ضرورت صف بندی جدید در اپوزیسیون جمهوری خواه
محمود راسخ افشار
•
در خارج از کشور هیچ مانعی بر سر راه تشکیل صف مستقلِ جمهوریخواهان باورمند به خط و مشی براندازی وجود ندارد. زمان آن رسیده است که این نیرو که اکنون زمینهای گسترده و آگاه در درون کشور دارد حساب خود را از اصلاح طلبان جدا کند و بند نافش را از آنان قطع کند. تشکل مستقلی را به وجود آورد با برنامه، استراتژی و تاکتیکهای خود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۴ تير ۱٣۹۲ -
۱۵ ژوئيه ۲۰۱٣
دانسته است که در اهداف بلاواسطه و مشی مبارزهی آن چه خود را اپوزیسیون دولت اسلامی تعریف و تبیین میکند تفاوتهای اساسی وجود دارد.
نخستین تفاوت را میتوان میان «اپوزیسیونِ» درون نظام با اپوزیسیونِ بیرون از نظام تبیین کرد. در واقع اپوزیسیونی در درون نظام وجود ندارد. آن چه وجود دارد اختلاف در سیاستها و روشهای حکومت در نظام ولایت فقیهی است. هدفی را که به اصطلاح اپوزیسیون درون نظام دنبال میکند طبیعتن دگرگون کردن ماهوی نظام نیست بلکه حفظ آن است. اگر اختلافی میان جناحهای حکومتی وجود دارد بیشتر بر سر سیاستها، رفتارها، شیوهها و سهیم بودن در قدرت حکومتگران است.
از باب مثال، جناحهائی که در هشت سال ریاست «جمهوری» احمدینژاد بیرون از قدرت بودند، «اصلاح طلبان» و تا اندازهای رفسنجانی و... خود در سراسر دوران بیش از ٣٣ سال حیات نامیمون نظام اسلامی یا از سیاست گذاران اصلی بودهاند، رفسنجانی، یا در مقامهای درجهی اول قرار داشتهاند، خاتمی و...، و بنابراین، در تمام جنایتها، فسادها، ظلم و ستمها... که به مردم رفته است سهیم بوده و شریک جرم میباشند.
اختلاف این به اصطلاح اپوزیسیون با پوزیسیون، یعنی اشخاص و ارگانهائی که اکنون قدرت واقعی را در دست دارند: خامنهای، بیت رهبری، سپاه، دستگاههای امنیتی- اطلاعاتی و غیره که بر اسب چموش قدرت سوار و بر سر خوان یغما نشستهاند، با جریانها و اشخاصی که به نظام تعلق دارند و بعضن دستشان از قدرت، رانت خواری و غیره کوتاه است، اختلاف بر سر خیانت و جنایت، اشاعهی فساد، دزدی... و وضعیت سخت زندگی مردم، نیازها و منافع آنان و سرنوشت کشور نیست. بلکه نزاعشان با قدرتمندان کنونی برای سهیم شدن در قدرت و برخوردار شدن از منافع مادی و معنویای است که قدرت در این نظام با خود میآورد. همچنین بعضن شاید در این باره که بهترین استراتژی و روش برای حفظ نظام کدام است.
سیاستی که خامنهای، بیت رهبری، سپاه، اطلاعاتیها- امنیتیها و غیره در ٨ سال گذشته با انتصاب احمدی نژاد به ریاست «جمهوری» دنبال کردند، یعنی قرار گرفتن همهی قدرت در انحصار فقط یک جناح از جناحهای رژیم، «اصولگرایان»، طبیعتن نمیتوانست مورد پسند رفسنجانی، «اصلاح طلبان» و دیگر اشخاص و جناحهائی باشد که از سهیم شدنِ مستقیم در قدرت محروم شده بودند. انحصار قدرت به یک جناح بحران را رژیم را تشدید کرد.
از لازمههای سهیم شدن همهی جناحها در قدرت یکی این است که فضای سیاسی، البته در چارچوب محدود و کنترل شدهای، برای تمام جناحها باز شود. به این دلیل ساده و آشکار که جناحهای گوناگون باید در تمام ارگانهای حکومتی، بنا بر میزان نفوذ و قدرتشان، به طریقی کم یا زیاد سهیم و حضور داشته باشند. و نیز هر جناحی باید بتواند از امکانات رسانهای برای اثبات موجودیت و بیان موارد تفاوتاش با سایر جناحها استفاده کند. به این دلیل و دلایل مشابه دیگر در چنین وضعیتی این طور به نظر میآید، و فقط به نظر میآید، که «آزادی»هائی در سطح جامعه برای همهی شهروندان نسبت به دوران حکومت انحصاریِ تنها یک جناح پدید آمده است. ولی این «آزادی»ها سرابی بیش نیست. این «آزادی»ها همان طور که در دوران ریاست «جمهوری» خاتمی شاهد آن بودیم فقط برای «خودی»ها وجود دارد.
