وقتی که به آسانی فریب می خوریم!
تاملی بر گفتگوی محمد نوری زاد با تلویزیون بی بی سی


گلاله کمانگر


• پیگیری مقالات و نوشتههای کسانی چون اکبر گنجی و صادق زیبا کلام که جهت دهندگان اصلی جریان اصلاح طلبی و شوربختانه مرجع و مقصد بخشی از اپوزسیون حقیقی جمهوری اسلامی نیز هستند، چارچوبهای کلی و خط قرمزهای این جریان را که همانا مسدود کردن راههای براندازی نظام ولایت فقیه است را به وضوح نشان میدهند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۹ تير ۱٣۹۲ -  ۱۰ ژوئيه ۲۰۱٣


زمانی که محسن سازگارا به عنوان یکی از بنیانگذاران سپاه و جنجالی تر از او اکبر گنجی و گروهی دیگر از اصلاح طلبان در تلویزیونهای خارجی برای اولین بار ظاهر شده و ابتدا دم از اصلاحات و سپس تغییر نظام جمهوری اسلامی زدند عدهی قابل توجهی از اپوزسیون برانداز جمهوری اسلامی و همچنین گروه زیادی از مردم به وجود شکافی ویرانگر در نظام جمهوری اسلامی امیدوار شدند، شکافی که بتواند راهی برای آنچه گذار به دموکراسی یا گذار از جمهوری اسلامی خوانده میشد باز کند.
فارغ از اختلافهای جدی وشکافهایی که در ارکان اصلی جمهوری اسلامی وجود دارد ، آنچه در اینجا قابل توجه است نحوهی برخورد اپوزسیون با موضوع اختلافات داخلی در نظام اسلامی و افتادن در دامی است که زیر سایهی همین اختلافات برای آنها در نظر گرفته شده است.
اختلافات داخلی در جمهوری اسلامی که از بدو تاسیس به اشکال گوناگون تا به امروز وجود داشته مسئلهی تازهای نیست، از اختلاف دیدگاه روحانیونی نظیر طالقانی و منتظری با رهبر جمهوری اسلامی گرفته، تا اختلاف در انتصاب خامنهای و تشکیل ائتلاف هاشمی و خامنهای و مشکلات بعدی خود هاشمی و خامنهای که به جریان اصلاحات کشیده شده و تا رد صلاحیت هاشمی ادامه پیدا کرد، همه و همه حکایت از اختلافات داخلی سران و نیروهای داخل جمهوری اسلامی دارد، اما از دورهی اصلاحات به بعد این اختلافات وجوه دیگری هم به خود گرفت که علیرغم مشکلاتی که به همراه داشت می توانست منافع بلند مدتی را هم برای جمهوری اسلامی به همراه داشته باشد.
جریان اصلاحات به مدت ده سال بحث براندازی جمهوری اسلامی را به حاشیه راند و طرفه آنکه بخشی از اپوزسیون برانداز هم با این غائله هم داستان شد! و به این ترتیب جمهوری اسلامی به نوعی کنترل از راه دور اپوزسیون را در دست گرفت ، اپوزسیونی که در گام اول و با ترور شخصیتهای برجسته و تاثیر گذارش عملا فلج شده و توان مبارزهاش تا حد قابل توجهای پایین آمده بود. اما جمهوری اسلامی به انزوا و سکوت اپوزسیون بسنده نکرده و خود ابتکار عمل را در دست گرفت. در سالهای اصلاحات با شمار زیادی از دست اندرکاران برجستهی نظام مواجه شدیم که صفی به نام اپوزسیون را تشکیل داده بودند (و البته در عدم حضور اپوزسیون برانداز، بخش قابل توجهی از مردم را هم با خود همراه کردند) در آخر هم دیدیم که نخست وزیر سابق نظام و رئیس مجلس شورای اسلامی به رهبران اپوزسیون تبدیل شدند، کسانی که به زعم محمد نوریزاد " میلیونها ایرانی پشت کرده به نظام و حتی معاندان داخلی و خارجی را در شورانگیزترین وجه ممکن به پای رکاب شما (رهبر) باز آوردند" (بخشی از نخستین نامهی نوری زاد به علی خامنهای) اپوزسیونی متعهد که با وجود علاقهی وافر به تغییر در ایران در چند اصل با یکدیگر اتفاق نظر داشتند و همانها را هم از طریق رسانههای که در خارج از ایران در اختیار داشتند به مردم ایران القاء کردند. این اصول عبارت بودند از:
١- تنها راه تغییر در ایران از مسیر انتخابات میگذرد و به جز آن هر گزینهای مردود است.
