اگر هایک و فریدمن زنده بودند، با خواندن مصاحبه موسی غنینژاد خود را به دار میآویختند !
عابد توانچه
•
در حقیقت انحطاطی بیشتر از فقر و فلاکت کنونی برای ملت ایران اجرای مرحله بعدی حذف یارانه و اجرای بیشتر طرحهای صندوق بین المللی پول و پیوستن ایران با «بازار آزاد» در یک مناقشه سیاسی – نظامی با پرداخت امتیاز سنگینی همچون تسلیم بی قید و شرط اقتصاد رو به موت ایران به آمریکا است. تحریمها برای پیاده سازی چنین طرحی اعمال شده اند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲ مرداد ۱٣۹۲ -
۲۴ ژوئيه ۲۰۱٣
آنچه محرک نوشتن این جزوه شد، مصاحبه یکی از دوآتشه ترین نئولیبرالهای ایران می باشد که در یک مصاحبه کوتاه بنیانهای علم اقتصاد را به لرزه در آورده است. این نئولیبرال ایران که از بد روزگار وظیفه تربیت دانشجویان اقتصاد و مهرهای اقتنصادی اینده دولت را در جمهوری اسلامی ایران به عهده دارد دغدغهای به نام «جامعه مدنی» را وارد نظریات هایک و فریدمن کرده است. شاید برای افراد زیاد این نظریه پردازی جدید عادی و معمولی باشد اما این جزوه قصد دارد با همین بهانه، بلائی که قرار است بر سر مردم ایران بیاید را بشکافد و به زبان ساده توضیح دهد. طاعونی به نام «بازار آزاد»!
«مانیتاریسم اومانیستی» آقای غنی نژاد
دکتر غنی نژاد به تازگی طرح راه اندازی کمپینی علیه تحریم ها را مطرح کرده است. ایشان یک اقتصاددان متعلق به مکتب نئولیبرالیسم است که در دانشگاههای جمهوری اسلامی ایران در حال تربیت دانشجویان اقتصاد و مهرههای اقتصادی آینده ایران میباشد. برخی از اصلاح طلبان و لیبرال ها با شدت زیادی از این ایده حمایت میکنند و در حال راه اندازی کمپین های مجازی و غیرمجازی در همین راستا هستند. در فضای سیاست افراد زیادی دکتر غنینژاد را به خاطر مناظرات متعدد با دکتر فریبرز رئیس دانا میشناسند. دکتر فریبرز رئیس دانا یک اقتصاددان و یک فعال سیاسی سوسیالیست است. کسانی که این مناظرات را پیگیری کردهاند در جریان هستند که غنی نژاد حداقل دو مرتبه در جریان این مناظرات بعد از دقایق بسیاری بحث اعتراف کرده است که درباره موضوع مورد بحث چیزی نمی داند و بر مبنای پیش فرضهای رسانهای خود حرف زده است. به نظر میرسد دکتر غنینژاد این بار پا را فراتر گذاشته و اقدام به تببین یک مکتب جدید اقتصادی کرده اند. چیزی که باید اسمش را گذاشت «مکتب پولی جامعه گرا»، «مانیتاریسم اومانیستی» یا «بازار آزادِ ایرانی-اسلامی»!
برای آنکه ادعای فوق سریعا وارد عرصه استدلال شود مستقیما به سراغ بیانات آقای غنی نژاد میرویم. موسی غنی نژاد در تکه های مختلف یک مصاحبه کوتاه اعلام کرده است:
یک: «من به عنوان یک فعال جامعه مدنی، یک اهل قلم، روزنامه نگار و نویسنده اقتصادی هستم».
دو: «اگر هدف کشورهای تحریم کننده این است که جلوی گسترش سلاح های هسته ای و خطر احتمالی جنگ را بگیرند نباید از روش تحریم که عملی خصومت آمیز است استفاده کنند. در واقع راه صلح آمیز برای بهبود روابط ملت ها گسترش تجارت آزاد است.»
سه : «به نظر من تجارت آزاد بارزترین مصداق جامعه مدنی است، یعنی انسان هایی که آزادانه و داوطلبانه با هم در ارتباط هستند».
چهار:«هرگونه مانع بر سر تجارت آزاد نوعی عمل خصومت آمیز و خطرناک برای صلح است.»
پنج: «تجارت یک تاجر ایرانی و آمریکایی باید به دور از دخالت دولت ها انجام شود.»
شش: «مخاطب ما افکار عمومی آمریکایی، اروپایی ها و جامعه مدنی همه کشورها است. در واقع، جامعه مدنی همه کشورها اصولا با تحریم مخالفند. »
هفت: «مخاطب ما مردم هستند. در واقع میخواهیم مردم دولت ها را تحت فشار قرار دهند.»
هشت: «سندیکاها و تشکل های در کشورهای تحریم کننده تاکنون بارها به تحریم ها اعتراض کرده اند اما حرفشان به جایی نرسیده است. البته نقد ما باین نهادها این است که شاید تاکنون در اعتراض های خود خیلی پافشاری نکرده اند.»
نه: «مردم اگر قانع شوند که این حرکت درست است میتوانند به شکل های گوناگون از خود واکنش نشان دهند. از جمله اعتراض از طریق نوشتن مقالات، برگزاری همایش ها، تجمع ها، و حتی راهپیمایی ها و مانند آن. به طور مثال در جنگ ویتنام فشار افکار عمومی که از دانشگاه ها و روشنفکران شروع شد تاثیر زیادی روی تعدیل سیاست جنگ طلبانه آمریکا گذاشت. در مورد جنبش های دفاع از سیاه پوستان، اقلیت ها و .. هم مثال های زیادی وجود دارد.»
ده: «مخاطب ما افکار عمومی آمریکایی، اروپایی ها و همچنین جامعه مدنی همه کشورها است».
اگر قدرت دولتها و پدیدهای به نام جنگ نبود، آقای غنی نژاد معتقد به مکتبی دیگر بودند!
موسی غنینژاد از ترویج دهنگان مکتب هایک و فریدمن (مکتب شیکاگو) در دانشگاه های جمهوری اسلامی است. پدران اصلی این مکتب اقتصاد دانانی مانند میزس و فردریش فن هایک هستند، که میلتون فریدمن (پایه گذار اصلی این مکتب در دانشگاه شیکاگو) به شدت وام دار نظرات آنان است و بعد از او کسانی مانند گری بکر و استیون هووریتز راه آنان را ادامه دادند.
واقعیت این است که افکار و نوشته های فریدمن که با بعضی از آنها در پائین تر ذکر خواهد شد به قدری مصنوعی و کودکانه است که هر مخاطب پرسش گری را به تعجب وا میدارد. به یاد دارم وقتی در سالهای ابتدایی دانشگاه با تعریفی که چند نیروی لیبرال در دانشگاه از میلتون فریدمن ارائه میکردند او را یک اقتصاد دان بزرگ میپنداشتم ولی چند ماه بعد با خواندن اولین صفخات از کتابهای او شوکه شدم و نظرم تغییر کرد.
کتابهای او بیشتر شبیه کتابهایی مانند «چه کسی پنیر مرا جابهجا کرد»، «قورباغه را قورت بده!» و «101 نکته برای رفع مشکلات جنسی در 5 دقیقه» است. مشابه همین حس را نیز بعد از مطالعه کتاب جامعه باز پوپر داشتم. برایم سوال پیش آمد چطور کسی که آثار کلاسیک لیبرالیسم را خوانده باشد و یا با مکتبهای دیگر فلسفی آشنایی داشته باشد میتواند به نوشتههای پوپر به عنوان متنی فلسفی یا سیاسی و یا حتی یک متن قابل تامل نگاه کند.
حتی برای من در آن زمان که آشنایی مختصری با آثار ولتر، هیوم و لاک داشتم کتاب جامعه باز پوپر جیغ و داد یک کودک آزرده بود که با عصبانیت در حال کوبیدن پایش به زمین بود تا چیزی را به زور به دیگران بقبولاند. آن موقع دلیل این حس و این رگه های آشکار در کتابهای فردیمن و پوپر را نمی فهمیدم اما بعدها با مطالعه بیشتر مسئله برایم حل شد.
در سال های جنگ سرد و در فضای خصمانه ی موجود بین دو ابر قدرت «اتحاد جماهیر شوروی» و «ایالات متحده آمریکا» در کنار سرمایهگذاری روی تسلیحات نظامی، جنگ در حوزه فرهنگ، هنر، اندیشه و رسانه نیز اهمیت خاص داشت. باید خطر ترویج شوه تفکر سوسیالیستی از بین میرفت بنابراین با پول و امکانات دولت های ایالات متحد و همکاری بریتانیا، زنجیره ای از روشنفکران برای اثبات بد بودن مارکسیسم و خطرناک بودن اتحاد جماهیر شوروی قطار شدند.
کارل پوپر در مقابل خبرنگار سمج فرانسوی در آخر مجبور به اعتراف به داشتن ارتباط با سازمان سی.آی.ای شد اما تاکید کرد پولی که از این سازمان گرفته است خرج گسترش فرهنگ و دانش و از همه مهمتر "ترویج آزادی" شده است!
میلیتون فردیمن نیز در اوج دوران جنگ سرد بود که توانست یک برنامه تلویزیونی در مورد ارزش آزادی اقتصادی بسازد. او همچنین در همین دوره ترس از کمونیسم بود که توانست با ورود به حوزه عملی، نظریات خود را در دنیای واقعی برای یافتن راههایی برای دوری از کمونیسم "آزمایش" کند. فریدمن به نیکسون، رییس جمهور آمریکا مشاوره اقتصادی میداد و در دوران ریاست جمهوری ریگان مشاور اقتصادی رییس جمهور آمریکا شد.
البته در دوران جنگ سرد این فقط لیبرال های نبودند که توسط سازمان سی.آی.ای به کار گرفته شدند. در کتاب «جنگ سرد فرهنگی: سیا و جهان هنر و ادب» نوشته خانم فرانسس ساندرس _ پژوهشگر و روزنامه نگار انگلیسی _ به صورت مفصل به این مسئله پرداخته است.
در کنگرهای به نام کنگره آزادی فرهنگی پولهای کلان برای ایجاد نشریات روشنفکری در پاریس، برلین و لندن صرف شد. هدف اولیه این گنگره تقویت چپگرایان غیرکمونیست و مارکسیستهای مخالف شوروی بود. هدف دوّم، مقابله با روحیات ضد آمریکایی در میان روشنفکران اروپای غربی با ارائه تصویری زیبا از ایالات متحده آمریکا به عنوان "اوج شکوفایی تمدن" غرب بود! هدایت کنگره آزادی فرهنگی را مایکل یُسلسون، کارمند واحد جنگ روانی سی.آی.اِی، به عهده داشت که بعدها به نویسندهای سرشناس بدل شد. دستورات به شکل رمز از واشنگتن به آپارتمان محل زندگی یُسلسون و همسرش در پاریس انتقال مییافت. این سازمان تا زمان انحلال در سال 1967 دهها میلیونها دلار پول از سی.آی.ای دریافت کرد. علنی شدن ارتباط بین روشنفکران لیبرال و سازمان های جاسوسی جنجالی است که در بعضی مطبوعات کشورهای غربی از آن به عنوان «بحران روشنفکری لیبرال پس از جنگ سرد» یاد میکنند.
سیدنی هوک از فعالان این کنگره در 1949 به مقامات آمریکایی گفته بود: «به من یکصد میلیون دلار و یکهزار انسان مصمم بدهید؛ تضمین میکنم که چنان موجی از ناآرامیهای دمکراتیک در میان توده ها، بله حتی در میان سربازان امپراتوری استالین، ایجاد کنم که برای مدتی طولانی تمامی دغدغه وی به مسائل داخلی معطوف شود».
دیوید گیبس نیز در مقاله «اندیشمندان و جاسوسان: سکوتی که فریاد میزند» (در روزنامه لُسآنجلس تایمز، 28 ژانویه 2001) از رسوایی بزرگی سخن میگوید که به دلیل فاش شدن اسناد ارتباط سی.آی.ای با «نهادهای آکادمیک» در دوران جنگ سرد پدید آمده است. گیبس به رابطه تنگاتنگ سی.آی.ای با نهادهای علوم اجتماعی ایالات متحده اشاره میکند. تعدادی از دانشگاههای سرشناس ایالات متحده، مانند کلمبیا و استانفورد و نیویورک و هاروارد زیر نفوذ مستقیم سی.آی.ای بودند. مثلا، بنیاد فارفیلد (Farfield Foundation) در دانشگاه کلمبیا از مهمترین مراکزی بود که بودجه عملیات فرهنگی سیا از طریق آن به نهادهای فرهنگی انتقال مییافت. (منبع)
یک نمونه از افرادی که آقای غنی نژاد قصد دارد با راه انداختن کمپین از آنها بخواهد به جای تحریم کردن ایران با بازرگانان پرو آمریکائی تجارت آزاد برقرا کند ویلیام کریستول _پسر ایروینگ کریستول، تروتسیکست سابق، _ از رهبران سرشناس نومحافظهکاران است. ویلیام کریستول معتقد است: «آینده بشریت منوط به یک سیاست خارجی راسخ، آرمانگرا و خوش بنیان از سوی ایالات متحده آمریکاست... آمریکا نه تنها باید پلیس و کلانتر جهان شود، بلکه باید راهنمای آن نیز باشد».
بازار آزاد چیست و آیا عامل تقویت جامعه مدنی خواهد شد؟
من در ابتدای مقاله نوشتم که به نظر میرسد دکتر غنینژاد اینبار پا را فراتر گذاشته و اقدام به تببین یک مکتب جدید اقتصادی کرده اند. چیزی که باید اسمش را گذاشت «مکتب پولی جامعه گرا»، «مانیتاریسم اومانیستی» یا «بازار آزادِ ایرانی-اسلامی»! دلیل این ادعا رجوع به نظریات و آراء نظریه پردازان لیبرالیسم و نئولیبرالیسم اقتصادی و سیاسی مانند هایک، میزس، فریدمن و فوکویاما و غیره است. بین مفهوم جامعه ی مدنی و نهاد بازار آزاد تفکیک درستی قائل شوند. نئولیبرالها، یک: جامعه را به عنوان مجموعه ای از افراد در نظر میگیرند. دو: بازار آزاد را عامل ایجاد آزادی در کشورها میدانند.
