روشن تر می کند آن جا که حمید با غلو شهرام در مورد خلع سلاح کامیون های ارتشی توسط کردها و نظایر آن مخالفت می کند و از سانتی مانتالیسم سیاسی دور می شود. نقد حمید بر شیوه انشعاب در سازمان مجاهدین نیز روح دمکراتیک او را نشان می دهد برخلاف تصویر خشن، دگماتیک و سلاح محوری که از او می سازید.
این که به چنین قطعیتی در مورد یک جنبش جوان که پیوسته زیر ضرب سرکوب هراس آور ساواک قرار داشته نتیجه گیری شود قدری بی انصافی است. گویا در مورد یک حزب سوسیال دمکرات اروپایی که هر یکشنبه آخرماه پلنوم میگذارد و به همه منابع و اسناد دسترسی دارد حرف میزنید. نه دوست گرامی، برای سازمانی که زنده ماندن زیر آتش اولین مسئله بود اینکه انتظار داشته باشید هر شش ماه به نقد و اصلاح خط مشی و سیاست دست میزد انتظاری غیرعقلانی است.
به هر حال چنین برداشتی روی دیگر سکه برداشت فرخ نگه دار است که حمید اشرف را نماینده خطی می بیند که بعدها به اکثریت تکامل پیدا می کند!
۵۵۶۴۱ - تاریخ انتشار : ۱۱ تير ۱٣۹۲
|
از : اسفندیار پ
عنوان : واقعیت یا جعل تاریخ؟
اقای جعفر بهکیش، فکر نمیکنید نباید آدم تاریخ یک کشور، سازمان و یا فردی را انطور خود دوست دارد نویسد و اگر سررشته ای در اینکار ندارد بگذارد انکسی که اطلاعات معتبر داررد بنویسد؟ شما بر مبنای کدام مدرک و سندی ادعا دارید که "میدانیم" منشعبین تنها انانی که به حزب توده پیوستند نبودند؟ دارید شوخی میکنید و یا دلخوری شخصی خود را اعلام میکنید؟ شما که ۱۴-۱۵ ساله بیشتر نبودید و جگونه از نقل انتقالات و نظظزات درون سازمان را میدانستید؟ شما اگر این سخنان بودن مدرک و دلیلتان را به زنده یادان برادران و خواهرتان میگفتید، اگر به خنده نمیافتادند حتمن از به جهت بی اطلاعی تان از درون سازمان تنها سکوت میکردند. ضمنن شما منظورتان از "میدانیم" چه کسانی بفییر از خودتان هست؟ ایا شما همانند مخالفان ناب سازمان بخصوص زنده یاد حمید اشرف سخن نمیگوئید؟ و این شبهه را دامن نمیزنید که گویا حمید اشرف صد تا دست داشت و در هر دستش یک هفت تیر که شقیقه اعضای سازمان را نشانه گرفته بود که در سازمان بمانند والا شلیک میکند. آن کسانی که شما آنها را یشناسید و تا لحظه "اخر" صبر کردند و انشعاب نکردند مگر ناآکاه و صغیر بودند که نتوانستند مثل آن دیگران انشغاب کنند؟ اگر وجود حمید اشرف طبق ادعای شما دلیل بر ماندن اعضای مخالف مشی مسلحانه بود جرا آندسته جدا شدند و تمامی امکانات را همگرفتند؟ این ادعای شما غرض ورزی هست و وارونه جلوه دادن مسایل یا واقعیت؟ آیا همان هاییکه تا لحظه اخرایسادند و انشعاب نکردند، همانهایی نبودند که ماندن تا سازمان را تحویا خزب توده دهند؟ ضمنن باید به شما توضیح داد که چریکی که کلوله اش تمام میشود نه تسلیم میشود و نه به حزب توده میپیوندد بلکه مردن را به تسلیم و واداده گی ترجیح میدهد که بسیاری چننین کردند
امید هست تاریخ نویسی دلخواهی را ادامه ندهید. مرسی
۵۵۶۲۵ - تاریخ انتشار : ۱۱ تير ۱٣۹۲
|
از : پویان ارس
عنوان : امتداد
شاید نابجا نباشد قطعه ای از شاعر جوان ع عسگری را که در چند ساله اخیر سروده شده اینجا دوباره بنویسم. من این قطعه را دوست دارم نامش هست امتداد:
می تازد
شتابان
یک موتور زخمی
با رد سرخی از یک خط کشی منقطع
در خیابان
شتابان می تازد موتور
با ردی از خون
آژیر ها
او را بو می کشند
دیوار ها می دوند
کوچه ها گریز
و من
انگشتانم را قطع
و پرتاب می کنم
به هر سو
و دکمه های چراغ های راهنمایی را
در تمام چهار راه ها
فشار میدهم
تا عبور کند موتور.