٢- سقوط و براندازی نظام جمهوری اسلامی بی تردید به تجزیهی ایران و جنگ داخلی و کشتار خونین و نا امنی گسترده خواهد انجامید.
٣- سخن از انقلاب در دنیای امروز سخنی ابلهانه است و انقلاب پدیدهای تاریخ مصرف گذشته است.
٤- همیشه بدتری وجود دارد که به خاطر ترس از آن باید به بد قانع شد و از او حمایت و پشتیبانی کرد.
اینها را شاید بتوان رئوس کلی اصول مورد توافق اصلاح طلبانی که عنوان اپوزسیون به آنها داده شده بود دانست . اصولی که اگرچه به مقدمات تئوریک آراسته میشوند اما با در نظر گرفتن اصل سادهی غیر قابل پیشبینی بودن رفتار انسان و جوامع انسانی، همیشگی بودن و جزمی پنداشتنشان هم ساده انگارانه است و هم کودکانه. هیچ پدیدهای برای همیشه از جهان رخت بر نمی بندد و هیچ پدیدهای هم الی الابد پایدار نمی ماند، می توان برای مهار نیروی معترض جامعه به تمام انقلابهای تاریخ تاخت و در مذمت تبعات انقلابهای کمونیستی و سوسیالیستی کتابها نوشت (که نوشته شده) اما کودکانه است که برای پدیدهای به نام انقلاب تاریخ پایان در نظر گرفت، مگر آنکه ابزار شدگی انسان و کنترل تام و تمامش توسط مراکز قدرت و سرمایه، در نظرمان امر مسلمی باشد. این بحث خود مجال مفصل دیگری میطلبد و قصد این نوشتار چیز دیگر است، غرض آنکه اصول ناگفته پذیرفتهی اپوزسیون اصلاح طلب در بطن خود حامل پیام برجسته و مهمی است که نگارنده را از اتهام باورمندی به تئوری توطئه مبرا میکند و آن عبارت است از حفظ و بقای نظام جمهوری اسلامی و مسدود کردن هر تئوری، فکر یا راهی که بتواند ختم به براندازی جمهوری اسلامی شود.
آری این هدفی جدی و مهم برای اصلاح طلبان است، شاید عدهای نادانسته در این ماجرا باشند اما پیگیری مقالات و نوشتههای کسانی چون اکبر گنجی و صادق زیبا کلام که جهت دهندگان اصلی جریان اصلاح طلبی و شوربختانه مرجع و مقصد بخشی از اپوزسیون حقیقی جمهوری اسلامی نیز هستند، چارچوبهای کلی و خط قرمزهای این جریان را که همانا مسدود کردن راههای براندازی نظام ولایت فقیه است را به وضوح نشان میدهند.
با این مقدمهی نه چندان کوتاه به سراغ موضوع اصلی که محمد نوریزاد است می روم و استنادم بیش از هر چیزی به سخنانی است که در گفتگو با تلویزیون فارسی بی بی سی داشته است.
محمد نوریزاد نویسندهی کیهان و به گفتهی خود فدایی رهبر و از دشمنان سر سخت جریان اصلاحات است که در سن پنجاه و هفت سالگی و در جریان انتخابات سال ٨٨ متحول شده و مانند دیگر متحول شدگان در جرگهی اپوزسیون قرار گرفته و احتمالا قرار است از آغازگران جریان تازهای مشابه اصلاحات در دوران روحانی باشد، البته با کیفیتی به مراتب پایین تر و تا اندازهای مضحک.
