اوباما در جزیره روبن
ویجا پراشاد، تاریخنگار هندی - ترجمه: مریم امیری


• اوباما در سال ۲۰۱۱ خانواده اش را به جزیره «روبن» برد تا زندان بدنام آن را ببینند. سلولهای به غایت تنگ ۸ در ۸ فوتِ آن احساس خفگی به آدم القا میکنند، به ویژه برای کسی که محکومیتی بی انتها در آن میگذراند. اوباما که خود پیش از این هم اینجا را دیده است، از دخترانش خواست به اندازه خودش برای استقامت ماندلا در راه آزادی احترام قائل باشند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۱ مرداد ۱٣۹۲ -  ۲ اوت ۲۰۱٣


دعا به جان نلسون ماندلا، بیشتر برای ماست نه او. او شاید به سرزمین رویا رفته باشد، شاید با انقلابیها و رفقایش دارد جام میزند. «کریس هانی» که در 1993 شهید شد، کنارش نشسته و آن سو تر «آلبرتینا» و «والتر سیسولو». شاید «یوسف دادو» یا «جو اسلوو» پیپ¬اش را روشن میکنند. «آنتون لمبد» دارد با «اولیور تامبو» و «فاتیما میر» درباره دولت کنونی آفریقای جنوبی حرف میزنند و خوشحال به نظر نمیرسند؛ ماندلا چیزهایی نمایندگی میکرد که سالهاست از دست رفته¬اند: مبارزه با آپارتاید و مبارزه برای آفریقای جنوبی.

اوباما در سال 2011 خانواده اش را به جزیره «روبن» برد تا زندان بدنام آن را ببینند. سلولهای به غایت تنگ 8 در 8 فوتِ آن احساس خفگی به آدم القا میکنند، به ویژه برای کسی که محکومیتی بی انتها در آن میگذراند. اوباما که خود پیش از این هم اینجا را دیده است، از دخترانش خواست به اندازه خودش برای استقامت ماندلا در راه آزادی احترام قائل باشند.
اوباما، جوان که بود در کالج «آکسیدنتال» به جنبش ضد آپارتاید پیوست. همان کاری که هرآدم باشرف دیگری در آن روزها می-کرد. آن زمان دو جنبش بود که نسل مار ا نمایندگی میکرد، یکی موضع گرفتن در برابر «جنگ کثیف» در آمریکای مرکزی و دیگری همین جنبش ضدآپارتاید بود. آدم خیلی باید سنگدل می بود تا طرف دیگری باشد. یکی از این سنگدل ها، «دیک چنی» نماینده کنگره بود که صراحتا ماندلا را تروریست میخواند. همچون رییس جمهور دونالد ریگان. دونالد ریچارد نیز یکی دیگر از آنها بود. او که عضو سیا بود، در آگوست 1962، ماندلا را فریفت تا به میتینگی بیاد تا پلیس آفریقای جنوبی بتواند دستگیرش کند. آغاز حبسی که تا 1990 طول کشید. بیشتر رهبران غربی و صاحبان کمپانی ها تا لحظات آخر، طرف آپارتاید را گرفتند. دیوید کامرون، نخست وزیر بریتانیا، زمانیکه رهبر فدراسیون دانشجویان محافظه کار بود، پوستری با این مضمون ساخته بود: ماندلا و تروریستهای کنگره ملی را اعدام کنید.
اوباما به خاطر میاورد در فوریه 1981، در راهپیمایی ضد آپارتاید، سخنرانی غرایی کرد. همان بعدازظهر، «رجینا» که او بود که اوباما را به زندگی سیاسی آورد، به او بابت سخنرانی اش تبریک گفت. اوباما خیلی هوشیارانه پاسخ داد «فکر نمیکنم با کاری که امروز کردیم، تغییری ایجاد شود» رجینا دلخور شد، اوباما اشتیاق او را «خودخواهی» نامید. رجینا فریاد زد «خودخواه؟ تو به من می گویی خودخواه؟ اگر کسی اینجا خودخواه باشد، تویی. تویی که همیشه فکر میکنی همه چیز به تو برمیگردد. فکر میکنی راهپیمایی مال توست، سخنرانی مال توست! ولی گوش کن جناب اوباما! اینها هیچکدام مال تو نیست. اینها مال مردمی است که به کمک تو نیاز دارند. آنها به کنایه ها و فلسفه بافی های تو اهمیتی نمیدهند. من هم همینطور!» رجینا به قهر رفت، دوست مشترکی آمد و از باراک پرسید جریان چه بود، اوباما پاسخ داد «چیزی نیست، رجینا به چیزهایی باور دارد که واقعی نیستند».
ماندلا نیز همچون رجینا به چیزهایی عقیده داشت که «واقعی» نبود اما می شد با شکیبایی در مبارزه، مصرانه آن را خواست. ماندلا درون زندان منفعل نبود، بقیه زندانی ها هم همینطور. آنها همانجا همدیگر را پیدا کردند، مبارزه را ادامه دادند و راه های خلاقی ابداع کردند. یک روز در حیاط کوچک زندان، ماندلا نانا سیتا را دید، یکی از نخستین داوطلبان کمپین دفاع در 1952 در سیاه ترین سالهای آپارتاید. ماندلا در اتوبیوگرافی خودش این لحظه را چنین می نویسد «قوز کرده بود و پابرهنه بود، و باعث شد از صندلهایی که به پا داشتم شرمنده شوم، میخواستم به او سلامی کنم اما یک دوجین چشم ما را میپاییدند». «چیز واقعی» در آن لحظه برای ماندلا همین همدلی و نگرانی برای رفیقش بود که کفش ندارد.
جنبش ها را مردمان می سازند، همان ها که با هم جامعه ای نو بنا می کنند و دیدگاه خود را می پراکنند حتی اگر آن بیرون ظلمی دهشتناک و بیهوده در جریان باشد. این زندگی سیاسی ماندلا بود. همان چیزی که اوبامای جوان غیرواقعی میدانست. چیزی که همانقدر اوباما ناممکن میدانست، قضاوت ماندلا در سال 2003 بود، در شرف جنگ عراق. ماندلا در ژوهانسبورگ، در پاسخ به اینکه «چرا آمریکا اینقدر پرنخوت است» گفت: «اگر کشوری در جهان باشد که بینهایت سبع باشد، آن کشور آمریکاست، با دولتمردانی که بشر برایشان هیچ است» اشاره او به گوانتانامو بود که آن را «جزیره روبن» آمریکا می خواند. جایی که سلول هایش مثل سلول ماندلا بیش از 8 در 7 فوت نیست و زندانی هایش (به تعبیر دنیس بروتوس) «دربندان زمان» هستند.

منبع: www.counterpunch.org