کودک گل فروش
بر می خیزد
و گل ِ سرخی
بدرقه ی راه موتور می کند
لنگ لنگان می تازد
یک موتور زخمی
با ردی از خون
خیابان مُهر می شود
و من
می ایستانم شهر را
عبور می کند موتور
و روزنامه های صبح تهران
به تاریخ هزار و سیصد و هشتاد و چند ِ شمسی
تصویری منتشر می کنند
از موتوری
که هنوز در حرکت است
و در تیتر اول اخبار رادیو
خواهند گفت :
" از مهلکه
باز هم گریخت
حمید اشرف ! "
۵۵۶۰٣ - تاریخ انتشار : ۹ تير ۱٣۹۲
|
از : پویان ارس
عنوان : شهیدان تیر
سپاس بیکران بر رفیق مرضیه شفیق که این متن بسیار بجا و ضروری را منتشر کردند.
آری خون رفیق کبیر، رفیق فرمانده حمید اشرف همواره و هنوز جوشان است، و به تعبیر زیبای کسرای خون پاکشان کحل بصرهای کورزاست.
آن هم در این زمانه ای که باز به تعبیر کسرایی :
در زیر سقف ننگ
در پشت میز نو
سرخوردگی سلاحش را
تسلیم می کند
سرخوردگی نجابت قلبش را
که تیر می کشد و می تراشدش
تخدیر می کند
سرخوردگی به فلسفه ای تازه می رسد
آن گاه من به صورت من چنگ می زند
در کوچه همچنان
جنگ عبور از زره واقعیت است.
.....
با احترام به همه دوستانی که میخواهند مشی مسلحانه و جنبش سرافراز فدایی را نقد کنند. بسیار مشتاقیم که چنین "نقدی" حتما صورت گیرد. البته انچه در این سالهای سرگشتگی با قلمهای دوباره تاریخ نویسان و نو تاریخ گران از تریبونهای پر زرق و پر زور ددیده ایم جز نفی و دفن و عربده نبوده است. و این نیست جز از اینکه آن شبح در گشت و گذار هنوز هول انگیز است صاحبان زور و زر و تزویر را.
۵۵۶۰۲ - تاریخ انتشار : ۹ تير ۱٣۹۲
|
از : پدرو
عنوان : شورش بر ستم
شورش بر ستم فخر جاودانهی انسان شورشگر است. شورش بر ستم همیشه چون پوست کودکی تندرست شاداب و تازه است.شورش برستم ریشه در احساسات پاک انسان ها دارد و تنها در شجاعان یک نسل است که می شکفد, به گل می نشیند. شورشیان دههی پنجاه ایران نمی توانستند مارکسیست باشند. گمان می کردند که مارکسیستند. آنها در حقیقت, خود "مارکس جوان" بودند. دوست منتقد شورشیان! شورشی وقتی گلوله اش تمام شد توده ای نمی شود. او سیانور میل می کند. او برای بهبودی اوضاعی نیامده است. کار او برتاختن به اوضاعیست که شاید هرگز هم بهبود نیابد. شورشگر آن حماسه گریست که پیروزیش همیشه در شکستش معنا می یابد. حمید اشرف و یارانش توده ای گل وحشی بودند, در بیابان تاریخ زمانشان شتابان شکفتند و پیش از آنکه به بیماری عقل دچار شده, پیر و پلاسیده شوند,بی درنگ رفتند. یاد نازنین شان همیشه شادی بخش مجلس یاران است چون این مرگ آنان نیست که باید به سوکش نشست. این زندگی درحشان چون شهاب آنان است که باید به جشنش نشست.
۵۵۶۰۱ - تاریخ انتشار : ۹ تير ۱٣۹۲
|
از : جعفر بهکیش
عنوان : حمید اشرف نمادی از تلاش برای تغییر جهان و در ضمن بی سرانجامی یک جنبش بود.