غنی نژاد میگوید:
یک: «به نظر من تجارت آزاد بارزترین مصداق جامعه مدنی است، یعنی انسان هایی که آزادانه و داوطلبانه با هم در ارتباط هستند».
دو: «سندیکاها و تشکل های در کشورهای تحریم کننده تا کنون بارها به تحریم ها اعتراض کرده اند اما حرفشان به جایی نرسیده است. البته انتقاد ما به این نهادها این است که شاید تاکنون در اعتراض های خود خیلی پافشاری نکرده اند.»
روی کلمه «آزادی» مانور زیادی داده میشود. حتی گروههای نظامی کودتاچی در آفریقا نیز بر روی خود اسم «آزادی خواه» میگذارند. نئولیبرال ها نیز نهایت استفاده ممکن از این کلمه را میکنند و امر تازه ای نیست اما این اولین بار است که یک مبلغ نئولیبرال از عبارت "جامعه مدنی" و "پافشاری سندیکاها روی خواست خود" صحبت میکند.
فریدمن در کتاب سرمایهداری و آزادی مینویسد: «انسان آزاد نمی پرسد کشورش چه میتواند برای او انجام دهد و نمی پرسد او چه میتواند برای کشورش انجام بدهد، بلکه میپرسد: من و هموطنانم ا طریق دولت چه میتوانیم انجام بدهیم تا بتوانیم از عهده مسئولیت های فردی برآمده و به اهداف جداگانه خویش نایل شویم و بالاتر از آن همه آزادی خود را حفظ کنیم. و نیز میپرسد چه کنیم تا دولتی که خود میآفرینیم تبدیل به یک فرانکشتاین (داستان موجودی که بر سازنده اش مسلط میشود) نشود و آزادی ای که دولت برای پاسداشت آن به وجود آمده از ین نرود. آزادی گیاه ظریفی است. به حکم عقل و شهادت تاریخ آنچه آزادی را تهدید میکند "تمرکز قدرت" است».
الف: آزادی و دست نامرئی طبیعی در بازار آزاد
در افکار لیبرال ها و نئولیبرال ها، جامعه مجموعهای از افراد مجزی از یکدیگر است. جامعه عبارت است از یک جمع که فاقد اهداف جمعی است. اساس فکری لیبرالیسم نیز بر فرد گرایی استوار است و سود محوری نظام سرمایهداری بر مبنای همین فردگرایی شکل گرفته و توجیه میشود. در نظرات مارکس نیز تاکید میشود که یکی از شرایط بنیادی برای ایجاد و حفظ نظام سرمایه داری "آزادی" است. البته نباید این آزادی را با آنچه که امروزه در رسانه ها و آکادمی های سرمایه داری به اسم آزادی تبلیغ میشود، اشتباه گرفت. آن آزادی ای که از شرایط بنیادی ایجاد و بازتولید نظام سرمایه داری است عبارت است از «آزادیِ فروش نیروی کار برای فروشندگان آن(کارگران)» و «آزادی خرید نیروی کار توسط صاحبان سرمایه (سرمایه داران)». وگرنه به گفته لنین هرجای دیگری که سیستم سرمایه داری صحبت از آزادی کرده است توسط امپریالیسم جنگی افروخته شده و برای حفظ انحصار و کسب سود بیشتر، خون انسان های زیادی ریخته شده است. گاهی همین آزادی در دفاع از چیزی مطرح میشود که آن ها مدعی اند در طبیعت وجود دارد. یعنی آن ها (در ظاهر) هرگونه دخالت در اقتصاد را توسط هر نهادی از بیرون منع میکنند و آن را دخالت در قانون طبیعت مینامند که دست نامرئی (که حتی کینز هم به عدم وجود خارجی آن اعتراف میکند) را فشل میکند! هر نوع دخالتی حتی با حمایت همه ی مردم و کل بخش های جامعه مدنی در این چهارچوب (ضد آزادی) تلقی میشود.
شرط اساسی برای دوام سیستم سرمایهداری، وجود توده ای از مردم بیچیز، برخوردار از آزادی شخصی ولی محروم از وسایل تولید و اسباب معاش است. این آزادی فروش نیروی کار برای کارگران محروم از ابزار تولید و اکثریت افراد جامعه به عنوان «آزادی سیاسی» معرفی میگردد.
از آنجا که هدف از هر نوع فعالیت سیاسی کسب قدرت سیاسی است، طبقه سرمایهدار اجازه نخواهد که دولت به عنوان قویترین محافظ طبقه سرمایهدار به دست کارگران و زحمتکشان بیافتد. به عبارت دیگر آزادی در نظام سرمایهداری تا جائی محترم است که کارگزان و زحمتکشان آزاد باشند به نمایندگان سیاسی طبقه سرمایهدار رای بدهند.
قدرت سیاسی در دست طبقه سرمایهدار جوامع مثل توپ فوتبال جابه جا میشود و از طریق نمایشی به نام انتخابات این توهم به افراد پائین جامعه تزریق میشود که واقعا در تصمیمگیری امور نقشی دارند و در قدرت سیاسی تاثیر گذار هستند. از این طریق آنان به صورت کاذب حس میکنند که تا حد زیادی از «آزادی سیاسی» برخوردار هستند.
ب: تمرکز قدرت
افراد یک جامعه لیبرال و یا نئولیبرال در بازار بر اساس منافع نزدیک و کوتاه مدت شخصی خود رفتار میکنند. تصمیم گیری در این سیستم بر مبنای اطلاعات شخصی صورت میگیرد و این اطلاعات شخصی عبارت از هر دانسته ای است که سبب کسب سود بیشتر از جیب دیگر افراد شود. بازار آزاد نمی تواند نگران محیط زیست باشد یا به سختی های زندگی افرادی که در این سیستم تولید کننده هستند توجه کند. از آنجا که هیچ مدیریت کلان و یا نظمی وجود ندارد، هیچ افق بلند مدتی برای یک جامعه قابل تصور نیست و سیستم اقتصادی بر مبنای زنجیره ای از بحرانها و رکود های ادواری به پیش میرود. نیروهای اجتماعی و تولیدی یک جامعه به جای پیشبرد یک برنامه مشخص و دقیق برای تکامل جامعه و ایجاد زیر ساخت های حیاتی و تقویت سطح زندگی مردم اجتماع، صرف رقابت های بدون برنامه با یکدیگر میشود. کسانی که در ایران زندگی میکنند هر سال شاهد این بی برنامگی و بی نظمی در کشاورزی هستند.
یک سال کشاورزان پیاز میکارند و به همین خاطر سطح محصول بالا میروند و مجبور میشوند آنرا مفت به دلالان بفروشند(تجارت آزاد) و در مقابل قیمت یک محصول دیگر مانند سی زمینی یا گوجه سر به قلک میگذارد. سال دیگر کشاورزان از ترس پیاز نمی کارند و سراغ کاشت گوجه و سیب زمینی میروند که سال قبل گران شده بوده اما این بی برنامگی دوباره سبب میشود که قیمت گوجه و سیب زمینی پائین بیاید و سود آن به جیب دلال برود و از آن طرف قیمت پیاز زیاد شود. هایکی ها و فریدمنیها اسن این شیر تو شیر را نظم بازار آزاد گذاشتهاند. این بی نظمی احمقانه که با یک مدیریت واحد قابل کنترل است از نظر امثال غنی نژاد نظمی است که در اثر رقابت در بازار آزاد به صورت خود به خودی به وجود میآید. هایکی ها و فریدمنی ها به بهانه ترس از تمرکز قدرت در دست دولت هرگونه تلاشی برای برنامه ریزی کلان اقتصادی را به دلیل دخالت در آزادی بازار محکوم میکنند.
ج: تاریخ
تاریخ پدیده شگفت انگیزی است. هر کس در رد نظر دیگری یا تایید حرف خود به گوشه و قسمتی از تاریخ رجوع میکند. حتی اقتصاددانان، فیلسوفان و ژورنالیستهای لیبرال و نئولیبرال هم برای اثبات ادعاهای سیاسی خود به تاریخ ارائه میدهند اما وقتی مارکس و انگلس با نگاهی دیالکتیکی-داروینی به روند تاریخ نگاه میکنند و ماتریالیسم تاریخی را برای بررسی پدیدهها و مفاهیم مورد استفاده قرار داده و آنرا برای تغییر جامعه به کار میگیرند به ناگاه داد و فغان لیبرال های به هوا میرود. فریدمن میگوید:
«تاریخ فقط بیان گر آن است که سرمایه داری شرط لازم برای آزادی سیاسی است» گرچه فریدمن سرمایهداری را شرط کافی برای آزادی سیاسی نمی داند اما باید مشخص شود تاریخی که تایید کننده این ادعا است را از جای خودشان در آوردهاند که چنین نتیجه ای به دست داده است؟ اگر منظور همان آزادی فروش نیروی کار و آزادی خرید نیروی دیگران است ما نیز چنین تعریفی را تایید میکنیم اما رجوع به هر کجای تاریخ نشان میدهد که نه سرمایهداری و نه بازار آزاد عامل به وجود آمدن آزادی سیاسی و تقویت جامعه مدنی نشده است.
بهترین دوران زندگی در غرب دوران کینز گرایی بود. فریدمنیها، کینزگرایی را عامل دخالت در بازار آزاد میدانند و به شدت رد میکنند. جان مینارد کینز از «جامعه مدنی» و «دولت» به عنوان نهادهایی نام میبرد که بر گردن سیستم کور و کر «بازار آزاد» افسار میافکند و بدون آن بازار بر ضد منافع بخش زیادی از مردم عمل میکند. اما هایکی ها و فردمنیها اعتقاد دارند که بازار آزاد عامل به وجود آمدن و تقویت «جامعه مدنی» و «آزادی» است.
د: اقتصاد و جامعه مدنی
ما موسی غنینژاد را به عنوان فردی که خود را لیبرال میداند و البته بنا بر ادعای خودش سابقهی مارکسیست بودن نیز در پرونده دارد، میشناسیم. به همین سبب انتظار داشتیم که او با توجه به ادعایی که در شناخت از اصول و تاریخچهی مارکسیسم دارد و هم به اعتبار مطالعات اش در نظریات و آراء نظریه پردازان لیبرالیسم و نئولیبرالیسم اقتصادی و سیاسی (مانند هایک، میزس، فریدمن، اسمیت، گری بکر و فوکویاما و...) بین مفهوم «جامعه ی مدنی» و نهاد «بازار آزاد» تفکیک درستی قائل شود.
هم جامعه مدنی میتواند ضد بازار آزاد عمل کند و هم بازار آزاد میتواند نتایجی را به ارمغان آورد که در نهایت ضد جامعه مدنی است. حتی برخی نظریه پردازان که در درون نظام سرمایه داری تعریف میشوند (مانند جان مینارد کینز) از جامعه مدنی و دولت به عنوان نهادهایی نام میبرد که بر گردن سیستم کور و کر بازار آزاد افسار میافکند و بدون آن بازار بر ضد منافع بخش زیادی از مردم عمل میکند. کینز در اثر مشهور خود "پایان دنیای لسه فر" با تازیدن بر فردگرایی روش شناختی نظریات لیبرالیستی کلاسیک، از تحلیل "کاپیتالیسم واقعاً موجود" به نقد روش شناختی لیبرالیسم کلاسیک میرسد.
مشکلی که او در سایر مقالات و آثارش در روش شناسی کلاسیکی اقتصاد شناسایی میکند، افق و نگاه کوتاه مدت و کوته نگر است. از آنجا که افراد در بازار بر اساس منافع نزدیک خود رفتار میکنند و اطلاعات تصمیم گیری به صورت ذره ای در بین افراد پراکنده است، لذا آن تحولاتی که در سطح کلان و در سطح توسعه ملی رخ میدهد و آن ملاحظات لازم برای افقهای بلند مدت دیده نمی شود.
فرانسیس فوکایاما از نظریه پردازان سیاسی نئولیبرالیسم نیز در بحثهای خود حول محور "سرمایه اجتماعی"، جامعه مدنی را یک سرمایه اجتماعی معرفی میکند که وقتی نهادهایی مانند بازار ناکارآمد عمل میکنند وارد میشوند و با توسل به روحیات جمعی موجود در جامعه مدنی مثل: اعتماد، همبستگی و قانون مداری و ... شرایط اقتصادی و اجتماعی را به حالت عادی خود باز میگردانند.
نهادهای مدنی مانند اتحادیههای کارگری، روشنفکران مستقل، اصناف طبقه متوسط، اتحادیههای کشاورزی، فعالان حقوق زنان و فعالان دفاع از حقوق کودک و محیط زیست حتی در افق بورژوایی و لیبرال جامعه مدنی، بخشی جدایی ناپذیر هستند. این بخش عمده از جامعه مدنی در اغلب اوقات در برابر تجارت آزاد و آزادی عمل سرمایه داران و حقوق مالکیت حداکثری ایستاده اند و در این بین اعتراض آنان بیشتر به دولتها بوده است. دولت هایی که آقای غنی نژاد آن دولتها را همواره مخالف "بازار آزاد" و "تجارت آزاد" نامیده است. در حقیقت مشخص نیست این چه جامعه مدنی متعارفی است که در همه جای جهان در برابر همین نهادها "بازار آزاد و تجارت آزاد و سرمایه داری" میایستد؟ این در حالی است که کسانی مانند گری بکر، فریدمن و حتی هایک در آثارشان به اتحادیههای کارگری و نهادهای فمنیستی و پارلمانهای منتخب بواسطه دخالتهایشان در بازار (بنفع جامعه) انتقاد میکنند. آن ها رسما بر خلاف سوسیال لیبرال هایی مانند کینز و یا حتی نئومحافظه کاران نیمه نئولیبرالی مانند فوکویاما، تقاضا میکنند که:"نهادهای مدنی دخالت در بازار و اقتصاد را (مانند دولت) متوقف نمایند، و بگذارند دست نامرئی بازار کارش را همان گونه که آدام اسمیت گفته است، انجام دهد!"
