باغبان مخملباف
نشانه ای از تحولی بنیادی در وجدان نسل ما


رضا فانی یزدی


• ای کاش نویسندگان نامه های اعتراضی، به جای محکوم کردن و یا تشویق او برای شرکت در جشنواره فیلم اورشلیم به ارزش و اهمیت موضوع فیلم می پرداختند و فقط به این بسنده می کردند که اگر به جای او بودند چه می کردند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۷ تير ۱٣۹۲ -  ۱٨ ژوئيه ۲۰۱٣


"باغبان" اثر جدیدی است به کارگردانی محسن مخملباف و پسرش که اخیرا در اسرائیل ساخته شده است و جایزه اول جشنواره فیلم اورشلیم را دریافت کرده است. آقای مخملباف به همین مناسبت به این جشنواره دعوت شده است.

معمولا رسم بر این است که مردم هر کشوری وقتی هنرمندان و یا ورزشکاران آنها و یا فعالین حقوق مدنی و ژورنالیست های آنها جایزه ای دریافت می کنند، خوشحال شده و جشن می گیرند و با اضافه شدن یک جایزه و یا عنوان جدید جهانی بر مجموعه افتخارات ملی، برخود می بالند.

اما در کشور ما همه چیز به گونه دیگری تغییر کرده است. چرا؟

خانم شیرین عبادی، جایزه صلح نوبل را برنده شد و عده ای از جمله رئیس جمهور وقت کشور ابراز ناخرسندی کردند. اکبر گنجی چندین جایزه جهانی از مراکز متعدد و معتبر جهانی دریافت کرد و نام ژورنالیست های ایرانی را پرآوازه کرد اما از قضا از طرف همان ژورنالیست ها مورد بازخواست قرار گرفت. اصغر فرهادی جایزه اسکار را که دست یافتن به آن آرزوی هرکارگردان و هنرپیشه و فیلمسازی در جهان است دریافت کرد و با هزار ترس و لرز به کشورش بازگشت.

حالا نوبت محسن مخملباف است. گرچه این اولین جایزه او نیست ولی فیلم جدید او به نظرم نمایانگر تحولی نه فقط در دنیای ذهن و اندیشه خود او که بیانگر تحولی جدید در بنیان های فکر جامعه ایران است، تلنگری است بر ظریف ترین اشکال تبعیض که در شکلی مذهبی و سیاسی بر علیه اقلیت قابل توجهی از شهروندان ایرانی در یک صدساله گذشته رفته است. گرچه او آغازگر این راه نبود ولی توجه اش به جامعه بهائیت ایران که از دریچه باغ ها و "باغبان" به نمایش در آمده، قابل ستایش و ارزشمند است.

ای کاش موضوع این فیلم و یا آنچه بهانه تهیه این فیلم بود توجه فعالین سیاسی و روشنفکرانی را که در مخالفت و یا موافقت با او طومار جمع کردند گرفته بود، و نه سفر او به اسرائیل و یا شرکت او در جشنواره اورشلیم که مساله ثانویه بوده و انتخاب خود اوست و کسی نباید برای او و انتخابش خط و نشان کشیده و در میان این خط و نشان ها برای او جایگاه سیاسی تعیین کنند چرا که او سیاستمدار نیست و نباید هم باشد. او هنرمندی است که اگر در همین عرصه هنرش باقی بماند مثل بقیه هنرمندان متعهد ایرانی می تواند فضای تنفسی لازم را در عرصه هایی فراهم آورد که جز او نمی توانند و فقط در حیطه تخصصی خود اوست. ارزش مخملباف در دنیای سینماست و معروفیت اش نیز از همین راه کسب شده است و شخصیت اش در همین عرصه شکل گرفته است. تحول شخصیت خود او از یک بسیجی سینمایی که "توبه نصوح" شاهکارش بود و با چفیه خود را به زور به فلسطینی ها و مبارزات آنها بخیه می کرد تا به امروز که در دنیای دیگری زندگی می کند و مذهب را در "باغبان" به چالش می کشد و با شرکتش در جشنواره اورشلیم به رغم برخی از مخالفان خود نه تنها چفیه فلسطینی اش را از گردن باز کرده که به هنرمندان فلطسینی دهن کجی می کند، محصول کار سینمایی اوست و نه عضویت اش در فلان حزب و سازمان سیاسی. پس چه بهتر که او باز هم در همان عرصه هنر باقی بماند و سیاست را اگر هم علاقه ای به آن دارد، از دریچه همان دنیای هنریش بیان کند و نه در بازارهای مکاره سیاسی که نه او کارگردان آنجاست و نه حتی بازیگر، که به بازی خورده ای شباهت پیدا می کند. شاید همین بازی ناشیانه او در دنیای سیاست بود که امروز باعث شده بسیاری از دوستان سابق او و یا علاقمندانش به بهانه سفر او به اسرائیل، او را به زیر شلاق انتقاد و حملات خود گرفته و گاه از او حتی به عنوان یک جنگ طلب نام می برند. اگر او در پارلمان اروپا آن سخنان را نمی گفت و تشویق به حمله نظامی به وطنش نمی کرد و یا اگر در کنار بعضی از چهره های شناخته شده و جنگ طلب ایرانی و به حمایت از آنها، آبرو و حیثیت گرو نمی گذاشت، سفر او به اسرائیل و شرکتش در جشنواره اورشلیم چه بسا تعبیر به "سفیر فرهنگی صلح و دوستی" می شد چنانکه عده ای دیگر در طومار هواداری از او به او همین لقب را داده اند.