خانم شفیع،
من از دوران نوجوانی با انچه شما می گوئید، آشنا شدم. سخن از حمید اشرف را زمانی که هنوز نوجوانی چهارده-پانزده ساله بودم، از برادران و خوهرانم شنیده ام. با شما موافق هستم که حمید اشرف، نمادی از مقاومت و تلاش برای تغییر جهان، به جهانی بهتر بود، اما حمید اشرف در ضمن نماد بی سرانجامی یک جنبش بود.
با شما موافق هستم، زمانی که از زبان یکی از رفقایتان می گوئید، ما پرچم بر زمین افتاده را بر خواهیم داشت. اما می دانید و می دانیم که بسیاری از همرزمان شما، دیگر نمی خواستند چنین کنند. کشته شدن حمید اشرف، از یک سو سبب شد که بسیاری به سرانجام راهی که سازمان فدائی در پیش گرفته بود، دوباره بیاندیشند. حمید اشرف، همچنین نماد بی تحرکی فکری در سازمان چریکهای فدائی خلق بود: حفظ آنچه ساخته شده بود، بدون آنکه تلاشی جدی برای تغییر آن صورت گیرد.
شاید بی دلیل نبود که بلافاصله پس از کشته شدن حمید اشرف، بسیاری از کادرهای سازمان چریکهای فدائی خلق به این نتیجه رسیدند که دیگر ادامه این راه ممکن و میسر نیست و باید طرح دیگری انداخته شود. از منشعبین سازمان چریکها می گویم که می دانیم به منشعبینی که به حزب توده پیوستند، محدود نبود. و حتی این تردید ها به منشعبین محدود نبود و میدانیم که تعدادی قابل توجهی از کادرها سازمان چریکها تا آستانه انشعاب رفتند و تنها در آخرین لحظات از این اقدام خود منصرف شدند.
شاید بی رحمانه به نظر برسد، اما کشته شدن حمید اشرف، فضائی ایجاد کرد تا صدای کسانی که مخالف مشی چریکی بودند به گوش دیگران برسد.
خانم شفیع؛ من هم اشک بسیاری از عزیزانم را در مرگ حمید اشرف دیده ام و در غم آنان شریک بوده ام. هر چند برای من که در آن زمان یک نوجوان ۱۷ ساله بودم، درک ضایعه ای که در جریان بود، دشوار به نظر می رسید.
امروز سی و چهار سال از آن ضایعه بزرگ گذشته است. امروز باید این نکته را در نظر بگیریم که چگونه جنبشی که به همت اندیشمندان جسور و خلاقی مانند امیر پرویز پویان (راستش برایم دشوار است که چنین عنوانی را به بزرگانی مانند جزنی بدهم) شکل گرفت، اندیشمندانی که بر اندیشه های رسمی دوران شوریده بودند، به چنان جمودی دچار شد، که حتی بسیاری از منتقدان آن راهی نیافتند مگر آنکه به دامان نگرش کهنی پناه برند که سالیان طولانی بود که از تولید خلاقانه اندیشه های نوین عاجز بود، منظورم اردوگاه سوسیالیسم و حزب توده و چین و دیگران به عنوان نمایندگان ان است (این جمله را از دوستی عاریت گرفته ام، او که مخالف مشی چریکی بود و از جنبه سیاسی به اکثریت نزدیک بود و به همین دلیل کار و زندگی اش را از دست داده بود، در سال ۶۳ به من گوشزد کرد که اردوگاه سوسیالیسم، در چهل و چند سال اخیر، از تولید هر اندیشه جدی فلسفی و سیاسی عاجز بوده است).
حمید اشرف برای من نیز، سمیل از صداقت و وفاداری به آرمانهای والائی است که انسانهای بسیاری جان بر سر آن گذشاته اند. که بسیاری از عزیزان من و شما نیز در میان آنان هستند. اما به گمان من اگر بخواهیم یاد آنان را پاس بداریم، لازم است نقدی جدی را آغاز کنیم.
همیشه این گفته من را اشفته کرده است: "چریک وقتی گلوله اش تمام شود، توده ای می شود". این جمله، بدون آنکه قصد آنرا داشته باشم که به بسیاری از عزیزانم که به این حزب پیوستند را آزرده کنم، اهانت به جسارت و خلاقیت فکری کسانی مانند امیر پرویز پویان می دانم.