داستان تحول و تنبههای یک شبه و از خواب چهل و یا پنجاه و چند ساله برخاستنها، در فرهنگ ایرانی زمینههای زیاد داشته و به همین دلیل برای مردم ایران قابل قبول است. در گذشته این نوع بیداریها (مثلا بیداری ناصر خسرو) معمولا با خوابی هم همراه بود که در آن پیری فرد را از ضلالت به آگاهی می رساند! و چه خوب است که آدمی بتواند یک شبه از ضلالت به آگاهی منتقل شود! به هر حال این موضوعی است که جامعهی ایرانی به هر دلیلی کاملا قابلیت پذیرش آن را دارد و این امر البته کار اعتماد سازی برای کسانی که ادعای بیداری می کنند را بسیار آسان میکند، فقط کافیست از گذشتهی خود ابراز ندامت کرد و گذشتهی خود را جاهلانه نامید تا تبدیل به قهرمانی شجاع شد!
نوری زاد در گفتگو با عنایت فانی تاکیدی ویژه بر گذشتهی جاهلانهی خود دارد و بارها اعلام میکند که هیچ ابایی ندارد از اعتراف کردن به نادانی پیشین خود، البته که پذیرش اشتباه گامی است مثبت برای در پیش گرفتن مسیر درست اما آیا در سخنان نوری زاد چنین هدفی دیده میشود. آیا تنبه یک شبهی نوریزاد توانسته او را به آن آگاهی رهایی بخشی که مردم ایران از مخالف حکومت انتظار دارند برساند؟
آیا اساسا میتوان به لحاظ منطقی رابطهای میان آن گذشته نامطلوب و حرفهای امروز برقرار کرد که از آن بوی تحول مورد ادعا به مشام برسد؟
برای پاسخ به این پرسشها به متن گفتگوی نوریزاد با عنایت فانی و تناقض گوییهای آشکارش می پردازم:
١- زمانیکه مجری برنامه از نوریزاد می پرسد آیا شما (منظور حامیان بی قید و شرط و فداییان رهبر) نبودید که آقای خامنهای را به این روز رساندید، ابتدا میگوید "بله ما اگر شهامت نقد داشتیم اینگونه نمیشد" و بلافاصله اصلاح میکند که "البته مشکل من نبود، مشکل این بود که درست بعد از انقلاب بلافاصله باب نقد بسته شد ... و رهبران را تقدسی ناخواسته اهاله کرد (احتمالا منظور احاطه بوده) و هر نقدی برابر بود با حذف فیزیکی". در جملهی اول نوریزاد خود را فاقد جسارت نقد میداند، یعنی اینکه وارد بودن نقد را میدانسته اما جسارت ابراز آن را نداشته و در ادامه مشکل را به نبود فضای نقد ارجاع میدهد. تا اینجا آگاهی نوریزاد از همان روزهای نخست انقلاب به وجود کاستیهای نقد بردار، استنباط میشود، حال این نقد یا به دلیل بسته بودن سیستم یا نبود جسارت مطرح نشده است که البته زیاد مهم نیست. مهم نفس آگاهی به لزوم نقد است که به گفتهی نوریزاد از همان آغاز بوده اما او توان و شهامت ابراز نقد نداشته.
در ادامه مجری میپرسد شما توان نقد نداشتید اما توان تمجید نکردن را که داشتید، نوریزاد پس از مکثی از سردرگمی خارج میشود و میگوید: "ما به هرحال امید و آرزوهایی داشتیم... به عنوان مسلمان که آنها را (آن آرزوها را) در وجود ایشان و در مبسوط الید بودن ایشان میدانستیم، ... یه جور جهالت آذین بسته." این دو گزاره به روشنی در تقابل با یکدیگرند ، نوریزاد پس از بیداری و تنبه یک شبهاش تاکنون به گذشتهی خود به جد نیاندیشیده و نمیداند که آیا رهبران ایران از روز نخست قابل نقد بودهاند و او خود از همان زمان آگاه بوده و مشکل تنها عدم شهامت بوده یا باور پنجاه و چند سالهاش مبنی بر لزوم مبسوط الید بودن رهبر باعث قرار گرفتن او در صف فداییان رهبر شده. به راستی ایشان چه آرزوهایی داشتهاند که در مبسوط الید بودن رهبر (باز بودن دست رهبر برای انجام هر کاری) محقق میشده؟ چه آرزویی است که در باور به استبداد بی قید و شرط تحقق پیدا میکند؟ خود بماند.