برخی وحشت دارند که نکند او به جای پیام صلح و دوستی پیام جنگ و دشمنی را ندا در داده و ناشیانه در دام جنگ طلبان اسرائیل افتاده و برای آنها چهره و سیمای ناجی برای مردم ایران بسازد.

کار مخملباف اما در تهیه این فیلم بسیار باارزش است، گرچه بسیار با تاخیر. اما بالاخره گروهی از هنرمندان ایرانی تابوی صحبت در مورد جامعه بهایی را شکستند و با هنر خود از ظلم و ستمی که در تمام چند دهه گذشته و یا شاید بهتر بتوان گفت در یک سده و نیم گذشته بر بابی ها و بهایی ها و ازلی ها رفته است، سخن به میان آورده اند. پیش از او هنرمند و فیلمساز برجسته ایرانی آقای رضا علامه زاده فیلم تابوی ایرانی را ساخت که اتفاقا بخش قابل توجهی از فیلم برداری آن در اسرائیل انجام شده است. توجه به جامعه بهایی ایران که در واقع اولین گروه از قربانیان تبعیض و خشونت بوده اند و بسیاری از رهبران آنها از همان ابتدای انقلاب دستگیر شده و مورد اذیت و آزار قرار گرفته و تعداد زیادی از آنها ناپدید شده، اعدام گردیده و یا سالهای طولانی از عمر خود را در زندانها گذرانده اند، نشانگر توجه جامعه ما به حقوق دگراندیشان و اقلیت های دینی است که در تمام تاریخ معاصر کشور ما قربانی اصلی خشونت های ضدبشری و تبعیض آمیز بوده اند.

این مایه خوشحالی و افتخار جامعه ماست که هم هنرمندان و هم سیاسیون و هم روشنفکران و روزنامه نگاران ایرانی، امروز همانطور که به تبعیض جنسیتی یا نژادی و طبقاتی و سیاسی توجه دارند، به لایه های پنهان تر تبعیض بر علیه اقلیت های دینی توجه پیدا کرده اند. هنوز زمان زیادی نگذشته است که مخملباف ها و بسیاری دیگر از روشنفکران ایرانی وقتی اسم بهایی را می شنیدند اکراه داشتند که از حقوق آنها دفاع کنند و معترض ظلم و جنایتی که به آنها می شد، بشوند. این فقط حکومت اسلامی نبود که آنها را عامل و جاسوس اسرائیل قلمداد می کرد و با همین اتهام بی پایه بسیاری از فعالین جامعه بهایی را اعدام کرده و سالها در بازداشتگاه ها نگاه می داشت و هنوز هم عده ای از رهبران آنها – گروه یاران – به همین بهانه واهی در زندان بسر می برند.

بسیاری از روشنفکران ایرانی و فعالین سیاسی و نویسندگان و پژوهشگران ایرانی نیز در نوشته ها و تحلیل های خود جامعه بهایی ایرانی را یک جریان ساخته و پرداخته انگلیسی ها یا روسها نامیده و بعدا هم آنها را عامل دستگاه های جاسوسی غرب و اسرائیل در ایران معرفی می کردند و در حقیقت مواد لازم را برای تنفر عمومی بر علیه این گروه از شهروندان ایرانی در جامعه فراهم می کردند و عملا موجبات آزار و اذیت آنها را فراهم می آوردند.

شاید به جرات بتوان گفت که این تنها گروهی از آخوندها و یا انجمن های مذهبی چون حجتیه نبودند که با تحریک احساسات دینی مردم مسلمان شیعه آنها را بر علیه هموطنان بهایی تحریک کرده و به جان آنها می انداختند. تحلیل های به اصطلاح روشنفکرانه و تاریخی و استناد به اسناد جعلی و ساختگی و تاریخ سازی های قلابی نیز به شکل دیگری احساسات را تحریک می کرد و به منطق سرکوب کمک می کرد و خشونت وحشاینه و قتل عام و اذیت و آزار بهایی ها را در زرورق مبارزات ضداستعماری، ضد امپریالیستی و ضدصهیونیستی پیچیده و در کنار تحریکات مذهبی توجیه پذیر می کرد. آنچه این روزها کم و بیش شاهد آن هستیم و در عرصه فیلم و سینما در این چند ساله اخیر رضا علامه زاده و محسن مخملباف پیشقراول آن شده اند، شاید انقلابی در وجدان بشردوستانه ایران و ایرانی ها باشد.

