شعر و سیاست - مجید نفیسی

نظرات دیگران
  
    از : امیر آمویی

عنوان : هشت قدم مانده به در
میل دارم که این نکته را با آقای مجید نفیسی مطرح کنم: من قبلا نظری در مورد برخی از اشعار ایشان داده ام و آن اشعار را متفاوت با آن چیزی دانسته ام که خود شعر می دانم. در همان مباحث گفته ام که آنچه بیش تر باعث می شود اثری مکتوب و برخوردار از نوعی وزن و استعاره و دیگر عوامل، شعر خوانده شود همان ایجاد هیجان، و اکنون اضافه می کنم، تحسین خواننده یا شنونده، است. وظیفه ی خود می دانم در این جا شعر «عزت تیرباران شد» یا «هشت قدم مانده به در» (؟) را بیاورم و بگویم که آن را شعری خوب می دانم، چرا که بعد از آن سالیان دراز، کلمات و زبان و بیان آن ناقل و منتقل کننده ی احساس آن روز شاعر دردمند است به خواننده ی امروز و همین رمز موفقیت آن است. با خواندن این شعر، خود را در واقعیت سرخ شهادتگاه قرار می دهم و عزتش را عزت خویش می دانم و خود خویش را خود شاعر. معتقدم اگر میلیونها تل دروغ و دغلکاری بر سر آن خاک کفر آباد بریزد و صدها هزار تپه‍ی دروغ سیاه و بنفش بر این شعر آوار شود، حتی اگر این شعر هزاران بار سوزانده شود و یا به قصد نابودی اش هزاران لشگر ارتجاع برآیند و نعره های منفور برکشند، این شعر نیرویی صد چندان خواهد یافت و دست حقیقت از خاک خونین و تیرباران شده در هشت قدمی در و شانزده قدمی دیوار کفر آباد و یا شاید اعدامگاه بیرون خواهد زد و تاریخ آن را به ذهن جاودان خود خواهد سپرد.

هشت قدم مانده به در
شانزده قدم رو به دیوار
کدام گنج نامه از این رنج خبر خواهد داد؟

ای خاک
کاش می‌توانستم نبض ترا بگیرم
یا از جسم تو کوزه‌ای بسازم
افسوس
طبیب نیستم
کوزه گر نیستم
تنها وارثی بی‌نصیبم
در به در گنجی نشاندار

ای دستی که مرا چال خواهی کرد
نشان خاک من این است:
هشت قدم مانده به در
شانزده قدم رو به دیوار
در گورستان کفرآباد

آمویی
۵۶۲۷٨ - تاریخ انتشار : ۱۰ مرداد ۱٣۹۲       

    از : امیر آمویی

عنوان : خاستگاه طبقاتی شاعر یا هنرمند آری، محصول هنری سیاسی، اما، نه همیشه
ببینید، سخن من در اصل این بود که اگرچه هر متفکری و از جمله شاعری را می توان به طبقه ی خاصی منتسب کرد، اما محصول فکری یا هنری آن متفکر یا شاعر ضرورتا و همیشه سیاسی نیست. هستند شاعران و منقدانی که معتقدند اصلا شعر یا هنر هیج تعهدی نسبت به واقعیت و حقیقت و سیاست ندارد و بروز تفکر سیاسی یا عوامل دیگر در این آثار هنری، اگر بروز کند، صرفا تصادفی است (ادگار الن پو) لذا تصور می کنم که نمی توان همه‍ی اشعار دنیا را سیاسی دانست. سیاسی دانستن همه‍ی آثار شعری دنیا، به قول معروف سیاسی دیدن نابجا یا دمیدن مقصود در برخی از آنهاست.

درست است که امکان دارد واقعیت در ضمیر آینه گون شاعر بازتابی شاعرانه بیابد، اما تفاوت هست بین بازتاب هنری و بازتاب هنری سیاسی. همان طور که گفته شد، هستند شاعرانی که شعرشان سیاسی نیست و نمی توان گفت که به قول شما "جفنگ" گفته اند، ضمنا "ننه مرده" هم نیستند. در زیر نمونه داده ام.