٢- مجری از نوریزاد میپرسد شما از کی منتقد شدید، نوریزاد در جواب میگوید: "من تماما از رهبر حمایت میکردم... اما بعد از سال ٨٨ که دست حاکمان به خون مردمان آلوده شد دیگر تعارف بردار نبود."
نتیجه آنکه تا پیش از سال ٨٨ دست حاکمان ایران به خون مردم آلوده نشده بود و یا حداقل آقای نوریزاد از آن مطلع نبودهاند.
اما در ادامه و در دقیقهی ٧:١٤ یعنی درست دو دقیقه و چند ثانیه بعد از این گفته در جواب مجری که میپرسد آیا شما خود را مقصر و شریک در جنایات جمهوری اسلامی میدانید، پس از مقدماتی میگوید: "متاسفانه انقلاب بلافاصله، بلافاصله پس از پیروزی، به کشتن مخالفان، به حذف مخالفان، به مصادرهی اموال مخالفان روی آورد.... من رنج میبردم که به اسم مسلمانی من آدم کشته میشود، زندگی مردم مصادره میشود." باز هم روشن نیست که آیا ایشان از همان بلافاصلهی بعد از انقلاب که به گفتهی خودشان کشتن و حذف و مصادره اموال مخالفان آغاز شده بود ، رنج میبردهاند و این رنج بردن سی و چند سال ادامه داشته و یا روند رنج بردن از سال ٨٨ آغاز شده؟
بر اساس جملهی اول نوریزاد دست حاکمان ایران را تا سال ٨٨ پاک میدانسته اما در جملهی دوم با تناقضی آشکار او این آلودگی را به بلافاصلهی بعد از انقلاب یعنی سی و اندی سال پیش بازمیگرداند. یعنی همان سالهایی که او خالصانه برای مبسوط الید بودن رهبر خدمت کرده.
٣- مجری پس از تاکید نوریزاد بر ادب ذاتی و ناتوانیش در ناسزاگویی، به فحاشیهایش در کیهان اشاره میکند و دشمنی سرسختانهاش با اصلاح طلبان و تمجیدهایش از اسدالله لاجوردی و اینکه او آخرت خود را خریده و... و از او میپرسد چرا چنین رفتاری داشته
پاسخ نوریزاد به این قبیل پرسشها در چند کلمهی "نمی فهمیدم" و "جاهل بودم" و "پردهی جهالت بر چشمانم بوده" خلاصه میشود و گویی به خوبی می داند مخاطبان او (بخشی از ایرانیان) از این کلمات به وجد می آیند و او را قهرمان می نامند.
و میگوید:" شما وقتی داخل خانهای یا حزبی باشید سعی میکنید نقدها را برنتابید...من داخل خانهای بودم که نقد منصفانه را برنمیتافت... ما باید از خانواده صیانت می کردیم... منافعمان هم تنها حقوق ماهیانه بود، جهالت بر چشممان بود... اما از زمانیکه رسانهها از تیول حکومت خارج شد تازه فهمیدیم در پس پستوهای وزارت اطلاعات و سپاه چه دخمههایی بوده... و چه هیولاهایی در وزارت اطلاعات است." و باز هم بر کلمهی هیولاهای اطلاعات چندین بار تاکید میکند.
متاسفانه مجری شاید به ذهنش نمیرسد و شاید نمیخواهد که بپرسد منظور از خارج شدن رسانهها از تیول حکومت چیست و چه زمانیست؟ اگر منظور آزادی نسبی مطبوعات است که داستانش به سال ٧٧ باز میگردد، زمانیکه نامههای همان هیولاهایی که ایشان تازه کشف کردهاند در روزنامه سلام منتشر شد و بخشی از قتلهای زنجیرهای (البته به دلایل خاص سیاسی) لو رفت و وزارت اطلاعات رسما به وجود عناصر خودسر و به تعبیر آقای نوری زاد "هیولا" در بدنه وزارت اطلاعات اعتراف کرد و متعاقب همهی اینها البته کوی دانشگاه بود که سلاخی شد. اما چرا ایشان بعد از ده سال متوجه "پس پستوهای وزارت اطلاعات و هیولاهایش" شدهاند؟! آیا ایشان در اوج افشاگریهایی که به هر دلیلی علیه وزارت اطلاعات انجام میشد در جای دیگری غیر از ایران بودند؟ آیا همان زمان در روزنامهی کیهان نمی نوشتند و فحاشی نمی کردند؟ در سال ٨٨ کدام رسانهی آزاد بود که ایشان را متوجه آن پستوها کرد؟... البته اگر ایشان خود را ملزم به پاسخی غیر از "نفهم و جاهل بودم" بداند!