واقعاً مشخص نیست که آیا جامعهی مدنی غنی نژاد یک جامعه مدنی جدید و از مریخ فرود آمده است؟ یا اینکه ایشان یک مکتب لیبرالیسم ایده آلیستی و آرمانی جدید ابداع کردند و یا احیاناً لیبرالیسم را بومی سازی نموده اند؟ آیا اساساً اندیشهای که جامعه را "جمعی از افراد" تعریف میکند، میتواند از عمل اجتماعی جامعه مدنی صحبت کند؟ یا آیا جامعه مدنی آن بخشی از دولتها و روشنفکران و آکادمیسینها و تجار و سرمایه داران است که به نفع آزاد سازی بازار از قیود قانونی و اجتماعی تلاش میکنند؟
موفقیت در صادرات نیازمند تجارت خارجی آزاد نیست _ بازخوانی پرونده اقتصادی کره
پروفسور هاجون چنگ، برنده جایزه گونار میردال در سال 2003 و برنده جایزه لئونیتف برای پیشبرد مرزهای تفکر اقتصادی در سال 2005، در کتاب خود با عنوان نیکوکاران نابکار (افسانه تجارت آزاد و تایخچه پنهان سرمایه داری) با بررسی دقیق و مفصل یک نمونه از کشورهایی که ادعا میشود با اجرای سیاست نولیبرالی و پیروی از بازار آزاد به موفقیت رسیده است پرده از دروغی بزرگ بر میدارد. او مینوسد: « اقتصاد نولیبرالی نسخهی به روز شده اقتصاد لیبرالی قرن 18 آدام اسمیت و پیروان اوست. اقتصاد نولیبرالی ابتدا در دهه 1960 ظاهر شد و از دهه 1980 دیدگاه اقتصادی غالب بوده است. اقتصاد دانان لیبرال قرن 18 و 19 بر این بارور بودند که رقابت نامحدود در بازار آزاد بهرتین راه برای سازماندهی اقتصاد است، زیرا که همه را وا میدارد که با کارائی بیشینه عمل کنند. اقتصاد دانان لیبرال دخالت دولت را زیانبار میدانستند زیرا که، از نظر آنان دخالت دولت _ چه با کنترل واردات، چه با ایجاد انحصارات_ با محدود کردن ورود رقبای بالقوه، از فشار رقابت میکاهد. اما، اقتصاددانان نولیبرال از برخی چیزها _ و بیشتر از هر چیزی از برخی انواع انحصار(مثل پروانههای انحصار ساخت و ساز و بهربه برداری یا انحصار بانک مرکزی در انتشار اسکناس) و دموکراسی سیاسی حمایت میکنند که اقتصاددان لیبرال از آنها حمایت نمی کردند. اما به طور کلی آنها همان قدر شیفته بازار آزادند که لیبرالهای قدیمی. به زغم چند مورد «گوشمالی» در پی زنجیره طولانی نتایج مایوس کنندهی سیاستهای نولیبرالی در کشورهای در حال توسعه طی ربع قرن گذشته، جوهر برنامههای نولیبرال «ضابطه زدایی، خصوصی سازی و گشودن دروازه کشورها به روی تجارت بین المللی و سرمایهگذاری خارجی» همانی است که از دهه ی 1980 (دهه 1360) بوده است.
آنچه برنامهی عمل نولیبرالی را برای پیاده کردن در کشورهای در حال توسعه به پیش میراند اتحادی است مرکب از دولتهای کشروهای ثروتمند به رهبری ایالات متحده آمریکا که با طرح ریزیهای «تثلیث نامقدس» همراه شده است. «تثلیث نامقدس» سازمانهای اقتصادی بین المللی است که این کشورهای قدرتمد تا حد بسیار زیادی آنها را کنترل میکنند.(صندوق بین المللی پولIMF ، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی WTO). دولتهای ثروتنمد دو «شیرینی»(همان مثال معروف خر کردن بچه با آبنبات) را برای ترغیب کشورهای در حال توسعه به کار میبندند تا آن کشورها سیاستهای اقتصادی نولیبرال را اتخاذ کنند:
1: مبالغی که کشورهای ثروتمند برای کمک به کشورهای در حال توسعه در بودجه هایشان در نظر گرفتهاند.
2: امکان دسترسی کشورهای در حال توسعه به بازراهای کشورهای ثروتمند.
این قبیل سیاستها گاه برای آن است که شرکتهای مشخصی که برای اتخاذ سیاستهای نولیبرالی اعمال نفوذ کردهاند از قِبل اجرای آن بهرهمند شوند. اما معمولا برای آن است که در کشور در حال توسعهی مورد نظر، جوی را ایجاد کند که به طور کلی از کالاهای خارجی و سرمایه گذاری خارجی استقبال شود. نقش صندوق بیتن المللی پول و بانک جهانی هم این است که اعطای وام را مشروط به این امر کنند که "کشورهای وام گیرنده سیاستهای نولیبرالی را به اجرا گذارند". نفش سازمان تجارت جهانی نیز این است که عرصه هایی به نفع تجارت خارجی آزاد مقررات تجاری وضع کند که کشورهای ثروتمند در آن عرصهها قویتر هستند و نه در عرصه هایی مثل کشاورزی و منسوجات که ضعیفتر اند.
ارتشی از نظریه پردازان دولتهای این کشورهای ثروتمند و سازمانهای بین المللی را پشتیبانی میکنند. برخی از آنان استادانی هستند که در سطوح بالا آموزش دیده اند و محدودیتهای اقتصادی بازار آزاد را حتما میدانند؛ اما وقتی به کار مشاوره دادن دربارهی سیاستها میپردازند، میل به نادیده گرفتن این محدودیتها دارند. به ویژه همان طور که در دهه1990 به کشورهای کمونیستی سابق مشاوره میدادند(که امروز فقر و فلاکت آنان در حاشیه بحرانهای کانونهای سرمایه داری عبرت آموز است و فشار بی امان اقتصادی عامل رواج موج عظیمی از فحشا، تن فروشی و قاچاق زنان و دختران را رد این کشورهای ایجاد کرده است.) این نهادها و افراد با یکدیگر ماشین تبلیغاتی قدرتمند یک مجموعه ی مالی-فکری را تشکیل میدهند که پول و قدرت، پشتیبان آن است.
این تشکیلات نولیبرالی میخواهد باور کنیم که کشور کره طی سالهای معجزه اقتصادی اش بین دهه 1960 و 1980 راهبرد توسعه اقتصادی از نوع نولیبرالی را در پیش گرفته است. حال آنکه حقیقت امر چیزی کاملا مغایر از این بوده است... آنچه کره واقعا طی این دههها انجام داد این بود که با استفاده از اطلاعاتی برای بازاریابی خارجی که آژانس دولتی صادرات ارائه میکرد، به انتخاب دولت در مشاوره با بخش خصوصی، صنایع معین جدیدی را ایجاد کرد که بتواند در برابر رقابت بین المللی دوام آورند. دولت مالک تمامی بانکها بود و بنابراین میتوانست خون لازم برای ادامه حیات بنگاههای اقتصادی(یعنی پول و اعتبار) را در رگ هایشان جاری کند. بنگاههای دولتی مستقیما بعضی از پروژههای بزرگ را در اختیار گرفتند؛ به عنوان نمونه شرکت تولدی فولادPOSCO ، هر چند که نوع نگاه کشور به موضوع مالکیت دولتی نگاهی عملگرایانه بود و نه ایدئولوژک. اگر بنگاههای بخش خصوصی خوب کار میکردند که چه بهتر، ولی اگر در حیطه پر اهمیت سرمایه گذاری نمی کردند دولت در ایجاد بنگاههای دولتی هیچ تردیدی از خود نشان نمی داد. اگر برخی بنگاههای بخش خصوصی دچار سو مدیریت میشدند دولت اغلب اختیارشان را در دست میگرفت، بازسازی میکرد و معمولا (ولی نه همیشه) آنها را میفروخت.
همچنین دولت کره روی ارزهای خارجی کمیاب کنترل مطلق اعمل میکرد. تخلف از مجازات ارزی میتوانست مجازات مرگ را در پی داشته باشد. ترکیب کنترل مطلق بر منابع ارزی با تدوین فهرستی از الویتها در استفاده از منالع ارزی، این اطمینان خاطر را فراهم میآورد که ارزی که سخت به دست آمده بود در راه واردات ماشین آلات بسیار ضروری و نهادهای صنعتی بسیار مهم صرف شود. دولت کره بر سرمایهگذاری خارجی نیز کنترل شدیدی اعمال میکرد و مطابق برنامه توسعه ملی در حالی که در بخش هایی سرمایه گذاری خارجی را با آغوش باز استقبال میکرد، در بخشهای دیگری در را کاملا روی آن میبست.
آنچه این تصور عمومی اما غلط را ایجاد کرده است که اقتصاد کشور کره بر تجارت خارجی آزاد مبتنی بوده، موفقیت کرده در امر صادرات بوده است. اما همانطور که ژاپن و چین نیز نشان داده اند، موفقیت در صادرات نیازمند تجارت خارجی آزاد نیست... کره در دوران اولیه چیزهای ساده مانند لباسهای ساده و لوارم الگتریکی ارزان قیمت تولدی میکرد که ارز فوقالعاده ضروری برای ایجاد صنایع جدید و پیچجیده تری استفاده کند.صادرات اولیه کرده به شدت با با استفاده از تعریفههای وارداتی و یارانهها مورد حمایت قرار میگرفت... معجزه اقتصادی کره حاصل آمیزهای هوشمندانه و عملگرایانه از انگیزههای بازار و دخالت دولتب بود». آری نولیبرالهای ایرانی، واقعیتهای اقتصادی کره با افسانه بازار آزاد شکل نگرفته است. برای حفظ آبروی خودتان هم که شده است لطفا کمی اقتصاد سیاسی بخوانید.
رابینسون کوروزوئه و ماهیگیر
فریدمن معتقد است:« هر خانوار با استفاده از منابع تحت کنترل خود کالا یا خدماتی تولید میکند و آنها را با کالاها و خدمات سایر خانوارهای بر مبنای شرایطی که مورد قبول طرفین معامله است، مبادله میکنند.. بدین ترتیب هر خانواده رابینسونی با تولید کالا و خدمات برای دیگران احتیاجاتش را رفع میکند. البته انگیزه انتخاب این مسیر غیرمستقیم افزایش تولید است و تخصصی کردن وظایف امکان پذیر است.»
فریدمن در جای دیگر میگوید:«فقط از دو راه میتوان فعالیت های اقتصادی میلیون ها نفر را هماهنگ کرد. راه اول هدایت مرکزی از طریق اعمال زور است که روش ارتش و دولتهای خودکامه امروزی است (که سعی میکند این نوع سرمایه داری دولتی و اقتصاد فاشیستی – نظامی که بعضا خود کشورهای سرمایه داری نیز در مواقع حساس و بحرانی به کار بگیرند را به جای سوسیالیسم و کمونیسم غالب مخاطب کند) و راه دوم همکاری داوطلبانه افراد یا روش بازار است. بنابراین مبادله میتواند بدون توسل به زور، هماهنگی ایجاد کند. الگوی کار جامعه ای که از طریق مبادله اختیاری سازماندهی شده است عبارت است از اقتصاد مبادلات آزاد بر اساس سرمایه گذاری خصوصی، یعنی همان چیزی که ما آن را سرمایه داری رقاتی نامدیه ایم. ساده ترین نوع چنین جامعه ای شامل تعدادی خانوار مستقل یا چیزی شبیه مجموعه از رابینسون کروزوئه هاست. شاید عدهای با شنیدن اسم رابنسون کروزوئه یاد کارتونهای کودکان و فیلمهای تلویزیون بیافتند اما موضوع رابینشون در علم اقتصاد یک مثال تاریخی است. لیبرال های کلاسیک برای پایهریزی دستگاه اقتصادی خود با فرض یک «ماهیگیر یا شکارچی تنها» شروع کردهاند. نکتهای که مارکس و انگلس با سلاح قدرتمند ماتریالیسم تاریخی به آن حمله کردهاند. مارکس در کاپیتال و انگلس در آنتی دورینگ به ذهن گرایی و پیش فرضهای اقتصاد دانان لیبرال و سوسیالیستهای تخیلی حمله کرده و فرض «ماهیگر تنها» و «رابینسون کروزوئه» آنها را به معنای واقعی کلمه منهدم کردهاند. وقتی پیش فرض اقتصاد دانان لیبرال اشتباه است معلوم است که نتایج حاصله از آن یک اشتباه در اشتباه یا به تعبیری جهل مرکب است.
این ماهیگیر تنها یا رابینون «با ابزار و وسایل خود» از کدام آسمان نازل شده اند؟ ابزارهای شکارف جنگ و تولیدشان چگونه به دست آنها رسیده است و در «مالکیت» آنها قرار دارد؟ از آقای فریدمن باید پرسیده میشد: روابط تولیدی و اجتماعی خاکم بر خانوارهای رابینسونیاش از کجا سبز کرده است؟ ارتباط خانوارهای رابنیسونی از چه طریقی و در چه روند تاریخی شکل گرفته است؟ و سوال مهمتر اینکه روابط درونی خانوارهای رابینسونی که پیش فرض آقای فریدمن است چگونه و از چه قرار است؟
انگلس در شاهکار ارزشمند خود «آنتی دورینگ» مینویسد:
«مسئله قبلاٌ با هبوط معصومیت آمیزی که ضمن آن روبینسون، جمعه(بومی سیاه پوست) را تحت انقیاد خود در آورده بود، ثابت شده است. این یک عمل قهر آمیز و بنابراین یک مسئله سیاسی بود، و از آنجه که این بردگی نقطه آغاز و اس و اساس تمام تاریخ تاکنون را تشکیل میدهد، و به گناهی کبیره آلوده است، آنچنان که در واقع این امر در اعصار بعدی فقط تعدیل شده و بیشتر به اشکالی از وابستگی غیر مستقیم اقتصادی تبدیل شده است و از آنجا که بر پایه این بردگی اولیه، کل مالکیت قهری که کماکان معتبر مانده است قرار دارد، پس واضح است که باید همهی پدیده های اقتصادی را بر اساس علل سیاسی یعنی قهر توضیح داد و آن کس هم که به این امر قانع نیست در خفا فرد مرتجعی است. رابینشون چگونه میتواند از کار جمعه به نفع خود بهره برداری کند؟
پاسخ این است: تنها به این شیوه که جمعه با کار خود مقدار آذوقه بیشتری از آنچه راینسون باید به او بدهد تا قادر به کار باشد، تولید میکند.