به این نکته فکر کرده ام که اگر این گفته درست باشد که جنبش چریکی، شورشگری جوانانی بود که پس از شکست جنبش ملی شدن نفت (به طور مشخص شکست حزب توده و جبهه ملی)، آرامش مورد ادعای حکومت را باور نداشتند و تحت تاثیر جنبش های دهه شصت اروپا و آمریکا و تحت تاثیر جنبش های چریکی در آمریکای لاتین، به میدان آمده بودند تا جهان را تغییر دهند، چگونه شد، که هر روز بیش از روز گذشته، تاثیر جنبشهای روشنفکرانه غرب بر آنان کاهش یافت و به جنبشی چریکی، با معیارهای آمریکال لاتینی آن تبدیل شد و از آن شور و نشاط اندیشه جوانان شورشی غرب اثری باقی نماند؟
۵۵۵۹۶ - تاریخ انتشار : ۹ تير ۱٣۹۲
|
از : پدرو
عنوان : وفاداری
سلام و عشق عدالتجویان بر زنان و مردانی که پرچم رزم زمانشان را پهلوانانه به دوش کشیدند و به آنچه می پنداشتند تا نهایت معنای وفا, وفادار ماندند. زنان و مردانی که به رخسار زشت متکبران تحقیر کنندهی توده ها سیلی زدند.شورش خونین فداییان خلق بازتاب خشم مدرن اندیش ترین جوانان میهن به سامانهی بس فریبکاری بود که با تجارت مدرنیسمی سرتا پا دروغین در ایران, میهنمان را به آغوش زخم خورده و چرکین سنت گریان پرتاب کرد. همان کاری که مبارک در مصر انجام داد. حمید اشرف از سر معرفتی که حتی هجا کردن آن در این عصر پوکی روشنفکران کاری بس دشوارست, به کوچهی بی انتهای فقیران میهنش کوچ کرد تا سرکردهی شجاعترین و دلیرترین فرزندان عدالت خواه نسل خود شود. او سرداری بود که به رسم سرداران راستین تاریخ مردم همیشه مبارز سرزمینش و در ادای وفا به وجدانش سر افراشته بر سر دار رفت. و اما, نفرین سپاه روزافزون فقیران زمان بر آنانی که در پرتو نام نامیرای فدایی, برای پذیرش اشرافیت جهان,امروز به دریوزگی سرمایه نشسته اند.
۵۵۵٨۹ - تاریخ انتشار : ۹ تير ۱٣۹۲
|
از : بهروز
عنوان : سپاس
با سپاس از نویسنده و با تاسف از اینکه هنوز زندگینامه ای در خور رهبر کبیر سازمان رفیق حمید اشرف نوشته نشده است. باشد که روزی همه خاطره ها گردآوری شود تا تصویر بهتری از یکی از درخشان ترین چهره های جنبش انقلابی معاصر جهان ترسیم شود. هر سال که می گذرد سالی از زندگی حمید و شهادتش دور می شویم اما انگار هیچ فرقی نمیکند، انگار خون او سرخ و تازه بر خاک تفته تیرماه می درخشد و ما را در سوگ زندگی کوتاه او می نشاند و نیز روحمان را با افتخار پوییدن راه او تازه و جوان می گردد.
۵۵۵٨۷ - تاریخ انتشار : ۹ تير ۱٣۹۲
|
از : تقی گیلانی
عنوان : درود بر شما و شمایان!
شمسی جان با تو و جملاتت و لحظاتی که تصویر کردی همراه شدم و لحظات تردید و امید و مقابله متقابل این دو با هم را هرچند کوتاه/ شاید به کوتاهی یک آه/ زندگی کردم و طپش قلبم را با ساعت ضربان تو و یاران تو و ما و تاریخ مبارزات مردم ما تنظیم دیدم و بدان دل باختم!