در آن دوران به محض این که اپوزیسیون واقعی یعنی اپوزیسیون بیرون از نظام خواست حتا به طور محدود از این «آزادی»ها استفاده کند و در حوزههای مطبوعاتی، فرهنگی و سیاسی فعال گردد و نسبت به جنایتهای بیشمارِ قدرت مداران و مسئولان نظام در سالهای گذشته دادخواهی کند و خواهان فاش شدن اسرار مگوی نظام گشت، دایرهی «آزادی»های مزاحم باز روز به روز تنگ و تنگتر شد. تا سرانجام با انتخاب احمدینژاد قدرت به انحصار یک جناح درآمد و آن «آزادی»های کذائی برای جناحهای گوناگون نظام که حالا به بیرون از قدرت رانده شده بودند نیز ممنوع گشت.
در دوران آن «آزادی»ها در داخل کشور ارتکاب به جنایتها و کشتار آزادیخواهان چون گذشته همچنان ادامه یافت. در داخل کشور قتلهای زنجیرهای، اقدام برای واژگون کردن اتوبوس حامل نویسندگان حین سفر به خارج و... و در خارج از کشور کشتار شخصیتهای سیاسی و فرهنگیی مخالف نظام انجام گرفت که در پیامد انتخابات ٨٨ به جنبش گسترده در اعتراض به تقلبات آشکار و وسیع در آن و به سرکوب، زندانی کردن معترضان و شکنجهها و تجاوزهای شرمنده به زندانیان (کهریزک) و قتل و کشتار به اوج خود رسید.
اپوزیسیون واقعی، یعنی اپوزیسیون بیرون از نظام نیز به جریانها و گروههای نظری و سیاسی متفاوت قابل تقسیم و تبیین است. در این نوشته از جریانها و گروههای نظری و سیاسیی متفاوت، آن چه مورد نظر است، بررسیی وضعیت جمهوریخواهان آزادیخواه، دموکرات و خواهان استقرار جمهوری مبتنی بر جدائی دین از دولت است. این اپوزیسیون را میتوان به دو بخش بزرگ تقسیم کرد.
بخشی که خود را اصلاح طلب مینامد. اصلاح طلب به این معنا که معتقد است گذر از نظام اسلامی و دست یافتن به یک جمهوری دموکراتیکِ مبتنی بر جدائی دین از دولت فقط و فقط از طریق انجام اصلاحات تدریجی در درون نظام اسلامی ممکن است. بخش دیگر بخش برانداز است. این بخش نیز خواهان استقرار یک جمهوری دموکراتیکِ مبتنی بر جدائی دین از دولت است. ولی بر خلاف بخش اصلاح طلب بر این باور است که نظام اسلامی اصلاحپذیر نیست و تنها امکان گذر از آن در برانداختن آن است.
این دو دیدگاه آشکارا متفاوت بلکه متضاد با یک دیگر است. آشکارا دو استراتژی و دو شیوه و مشی متفاوت از مبارزه را ایجاب میکند. یکی، انتخابات در نظام ولایت فقیهی را به رغم ضد دموکراتیک و محدود بودن آن به انتخاب نامزدهائی برای ریاست جمهوری و مجلس اسلامی که باید از صافی شورای نگهبان رد شده باشند، یعنی وفادار به نظام اسلامی، ذوب شده در ولایت فقیه و تسلیم ارادهی او باشند، میداند و دیگری در نهایت قیام مردم را علیه کل نظام و برانداختن آن.