...حال به سراغ دو مرد مورد نظرمان برویم. رابینسون به ضرب شمشیر جمعه را برده خود میکند. ولی رابینسون برای اینکار به جز شمشیر به چیز دیگری هم احتیاج دارد. برای برده دار فقط داشتن برده کافی نیست. برای اینکه بتواند از برده استفاده کرد باید دو چیز در اختیار داشت: اول کارافزاری که برده با آن کار کند و دوم افزار تامین معاش حداقل او (نیاز حیاتی زندگی) . بنابراین قبل از آنکه بردهداری امکان پذیر گردد باید مرحله معینی از تولید فرا رسیده و درجه معینی از نابرابری در توزیع پیش آمده باشد، و برای آنکه کار بردهگی شیوه تولیدی مسلط در کل جامعه گردد، افزایش هرچه بیشتر تولید، بازرگانی و ثروت اندوزی لازم است. در جوامع اشتراکی عهد عتیق که با مالکیت جمعی بر زمین همراه بود، بردهداری یا اصولا وجود نداشت یا اینکه نقش جنبی بازی میکرد. در آغازین شهر دهقانی، یعنی روم نیز که همین گونه بود، ولی بر عکس وقتی روم یک «شهر جهانی» شد و هرچه بیشتر املاک ایتالیا به دست یک طبقه متمول مالک که از نظر تعداد در اقلیت کوچکی بود افتاد، آنگاه جمعیت برده گان نیز جانشین جمعیت دهقانی شد».
نکته بعدی که نباید از آن غافل شده این است که « تخصصی کردن وظایف» که از آن صحبت میکند دقیقا «تخصص زدائی از کار انسانی» است. نیروی کار ماهر و دارای تخصص همیشه موی دماغ سیستم سرمایهداری بوده است. در نظام تولید کالائی _که در آن کالاها نه برای برآوردن نیازهای انسانی که فقط برای کسب سود بیشتر تولید میشوند_ ماندن تخصص نزد نیروی کار فقط سبب قدرت این کارگران و احتمال اعتصاب و سرپیچی بیشتر است.
تبدیل کار مجسم به کار مجرد در شیوه تولید سرمایه داری
در مرحله نخست ، کار فرآیندی است میان انسان و طبیعت که طی این فرآیند انسان کنترل خود را بر طبیعت برای حفظ نیازهای حیاتی خویش افزایش میدهد. در این حالت انسان در برابر مواد طبیعی خود به صورت یک نیروی طبیعی قرار میگیرد. انسان از طریق کار، روی طبیعت اطراف خود اثر میگذاشت و همزمان با این عمل طبیعت درونی خود را تکامل میبخشید.
از خود طبیعت راه های تاثیر بر محیط اطراف خویش را میآموخت. مثلا از جانوران فنون خانه سازی و شکار را میآموخت و از همه مهتر ابزار مختلفی را برای نتیجه گیری بهتر و دقیق تر از کار خود ساخت.
در جوامع اولیه بشری، نیروی کار افراد و مجموعه ابزارها همگی به صورت اشتراکی و برای تامین نیازهای همه افراد آن اجتماع استفاده میگردید اما با گسترش جوامع انسانی و رشد اولیه ابزارهای و تکنیکها برای تولید محصولاتی بیش از نیاز جوامع کوچک، با آغاز مبادله بین افرادی از دو جوامعه مختلف در مرزها و سرحدات، در دورانی بین کمون اولیه و دوران برده داری "مالکیت خصوصی بر ابزار تولید" ظاهر گشت.در این روند، انباشت اولیه ثروت و سرمایه چیزی جز روند تاریخی جدا شدن تولید کننده از وسایل تولید نیست. در دوران پیشین تاریخ تقریبا در همه جا با نظم پیچیدهای از جامعه روبهرو هستیم که به رده های متفاوت و درجه بندی های گوناگون از مرتبه اجتماعی تقسیم شده است. مارکس به درستی گفته است: « تاریخ تمام جوامع تا کنون موجود، تاریخ مبارزه طبقاتی است». حتی وقتی جامعه بورژوایی جدید از ویرانه های جامعه فئودالی سر بر آورد، تضاد های طبقاتی از میان نرفت. در عوض طبقاتی جدید، شرایط جدید ستم گری و اشکال تازه ای از مبارزه را جانشین نوع کهنه آن کرده است.
اگر در جوامع پیش از سرمایه داری نتیجه کار محصولاتی بود که دارای ارزش مصرفی بودند یعنی برطرف کننده نوعی از احتیاجات انسانی بودند، در دوران سرمایه داری، تولید و توزیع محصول کار دیگر نه برای برآورده کردن احتیاجات انسانی که برای کسب سود صاحبان سرمایه انجام میپذیرفت. محصول کار شکل کالا را به خود گرفت و تقسیم کار اجتماعی جدیدی بر مبنای شیوه تولید کالائی شکل گرفت. به نسبتی که بورژوازی _یعنی سرمایه_ رشد کرد، طبقه کارگر جدید نیز رشد کرد. طبقهای از زحمتکشان که تا زمانی زنده هستند که کار بیابند و زمانی کار مییابند که کارشان بر سرمایه بیافزاد چرا که کارگران جدید فاقد ابزار تولید بودند و ابزار تولید به مالکیت انحصاری طبقه سرمایهدار در آمده بود.
لنین، دست گذاشتن مارکس و انگلس روی روابط اجتماعی در پس روابط کالائی را اینگونه توضیح میدهد: «در این دوران (شیوه تولید کالائی) ارزش یک کالا مقوله ای اجتماعی است و ارزش رابطهای است بین دو شخص، رابطهای که در لفافه رابطه بین اشیا ظاهر میگردد. ارزش مصرفی همیشه بوده و هست اما ارزش مبادله ای و ارزش کالاها با از میان رفتن تولید کالائی از بین میرود». با این گفته لنین راحتتر میتوان به تعریف مارکس از کار مجسم و کار مجرد پرداخت: «کار مجسم کاری است که به یک شکل مشخص، متناسب با هدف معین و در جهتی سودمند صرف شده باشد. یک نفر نمی تواند به صورت کلی کار کند. هر کسی موقع کار در حال انجام کار یک کفاش، نقاش، آهنگر یا غیره است. همین کار مجسم است که ارزش مصرفی یک کالا را به وجود میآورد. اما یک خصوصیت مشترک بین همه این انواع کار وجود دارد که "صرف نیروی کار انسانی به طور کلی و بدون توجه به شکل ویژه مصرف آن است". کار وقتی مستقل از شکل مجسم آن در نظر گرفته شود کار مجرد است». کار مجرد فقط نماینده نظام تولید کالائی است و با حذف شیوه تولید کالائی نیز از میان میرود.
چارلی چاپلین را همه میشناسند اما هر کسی نمی داند که او یکی از قربانیان دوران «مکارتیسم» در آمریکا است. چارلی چاپلین به اتهام داشتم اندیشههای سوسیالیستی توسط دولت آمریکا مورد پیگرد و تحقیق قرار گرفت و در نهایت مجبور به خارج شدن از آمریکا شد. چارلی چاپلین در فیلم «عصر جدید» خود به خوبی «تخصصی کردن» کار مد نظر آقای فریدمن که همان «ساده کردن کار» و زدودن تخصص از طریق ایجاد صنعت ماشینی و تقلیل انسان به نیروی کار ساده برای تامین نیروی کار مجرد سیستم تولید کالائی است را به تصویر کشده است. همین تخصص یابی یکی از عواملی است که اقتصاد های کشورهای در حال توسعه به سمت "تک محصولی شدن" میرود و همه ی این ها بر اساس آموزه لیبرالی (مزیت نسبی تجاری) توجیه میشود.
حال آنکه خود دولت های معظم سرمایه داری هرگز به چنین چیزی در توسعه ی ملی خود توجه نکردند و با مشت آهنین سیاسی، در رشته های مختلف تولید اقدام به حمایت گرایی و سرمایه گذاری دولتی و تعاونی کردند. این خود نشان میدهد که نظریات این نظریه پردازان بیشتر ماهیتی مصرفی برای کشورهای در حال توسعه و توسعه نیافته و روشنفکران راست گرا و ساده اندیش آن ها دارد و در خود آن کشورها برای توسعه سرمایه داری پس از مدتی کنار گذاشته شده است. (از باب نمونه میتوانید مراجعه کنید به حمایت های سوبسیدی آمریکا از تولید پنبه که به اندازه ی تولید ناخالص ملی کشور چاد در آفریقاست یا حمایت های گسترده ی بریتانیا و ارتش امپراطوری و خزانه داری آن از صنعت نساجی انگلستان و تبدیل این صنعت به غول صنایع سرمایه داری جهانی در قرن هجدهم).
بلائی که «بازار آزاد» بر سر کشورهای پیرامونی میآورد
سیستم حاکم بر اقتصاد جهان سیستم سرمایه داری است. بعد از پشت سر گذاشتن دوران رشد بورژوازی و تسلط سیستم اقتصادی و اجتماعی سرمایه داری بر جهان دستگاه فکری سرمایهداری نیز تغییراتی یافته است. در عصر امپریالیسم که دوران انحصار گرایی شدید سرمایههای بزرگ است کشورهای جهان به دو گروه تقسیم شده اند. کانونهای سرمایه داری و کشورهای پیرامونی آنها که وظیفه ارائه خدمات، تامین نیروی کار و تولید تک محصولات مورد نیاز کانونهای سیستم سرمایهداری را دارند.
وقتی یک سرمایه دار از خریدار یا سرمایهداری دیگر طلب دارد چه میکند؟ به بازار آزاد به عنوان یک مسیح و منجی رجوع میکند یا به دولت و قانون مراجعه میکند؟ هر کسی میداند که وقتی پای طلب پول در میان باشد، قصه گفتن از تنظیمات متافیزیکی بازار آزاد خنده دار است. وقتی قدرتهای بزرگ جهانی به چنین اختلافاتی بر میخورند معمولاً مسئله به نفع قدرت بزرگتر و خشن تر حل میشود. مثل مناقشات حکومت قاجار و کشورهای قویتر مانند انگلیس و روس که با تکه پاره شدن ایران قدیم و قراردادهای ننگین و یک طرفه به سود قدرتهای بزرگ به پایان میرسید. وقتی پای اختلافات بر سر منافع جهانی در میان باشد بین قدترهای بزرگ قطب بندی شکل گرفته و جنگ روی میدهد. کارل مارکس، فیلسوف و اقتصاد دان بزرگ جهان با بررسی دقیق همین نوع روابط وقوع جنگ جهانی را پیشبینی کرده بود. جنگ جهانی اول و دوم بر اساس بلوک بندی حول چنین اختلافی شکل گرفت. بعد از جنگ جهانی دوم با سرازیر شدن 73 درصد ذخائر طلای جهان به ایالات متحده و از بین رفتن سیستم پولی سابق جهان، برای کشورهای شکست خورده مانند ژاپن و آلمان و نیز کشورهای ویران شده اروپا چارهای باقی نمانده بود که پشتوانه پولی خود را بر مبنای دلار آمریکا استوار کنند. این موقیعیت خطیر _ که با ریز جزئیات و اسناد و مدارک متعدد و معتبر در کتاب نظام پولی بین المللی و بحرانهای مالی جهانی» نوشته استاد نیچنکو/ترجمه دکتر ناصر زرافشان به خوبی و به زبانی ساده بیان شده است _ به یک کشور در جهان(ایالات متحده) این امکان را داد که تبدیل به بازار بزرگ جهان شود و بتواند بدون برقراری رابطه پول ملی و پشتوانه زر آن به صرف تبدیل شدن دلار به پول جهانی، اقدام به چاپ بی حسا و کتاب دلار کرده و ثروتهای مادی کشورهای دیگر را به سوی خود سرازیر کند.
آیا فهمیدن این نکته که اوضاع و روابط حاکم بر کانونهای سرمایهداری جهانی با اوضاع در کشورهای پیرامونی مانند کشور ما متفاوت است، خیلی سخت و دشوار است؟ آیا فهمیدن اینکه کانون اصلی سرمایه داری جهانی برای حفظ انحصار و تسلط خود بر اقتصاد جهان نیاز به بزرگترین «قدرت نظامی» موجود در جهان دارد خیلی سخت و دشوار است؟
کانون های سرمایهداری جهانی برای تنظیم روابط پولی و مالی بین خود نهادهایی مانند «صندوق بین المللی پول» را ایجاد کردند. این نهاد وظیفه حفظ برابری های ارزی و تعیین نرخهای جدید در حالات خاص مانند سقوط مالی یک کشور را بر عهده داشتند. بعد از جنگ جهانی دوم این صندوق به قوی ترین ابزار کشورهای قدرتمند در گشودن بازارهای ملی و درهم کوبیدن سیستم اقتصادی کشورهای پیرامونی مطالبق خواست صاحبان «بازار آزاد» جهانی را بر عهده داشت. از دیگر بازوهای قدرتمند حفظ نظم بازار جهانی باید به سازمان تجارت جهانی و شورای امنیت سازمان ملل اشاره کرد. سیستم به وجود آمده برای حفظ منافع اقتصادی قدرتهای پیروز در جنگ جهانی دوم شکل گرفت و برای دفاع از این نظم که بهترین نام برای آن همان «بازار آزاد جهانی» است همه موانع انسانی و حقوق بشری و اجتماعی از میان برداشته شده است.
وقتی کشوری مانند عربستان سعودی به صورت پمپ بنزین کانونهای سرمایه داری جهانی عمل میکند و به بازار آزاد خدمت میکند نباید مسائل کوچک و پی پا افتاده ای مانند گردن زدن انسانها با شمشیر، تعدد زوجین، نداشتن حق رانندگی زنان، نبود آزادی پوشش، نبود حق رای و انحصار ثروت مادی و قدرت سیاسی در دست یک طایفه سبب شود در نظم این بازار آزاد جهانی دخالت شود اما دقیقا برای گسترش بازار آزاد جهانی و ورود به قاره آفریقا به دلایل زیادی باید به لیبی حمله نظامی کرد و یا عراق را به اشغال نظامی در آورد. دستان نامرئی «بازار آزاد» مد نظر هایکیها و فردمنیها اینگونه نظم بازار را به صورت خودبخودی با ارتش بزرگ ایالات متحده و ناتو برقرار میکند.
