وقتی دیگری را به سکوت می کشیم
مثله کردن او را مزمزه می کنیم


اکبر کرمی


• در میان اپوزیسیون هم، انگ ها و رنگ هایی هم چون چپ و راست، اصلاح طلب، برانداز، هم سویی با جمهوری اسلامی، هم سویی با دشمنان جمهوری اسلامی... سرنام های بسیاری هستند که به بهانه ی آن ها سرکوب، سانسور و سکوت بر دگراندیشان و دگرباشان تحمیل می شود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۹ مرداد ۱٣۹۲ -  ۲۰ اوت ۲۰۱٣


جمهوری اسلامی ایران اگر در هر زمینه ای ناموفق بوده است، در بازتولید بسیاری از باورها و داوری های سخیف خود، حتا در میان مخالفانش موفق شده است. از جمله و به عنوان مثال می توان به پدیده ی ننگین تواب سازی اشاره کرد، که در سرداب های مخوف زندانبان اعظم ایران کلید خورد، اما اکنون بازتابش را می توان به آسانی و به فراوانی در بسیاری اجتماعات مخالف جمهوری اسلامی ایران نیز دید.

تلاش برای تواب سازی در اجتماعات منتقد جمهوری اسلامی تا آن جا پیش می رود که با درخواست توبه از بسیاری از مهره های ریز و درشت دیروز جمهوری اسلامی که اکنون از آن بریده اند و به مردم پیوسته اند، در عمل، پل عبور از جمهوری اسلامی به سوی آینده، ویران می شود. همین بدخیمی در جریان های منتقد دین و اسلام هم دیده می شود. اسلام ستیزان به محاط کردن دینداران، دین ها، خوانش های دینی و مدعاهای دینی به حقوق بشر و استانداردهای دمکراسی رضایت نمی دهند؛ آنان با این ادعا که «ما توبه پذیر و مهربانیم» همه ی هویت مذهبی و دینی مسلمانان را به چالش گرفته اند. اینان معصومانه مسلمانان را در دوراهی بنیادگرایی اسلامی و غیر مسلمان شدن، یک پا نگاهداشته اند و حتا با تلاش برای اصلاح و نواندیشی در دین مخالفت می ورزند.   
تواب سازی در جان خود، با جهان جدید که جهان رنگارنگی و گوناگونی است بیگانه است! تواب سازی بازتاب گناه نخستین آدمی است که می خواهد روی پاهای خود بایستد و جهان را با چشم های سر خود ببیند؛ تواب سازی انعکاس صدای نخراشیده و نتراشیده ی پیامبران تباهی است؛ پیش دان ها و پیش گوهای عصر باستان که از حلقوم قومی ناهم زمان سخن می گویند.
«من چیزی می دانم که شما نمی دانید.» هسته ی سخت هر پروزه ایست که به اعتراف گیری و توبه ختم می شود.

(مساله، بخشیدن و حتا فراموش کردن جنایت ها و جنایت کاران نیست! البته که همه ی کسانی که در جنایت هایی، له یا علیه جمهوری اسلامی دخالت داشته اند، باید در یک دادگاه صالح محاکمه شوند؛ اما این خواست انسانی کجا و آن قیچی خونی طرد و حذف که بی محابا و بی دادگاه و ناگز کرده همه ی دگرباشان، نواندیشان و دگراندیشان را سانسور می کند، کجا!)
پیاده کردن جریان ها و گروه های مختلف از قطار تحول طلبی و گفت و گوهای ملی مربوط به آن به اتهام های مختلف وعجبیب و غریب، نمونه دیگری است که میرات نامبارک جمهوری اسلامی است. این جمهوری اسلامی بود که با تکیه بر درک پیشینی که از درست و نادرست دارد، در نقش مضحک دانای کل، هم چون برادری بزرگ تر بسیاری از منتقدان، مخالفان و حتا دگراندیشان خودی را از فرایند گفت و گوهای ملی بیرون می گذارد. سانسور، نظارت استصوابی، گزینش در سطوح مختلف، سرکوب و اعمال سکوت از راه گسترش ترور و ترس، نمونه های بسیاری هستند که در حیات خلوت جمهوری اسلامی هنوز جاری اند.