اما باید گفت که پیش ازاین دوستان، بسیاری دیگر از روشنفکران و فعالین حقوق بشری در شکستن این تابوی وحشت که چون بختکی بر سر جامعه ما افتاده بود، شجاعانه و بدور از وحشت انگ خوردن قدم جلو گذاشته و از حقوق انسانی بهائیان دفاع کردند. زنده یاد آیت الله منتظری شاید تنها فقیه و مرجع شیعه است که در اعتراض به این ستم آشکار در جامعه ایرانی لب به سخن گشود و از حق آب و گل و حقوق شهروندی جامعه بهایی در ایران دفاع نمود. شاید اگر ایشان لب به سخن نمی گشودند و تلنگر لازم را نمی زدند، هنوز بسیاری از نواندیشان دینی و دین باوران روشنفکر و هنرمندان ایرانی جرات نزدیک شدن به این موضوع را پیدا نمی کردند.

در دادگاه ها و زندان ها نیز در سالهای اخیر وکیل های با جرات و شجاعی چون شیرین عبادی و حسین رئیسی نیز با دفاع از حقوق بهاییان فصل جدیدی را در دفاع از حقوق بشری گشودند و با دفاع از شهروندان بهایی نشان دادند که برای وکیل ایرانی دیگر تفاوتی میان شهروند بهایی و غیر بهایی نیست.

بهرحال امروز به همت تحمل سختی ها و شکیبایی و مبارزات بهائیان و همراهی بخشی از روحانیت ایران، فعالین سیاسی، روشنفکران، هنرمندان، وکلا و مدافعین حقوق بشر شاهدیم که توجه به این ظلم تاریخی روز به روز بیشتر شده و به یکی از موضوعات بسیار جدی در عرصه مبارزات حقوق بشری و ضد تبعیض در ایران تبدیل شده است.

ای کاش نویسندگان نامه های اعتراضی ، به جای محکوم کردن و یا تشویق او برای شرکت در جشنواره فیلم اورشلیم به ارزش و اهمیت موضوع فیلم می پرداختند و فقط به این بسنده می کردند که اگر به جای او بودند چه می کردند.

عدم همبستگی یا تحریم در مسابقات ورزشی، جشنواره های هنری و یا سمینارهای گوناگون علمی و فرهنگی را نباید به ابزاری برای فشار و انزوای شرکت کنندگان در این گردهمایی های تبدیل کرد. افراد به دلایل و انگیزه های گوناگون در این سمینارها شرکت می کنند و پیامدهای شرکت و حضور آنها یکسان نیست.

تحریم وعدم شرکت را نباید به یک نسخه تبدیل کرد. هنرمندان فلسطینی حق دارند در اعتراض به اشغال سرزمین هایشان از حضور در جشنواره اورشلیم خودداری کنند و آن را تحریم کنند. جامعه هنری و دانشگاهی امریکا حق دارد در اعتراض به سیاست های اسرائیل در رابطه با سرزمین اشغالی به تحریم هنری و علمی اسرائیل دست بزنند. اما نباید انتظار داشت که هنرمندان ایرانی حتی اگر همان اعتراض را دارند مانند آنها عمل کنند. رابطه ایران و اسرائیل بسیار متفاوت از رابطه امریکا و اسرائیل و یا فلسطینی ها با اسراییلی هاست. برای ما هر رابطه ای که درنتیجه آن مناسبات دوستانه و مودت آمیز میان دو ملت تقویت گردد قدم مثبتی است در جهت تنش زدایی و دوری گزیدن از جنگ و خونریزی. دور از واقعیت نخواهد بود اگر فرض کنیم که تجدید روابط و مناسبات میان دو کشور ابتدا از کانال ایجاد مناسبات و روابط ورزشی ، هنری و علمی شهروندان دو کشور گذر کرده و شاید سالها پس از آن به عادی سازی مناسبات سیاسی میان دولت ها راه گشاید.

کار مخملباف و علامه زاده جدای از اهمیت آن در نشان دادن رشد وجدان حقوق بشری و ضد تعبیض شاید گشودن آغاز راهی است که می تواند در سالهای آتی به عادی سازی مناسبات میان دو ملت ودو کشورمنجر گردد. دعوای میان دو کشور فقط جنگ میان رهبران سیاسی و مذهبی نیست.
   
رضا فانی یزدی
۲۶ تیر ماه ۱۳۹۲