ثمره سیاستهای ترویجی صندوق بین المللی پول به پشتوانه بازوی نظامی قدرتمند آن، ویرانی اقتصاد ملی و سیستم تولید داخلی کشورهای پیرامونی نظیر ایران دارد. به طور مثال وضعیتی که دولت احمدی نژاد _این راست گرا ترین دولت تمام تاریخ ایران _ به وجود آورده است و سبب فلاکت مردم ایران شده است، موجب تقدیر و تشکر کارشناسان اقتصادی صندوق بین المللی پول قرار گرفته است. اقتصاد دانان لیبرال و نئولیبرال ایران گرچه گه گاه انتقادات سیاسی را متوجه دولت محمود احمدی نژاد میکنند اما در روزهای اخیر با کاهش نرخ ارز و تقویت پول ملی ایران اولین مخالفان و جیغ کشندگان بودند و از طریق اهرم رسانهای خود بر روی شبکه های ماهوارهای، رسانههای اینترنتی و روزنامههای اصلاح طلب سعی کردند روند کاهش نرزخ ارزهای خارجی را متوقف کنند.
آنان فریاد میزنند و گریبان چاک میدهند که «این یک بازی سیاسی است» و «احمدی نژاد قصد دارد منابع اری دولت را تمام کند» و «دلار را با قیمت زیر 3000 تومان تحویل روحانی بدهند» تا دولت حسن روحانی را دچار مشکل کند. از آنجا که تب «بیائید سطح مطالبات را حسن روحانی بالا نبریم» بالا رفته است باید دلار 3500 تومان باقی بماند و شکم هر کس که جرات کند و بگوید این کاهش قیمت ناشی از «ترکیدن حباب روی قیمت دلار» است و اضافه قیمت کاذب ناشی از حجم بالای سرمایه دلالان است، توسط طرفداران حسن روحانی (که رفتارشان شبیه بسیجیان حامی احمدی نژاد در سال 85 است) و اساتید نئولیبرال دانشگاهای جمهوری اسلامی ایران دریده شود و سیل اتهامات علیه شان سرازیر میگردد.
بیائید یکی از 27 کشوری که از سال 1980 تا کنون با اجرای سیاستهای صندوق بین المللی پول برای پیوستن به «بازار آزاد جهانی» آماده شده است را بررسی کنیم. استاد ایرج (احمد) سیف در کتاب «نئولیبرالیسم» خود تقریبا تمامی تجربههای موجود جهانی در این زمینه را مورد بررسی قرار داده اند.
ایشان مینویسند: "در کشور زامبیا در اثر اجرای این سیاستها و برنامه ها بین ژانویه تا فوریه 1987 شورش در اعتراض به افزایش قیمت مواد غذائی در مناطق تولید مس در شمال کشور که در راستای اجرای برنامه تعدیل ساختاری در دسامبر 1986 اعلام شد، باعث گشت که اجرای برنامه متوقف شود. مدتی نگذشت که اجرای برنامه ی صندوق دو باره از سر گرفته شد.
در مارچ 1999، صندوق بین المللی پول در تحت برنامه ی امکانات گسترش یافته تعدیل ساختاری وام سه ساله ای به مبلغ 349 میلیون دلار در اختیار دولت قرار داد. از پیش شرط های دریافت این وام از جمله این بود که «دولت باید رفرم در عرصه های خصوصی کردن خدمات عمومی، و مدیریت بانکی و پولی را تسریع نماید». در ژوئیه 2000، در پوشش امکانات رشد و کاهش از فقر 13.2میلیون دلار وام دیگر در اختیار دولت قرار گرفت. در موافقت نامه ی این وام آمده است که «دولت زامبیا میکوشد یک سیاست پولی معقول را دنبال کرده، اعتبارات موسسات دولتی را محدود نماید. بعلاوه، در تکمیل گذار به اقتصادی به هدایت بخش خصوصی، از جمله خصوصی کردن تتمه موسسات عام المنفعه و عملکرد بخش نفت خواهد کوشید». جالب این که اگرچه دولت به صندوق بین المللی پول بر سر این وامها و شروط به توافق رسیده بود ولی در فوریه 2000، رئیس جمهور زامبیا، فردریک چیلوبا رسما از صندوق بین المللی پول انتقاد کرده و متذکر شد رفرمهائی که قراربود باعث رونق اقتصادی کشور شود،بعوض،بیکاری و فقر بیشتر ببار آورده است.
او ادامه داد که کشورهای غربی به زامبیا گفته بودند که برای کمک و ثبات بیشتر اقتصاد «باید سیاست های خاصی را پیاده کنید». اکنون به ما میگویند، «نه، نه، نه، افریقا باید با موسسات غیر دولتی به روحیه کارآفرینی دامن بزند. در ایالتی که من از آن جا میآیم، ZCTU [ اتحادیه های کارگری] اضافه مزد میطلبند. صندوق بین المللی پول به ما میگوید با خواسته شان موافقت نکنید. ما نمی دانیم چه باید بکنیم؟ مشکل ما این است که ما در افریقا با سرعتی دست به این رفرمها میزنیم که انگار تنها راه رفع مشکلات ما همین رفرمهاست». او ادامه میدهد که اگر تنها به سرعت انجام رفرم بدون این که مردم اجزای آن را درست بفهمند تکیه کنیم، مشکلات ما حل نخواهدشد. در اواخر آوریل 2000، زنجیره ای از تظاهرات زامبیا را در برگرفت که خواهان پایان دادن به برنامه ی تعدیل ساختاری صندوق بودند. در لوساکا، تظاهرکنندگان که میخواستند در خیابان های اطراف هتلی که نمایندگان صندوق و دولت مشغول مذاکره بودند، تظاهرات نشسته انجام بدهند بوسیله پلیس مسلح ضد شورش پراکنده شدند. این تظاهرات که از سوی سازمان زنان برای تغییر سازمان دهی شده بود، صندوق و بانک جهانی را مسبب ادامه فقر در کشور میداند. به گفته امیلی سیکزوه که در سازمان زنان برای تغییر فعالیت میکند، «صندوق بین المللی پول دارد همه ما، به مخصوص زنان و کودکان، را میکشد».
در گزارش دیگری امیلی سیکزوه مینویسد که «اگر میخواهید پی آمد واقعی برنامه تعدیل ساختاری در زامبیا را به چشم ببینید به بیمارستان آموزشی دانشگاه در لوساکا که بزرگترین بیمارستان پایتخت است سر بزنید. شرایط موجود در این بیمارستان بسیار بد است و اغلب بخش ها پر از BIDS (Borught in Dead) میباشد [ منظور این است که بیمار مرده به بیمارستان میرسد[. او در گزارش خود توضیح میدهد که چگونه در نتیجه ی برنامه های خصوصی کردن، بیش از 60000 نفر از کار بیکار شدند و بیش از 420000 نفر هم به فقر و فلاکت افتادند». به عقیده او، «برنامه تعدیل ساختاری فقر افزاست». با ادامه بحران اقتصادی، در اوت 2000، صندوق بین المللی پول از زامبیا میخواهد که به اقتصاد بیشتر از سیاست ارج بگذارد. به گفته معاون اول صندوق، استانلی فیشر، زامبیا با تصمیمات بسیار دشواری روبروست. در سال آینده قرار است در این کشور انتخابات عمومی بشود و فیشر به سیاستمداران زامبیائی اخطار میکند که نگذارند ملاحظات سیاسی از ملاحظات اقتصادی مهم تر شود. «من با خوش بینی محتاطانه زامبیا را ترک میکنم. در یک سال انتخاباتی، تصمیمات صد در صد اقتصادی اتخاذ کردن بسیار دشوار است. به سادگی میتوان برای حفظ منافع کوتاه مدت، هر آن چه را که در این 5 سال گذشته به دست آورده اید از دست داد در حالیکه منافع دراز مدت شما کاملا روشن و آشکار است».
* * *
تجربه پیوستن به بازار آزاد در کشورهای پیرامونی نشان میدهد که اقتصاد ضعیف این کشورها و تکنولوژی پائین آنها امکان هیچ نوع رقابتی با کشورهای کانونی سرمایه داری را ندارد به همین دلیل این کشورها تبدیل به کشورهای تک محصولی میشوند. با از بین رفتن تولید در این کشورها، برای تامین همان کالاهایی که قبلا به شیوه سنتی تولدی میشد نیاز به واردات با ارز خارجی است.
حکومتهای کشورهای پیرامونی تلاش میکنند تا با تمرکز بر صادرات «تک محصول» خود نیاز به ارز خارجی را تامین کنند اما در عمل کمبود کالا در داخل این کشور ها و کاهش سود صادرات تک محصولی بنابر اصل «تنزل سود» (بر اساس همان مکانیزم قانون کشف شده توسط مارکس در مورد گرایش نزولی نرخ سود) در سیستم سرمایه داری اوضاع وخیم شده و کشور با بدهی سنگین روبهرو میشود. وام های با سود بسیار بالای صندوق بین المللی پول را تنها با استقراض جدید میتوان تسویه کرد و این امر زنجیره ای از بدهیهای هر روز افرایش یابنده را به سیستم اقتصادی- مالی آن کشور تحمیل میکند.
این نکته را هم فراموش نکنید که صندوق بین المللی پول هربار با شرط های بیشتری با پرداخت وام موافقت میکند. مثلا «در نوامبر 1998، صندوق بین المللی پول یک وام موقت 18 میلیارد دلاری در اختیار برزیل قرارداد. در پنجمین ارزیابی خود از دست آوردهای رفرم اقتصادی در برزیل، صندوق از وضعبت برزیل «اظهار رضایت» کرد ولی در عین حال، از دولت خواست که به خصوصی کردن و کنترل زدائی از قیمت ها و رها سازی تجارت خارجی ادامه بدهد. در آوریل 2000، تریبونی که برای بررسی بدهی خارجی در ریودو ژانیرو فعالیت میکند، ادعا کرد که «سیاست های صندوق بین المللی پول برای برزیل فاجعه آمیز بوده و باعث بیشتر شدن بدهی خارجی کشور شده است در حالیکه، هزینه های اجتماعی کاهش یافته است. آنها که هزینه این بدهی بیشتر را میپردازند، کودکان، کارگران روستا، سیاه پوستان، و مدافعان بهداشت و محیط زیست میباشند. در سپتامبر 2000 یک سازمان مذهبی یک رفراندم غیر رسمی را سازمان داد که آیا برزیل باید رفرمهای پیشنهادی صندوق را متوقف کند یا خیر؟ بیش از یک میلیون نفر که در این همه پرسی شرکت کرده بودند خواهان توقف این رفرمها شدند».
لطیفهای به نام مبارزه با تحریم از طریق تجارت آزاد!
این تبلیغ کننده مرام بازار آزاد در آکادمیهای جمهوری اسلامی میگوید:" در واقع راه صلح آمیز برای بهبود روابط ملتها گسترش تجارت آزاد است".
کافی است مبلغان بازار آزاد، نیم نگاهی به کتاب هایی مانند: "نیکوکاران نابکار" (هاجون چانگ)، "اقتصاد ملی و اقتصاد جهانی" (فردریک لیست) و آثار نوبلیست هایی مانند پربیش و سینگر بیاندازند. میتوانند تاریخ چین و هند و ژاپن و ایران را در ارتباط با تجارت بخوانند و متوجه شوند که در عصر سرمایه داری تجاری (نظامی که پدران لیبرالیسم سیاسی و فلسفی مانند هیوم و جان لاک آن را توسعه دهنده ی ملل میدانستند) تجارت آزاد تا چه حد عامل ایجاد صلح در عرصههای بین المللی بوده است!
شعار کشورهای غربی مبنی بر اینکه: "یا درهای کشور خود را باز کنید یا وارد جنگ شوید" و تجار مسلح اسپانیایی و هلندی و بریتانیایی که به زور اسلحه وارد "تجارت آزاد" میشدند، خود بیانگر عمق فاجعه است. وقتی کشورهایی با "بنیه ی تولیدی" ضعیف تر وارد تجارت میشوند، صنایع داخلی این کشورها نابود شده و سطح تولید ملی آنها افزایش و سطح بیکاری در آنها افزایش مییابد. این نتیجه ی مطالعات غیر مارکسیست هایی است که نام شان بالاتر برده شده است.
پربیش آرژانتینی و سینگر آلمانی در مطالعه ای مشترک (که بعدها سوسیال دموکرات هایی مانند گونار میردال سوئدی و پل کروگمن آن را ادامه دادند) با جمع آوری فکتهای گسترده ای، نظریات مدافعان بورژوازی صنعتی و غیر تجاری (مکتب آلمان یا مکتب فردریک لیست) را تایید کردند. پیش بینیها و نظرات فردریک لیست در نیمه ابتدایی قرن نوزدهم، پس از یک و نیم قرن در ارتباط با تجارت آزاد تایید شد. یافتههای آنها نشان میداد که طی نزدیک به دو قرن (قرن 19 و 20) هر کشور جهان سومی که وارد روابط تجارت آزاد با کشورهای صنعتی شده است، به مرور ناچار این روابط را با سیاستهای گمرکی دگرگون ساخته است. مگر اینکه قدرت سیاسی و امپریالیستی کشورهای صنعتی و سرمایه داری بزرگ و یا توهمات روشنفکران راست گرای آن کشورها، این روند را کند ساخته باشد!
به همین اعتبار طی بررسی آن ها، رابطه ی مبادله و نسبت قیمت کالاهای صادراتی به نسبت قیمت کالاهای وارداتی این کشورها همواره طی دوران اتکا به سیاست "تجارت آزاد" همواره نزولی بوده است.