در مورد شعرهای آقای مجید نفیسی، که احترام فراوانی برایشان قائلم، نظر من با شما کمی متفاوت است و باور دارم که تمامی اشعار ایشان در زمره‍ی آن هنر ملفوظ یا مکتوبی که شعر نام دارد، جای نمی گیرد. در این مورد نظرم را قبلا شخصا به ایشان گفته ‌ام.

از نظر کلب اما با شما موافقم.

اما چند نمونه:

در زیر نمونه هایی داده شده که به جز مورد اول بقیه همه ازشاعران سرشناس است: باباطاهر، سعدی و پروین. همان طور که خواهید دید، نمی توان بازتاب خاستگاه طبقاتی این شعرا را «در موارد زیر» مشاهده کرد.


از ابن محمود (؟)

هرچند می‌گویند
آدم به جرم خوردن سیب بهشتی
رانده شد از جنّت المأوا
و سال‌ها در شرح این موضوع دعوا بود؛
اما تن اردیبهشتی تو ثابت کرد:
سیبی که آدم گاز زد
از باغ حوّا بود!
http://ebnemahmood.blogfa.com/post


از بابا طاهر، دوبیتی ها

نمیدونم دلم دیوانهٔ کیست
کجا آواره و در خانهٔ کیست
نمیدونم دل سر گشتهٔ مو
اسیر نرگس مستانهٔ کیست

ته دوری از برم دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست
بجان دلبرم کز هر دو عالم
تمنای دگر جز دلبرم نیست



از سعدی، حکایت در معنی استیلای عشق بر عقل (بوستان)

کی پنجهٔ آهنین راست کرد
که با شیر زورآوری خواست کرد
چو شیرش به سرپنجه در خود کشید
دگر زور در پنجه در خود ندید
یکی گفتش آخر چه خسبی چو زن؟
به سرپنجه آهنینش بزن
شنیدم که مسکین در آن زیر گفت
نشاید بدین پنجه با شیر گفت
چو بر عقل دانا شود عشق چیر
همان پنجه آهنین است و شیر
تو در پنجه شیر مرد اوژنی
چه سودت کند پنجهٔ آهنی؟
چو عشق آمد از عقل دیگر مگوی
که در دست چوگان اسیرست گوی


از پروین، آرزوها (یک)، قصاید

ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن
دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن
نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن
پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن
سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن
تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن
اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر
دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن
هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن
هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن
آب حیوان یافتن بیرنج در ظلمات دل
زان همی نوشیدن و یاد سکندر داشتن
از برای سود، در دریای بی پایان علم
عقل را مانند غواصان، شناور داشتن
گوشوار حکمت اندر گوش جان آویختن
چشم دل را با چراغ جان منور داشتن
در گلستان هنر چون نخل بودن بارور
عار از ناچیزی سرو و صنوبر داشتن
از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب
علم و جان را کیمیا و کیمیاگر داشتن
همچو مور اندر ره همت همی پا کوفتن
چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن

آمویی
۵۶۲۷۵ - تاریخ انتشار : ۱۰ مرداد ۱٣۹۲       

    از : مسعود بهبودی

عنوان : آئینه وارگی اثار هنری
یلی ممنون.
دلیل نظری ما این بوده که هنر در همه فرم های آن چیزی جز انعکاس واقعیت عینی در آئینه ضمیر هنرمند نیست.
هنرمند اما موجودی اجتماعی است.
عضو طبقه و قشر اجتماعی معینی است و آئینه ضمیرش به صافی های طبقاتی مجهز (مشبک) است.
از این رو حتی در انعکاس پدیده های بیطرف طبیعی بسان توفان و غیره صافی ها وارد عمل می شوند و انعکاس واقعیت عینی را مانی پولیزه (دستکاری، تحریف) می کنند و مهر طبقاتی (سیاسی) خاص خود را بر انعکاس می کوبند.
حق با شما ست.
توضیح این روند بغرنج کار آسانی نیست.
ولی همین رمانتیسیسم شاتوبریان و غیره (اگر اشتباه نکنیم) مهر طبقات اجتماعی معینی را بر پیشانی خویش داشته و بلحاظ سیاسی در آخرین تحلیل آب به آسیاب طبقه اجتماعی معینی ریخته است.
در زمینه شعر بویژه در کشور ما مسئله دشوارتر می شود.
چون هر ننه مرده ای ادعای شاعریت دارد .
شاید به اندازه تعداد جمعیت کشور شاعر داشته باشیم.
حق با شما ست.
خیلی ها برای تور زدن دیگری توری از شعر می بافند.
ولی اینها همه چیز هستند به غیر از شعر.
ما فکر نمی کنیم که این جفنگیات را بشود شعر نامید.
اثر هنری باید محصول خودپوی روح دستخوش آشوب باشد و جلوه گاه شناخت استه تیکی ـ تئوریکی.
بنظر ما مجید نفیسی به عنوان مثال شاعر به تمام معنی است.
ما حتی به یک جفنگ در اشعار ایشان برخورد نکرده ایم که به مصلحتی سرهم بندی شده باشد:
همه از دم از دل برمی خیزند و عمدتا به دل می نشینند.
البته ما جهان بینی دیگری داریم و با محتوای همه اشعار و آثار ایشان با ایشان همرأی نیستیم.
۵۶۲۶۷ - تاریخ انتشار : ۱۰ مرداد ۱٣۹۲       

    از : امیر آمویی

عنوان : همه ی شعرهای دنیا سیاسی نیستند
آقای بهبودی

با سلام. درست است که در تحلیل نهایی، می توان جایگاه طبقاتی شاعر و شاید از این طریق شعر آن را معین نمود، اما هر شعری هم سیاسی نیست. شعر سیاسی شعری است که هدفی سیاسی را دنبال می کند. تفاوت فراوان وجود دارد بین شعری که صرفا به توصیف ساق پا و سینه و اندام و لب و لوچه‍ی معشوق می پردازد و هدفش به دست آوردن دل معشوقست برای مقصودی دیگر و شعری که مثلا به بیان استثمار طبقاتی و انتقاد از طبقه‍ی استثمارگر می پردازد. البته عاشقانه هایی هستند که به صور گوناگون و غیر مستقیم هدفی سیاسی را تعقیب می کنند، مثلا عشق ورزیدن به معشوقی که در آن منظومه ی مفروض معشوق همان وطن شاعر است و البته نباید محتوای اینها را با عاشقانه‌های صرف (عشق میان دو جنس و یا (!) همجنس) یکی دانست.

تصور شما از بازتاب مواضع طبقاتی شعرا در اشعار آنان تاحدی غیر قابل انعطاف و از همین رو جزمی و ناکارآیند است. دیگر این این که در شعر انگیزه‍ی ناب شاعرانه اهمیت فراوان دارد و انگیزه ها در عالم عواطف تفاوتهای گوناگون دارند.

موفق باشید
۵۶۲٣۹ - تاریخ انتشار : ۹ مرداد ۱٣۹۲       

    از : مسعود بهبودی

عنوان : هر شعری همیشه سایسی بوده
هم شعر فردوسی و هم اشعار سعدی و حافظ همه از دم سیاسی اند.
حتی در عاشقانه ترین غزل های حافظ و خالصانه ترین پندیات سعدی سیاست موج می زند.
فقط باید تحلیل دیالک تیکی شوند تا محتوای سیاسی خود را نشان دهند.
شعر فرمی از شعور است و شعور انعکاس واقعیت عینی است.
هر شعری ـ حتی چرندترین اشعار ـ منافع طبقه ای را در تحلیل نهائی منعکس و یا نمایندگی می کند و یا می کوبد.
طبقه بندی های صوری چه بسا ربطی به محتوا ندارند.
۵۶۱۹۹ - تاریخ انتشار : ۷ مرداد ۱٣۹۲