صدوهشتاد و نه پله*


مجید نفیسی


• از صدوهشتاد و نه پله به پایین می لغزم
تا خاکستری چشم هایم را
در آبی دریا بشویم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲٣ تير ۱٣۹۲ -  ۱۴ ژوئيه ۲۰۱٣


 از صدوهشتاد و نه پله به پایین می لغزم

تا خاکستری چشم هایم را

در آبی دریا بشویم

و به سبزی بوته هایی آغشته شوم

که از زیر نرده ها

دست به ساق زنی می کشند

که با هر قدم

حسرت مرا با خود می برد.

یک: همسرم که تیرباران شد

دو: جفتی که مرا واگذاشت

سه: پسرم که دو خانه دارد

چهار: خواهرم که در زندان زاد

پنج: برادرم که بی نشان مرد

شش: تار شدن چشم هایم

هفت: اندوهان تبعید.

از بالا که به پایین می لغزم

خود را به ابرهای آسمان می آویزم

که گاه روی خورشید را می پوشند

و گاه عریان می سازند.

از پایین که به بالا می دوم

خورشیدهای خود را می بینم

که در رقص زیبای پای زنان

رخ می نمایند و رو نمی گیرند

در پاگردها

شیشه های آب چیده اند

و گربه ای سیاه

از لابه لای حوله ای سفید

سرک می کشد.

من، سراپا خود را

به این خستگی شیرین می سپارم

ده بار می روم

و ده بار برمی گردم

و آخرین بار با نگاه مهربان مادرم

از شیروانی های ماسوله

رقص کنان به پایین می لغزم

و در آبی دریای خزر رها می شوم.

یک: شعری به یاد همسرم

دو: یاری که یافته ام

سه: ریشه های تازه پسرم

چهار: ردای دانش بر تنم

پنج: کتاب هایی که نوشته ام

شش: ماراتن هایی که دویده ام

هفت: وطنی که خود خوانده ام .

آه

صدوهشتاد و نه پله تا وجد

صدوهشتاد و نه پله تا وحدت

صدوهشتاد و نه پله تا قربانگاه تن من.

ای عدد جادویی!

بر تو نماز می گزارم

و خود را در تو شستشو می دهم

من اینک یک "حروفی" ام

و در خود "نسیمی" را زنده می بینم .

بر فراز پله ها می ایستم

و دستان خود را از دو جانب

به سوی آسمان دراز می کنم.

زنی با شلوار گرم آبی

و کفش های کتانی

از راه می رسد.

مذبح را به او می سپارم

و خود وردخوانان دور می شوم.


۶ دسامبر ۱۹۹۴

* در شهر سانتامونیکا کالیفرنیا نزدیک بلوار "سن ویسنته"، بین دو خیابان فرعی و مشرف به دریای آرام، صدوهشتاد و نه پله قرار دارد که به صورت مرکز پله نوردی و نرمش درآمده است.