نفهم و جاهل بودنی که نوری زاد بر آن تاکید دارد صورت دیگری است از همان پاسخی که نمایندگان اصلاح طلبی در توجیه گذشتهشان می آورند، گذشتهای که نه نقد میشود و نه به بحث گذاشته میشود و در توافقی نانوشته میان آنها و رسانههایی که بلندگویشان هستند مسکوت می ماند.
٤- در بخش دیگری از گفتگو، مجری میپرسد چرا با وجودیکه بسیاری با کمترین بهانه با سالها زندان روبرو میشوند، شما چنین آزادانه به نقد رهبر میپردازید. نوریزاد در جواب ابتدا میگوید "من فردی هستم که فقط و فقط با حذف فیزیکی می توانند ساکتم کنند... تنها راه کشتن من است، من جانم را سر دستم گذاشتهام." و در ادامه میگوید:" من روشهایی بلدم که هر کس بخواهد من حاضرم به او یاد بدهم که هم بنویسند، هم فریاد بکشند و زندان هم نروند، البته یک سال و نیم حداقل بروند که با من برابر بشوند"! در بخش اول نوریزاد ابتدا خود را فرد خارق العادهای میپندارد که تنها راه بی صدا کردن او کشتنش است، و گویا در جریان بیداریش هنوزمتوجه نشده که دو کاندیدای ریاست جمهوری پیشین بدون آنکه کشته شوند کاملا ساکت شدهاند، و شاید گمان میکند هیولاهایی که نام برد توان مسدود کردن اینترنتش را ندارند! و یا شاید واقعا گمان میکند کشتنش هزینهی بسیار سنگینی بر دوش نظام می گذارد؟!
در بخش دوم هم سخن از جادویی به میان می آورد که البته حاضر به فاش کردنش نیست! روشهایی که هم بتوان نوشت و هم فریاد زد و هم زندانی نشد (البته یک سال و نیمش واجب است تا با ایشان برابر شوند!)
در آخر هم لب کلام نوریزاد و البته تنها قسمتی که میتواند دارای ارزش سیاسی قلمداد شود این است که "رهبر ما با تمام وجود جدی بودن تحریم ها را باور کرده... و امیدواریم مسئلهی هستهای حل بشود" کل ماموریت محمد نوریزاد در قالب مخالف و معترض و اپوزسیون در این مسئله خلاصه میشود که رهبر ایشان با تمام وجود جدی بودن تحریمها را باور کرده و به هر دری میزند که قضیه فیصله پیدا کند، از دادن کلید به دست روحانی تا قرار دادن تمام امکانات و اختیارات به نوریزاد برای ظاهر شدن در تلویزیون بیگانهی وابسته به "انگلیس خبیث" (تعبیر از علی خامنهای است). به هر حال جام زهری است که اگر بدهند حاضر است موقتا سر بکشد. به این منظور که تحریمهای فلج کننده متوقف یا کاسته شوند، وضعیت کسانی چون محمد صدیق کبودوند، نسرین ستوده، عدنان حسن پور و دیگر روزنامه نگاران و وکلا و فعالین سیاسی در بند به حاشیهی فراموشی سپرده شود و پس از سپری شدن تاریخ مصرف خاتمی و احمدی نژاد و پیروانشان این بار حسن روحانی صحنه گردان داستان تازهای باشد. داستانی که قرار است برای هشت سال دیگر روی صحنه بماند و پس از آن باز هم بد و بدتری دیگر و بازیگرانی دیگر و ادامهی این دور باطل و فاسدی که در سادگیهای مفرط و پیوستهی ما همچنان ادامه پیدا میکند.

لینک گفتگوی نوریزاد با تلویزیون فارسی بی بی سی
www.bbc.co.uk