گر چه به نظر میرسد که هر دو بخشِ این اپوزیسیون هدفی مشترک را دنبال میکنند ولی آشکارا برای دستیافتن به آن هدفِ نهائی، باور به دو راه، دو شیوه و دو مشی متفاوت، بلکه متضاد دارند. همگونی در هدف نهائی، این توهم را میان بسیاری از آنان ایجاد کرده است که چون در هدف مشترکند پس شیوه و راه و روش مبارزهشان برای دستیافتن به آن هدف نیز باید مشترک باشد. در حالی که در اغلب موارد اختلاف میان احزاب، سازمانها و گروههای سیاسی نه اختلاف در هدف نهائی بلکه درست و دقیقن اختلاف بر سرِ راه و مشی سیاسییِ رسیدن به آن هدف است. اساسن داشتن یک هدف سیاسی روشن اگر چه اهمیت دارد ولی اصل قضیه نیست. مهمتر و مشکلتر از داشتن هدفی روشن، تعیین روشن راه و گامهائی است که شما را به آن هدف میرساند. یعنی اقدامات عملی. تقریبن در تمامی مواردی که حزبی، سازمانی یا نظریه پردازی سیاسی هدفی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی یا اجتماعی را مطرح میکند فورن در برابر این پرسش قرار میگیرد که برای تحقق آن هدف چه راه و روشی را در نظر دارد و پیشنهاد میکند.
برای مثال، در کلیترین شکل بیان، هدفِ نهائیی همهی احزاب، سازمانها و جریانهای سیاسی سعادت و خوشبختی انسانهاست. شما هیچ حزب، سازمان یا گروه سیاسی را پیدا نمیکنید که هدف نهائی خود را تباهی و بدبختیی انسانها اعلان کند. بنابراین، اگر قرار باشد هدف نهائی، تعیین کنندهی نزدیکی یا دوری احزاب، جریانها و گروههای سیاسی و اجتماعی از یک دیگر باشد میبایست فقط یک حزب یا سازمان وجود داشته باشد. ولی البته واقعیت تاریخ و زندگی چیز دیگری به ما میآموزد.
در این جا من آگاهانه به زمینهها و پایههای طبقاتی وجود احزاب و سازمانهای سیاسی در هر جامعهای و در سراسر تاریخ جوامع طبقاتی نمیپردازم. زیرا آن چه را در بالا گفته شد میتوان در احزاب طبقهی واحدی، بورژوازی، خردهبورژوازی و کارگر، نیز یافت. البته در تحلیلی دقیق شاید بتوان هر حزب و دستهی سیاسی را به فراکسیون یا لایهی مشخصی از طبقهای اختصاص داد. ولی در بررسیی حاضر برای تبیین نکتهی مورد نظر نیازی به تحلیلی دقیق از پایههای طبقاتیی دو بخش از اپوزیسیون نامبرده در بالا نیست.
باری. اغلب علت وجودی احزاب و جریانهای گوناگون سیاسی در هر جامعهای به دلیل اختلاف و تفاوت در مشی، روش سیاسی و اقدامات عملی برای دستیافتن به هدفی مشترک است. چنین اختلافی نه تنها علت وجودی و جدائیی آنهاست، بلکه در بسیاری موارد دلیل درگیر شدن در مبارزهای سخت با یک دیگر است که در موارد زیادی در نهایت به انشعاب میانجامد.
به دلایل تاریخی در زمان تشکیل جریانهای سیاسی موجود و به دلیل توهمی که در بالا به آن اشاره شد، در بسیاری از احزاب، سازمانها و گروههای سیاسی موجود، اکنون این دو بخش، یعنی جمهوریخواهان خواستار براندازی نظام اسلامی و استقرار یک جمهوری دموکراتیکِ مبتنی بر جدائی دین از دولت و جمهوریخواهان اصلاح طلبِ ایضن خواهان استقرار همان جمهوری، در کنار هم قرار دارند. افرادی که به دو مشی متفاوت، و درستتر متضاد، در مبارزه با نظام اسلامی باور دارند در یک سازمان جمع شدهاند. نتیجهی این امر این شده است که اغلب این سازمانها و در نتیجه کلِ اپوزیسیون جمهوریخواه، ناتوان از اتخاذ سیاستی موثر و فعال در مبارزهی عملی با نظام اسلامی است. این وضعیت به زیان هر دو جناح است و آنها را به بیعملی و انفعال کشانده است.
حفظ وحدت در سازمان به صورت یک فتیش درآمده است که بالاتر از همه چیز قرار دارد. هر جناح خود را ناگزیر میبیند برای «حفظ وحدتِ» سازمان ملاحظهی جناح دیگر را بکند. فتیش یا بتوارگی سازمانی هدف و اصل و مصالح کشور و ضرورتها و نیازهای مبارزه فرعِ بر حفظ سازمان گردیده است. هنگامی که اختلاف نظرها نسبت به راه و شیوهی مبارزه بالا میگیرد و مبارزهی درون سازمانی به مرحلهای حاد میرسد، مصلحتِ «حفظ وحدتِ» سازمان ایجاب میکند ریش سفیدانِ جناحها به مصالحه تن دهند. نتیجه این میشود که همگان و سازمانها در حد کلیگوئی در مواضع و سیاستها و بیعملی در عرصهی مبارزهی سیاسی بمانند.