سوال دیگر این است که مگر جز این است که ایران هم اکنون با کشوری چون روسیه و چین و ... تجارت آزاد دارد؟ آیا سیل ورود کالاهای نظامی- صنعتی – مصرفی این کشورها باعث ورشکستگی بخش عمدهای از تولید کنندگان کوچک صنعتی در ایران نشده است؟ مگر جز این است که بر اساس قواعد تجارت آزاد، افراد میتوانند کالاهای ارزان و جدید تر را مصرف کنند و مگر جز این است که همین تمایل موجب له شدن صنایع ملی در ایران شده است؟
آیا همین مسئله در دوران حاکمیت نظریه "نوسازی" در زمان محمدرضا پهلوی، باعث سرازیر شدن کالاهای وارداتی اروپا و آمریکا و افت میزان تولیدات داخلی (بخصوص در عرصه ی کشاورزی) نشد؟ آیا این تناقض گوییها پایه ی علمی دارد یا واقعیتها دروغ میگویند؟ یا اینکه لیبرالیسم اختراعی و ابداعی آقای غنی نژاد چیزی جز این را به ارمغان میآورد؟
سوال دیگر این است که اساساً ارتباط تحریمها با تجارت آزاد چیست؟ کشورهای زیادی وجود دارند که با یکدیگر تجارت آزاد ندارند، ولی یکدیگر را تحریم نکردهاند و روابط سیاسی خصمانه ای نیز به صورت حاد با هم ندارند. چین و ژاپن ، چین و آمریکا، روسیه و اتحادیه اروپا و کشورهای صنعتی و نیمه صنعتی دیگر چنین رابطه ای با یکدیگر دارند. از سویی کالاهای مصرفی دیگر را با تعرفههای تجاری سنگین مبادله میکنند - و با وجود صنعتی شدن و عدم نیاز به وضع کردنِ سیاستهای حمایتی از تولید ملی-، همچنان برخی از این سیاستها را ادامه میدهند و از سویی نیازهای خود را از کشورهای در حال توسعه (از طریق خرید مواد خام و یا نیروی کار ارزان) تامین میکنند. لذا وجود رابطه ی عِلــّی یک پدیده ی عمیقاً سیاسی (یعنی تحریم ها) با یک امر اقتصادی (یعنی تجارت آزاد) امری گنگ و بی مبناست که هیچ محفل علمی قابل توجهی به آن اهمیت نخواهد داد. ایشان که مدعی اند:" علم و تجربه نشان داده است که اگر تجارت آزاد گسترش یابد ارتباط و تفاهم میان انسانها بر اثر وابستگی متقابل آنها بیشتر شده و روابط صلح آمیز تر میگردد" بر اساس کدام تجربه سخن میگویند؟
مگر جز این است که ایالات متحده در جنگ جهانی دوم با دو کشوری وارد جنگ شد که سرمایه گذاریهای خارجی گسترده و همینطور روابط تجاری مستحکمی تا قبل از جنگ با آنها داشت؟ ایشان اگر تلاش کنند و کتاب "نظام پولی بین المللی و بحران مالی جهانی" (اثر استادنیچنکو و ترجمه ناصر زرافشان) را مطالعه کنند، متوجه خواهند شد که موج سرمایههای آزاد آمریکا که از شرایط رکود اقتصادی و بحران مالی دهه 1930 فرار میکردند، چطور وارد آلمان شد و همچنین چطور کالاهای واسطه ی صنعتی و مازاد سرمایه فیزیکی و کالاهای زیر قیمت بازار آمریکا (که برای آن تقاضای کافی و موثر در آمریکای بحران زده وجود نداشت) چطور مانند سیل به کشورهایی مثل ایتالیای فاشیست و آلمان نازی سرازیر شده است و روند برتری جریانات سیاسی خرده بورژوای فاشیستی را در این کشورها سرعت بخشیده است و چطور همین اتفاق در زمان عراق عصر صدام افتاد!
آزادی بیان مورد ادعای نئولیبرال های وطنی
تاکنون اقتصاددانان بزرگ ایرانی و کهنهکارانی همچون دکتر ناصر زرافشان، دکتر فریبرز رئیس دانا، دکتر ایرج سیف و تازه نفسان توانائی چون دکتر پرویز صداقت و دکتر محمد مالجو در کتابها و مقالات ارزشمند خود بارها پنبه نظریات اقتصادی دست چندم لیبرالها و نئولیبرالیهای وطنی را زدهاند اما از آنجا که پیروان مکاتب شیکاگو و مکاب اتریش بر دانشگاههای ایران تسلط کامل دارند و رسانههای قانونی آنان شب و روز در حال تبلیغ و ترویج اندیشه های نئولیبرالها در ایران هستند از «بایکوت قانونی» اندیشههای مخالف خود استفاده کرده و جوابیه های آن ها را سانسور کرده اند و هر از گاهی با طرح مسائل عجیب و غریب اذهان را مشوش میکنند. این جماعت یک روز از «دخالت بشر دوستانه» و «تحریم و پرواز ممنوع» دفاع میکنند و روز دیگر کمپین مخالفت با تحریم تجاری آمریکا را درست میکنند. جا دارد در اینجا یادی کنیم از ماجرای یک دانشجو و یک دانش آموخته با تفکرات سوسیالیستی و نشریه نفتی برادر ارزشی جناب آقای قوچانی. این دو جوان آیندهدار در مقاله ای مستدل به نظرات آقای طبیبیان _از شرکای علمی و اقتصادی آقای غنی نژاد_ پاسخ داده بودند.
این جوابیه مستقیما و بدون انتشار قبلی برای نشریه مهرنامه ارسال شده بود. داماد محترم آقای عمادالدین باقی در اقدامی شتاب زده از آنجا که دکتر طبیبیان را سخت از سوی یک دانشجوی اقتصاد و یک دانشجوی تازه فارغ التحصیل جامعه شناسی، تحت فشار دیده و آبروی رسانهای ایشان را درخطر دیده بودند، بدون انتشار جوابیه خسرو صادقی بروجنی و رضا اسدآبادی به طبیبیان، جوابیه آقای طبیبیان بر این جوابیه را در نشریه نفتی خود منتشر کردند. (منبع: koukh1.blogfa.com
بنده فکر میکنم «بازار آزاد» مورد نظر آقای غنی نژاد هم از اصولی مشترک «بازار آزاد نشریات نفتی» پیروی میکند و خود به خوبی گویای همه واقعیتها و روابط است. فقط خود قضاوت کنید وقتی دو دانشجوی با مطالعه میتوانند فقط با یک مقاله این گونه نظریات مبلغان هایکی و فریدمنی حاکم بر آکادمیهای ایران را به چالش بکشند (و نشان دهند این استاد دانشگاه تفاوت نظریه ارزش کلاسیک و نظریه قیمت اقتصاد نئوکلاسیک را درست متوجه نشده است!) و در مقابل این گونه سانسور میشوند چه بایکوت های قانونی و غیر قانونی ای شامل حال اساتید نام برده شده در بالا است.
رویکرد دوگانه به فعالیتهای هستهای ایران و رابطه امپریالیسم و تحریم
مبلغان بازار آزاد که تا دیروز به فعالیتهای هستهای ایران را یک خطر جدی برای صلح و امنیت جهان بر شمرده و آن را توجیهی برای تحریم و حمله نظامی به ایران میدانستند حالا اعلام میکنند که « اگر هدف کشورهای تحریم کننده این است که جلوی گسترش سلاح های هسته ای و خطر احتمالی جنگ را بگیرند نباید از روش تحریم که عملی خصومت آمیز است استفاده کنند. در واقع راه صلح آمیز برای بهبود روابط ملت ها گسترش تجارت آزاد است»!
باید پرسید اساسا ارتباط تحریمها با تجارت آزاد چیست؟ کشورهای زیادی وجود دارند که با یکدیگر تجارت آزاد ندارند، ولی یکدیگر را تحریم نکرده اند و روابط سیاسی خصمانه ای نیز به صورت حاد با هم ندارند. چین و ژاپن ، چین و آمریکا، روسیه و اتحادیه اروپا و کشورهای صنعتی و نیمه صنعتی دیگر چنین رابطه ای با یکدیگر دارند. از سویی کالاهای مصرفی دیگر را با تعرفههای تجاری سنگین مبادله میکنند - و با وجود صنعتی شدن و عدم نیاز به وضع کردنِ سیاستهای حمایتی از تولید ملی-، همچنان برخی از این سیاستها را ادامه میدهند و از سویی نیازهای خود را از کشورهای در حال توسعه (از طریق خرید مواد خام و یا نیروی کار ارزان) تامین میکنند. لذا وجود رابطه ی عِلــّی یک پدیده ی عمیقاً سیاسی (یعنی تحریم ها) با یک امر اقتصادی (یعنی تجارت آزاد) امری گنگ و بی مبناست که هیچ محفل علمی قابل توجهی به آن اهمیت نخواهد داد.
غنی نژاد میگوید: «به نظر من تجارت آزاد بارزترین مصداق جامعه مدنی است، یعنی انسان هایی که آزادانه و داوطلبانه با هم در ارتباط هستند». تجارت آزاد برای او و شرکایش مساوی است با «آزادی»، «دموکراسی»، «مدنیت»، «تمدن» و «پیشرفت».
مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست در بیش از 150 سال پیش به خوبی این مسئله را شرح داده اند که این دو لازم و ملزوم یکدیگرند و هیچ یک علت وجود دیگری نیست: « بورژوازی از طریق بهرهکشی از بازار جهانی به تولید و مصرف همه کشورها جنبه جهان وطنی داد و علی رغم آه و اسف فراوان مرتجعین، صنایع را از قالب ملی بیرون کشید. رشتههای صنایع سالخورده ملی از میان رفته و هر روز نیز در حال از بین رفتن است. جای آنها را رشتههای نوین صنایع که رواجشان برای کلیه ملل متمدن امری حیاتی است میگیرد، - رشتههایی که مواد خامش دیگر در درون کشور نیست، بلکه از دورترین مناطق کره زمین فراهم میشود، رشتههایی که محصول کارخانههایش نه در کشور معین، بلکه در همه دنیا به مصرف میرسد.
بجای نیازمندیهای سابق، که با محصولات صنعتی محلی ارضاء میگردید، اینک حوایج نوین بروز میکند که برای ارضاء آنها محصول ممالک دور دست و اقالیم گوناگون لازم است.
جای عـُزلَت جویی ملی و محلی کهن و اکتفاء به محصولات تولیدی خودی را رفت و آمد و ارتباط همه جانبه و وابستگی همه جانبه ملل با یکدیگر میگیرد. وضع در مورد تولید معنویات نیز همانند وضع در مورد تولید مادیات است. ثمرات فعالیت معنوی ملل جداگانه به مِلک مشترکی مبدل میگردد. شیوه یک جانبه و محدودیت ملی بیش از پیش محال و از ادبیات گوناگون ملی و محلی یک ادبیات جهانی ساخته میشود.
بورژوازی، از طریق تکمیل سریع کلیه ابزارهای تولید و از طریق تسهیل بی حد و اندازه وسائل ارتباط، همه و حتی وحشیترین ملل را به سوی تمدن میکشاند. بهای ارزان کالاهای بورژوازی، همان توپخانه سنگینی است که با آن هر گونه دیوارهای چین را در هم میکوبد و لجوجانهترین کینههای وحشیان نسبت به بیگانگان را وادار به تسلیم میسازد. وی ملتها را ناگزیر میکند که اگر نخواهند نابود شوند شیوه تولید بورژوازی را بپذیرند و آنچه را که به اصطلاح تمدن نام دارد نزد خود رواج دهند بدین معنی که آنها نیز بورژوا شوند. خلاصه آنکه جهانی هم شکل و همانند خویش می آفریند.
بورژوازی دهات را تابع سیادت شهر ساخت. شهرهای کلان بوجود آورد، بر تعداد نفوس شهر نسبت به نفوس ده بمیزان شگرفی افزود و بدین سان بخش مهمی از اهالی را از بلاهت زندگی ده بیرون کشید. به همان شیوه که ده را تابع سیادت شهر ساخت، کشورهای وحشی و نیمه وحشی را نیز وابسته کشورهای متمدن و ملتهای فلاحت پیشه را وابسته ملل بورژوا و خاور را وابسته باختر نمود. رقابت آزاد و سازمان اجتماعی و سیاسی متناسب با آن، همراه تسلط اقتصادی و سیاسی طبقه بورژوازی جانشین آنها شد.»
اگر این ادعا را قبول کنیم که هراس آمریکا از جهت حساس بودن منطقه ی نفتی خاورمیانه است و این منطقه باید عاری از سلاح های کشتار جمعی باشد، پس دلیل عدم برخورد ایالات متحده و اروپا با هندوستان، پاکستان و از همه مهم تر اسرائیل چیست؟ مگر جز این است که این سه کشور جمعا صاحب صد ها کلاهک هسته ای هستند و هرچند سال یک بار کل منطقه را تهدید میکنند؟ مگر جز این است که دولت اسرائیل یک دولت نا متعادل مذهبی و جنگ طلب است و در درون خود گروههای تندروی تروریستی نیز تربیت کرده است؟
مگر جز این است که پاکستان کشوری پا در هواست که هر لحظه ممکن است سلاحهای هسته ای اش در دستان گروههایی مثل طالبان پاکستان و سپاه صحابه بیفتد؟ مگر جز این است که در هند نیز به واسطه ی وجود گروههای شبه نظامی مرز نشین و گروههای افراطی دیگر و همچنین اختلاف طبقاتی شدید و انکشاف سرمایه داری مالی ، هر لحظه امکان بی ثباتی وجود دارد؟
تحریمهای اقتصادی در درجه اول مردم ایران را نابود کرده است اما ادعا میشود که علیه حکومت ایران وضع شده است! چه کسی این تحریمها را علیه کشور ما وضع کرده است؟ پاسخ ساده است: ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا، یعنی مبلغان، مدافعان و صاحبان «بازار آزاد» جهانی این تحریمها را وضع کرده و تعداد زیادی از همان «کشورهای پیرامونی» نیز مجبور به اجرای دقیق این تحریم ها هستند وگرنه به شدت از سوی ناظمان و صاحبان این بازار آزاد تنبیه و جریمه میشوند.
