پایان "جنگ سرد" و آغاز "صلح سرد"


اردشیر زارعی قنواتی


• در طول یک دهه گذشته و به خصوص بعد از حمله یکجانبه آمریکا و متحدینش در سال ۲۰۰۳ به عراق، روندی در مناسبات بین مسکو – واشینگتن آغاز شد که پایانی بود بر "ماه عسل" روابطی که پس از فروپاشی شوروی و دوران یلتسین شکل گرفته بود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲٨ مرداد ۱٣۹۲ -  ۱۹ اوت ۲۰۱٣


روابط بین روسیه (به خصوص زمان شوروی سابق) و آمریکا در ادبیات سیاسی همواره با "جنگ سرد" گره خورده است و به غیر از یک دوره کوتاه در طول زمامداری "بوریس یلتسین" به عنوان حراج کننده اعتبار مسکو، این قاعده رعایت شده است. با ورود "ولادیمیر پوتین" به صحنه سیاسی و قدرت در روسیه به دلیل الزام منافع ملی و تعیین جایگاه ژئوپلتیک این کشور در عرصه بین المللی و هم چنین عدم تجانس اهداف استراتژیک دو کشور بار دیگر روابط مبتنی بر "همکاری – رقابت" مسکو – واشینگتن در عرصه مناسبات جهانی در مسیر یک جنگ سرد تعدیل شده تر حرکت کرد. قاعده این بازی و روابط بین دو کشور بسیار فراتر از مفهوم مولفه های دمکراتیک و نظم یکجانبه که یکی را در معرض تصویرپردازی "رعیت سرکش" و دیگری را در قالب "کدخدا" دسته بندی می کرد، بیش از هر چیز به دلیل همین ناهمپوشانی منافع استراتژیک، جهان "تک قطبی" را به واسطه ضرورت تاریخی و عدم انطباق منافع مسکو – واشینگتن به دورانی هدایت نمود که "تغییر" در مناسبات نقطه آغازین آن بود.. در شرایط جدید بین المللی دوران جدیدی آغاز شده است که به لحاظ واقعیات عینی و الزامات موجود، خط بطلانی بر تئوری "پایان تاریخ" کشید که قطب گرایی، منطقه گرایی، تولد قدرت های نوظهور و بروز بحران های ساختاری در جوامع و هژمون های سرمایه داری لیبرال از شاخص های اصلی این دوران نوین بود. در چنین شرایطی که شکاف ها، گسست ها و نقض همگرایی پیشین (نمونه اتحادیه اروپایی) جهان معاصر را با وضعیت جدیدی روبه رو کرده بود، همین عطش یکدست سازی جهان از سوی هژمون برتر و عدم تجانس ساختاری بین قدرت های بزرگ بین المللی در کنار شکل بندی بلوک های اتحادیه یی نوین بستر لازم برای چربش رقابت بر همکاری را تقریبا اجتناب ناپذیر ساخت. در چنین موقعیت "آنارشیک" دو گروه از کشورها با هژمون حاکم بر نظم نوین جهانی وارد یک رقابت و کارزار برای تغییر وضعیت موجود و تعیین یک وضعیت منصفانه تر و تامین کننده منافع تمامی بازیگران تاثیرگذار در ساخت بین المللی شدند. گروه اول شامل اتحادیه های منطقه یی از جمله "آسه آن" در حوزه اقیانوس آرام، اتحادیه آفریقا در قاره سیاه، اتحادیه "آلبا" در آمریکای لاتین، پیمان "شانگهای" در حوزه اقماری روسیه و چین و گروه "بریکس" در بر گیرنده قدرت های نوظهور بودند که دیگر فضای تنگ جهان تک قطبی را بر نمی تافتند. گروه دوم شامل قدرت های بزرگ و متوسطی بودند که بیشتر به لحاظ سیاسی و امنیتی قادر به کسب منافع و تثبیت جایگاه خود در نظم جدید آمریکایی نبوده و پس از سپری کردن دوران رخوت و توسعه نیافتگی خود، اینک با توپ پر به میدان رقابت پای گذاشته بودند که روسیه و چین در صدر این لیست قرار داشتند. این وضعیت دقیقا تعریف یک چارچوب آنارشیک است که هم اینک جهان معاصر و مناسبات بین المللی را در وضعیت خرد و کلان خویش نمایندگی می کند.