در واقع در چنین وضعی هر جناح مانع فعالیت واقعی و اتخاذ سیاستهای مورد قبول جناح دیگر میشود. آن چه بر سازمان حاکم میگردد انفعال در عرصهی سیاست و اشتغال به خرده کاری است: دادن اعلامیههای هر از گاهی و محکوم کردن این یا آن عمل نظام اسلامی، که اغلب خوانندهای هم ندارد. ولی حتا یک نیم گام اساسی و واقعی برای پیشبرد مبارزه برداشته نمیشود. در این سالها، بازندهی اصلی و واقعی جمهوریخواهان طرفدار مشی براندازی یعنی باورمندان به ضرورت مبارزه با کل نظام اسلامی یعنی مبارزه با تمام جناحهای آن اعم از اصولگرا، اصلاح طلب و... و در نهایت مردمِ از نظام اسلامی به ستوه آمده، بودهاند.
جمهوریخواهان برانداز در واقع و در عمل و به دست خویش خود را محکوم به دنباله روی از «اصلاح طلبان» کردهاند. «اصلاح طلبانِ» درون نظام از ولیفقیه تبعیت میکنند. اصلاح طلبانِ «بیرون» از نظام از «اصلاح طلبان» درون نظام تبعیت میکنند و جمهوریخواهان برانداز از این اصلاح طلبان. بدینسان، اغلبِ جمهوریخواهانِ برانداز فقط تودلی و در حرف و اعلامیههایشان در بارهی ضرورت برانداختن نظام اسلامی رجزخوانی میکنند. ولی برای دستیافتن به این هدف نه استقلالی دارند نه برنامهای، نه استراتژیای و نه تاکتیکی. نتیجه این شده است که در عمل به دنباله روان بی آزار و نِقنقزن اصلاح طلبانِ درون نظام تبدیل گردیدهاند.
رخدادهای داخل کشور و بالا و پائین رفتن اقبال «اصلاح طلبان» در داخل نظام، بازار اصلاح طلبان بیرونِ از نظام را نیز سرد و گرم میکند. جناحها و شخصیتهای مختلف اصلاح طلبان در خارج از کشور و تا اندازهای نیز داخل کشور، از امکانات وسیع رسانهای در سراسر جهان- بیبیسی، صدای آمریکا، رادیوی فردا، تلویزیونها و رادیوهای رنگارنگ- که در پیروی از سیاستهای دولت مطبوعشان یا پشتبانان مالیشان، همهی امکانات خود را در اختیار اصلاح طلبان گذاشتهاند، برخوردارند. چون ادامهی حیاتِ یک نظام اسلامیی ناتوان، ایزوله شده و دست به گریبان مشکلات اقتصادی و سیاسی و گرفتاریهای داخلی و منطقهای بیشتر به سود کشورهای مقتدر است که در منطقه منافع اقتصادی و استراتگیکی دارند تا وجود نظامی دموکراتیک، با رشد و شکوفائی اقتصادی و قدرتمند، که در عینحال از پشتیبانی مردم نیز برخوردار باشد و استعداد آن را داشته باشد که الگوئی خطرناک برای آنان در کشورهای منطقه گردد. چون آنان نیک میدانند که اصلاحطلبی در ایران راه به جائی نخواهد برد و ترس و واهمهای از آن ندارند.
اگر جمهوریخواهان طرفدار مشی براندازی به راستی باور به این مشی در مبارزه با نظام اسلامی دارند و تنها حرف آن را نمیزنند باید به این درهموبرهمی و مخلوط شدن صفها، که آنان را در مبارزه با نظام اسلامی دنبالهرو، اخته، منفعل و بیاثر کرده است، هر چه زودتر پایان دهند. صف مستقل خود را در جبههی وسیعی متشکل از تمام جریانهای و شخصیتهای این بخش از جمهوریخواهان سازمان دهند. خواستها و برنامهی حداقلی را که ضرورتها را برای سازمان دان مبارزه، دستکم در آغاز کار، بیان دارد تدوین کنند. استراتژی و تاکتیکهای خود را مشخص سازند و به طور واقعی و جدی و از روی برنامه با نظام اسلامی تا براندازی آن مبارزه کنند.
