در آستانه‌ی زمان
به یاد احمد شاملو


مجید نفیسی


• آیا می‌توانم زمان را
در توده‌ای از یخ به بند کشم؟
پس‏ باید از نو آغاز کنم
هنگامی که دفترِ مجله‌های کوچکت را
به روی من گشودی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱ مرداد ۱٣۹۲ -  ۲٣ ژوئيه ۲۰۱٣


 به یاد احمد شاملو

آیا می‌توانم زمان را
در توده‌ای از یخ به بند کشم؟
پس‏ باید از نو آغاز کنم
هنگامی که دفترِ مجله‌های کوچکت را
به روی من گشودی
با سرآستین‌هایی بالازده تا آرنج
لبخند و بوی حروف سربی
و من که در آستانه‌ی در، زار می‌زدم
زیرا به مرد حماسه‌های خود می‌نگریستم
که اکنون تمام‌قد در برابر من ایستاده بود
و می‌گفت‌:‌«‌بچه جان!
چرا گریه می‌کنی‌؟‌«

آیا می‌توانم زمان را
در حجمی از الکل به بند کشم؟
پس‏ باید از نو آغاز کنم
هنگامی که بانوی آب‌ها
در را به روی من گشود
با گیسویی بلند تا روی شانه
و چون سایه‌ای سبک گذشت
تا ما در کنار پنجره بنشینیم
با دو جام خالی
لبهایی خشک و خونین
و عطشِ سالیان بر زبانمان
و تو که صدا می‌زدی:
»آیدا! کجا هستی؟‌«

اما زمان، زمان است
یخ، آب می‌شود
و تنها از گوشه‌های چشم من
فرو می‌ریزد
و الکل، تنها روح مرا
شناور می‌کند
و تو می‌مانی
با نیم‌تنه‌ی پُرشکوه شعرت
و پای بریده‌ات
که هنوز از درزِ خاک بیرون مانده‌است
و مدادهای سرتراشیده‌ات
که همچنان در انتظار دست‌های تو
بر لبه‌ی لیوان سر خم کرده‌اند
و کتاب‌های خوشبوی شعرت
که با هر سرانگشتی که آن‌ها را می‌گشاید
فریاد می‌زنند:‌«‌نه‌!
شاعر حماسه‌های ما
همچنان بلند و خدنگ
در آستانه‌ی زمان ایستاده است‌.«

۲۴ژوئیه ۲۰۰۰