در طول یک دهه گذشته و به خصوص بعد از حمله یکجانبه آمریکا و متحدینش در سال ۲۰۰٣ به عراق، روندی در مناسبات بین مسکو – واشینگتن آغاز شد که پایانی بود بر "ماه عسل" روابطی که پس از فروپاشی شوروی و دوران یلتسین شکل گرفته بود. در طول این سال ها موضوعاتی چون گسترش ناتو به سوی شرق، استقرار سیستم دفاع موشکی آمریکا در جمهوری چک، لهستان و رومانی، پرونده هسته یی ایران، بحران گرجستان و اوکراین در کنار جنگ عراق موجب خدشه دار شدن روابط بین مسکو – واشینگتن بوده است. این در حالی است که در طول دو سال اخیر بعد از خیزش های عربی حمله نظامی فراتر از قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد به لیبی و به خصوص بحران کنونی سوریه نقطه عطف اختلافات بین دو کشور بوده است. همیشه در مناسبات بین الماللی معمولا لحظات و نقطه هایی وجود دارند که سمبل تشخیص یک رابطه مثبت یا منفی ( نمونه پرل هاربر در جنگ بین آمریکا - ژاپن یا دمکراسی پینگ پنگ در تنظیم روابط گسترده بین پکن – واشینگتن) بوده و به نوعی جرقه یک فهم، تعریف یا شکل گیری نوین در مناسبات دوجانیه یا چندجانبه می شود. در همین راستا بود که بعد از فرار "ادوارد اسنودن" همکار افشاگر سازمان امنیت فدرال آمریکا (ان اس آی) و پناهدنگی موقت وی در روسیه، روابط متزلزل مسکو - واشینگتن به سطح دوران جنگ سرد تقلیل یافت. موضوع پناهندگی اسنودن به روسیه با توجه به عمق افشاگری های وی مبنی بر شنود مکالمات تلفنی و رصد اینترنتی مردم و دولت های منتقد و متحد که واشینگتن را در سیبل نقض حقوق شهروندی قرار داده و عدم استرداد او به آمریکا که موجب اختلافات دیپلماتیک در سطح بین المللی گردید، تنها بهانه یی بود تا پشت پرده روابط خدشه دار شده ی دوجانبه آنان نمایان شود. اتفاقا جدا از موضع گیری های روسیه در خصوص بحران سوریه، پرونده هسته یی ایران و اصولا سیاست عدم مداخله در امور داخلی کشورها که بلوک غربی از جمله آمریکا نقش مخرب تری نسبت به رقیب در چارچوب بحران داشته اند، موضوع اسنودن تنها جایی است که روس ها کاملا منطبق با نهادهای حقوق بشری و حمایت از کنشگران سیاسی – اجتماعی نقش مثبتی ایفا کرده اند. سخنان غیردیپماتیک و عصبی "باراک اوباما" رئیس جمهوری آمریکا در روز جمعه ۹ آگوست در کنفرانس مطبوعاتی در کاخ سفید به خصوص آنجا که حتی بعد از تعدیل سخنان تند دو روز قبل خود گفت "شاید زمان مناسبی برای ما باشد که در خصوص رابطه با روسیه مکثی کنیم و درباره آن تجدید نظر کنیم" گواهی بود بر سردی روابطی که بیشتر از زبان "رونالد ریگان" رئیس جمهوری اسبق این کشور در اوج جنگ سرد بیان می گردید. اصولا برای روسیه دفاع از حقوق بشر جای چندانی در سیاست خارجی ندارد و برای آمریکا نیز حقوق بشر در مناسبات جهانی بیشتر یک ابزار سیاسی جهت اعمال قدرت می باشد و به همین دلیل ماجرای اسنودن چندان از آن درجه از اهمیت برای بر هم خوردن روابط دو قدرت بزرگ جهانی برخوردار نخواهد بود. آنچه هم اینک خشم واشینگتن و عبور لحن اوباما از خط قرمز دیپلماسی را فراهم کرده است در واقع یک تنش استراتژیک در روابط بین دو کشور است که این نقطه ها تنها "شاقول" کج و کولگی زوایای آن را نشان می دهد. جهان وارد دوران جدیدی شده است که اگر در حالت خوشبینانه آن بتوان جنگ سرد را پایان یافته به حساب آورد اما به جهت عدم تجانس منافع و انطباق منافع متفاوت قدرت ها در موضوعات گوناگون در نظم آنارشیک فعلی، نشاندهنده واقعیت یک "صلح سرد" است.