انتخابات اخیر به وضوح نشان داد که تعداد ایرانیانی که با سراب اصلاحطلبی وداع کردهاند و دیگر فریب بازیهای خامنهای، رفسنجانی، خاتمی و شرکا را نمیخورند به میلیونها رسیده است. بر خلاف تبلیغات نظام و توجیهگران آن در اپوزیسیونِ اصلاح طلب، بنابر اطلاعات و محاسبات گوناگون انتشار یافته در رسانههای گوناگون، تعداد شرکت کنندگان در انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ در سراسر کشور، چیزی در حدود ٣۵ درصد بوده است. بنابراین، تعداد آرائی که به روحانی داده شده است کمتر از ۱٨ درصدِ واجدان حق رای بوده است. یعنی اقلیتی ناچیز.
در واقع آرای جلیلی، شاخص واقعی طرفداران و وابستگان به نظام ولایت فقیهی است. زیرا اگر چه بر خلاف دو دورهی گذشته، انتخابات ۷۶ که خامنهای رسمن از ناطق نوری به عنوان کاندیدای خود دفاع کرد و سال ٨٨ از احمدینژاد، در این دور از انتخابات ریاست جمهوری وی از هیچ شخصی به عنوان نامزد مورد نظر خود نام نبرد. فقط شایعه کردند که جلیلی نامزد مورد علاقهی وی میباشد. بنابراین، جایز است به طور منطقی این نتیجه را گرفت که طرفداران نظام و ذوب شدگان در ولایت فقیه به این دلیل که جلیلی فرد مورد نظر خامنهای است، به او یعنی به نظام رای دادند.
از طرف دیگر میگویند تعداد شرکت کنندگان در انتخابات بسیار پائین بوده است. گفته شده است که در تهران نزدیک به ۶۵ درصد از واجدان شرایط از رفتن به پای صندوقهای رأی خودداری کردهاند. در دیگر شهرهای بزرگ ایران نیز وضع همین طور بوده است. این امر نشان میدهد تعداد افرادی که فریب تبلیغات «اصلاح طلبان» را نخوردند و انتخابات را تحریم کردند و بر عمل خود آگاه بودند نسبت به انتخابات گذشته فزونیِ چشمگیری یافته است. بنابراین، این نتیجهگیری جایز است که اکنون تعداد ایرانیانی که نظام اسلامی را اصلاح ناپذیر ارزیابی میکنند و انتخابات را در نظام اسلامی ابزار تغییر نظام نمیدانند، یعنی به اصلاح طلبان پشت کردهاند، به میلیونها رسیده است. حتا اگر در این آمار تردید کنیم و تعداد شرکتکنندگان در انتخابات را درصد بالاتری فرض کنیم باز هم ضرورتن باید به این نتیجه برسیم که تعداد ایرانیانی که تنها راه گذر از نظام اسلامی را در برانداختن آن میبینند به میلیونها نفر رسیده است.
ولی بر خلاف اصلاح طلبان که صحنهی سیاسی را در داخل و خارج اشغال کرده سروصدای زیادی به راه انداختهاند، سازمان و تشکیلات دارند و خود را در صحنهی سیاسی بر دیگران تحمیل کردهاند، میلیونها ایرانییِ طرفدار براندازی نه سخنگویانی دارند، نه سازمانی و نه تشکیلاتی مستقل که صدای آنان را به جهانیان برساند. روشن است که چنین سخن گویان، سازمان و تشکلی به دلایل آشکار در حال حاضر نمیتواند در درون کشور ایجاد گردد. ولی در خارج از کشور چطور؟
در خارج از کشور هیچ مانعی بر سر راه تشکیل صف مستقلِ جمهوریخواهان باورمند به خط و مشی براندازی وجود ندارد. زمان آن رسیده است که این نیرو که اکنون زمینهای گسترده و آگاه در درون کشور دارد حساب خود را از اصلاح طلبان جدا کند و بند نافش را از آنان قطع کند. تشکل مستقلی را به وجود آورد با برنامه، استراتژی و تاکتیکهای خود. جبههای وسیع از طیف گستردهی جمهوریخواهانِ باورمند به مشی براندازی. در صورت وجود چنین سازمانی با رهبری سیاسی توانا که در جهت خواست میلیونها ایرانی برای سرنگونی نظام اسلامی فعالیت و مبارزه کند میتوان اعتماد آنها را به دست آورد و مبارزهای گسترده را برای سرنگونی نظام اسلامی تا دستیافتن به این هدف که خواست میلیونها ایرانی است، سازمان داد. و چنین باد!
m.rassekh@t-online.de
|