با یک نگاه منطقی و عقلانی میتوانیم متوجه شویم که صرف نظر از اراده ی حکومت ایران به عدم تولید یا تولید تسلیحات هسته ای، مشکل اصلی اتحادیه اروپا و آمریکا با ایران نه حقوق بشر و نه آزادی و نه تهدید اتمی است. بلکه مشکل بر سر این است که در تقسیم بندیهای قدرت، پس از دهه ی 1990 و پس از فروپاشی شوروی و سپس کنار رفتن تیم مدیریتی بی کفایت و فاسد یلتسین و سپس انکشاف قدرت مالی چین در سطح جهانی، حاکمیت در ایران به مرور خود را در زیر خیمه ی قدرت بلوک شرق جدید "که حالا یک بلوک سرمایه داری شده است" قرار داده است.
به همین سبب گویی عربستان و پاکستان و یمن و بحرین و ... فاقد نقض حقوق بشر و آزادی اند و پروندههای حقوق بشری و پروندههای گروههای تروریستی آنان در سازمان ملل مانند ایران و لبنان و ... به راحتی به گردش نمی افتد. کما اینکه پرونده حقوق بشری دولت چین در مورد دالای لاما و بودائیان همواره در سازمان ملل زنده است، اما پرونده کشتار اقلیتهای دینی و از جمله مسلمانان در جنوب شرق آسیا به دست همین بودائیان حامی دالای لاما به چرخش نمی افتد. گویا روسیه و چین که دوستان آقای غنی نژاد میخواهند خود را ضد آنها جلوه دهند، بیشتر از همه با عدم پایبندی به تحریمهای ایران و "تجارت آزاد" با ایران، به قواعد لیبرالیستی نظام اقتصاد بین الملل اعتقاد دارند. از سویی، ما چنین سیاست یک بام و دو هوایی را در بلوک شرق جدید و اعضای آن در قبال بحرانهای حقوق بشری در سوریه و چچن و سین کیانگ نیز مشاهده میکنیم.
این تقسیم بندیهای منطقه ای بین دولتهای معظم صنعتی و سرمایه داری و نزاع بین سرمایه داریهای پیر و سرمایه داریهای جوان ریشه ی مسئله است و برای حل مسئله باید سراغ این ریشه رفت. علت نادیده گرفتن این ریشه این است که غنی نژاد نمی خواهد تحریمها را به مثابه یک ابزار طبیعی برای تحکیم "سلطه ی امپریالیستی" فهم کند و اساسا ًبا شنیدن کلمه ی "امپریالیسم" کهیر میزند.
چرا که خوب میداند که امپریالیسم محصول بی واسطه ی آزادی اقتصادی در سطح جهانی است. دست باز کشورهای قوی تر برای خوردن کشورهای کوچک تر یاد آور همان منطق رقابتی بازار آزاد است که "کوچکها در آن له میشوند"!
منافعی که دولتهای امپریالیستی از طریق تحکیم قدرت امپریالیستی خود از طریق تحریم و یا جنگ به دست میآورند، بیش از آن است که "اتاقهای بازرگانی" مورد ادعای آقای غنی نژاد، آن را درک کنند. اموری مثل تحکیم انباشت سرمایه، تثبیت قیمتهای نازل مواد خام (از جمله نفت) با توسل به همین مداخلات امپریالیستی، ضربه زدن منافع بلوک سرمایه داری رقیب و ... از دلایلی است که باعث میشود دولتهای امپریالیستی بر اساس آن اقدام به وضع تحریم و یا حتی جنگ بنمایند. جنگ و تحریم غیر مستقیم سوریه نیز هدفی جز این ندارد. این هدف چیزی نیست جز تلاش برای رساندن گاز عربستان، قطر و کویت به مدیترانه برای شکستن قیمت گاز روسیه. اتفاقاً دولتها دیدی بسیار عمیقتری از بورژوازی (به منظور انباشت ثروت توسط همین بورژوازی) دارند.
در نشریاتی مانند همشهری اقتصاد و اخیرا ً مهرنامه، غنینژاد بارها اعلام داشته است که :"لیبرالیسم ربطی به امپریالیسم ندارد و بازار آزاد از آن مبری است" . ولی یادشان میرود که کشورها وقتی همان منطقی را که در بازار آزاد وجود دارد (اصالت سود و منفعت شخصی و اصل رقابت بر سر منابع و برتری قوی تر بر بنگاههای ضعیف تر) ، این بار در عرصه ی بین المللی بکار ببرند، چیزی جز امپریالیسم و سلطه گری متولد نخواهد شد. آن لیبرالیسمی که امپریالیسم ایجاد نمی کند، نه در دنیای تئوریک قابل تئوریزه شدن است و نه در دنیای واقعی. آن لیبرالیسم و بازار آزاد آرمانی که ایشان در ذهن دارند، تنها در تخیلات آرمان گرایانه ایشان وجود دارد.لذا از ایشان خواهش میکنیم که لیبرالیسم خود را تحت عنوان "لیبرالیسم غنی نژادی" عرضه کنند.
این روزها همه نام ادوارد اسنودن را شنیدهاند. او کارمند سابق دستگاه جاسوسی آمریکا است که از پروژه عظیم دولت آمریکا در شنود و کنترل مکالمات شهروندان جهان پرده برداشت. دولتهای قدرتمند برای پیشبرد منافع اقتصادی خود در کشورهای دیگر جاسوسی میکنند، جنگ به راه میاندازند، دست به ترور میزنند، اموال کشورهای ضعیف را به بهانه های مختلف توقیف میکنند، سعی میکنند نظام های سیاسی مخالف هجوم سیستم اقتصادی جهانی را از بین ببرند، برای حمایت از بازار محصولات خود آنرا با نیروی نظامی خود حفاظت میکنند. این همان "لیبرالیسم واقعا موجود" است که در کانونهای سرمایه داری جهانی پذیرفته شده است و کشورهای ضعیف نیز مجبور به تحمل آن هستند.
در ماجرای افشای شنود کسترده سرویس جاسوسی آمریکا از مردم و دولت های کشورهای مختلف جهان به خوبی مخشص شد بنای «بازار آزاد» بر دوش دولتها استوار است و مردم نقشی در این میان ندارند. نظم بازار آزاد مورد نظر نئولیبرالهای وطنی ما نه توسط رقابت که بر مبنای انحصار و قدرت دولتها تنظیم میشود.
در مورد رسوایی شنود آمریکائیها، صدراعظم آلمان بر لزوم هوشیاری اروپا در خصوص جاسوسی های آمریکا از کشورهای اتحادیه اروپا تاکید کرد و شنود از شهروندان را غیر دوستانه خوانده است. او ضمن اعلام اینکه "می بایست مطمئن شود بر برنامه جاسوسی آمریکا از هم پیمانان اروپایی اش، سرپوش گذاشته نمی شود"، تاکید کرد:
«همکاری آمریکا برای خنثی کردن حملات علیه آلمان در گذشته، توجیه کننده جاسوسی آمریکا از کشورهای اتحادیه اروپا نیست». آنگلا مرکل همچنین «شنود را اقدامی غیر دوستانه خواند و گفت: "شنود در حالی صورت میگیرد که دوره جنگ سرد سپری شده است" اما عالی ترین مقام آلمان درباره مذاکره تجاری با آمریکا اعتقاد دارد: «در عین حال باور دارم که تجارت آزاد اروپا با آمریکا رشد اقتصادی را افزایش خواهد داد».
فرانسوا اولاند، رئیس جمهور فرانسه، که پیش از این کشورش اعلام کرده بود مذاکرات تجارت آزاد با آمریکا باید تا دو هفته به تعویق بیفتد، گفت: «مذاکرات تجارت آزاد میتواند موازی با تلاش ها برای مشخص شدن جزئیات برنامه جاسوسی آمریکا از کشورهای اروپایی پیش برود».
در مقابل ناظم بزرگ بازار آزاد یعن دولت و ارتش ایالات متحده از زبان باراک اوباما چنین پاسخ داد که: «فکر میکنم باید تصریح کنیم که نه فقط سرویس اطلاعاتی ما، بلکه هر سرویس اطلاعاتی حتی سرویس اطلاعاتی اروپا، آسیا، و هر جایی که در آن یک سرویس اطلاعاتی وجود دارد یک کار انجام میدهند. آنها سعی میکنند دنیای پیرامون را بهتر درک کنند و آنچه را در پایتختهای جهان از طریق اخبار نیویورک تایمز و ان بی سی قابل پیگیری نیستند، از طریق این منابع به دست میآورند.»
آیا کسی در جهان امروز هست که چنین مسائل سادهای را متوجه نشود؟ اگر بنا به نفهمیدن نباشد واضح است که پای دو فریب بزرگ در میان است:
یک: بازار و سرمایهداران هیچ ربطی به دولتها و حکومتها ندارند. یعنی سرمایهداران و بازاریان هیچ علاقهای برای گرفتن قدرت سیاسی و استفاده از منافع سرشار آن را ندارند. درنتیجه سراسر تاریخ که در رد این دروغ بزرگ است نادرست نوشته شده است.
دو: بازار آزاد یک چیزی است که در زمان حضرت مسیح به وقوع خواهد پیوست و هیچ نمونه ای از آن در جهان وجود ندارد و حتی دولت آمریکا نیز در بازار آزاد دخالت میکند. بنا بر این هر مشکلی که در ایالات متحده ی آمریکا به وجود آمده است ناشی از بازار آزاد نیست، بلکه ناشی از نبودن بازار آزاد است.
در این میان توصیه میشود در ادامه ی بحث به این نکات توجه کنید:
1: تحریم ها به بهانه فعالیت هستهای ایران وضع شده اند.
2: غنی نژاد اعتقاد دارد:«در واقع اگر هدف کشورهای تحریم کننده این است که جلوی گسترش سلاح های هسته ای و خطر احتمالی جنگ را بگیرند نباید از روش تحریم که عملی خصومت آمیز است استفاده کنند.»
3: غنینژاد اعتقاد دارد:
« راه صلح آمیز برای بهبود روابط ملت ها گسترش تجارت آزاد است.»
4: رهبر ایران اعتقاد دارد افرادی هم که دشمن جمهوری اسلامی هستند اگر دغدغه حفظ کشور را دارند باید در انتخابات ریاست جمهوری 1392 شرکت کنند.
5: دلیل اصلی معتقدان به شرکت در انتخابات ریاست جمهوری 1392شعار لغو تحریمها و از بین رفتن خطر جنگ بود.
6: هیلاری کلینتون _ وزیر امور خارجه دولت اوباما_ در یک مصاحبه تلویزیونی خطاب به فارسی زبانان که در بخش پارازیت صدای آمریکا پخش شد، رسما اعلام کرد: دلیل وضع تحریمها جلوگیری از وقوع جنگ است. از این طریق که فشارهای ناشی از تحریمها سبب شود مردم ایران ناراضی گردند و حکومت ایران را سرنگون کنند.
7: غنی نژاد میگوید: «مخاطب ما افکار عمومی آمریکایی، اروپایی ها و جامعه مدنی همه کشورها است»... «در واقع میخواهیم مردم دولت ها را تحت فشار قرار دهند».
8: «سندیکاها و تشکل های در کشورهای تحریم کننده تا کنون بارها به تحریم ها اعتراض کرده اند اما حرفشان به جایی نرسیده است. البته انتقاد ما به این نهادها این است که شاید تاکنون در اعتراض های خود خیلی پافشاری نکرده اند».
9: تعداد 100 نفر از نمایندگان آمریکا از باراک اوباما خواستهاند تا فرصت روی کار آمدن حسین روحانی برای حل مشکلات بین ایران و آمریکا استفاده کند.
10: ایالات متحده آمریکا، اتحادیه اروپا، ژاپن و چین به عنوان کانونهای سرمایهداری جهانی با بحران شدید مالی روبه رو هستند و سالهاست در یکی از طولانی ترین دوران رکود تاریخ سرمایهداری قرار گرفته اند!
تزهایی درباره تحریم و جنگ:
1: تحریمهای اقتصادی ایران نه به دلیل برنامه هستهای تسلیحاتی ایران که به دلیل "امکان" انحراف برنامههای غنی سازی ایران به سمت برنامه نظامی است.
2: اگر برنامه هستهای ایران خطرناک بود یا در آستانه یک خطر جدی قرار داشت آمریکا، ناتو و اسرائیل تا به حال به ایران حمله کرده بودند.
3: آن بخش از فاجعه دولت احمدی نژاد که به دلیل انتحار دولت او برای استارت اساسی طرح هدفمندی یارانهها به وقوع پیوست توسط هر فرد دیگری به عنوان رئیس جمهور و هر تیم اقتصادی دیگری هر دولت غیر قابل اجتناب بود.
4: تیم اقتصادی حسن روحانی _نهاوندیان، نوبخت، ترکان و سایر شرکاء_ بهترین تیم موجود در حاکمیت ایران برای اجرای مرحله دوم حذف سوبسیدها و آزاد سازی نرخ سوخت، حاملهای انرژی و خدمات آب و مخابرات و غیره هستند.
5: جناحی از طبقه سرمایه دار ایران و جناحی از طبقه سرمایه دار آمریکا به دلیل پتانسیل بالای کسب سود، تلاش به تغییر مناسبات سیاسی-اقتصادی حاکم بین دو کشور دارند.
6: جناحی از طبقه سرمایه دار ایران و جناحی از طبقه سرمایه دار آمریکا به دلیل در خطر جدی قرار گرفتن منافع اقتصادی خود تلاش دارند از هرگونه تغییر در مناسبات سیاسی-اقتصادی حاکم بین دو کشور جلوگیری کنند.
7: تاثیر مسائل تاریخی و ایدئوژیگ انباشته شده ، بر پیچیدگی مناسبات موجود بین دو کشور غیر قابل انکار است.
8: هدف همزمان تحریم اقتصادی و تهدید به جنگ جدای از مسئله پرونده هستهای در زمان حاضر و از سوی دیگر مواضع حکومت ایران درباره رابطه با آمریکا تلاش دو قطب حاضر در مسئله برای داشتن شرایط بهتر در روند هر نوع تغییر احتمالی در رابطه موجود است.
9: سرمایهداری پرو آمریکائی ایران یعنی سرمایهداری همسو با هژمونی جهانی سرمایه قصد حمایت از دولت جدید ایران و ورود فعال در مناسبات پیش رو را دارد.