میدانم و میدانی که به هرکدام از رفقایمان در آن روزهای سخت و گرم و پر تنش مراجعه کنیم، لحظات شنیدن خبر مرگ حمید اشرف و یارانش ( که بغیر از نام حمید، عموماً آنها را با نام مستعار می شناختند و می شناختیم ) انگار پایان کار پروژه ای بوده که ابتدائاً با نام بیژن جزنی و یارانش کلید خورد و با حمید اشرف پایانش اعلام گردید. من و ما و بسیاری از کسانی که بیرون از سازمان بوده ایم و در آرزوی ملحق شدن بدان روزها و شبهایمان را با رویاها هاشور میزدیم، یک لحظه نیز تردید نکردیم که کار چنین مبارزه ای به پایان رسیده است. و ته دلمان دلخوش بودیم به حضور آن یارانی که پرچم بازافتاده را بر میدارد و تفنگش را... " برگیر تفنگ به خاک افتاده را/ پیروز باد جنگ خلق... "
حتی گذشت سالهائی اینچنین طولانی نیز قادر نشده جایگاه حضور چنان حسی را در نسل ما کم رنگ کند؛ با همه سالهای تلخی که بر تک تک رویاسازان و رویاپردازان تاریخ کشورمان رفته و یا همچنان می رود؛ هم امروز نیز در چهره و حرکات و زندگی تک تک انسانهایی که بر منطق سپر افکندن و حفظ خود ( و به اصطلاح حفظ آرمان خود ) یک نه بزرگ چسبانده اند و با دل و جان خود قادر نیستند معامله کنند، میتوان تلاش هائی را دید که اگرچه نه همان رنگ و نشاط و نماد و پرچم را، اما عزم شان را میتوان دید که به احتزاز آرمانهای انسانی در جامعه ما امیدوار و پر نشاط وفادار مانده اند. آنها، از کنار تقاطع مبارزه و ژاژخواهی با فاصله ای هرچند ناچیز عبور می کنند و گردن نمی نهند به هورا کشیدن برای مجسمه هائی که درونشان با کاه پوشیده شده و با کراهت و کثافت زمانه گندیده شده اند. به قول آدونیس:" دستی که ترا کشته/ چگونه زخمهایت را/ شفا خواهد داد؟؟؟..."
اگرچه این تصور ساده لوحانه هنوز بر اینجا و آنجا جار زده میشود که شما و شمایان و ما و مایان تکرار نشده ایم و رفته ایم تا مضمحل شویم و میدان دارانی نیز به هیبت دیروزین شما و ما و مایان و شمایان قرار گرفته اند تا گفته شود: این بود نتیجه منطقی آن انتخابی که شما کردید و خواه ناخواه می باید به اینجا می رسیدید و هر روز چهره هایشان را بزک شده می بینیم با حرکاتی که انگار بر لبهایشان میخکوب شده و فقدان نور در چشمانشان را با مردن و مردگی همسان ساخته؛ من اما به رنگ پریدگی شاخساران در بهار باور دارم و میدانم که ترکش هر پوسته ی این شاخسار، به جوانه ای و آنگاه به سرسبزی بهاران و میوه تابستانی اش خواهد رسید! باور دارم که نگهداری از چرخه حماقت و زور و بلاهت و نابخردی هر روز سختر و سخت تر می شود؛ اندیشه بشر در انفجار ناباوری به شمارش معکوس نزدیک تر می شود! آنها بی باوری شان را در هر کوی و برزن فریاد می زنند؛ خواه نامشان آنگونه باشد که بر ما انسانهای فلات بزرگ ایران آشناست همچون نام حمید اشرف، خواه نامی دارد مثل چه گوارا/ یا هر نام دیگری در این جهان پهناور و یا مثل " برادلی مانینگ " نام در گوشه دنجی در بطن نمایشات آزادی خواهی و قانونمداری محاکمه میشود برای افشاء جنایات، یا مثل اسنودن آواره میشود در جهانی که حتی جرئت محاکمه او را هم از دست داده اند اگرچه برای کمک به او تمام ماسک های دموکراسی خواهانه شان از چهره های کریه شان بزیر افتاده است... آری، جهان با ماست و با دل ماست و با انتخاب های ما سر سازگاری دارد!
خسته نباشی عزیز! میدانم ما را به غم روزمره نواله ناگزیر محکوم کرده اند؛ ما، عاشقانی که جان هایمان را براحتی در دستانمان می گذاشتیم، حال باید دوندگی هایمان را برای جانهایمان پیش بریم با اینهمه بگویم که عشق و آرزویت سرزنده و شاداب به قلب انسانهای عاشق متصل میگردد! جهان و هستی راه دیگری را نمی شناسد! این رسم زندگی بوده و هست و با عشق و ضربان آن همخوانی دارد! به چشمک شاد ستارگان باور دارم و داریم!
۵۵۵٨۴ - تاریخ انتشار : ۹ تير ۱٣۹۲
|