در میان اپوزیسیون هم، انگ ها و رنگ هایی هم چون چپ و راست، اصلاح طلب، برانداز، هم سویی با جمهوری اسلامی، هم سویی با دشمنان جمهوری اسلامی، لابی و جاسوس جمهوری اسلامی، سلطنت طلب، جمهوری خواه، تجزیه طلب و ... سرنام های بسیاری هستند که به بهانه ی آن ها سرکوب، سانسور و سکوت بر دگراندیشان و دگرباشان تحمیل می شود.
گروهی با جمهوری اسلامی و مهره های جدید و قدیم آن گفت و گو نمی کنند؛ گروهی با مذهبی ها؛ گروهی با غیر مذهبی ها؛ گروهی با مجاهدین خلق؛ گروهی با تجزیه طلب ها؛ گروهی با سلطنت طلب ها؛ گروهی با براندازها و انحلال طلب ها؛ گروهی با اصلاح طلب ها و گروهی حتا با سکولار دمکرات ها! جل الخالق!! این جماعت که خود را تاریخی ترین ملت دنیا می نامد و سودای تاریخ سازی دارد، چه بی تاریخ و چه به درو از تاریخ می زید؟
نبود درکی روشن از تعادلات دمکراتیک امروز(که جام جهان نمای جهان جدید است) در گفتمان های گونه گونه ی حق و ناحق و درست و نادرست، هسته ی سخت این آسیب همه گیر و درد مشترک است، که هم جمهوری اسلامی و هم بسیاری از مخالفان آن را هم داستان، هم ریش و هم ریشه می کند. جمهوری اسلامی و بسیاری از مخالفانش در چشم انداز هستی شناختی و پدیدارشناختی و حتا هرمنوتیکی مشترکی ایستاده اند و از درک فرایند جوشان و آنتروپیک جهان های جدید و رهیافت های متکثر باشنده گان بسیار و رنگ رنگ آن بی بهره اند. عجیب نیست اگر آن ها به جای گفت و گو با دیگری، حذف، طرد و ترور او را مزمزه می کنند و با این خیال خام خوش اند که با دست اندازی به منابع قدرت (حتا هسته ای) می توانند جهان رومانتیک خود را برسازند. هسته ی سخت این نامدارایی و بدخیمی در انگاره های انسجام آفرین فقیر و پادینه (ضد) ی گفت و گو لانه کرده است.
هر چه خطوط قرمز در گفت و گوها بیشتر، بدخیمی ها بیشتر.
به باور من، برای پاسداشت دمکراسی و حقوق بشر حتا با شیطان هم باید به گفت و گو نشست.
آنان که سودای دمکراسی و حقوق بشر دارند، خوب می دانند که در جهان جدید، در آستانه ی باشکوه "ارج شناسی جدید" و در سایه و هم سایه گی خداوندان جدید، شیطان نامی است بی مسما. شیطان نام بزرگ آدمی است که در حضور قاطع حضرت «حق»، سنگسار شده است. جهان جدید، جهان تکثیر و توزیع خدایگانی و حق است؛ جهان جدید جهانی بی خدا و بی شیطان است.   

فقر گفت و گو در این جماعت پرگو، آن چنان عمیق و ریشه دار است که آن ها حتا از گفت و گو با خود و در میان خود نیز وحشت دارند؛ چه بنیادگراها و رومانتیک ها(که دو روی یک سکه اند) به خوبی درک می کنند که فرایند چند گانه گی و تکثر، همیشه با گفت و گو می آغازد. در نتیجه گفت و گو و سازوکارهای آن، چه در سطوح تصمیم سازی و چه در سطوح تصمیم گیری، همیشه سنجه ی مناسبی است که می تواند نرخ بنیادگرایی و رمانتیک بودن گروه ها و جریان ها را بیاشکارد.

بنیادگراها، چه مذهبی و چه سیاسی ادامه ی یکدیگرند، حتا اگر در برابر هم ایستاده باشند. داستان راستان آن ها همیشه از امری نااندیشیدنی و ناپرسیدنی شروع می شود. آنان با آزمون و خطا -«و آشکار شدن زشتی هایشان»- که اضطراب شیرین آدمیزاده گی است، بیگانه اند و وسواس مزمن راست و ناراست بر همه ی وجود آن ها مستولی است.   

از شعارها و جنجال ها و جارها بگذریم؛ حتا باید از از نام ها و نشانه ها عبور کرد، بنیادگراها از آزادی و برابری بیزارند و به هیچ روی به یک گفت و گوی برابر و آزاد و نهادینه کردن فرایند آن در ساختارهای حقوقی و سیاسی تن نمی دهند. بنیادگراها البته همیشه از آزادی و برابری بد نمی گویند؛ آن ها حتا گاهی تلاش می کنند خود را مدافع راستین آزادی و برابری جا بزنند، اما همین پسوندها و پیشوندها لو دهنده اند و دستان خالی آن ها را می نمایاند. چه، آزادی و برابری، فراتر از تعادلات دمکراتیک و استانداردهای آن هیچ پسوند و پیشوند پیشینی ای را نمی پذیرد.

وقتی به هر بهانه، برخی از شهروندان ایرانی را از دایره گفت و گوهای ملی کنار می گذاریم، خیال های خام رومانتیک خود را عریانیده ایم؛ وقتی به هر بهایی از نشستن بر سر میز گفت و گو طفره می رویم، بدخیمی بنیادگرایی را در جان جهان پوشالی خود آشکاریده ایم؛ وقتی دیگری را به سکوت می کشیم برای سلاخی کردن او آماده می شویم؛ وقتی گفت و گو را تعطیل می کنیم همه ی چیزهای خوب را تعطیل کرده ایم. وقتی باورها و داوری های آدمی را به سخره می گیریم، اسماعیل را به قربانگاه برده ایم.