10: انتراعی به نام «مردم» و عناوینی مانند «جامعه مدنی»، «آزادی»، «آزادیهای سیاسی»، «گشایش فضا»، «صلح» و غیره بهانههایی برای توجیه مقاصد سیاسی-اقتصادی و پیشبرد پروژه پیوستن اقتصاد ایران به «بازار آزاد» است.
11: ورود نیروهای چپ و افراد و گروههای سوسیالیست و مارکسیست به فرآیند تغییر با تعارف و اهداف مورد نظر نئولیبرالهای ایران نه تلاشی برای تغییر مناسبات به نفع طبقه کارگر و زحمتکشان ایران که تلاشی برای تغییر مناسبات بر مبنای منافع مادی سرمایهداری داخلی و جهانی است. لازم به ذکر است ورود به عرصه تغییر بر مبنای «ناچاری»، «زنده نگاه داشتن امید»، استفاده بدون طرح و برنامه از هرگونه «متفاوت با وضعیت دوران احمدی نژاد» _یعنی وضعیت روی کار بودن دولت حسن روحانی_، تلاشی کور و فاقد درک مشخص از شرایط مشخص است که اگر چه به ظاهر مخالف منافع بورژوازی نظامی ایران و آمریکا است اما کاملاً به نفع تندروترین لایههای نئولیبرال داخلی و جهانی است.
12: امید بستن به فضای باز ایجاد شده در پس هر نوع توافق بین ایران و آمریکا امیدی کاذب است. تجربه روسیه ی فدراتیو ، ترکیه، پاکستان، برزیل، اروگوئه، کامرون، نیجریه، آرژانتین، غنا، بگلادش، شیلی ، الجزایر، مصر، کنیا، سنگال و غیره به خوبی نشان میدهد این توافق در «کشور پیرامونی» تنها باعث به وجود آمدن فقر و فلاکت بیشتر، پلیسی شدن بیشتر فضا، روی کار آمدن فاسدترین مافیای متشکل از عناصر حاکمه قبلی و نابودی هرگونه داشته تاریخی حاصل از مبارزات اجتماعی این کشورها است.
***
موجبات انحطاط برای نابودی ملت ها بسیار است
فریدمن در کتاب سرمایهداری و آزادی خود مینویسد: همانطور که آدام اسمیت میگوید:«موجبات انحطاط برای نابودی ملت ها بسیار است». طبیعی است که فریدمن این گفته آدام اسمیت در کتاب «ثروت ملل» را ندیده است که «دولت مدنی تا آنجا که برای تامین امنیت مالکیت خصوصی تشکیل میشود، به واقع برای دفاع از اغنیاء در برابر فقرا و دفاع از کسانی که مال و اموال دارند در برابر کسانی که ندارند، تشکیل شده است.» چرا که هر فرد یا گروه بر مبنای منافع طبقاتی خود هرآنچه را که بخواهد میبیند.
بر خلاف نظر فریدمن که معتقد است: «تا زمانی که آزادی واقعی مبادله محفوظ بماند، ویژگی اصلی سازمان بازاری فعالیت اقتصادی این است که اجازه نمی دهد فردی مزاحم فعالیت های اقتصادی فرد دیگر بشود... مصرف کننده از اینکه فرونشده او را تحت اجبار قرار دهد در امان است، زیرا فروشنده دیگری هستند که او میتواند کالا را از ایشان برد. فروشنده نیز از اینکه مشتری او را تحت تاثیر قرار دهد مصون است زیرا مصرف کننده دیگری وجود دارد که میتواند کالای خود را به او بفروشد»؛ نظرات لنین برای شناخت سرمایه داری دوران کنونی _ یعنی عصر امپریالیسم _ برای آنانکه قربانی بهره کشی صاحبان سرمایه از نیروی کار هستند بسیار ملموس تر است.
آزادی واقعی مبادله در شرایطی که انحصار سرمایه مالی و تکنولوژی اجازه هیچگونه رقابتی به طرف ضعیفتر را نمی دهد برای دولتهای پیرامونی فقط از طریق عرضه ضلع سوم تولید _یعنی نیروی کار_ میسر است. فروش نیروی کار ارزان قیمت به خصوص نیروی کار زنان و کودکان در کشور چین، فیلیپین، اندونزی و مالزی(که این یکی الگوی سرمایهداران ایرانی است) و غیره تنها بخشی از «رقابت آزاد» که میتوانند در آن حضور داشته باشند.
یک جفت کفش ورزشی نایک که در آسیای جنوب شرقی تولدی میشود در فروشگاههای اروپا 160 یورو قیمت دارد در حالی که یک کودک زیر سن قانونی برای 12 الی 18 ساعت کار خود در کارگاه تولیدی آن بین 20 سنت تا 1.5 دلار در روز دستمزد میگیرد. این است سرنوشت نیروی کار ایرانی در بازار آزادی که اساتید اقتصادی و فلسفی دانشگاههای ایران سنگ آنرا به سینه میزنند.
درباره ی فعالیت مدنی غنی نژاد و چیزهایی که او خود میداند!
آقای غنینژاد گرچه از اقتصاد سیاسی چیزی نمی فهمد و به جز تبلیغ و ترویج ایدئولوژی مد نظر سرمایهداری جهانی کار دیگری بلد نیست اما رنگ کردن گنجشگ و فروختن آن به زحمتکشان را به خوبی از استید مکتب خود آموخته است. غنی نژاد میگوید:
«به طور مثال در جنگ ویتنام فشار افکار عمومی که از دانشگاه ها و روشنفکران شروع شد تاثیر زیادی روی تعدیل سیاست جنگ طلبانه آمریکا گذاشت. در مورد جنبش های دفاع از سیاه پوستان، اقلیت ها و .. هم مثال های زیادی وجود دارد... سندیکاها و تشکل های در کشورهای تحریم کننده تا کنون بارها به تحریم ها اعتراض کرده اند اما حرفشان به جایی نرسیده است. البته انتقاد ما به این نهادها این است که شاید تاکنون در اعتراض های خود خیلی پافشاری نکرده اند».
1: به طور قطع موسی غنی نژاد از سرنوشت تلخ فعالان اصای مخالفت با جنگ ویتنام در آمریکا خبر ندارد و نمی داند دولت آمریکا آنها را به چه حال و روزی انداخته و به چه سرنوشت دردناکی دچار کرد. این را باید مطمئن بود که موسی غنینژاد به عنوان یک نئولیبرال وطنی که آمریکا برای او "اوج تمدن و فرهنگ" است در مخیهاش نیز نمی گنجد.
2: به طور قطع موسی غنی نژاد میداند که چهرههای اصلی و رهبران جنبش مخالفت با جنگ ویتنام، کمونیستها مارکسیستها و نیروهای چپگرای سرتاسر جهان بودهاند برای همین ترجیه میدهد آنها را به عنوان "روشنفکر" معرفی کند.
3: به طور قطع موسی غنینژاد میداند که نئولیبرالهای آمریکا هر اقدام جنگی و غیر جنگی آمریکا را عین خیر و بهترین عمل ممکن در هر زمان و مکانی میپندارند. حمله نظامی به ویتنام و کشتار وحشیانه مردم ویتنام که سهل است، دانش آموختگان لیبرال که از تربیت شدگان او و شرکایش بودند و بعد از اخذ پناهندگی آمریکا منشعب و متلاشی شدند، به صورت علنی از حمله اتمی آمریکا به ژاپن نیز حمایت میکنند.
4: به نظر میرسد آقای غنی نژاد در هنگام انجام این مصاحبه چنان برای راه اندازی کمپین ایجاد بازار آزاد هول شده اند که پاک مرحوم مارگارت تاچر را فراموش کردهاند. او که با مشت آهنین سندیکاهای کارگری انگلستان را از بیم روی کار آمدن سوسیالیسم قلع و قمع کرد، برای سرکوب اعتصاب کارگران از نیروی نظامی استفاده کرد و حاضر شد با دستمزد بیشتر از ایرلند و خارج انگلیس کارگر وارد کند اما دستمزد اعتصابیون را بالا نبرد. هم چنین تا آخر عمر از دیکتاتور لیبرال کاپیتالیست شیلی (قصاب کمونیست ها یعنی پینوشه) حمایت کرد و به او پناه داد. همان نابود کننده سندیکاهای کارگری انگلیس که نئولیبرالها او را ستایش میکنند و موسی غنی نژاد در هنگام مرگ او این متن را نوشت:
«همه قرائن و شواهد نشان میدهد که خانم مارگارت تاچر شخصیتی کم نظیر در تاریخ سیاسی مدرن است. او از مردم انگلستان درباره دستاوردهای دولت رفاه توهم زدایی کرد و به آنها نشان داد که چگونه کجروییهای گذشته را باید اصلاح کرد و هزینههای آنرا پرداخت. او با هیچ کس حتی هم حزبیهای خود تعارف نداشت و از اصول خود هیچگاه کوتاه نمیآمد و با آنها برای کسب محبوبیت بیشتر معامله نمیکرد. صراحت بیان و صداقت او در انجام کارها را باید شمشیر دو لبه قدرت و ضعف سیاسی وی به شمار آورد.
بخت یار او بود که بهرغم تهمتهای ناروا و تبلیغات دروغین مخالفانش، توانست بیش از یازده سال سکان اداره کشور را با اقتدار در دست بگیرد و اصلاحات مورد نظر خود را اجرا کند. میراث او در اصلاحات اقتصادی و اجتماعی به قدری ارزشمند بود که دولتهای بعدی، حتی از نوع مخالفان حزب کارگر، تردیدی در استمرار آن به خود راه ندادند. او فرهنگ تلاش فردی، استقلال اقتصادی از دولت و کرامت انسانی را در جامعه انگلستان جان تازهای بخشید. مردمان انگلستان در مجموع قدرشناس خدمات او هستند، اما طبیعتا دو گروه هیچ گاه میانه خوبی با او نداشتند و از هیچ کاری برای رسوا کردنش دریغ نکردند:
یکی، چپ گراهایی که مردمی بودن گفتار و رفتار خانم تاچر را همچون خاری در چشمان خود میدیدند و این واقعیت را که انحصار خلقی بودن را از آنها گرفته و بدون اینکه پوپولیست باشد، محبوب بخشهای وسیعی از مردم است، هیچ گاه بر او نبخشیدند.
گروه دوم، روشنفکرانی که طرفداری صریح، بیتعارف و بیچون و چرای وی از اقتصاد آزاد به ذائقهشان خوش نمیآمد. در انگلستان سنت متداول این است که دانشگاه آکسفورد به فارغالتحصیلان سابق خود که نخست وزیر میشوند دکترای افتخاری میدهد، اما این سنت درباره خانم تاچر که فارغ التحصیل این دانشگاه بود رعایت نشد. این را هم شاید از کرامات «بیطرفی» روشنفکران باید دانست! » (منبع)
قطعاً منظور از غنینژاد از تلاش سندیکاهای کشورهای تحریم کننده برای رفع تحریمها نمی تواند سندیکاهای کارگری باشد. به احتمال زیاد منظور او «سندیکای کارفرمایان»! و نخبگان اقتصادی آمریکا(سرمایهداران بزرگ آمریکا) است. وقتی غنی نژاد مینویسد: «سندیکاها و تشکل های در کشورهای تحریم کننده تا کنون بارها به تحریم ها اعتراض کرده اند اما حرفشان به جایی نرسیده است. البته انتقاد ما به این نهادها این است که شاید تاکنون در اعتراض های خود خیلی پافشاری نکرده اند»، منظورش این است که تجار متوسط آمریکایی و سرمایهداری تجاری در آمریکا حریف سرمایه داری مالی و سرمایه داری نظامی غول پیکر و قدرتمند آمریکا نشدهاند. کیست که نداند به بهانه غولی به نام ایران سالانه صدها میلیارد دلار سلاح از طرف آمریکا و اتحادیه اروپا به کشورهای حوزه خلیح فارس قادر میشود؟
طرح یک سوال حیاتی برای فهم شرایط موجود
آیا رئیس جمهور آمریکا میتواند در مقابل خواست کمپانیها و تراستهای بزرگ نظامی بیاستد و با ایران کنار بیاید؟
پاسخ ما کوتاه و واضح است: هرگز!
به گفته بیل کلینتون «رئیس جمهور در ساختار ایالات متحده آمریکا فقط یک مهره اجرایی برای اجرای برنامه های از پیش تعیین شده است». صاحبان سرمایههای بزرگ در آمریکا فقط در یک حالت ممکن است از سود سرشار فروش سلاح به بهانه هیولائی به نام ایران خودداری کنند. در حالتی که سود بزرگتری جایگزین سود حاضر شود و این سود چیزی نمی اواند باشد جز تسلیم بی قید و شرط بازار ایران به سرمایهداری ایالات متحده.
مخاطب کمپین مخالفت با تحریم آقای غنی نژاد مردم نیست، دولت آمریکا است. برچیدن تحریمها با فشار سندیکاهای ضعیف و تحت نفود کارفرمایان در آمریکا ممکن نیست.
کمپین مورد نظر نئولیبرالهای وطنی برای پایان تحریم، به واقع کمپین ترویج پیوستن به «بازار آزاد» است و همانطور که غنینژاد با صداقت میگوید میخواهد از طریق ایجاد بازار آزاد و برقراری روابط تجاری میان ایران و آمریکا به اهداف سیاسی-اقتصادی خود دست پیدا کند. در اینجا بار دیگر باید به جمله آدام اسمیت در کتاب فریدمن دقت کرد: «موجبات انحطاط برای نابودی ملت ها، بسیار است».
در حقیقت انحطاطی بیشتر از فقر و فلاکت کنونی برای ملت ایران اجرای مرحله بعدی حذف یارانه و اجرای بیشتر طرحهای صندوق بین المللی پول و پیوستن ایران با «بازار آزاد» در یک مناقشه سیاسی – نظامی با پرداخت امتیاز سنگینی همچون تسلیم بی قید و شرط اقتصاد رو به موت ایران به آمریکا است. تحریمها برای پیاده سازی چنین طرحی اعمال شده اند.
عابد توانچه
ایران – دوم مرداد 1392
abedtavancheh@gmail.com
www.takravi.blogspot.com
|