بگذار تنها پسر من بی‌پدر شود


باقر مرتضوی


• در باره جنایت باید دادگاه تصمیم بگیرد و می دانم که آن دادگاه سرانجام برپا خواهد شد. پس "من می بخشم" سخن گزافی بیش نیست. "من" نه صلاحیت حقوقی برای بخشش دارم و نه وجدان شخصی برای فراموش کردن. از رضا و دیگر دوستانی که کوشیده و می کوشند، سیاهه کشته‌شدگان را به یاد آورده، ثبت در تاریخ کنند، سپاسگزارم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٣۱ مرداد ۱٣۹۲ -  ۲۲ اوت ۲۰۱٣


 
در پی انتخاب پورمحمدی از سوی روحانی، رئیس‌جمهور جدید ایران، به عنوان وزیر دادگستری، عده‌ای از زندانیان سابق و یا خانواده‌های کشته‌شدگان، به قصد اعتراض و یا افشاگری، مطالبی در باره سابقه ایشان در رسانه‌ها نوشتند. یکی از این افراد، دوستم رضا فانی یزدی بود که در تاریخ پنج‌شنبه ۲۴ مرداد ۱٣۹۲ مطلبی تحت عنوان "‌انتخاب پورمحمدی: تبرئه یک جنایتکار حرفه ای"، در سایت "احبار روز" و "عصر نو" نوشت.
رضا فانی یزدی که خود از جان بدربردگان کشتارها در زندان‌های جمهوری اسلامی است، در نوشته خویش به سال‌های اسارت در زندان مشهد باز می گردد و زمانی را به یاد می آورد که آقای پورمحمدی به عنوان قاضی حکم اعدام صدها نفر را صادر کرده است. او بیش از پنجاه نفر را به نام معرفی می کند و یادآور می شود که حکمشان را چگونه و به چه‌سان از سوی پورمحمدی دریافت داشتند و اعدام شدند.
رضا فانی یزدی به حق به خونخواهی برخاسته است و من می دانم یاد یارانی که دیگر نیستند، شب‌های زیادی او را بی‌خواب کرده و به کابوس گرفتار نموده است. می دانم که او تا پایان عمر کابوس شکنجه‌گاه‌های جمهوری اسلامی را خواهد دید و یاد یاران همیشه با او خواهد بود. می دانم کشته‌شدگان یک‌بار و برای همیشه از زندگی محروم شدند، زندگان، به ویژه اعضای خانواده و دوستان، اما از بار غیرقابل تحمل یاد آنان رهایی نخواهند داشت. من رنج رضا را درک می کنم و از این نظر خود را در کنار او، دادخواه جنایت‌های این رژیم احساس می کنم.
این را نیز می دانم که نباید یاد این افراد به فراموشی سپرده شود. در باره جنایت باید دادگاه تصمیم بگیرد و می دانم که آن دادگاه سرانجام برپا خواهد شد. پس "من می بخشم" سخن گزافی بیش نیست. "من" نه صلاحیت حقوقی برای بخشش دارم و نه وجدان شخصی برای فراموش کردن. از رضا و دیگر دوستانی که کوشیده و می کوشند، سیاهه کشته‌شدگان را به یاد آورده، ثبت در تاریخ کنند، سپاسگزارم.
و اما آن‌چه باعث شد تا چند سطری در این باره بنویسم، این بود که در میان افرادی که رضا از آنان نام برده، یکی از دوستانم نیز حضور داشت. رضا می نویسد: "یادم افتاد که او [پورمحمدی] برای غلام‌حسین اهرابی که در بازداشتگاهای سپاه با هم آشنا شده بودیم، تقاضای حکم اعدام کرد و رازینی، رفیق و همکار و هم‌مدرسه‌ای پورمحمدی، حسین را که تازه فرزندش به دنیا آمده بود، به اعدام محکوم کرد و او را در ناباوری تام به دار زدند."
اهرابی دوستم بود و ما با هم در تشکیلات "سازمان انقلابی" و "حزب رنجبران" فعالیت مشترک داشتیم. رضا متأسفانه تعلق سازمانی اعدام‌شدگان را ننوشته و ای کاش این کار را می کرد، البته نه به خاطر سازمان‌های سیاسی، بل‌که تاریخ، و کامل نمودن تدریجی زندگینامه قربانیان. و من به همین علت می کوشم تا آن‌جا که به یاد دارم از این دوست کشته‌شده‌ام بنویسم.
من با اهرابی در سال ۱٣۵٣ آشنا شدم. او در واحد برلین (آلمان غربی) کنفدراسیون دانشجویان فعالیت می کرد. هر از گاه همدیگر را در تظاهرات و متینگ‌های مختلف می دیدیم. در سال ۱٣۲۴ در تهران به دنیا آمده بود، در دانشگاه تهران فیزیک تحصیل کرده بود، و در مبارزات دانشجویی آن‌ زمان بسیار فعال بود.
در سال ۱٣۵۲، پس از بازداشت عده‌ای از دوستان، به بهانه ادامه تحصیل ایران را ترک گفته و به آلمان آمد. از همان نخستین روزهای حضور در برلین، به فعالیت خویش ادامه داد و در همین راستا به عضویت "سازمان انقلابی" درآمد. اگرچه در محیط امن خارج از کشور زندگی می کرد، ولی باور داشت که میدان اصلی مبارزه داخل ایران است. در برآوردن همین آرزو بود که به ایران بازگشت تا در آن‌جا به فعالیت خویش برای رهایی مردم زحمتکش از رنج و ستم، ادامه دهد. پس از مدتی کوتاه اما بازداشت شد و تا آستانه انقلاب در زندان ماند.
پس از آزادی از زندان در بهمن ماه سال ۵۷، دگربار فعالیت خویش را در "سازمان انقلابی" پی گرفت. همان‌طور که خود می گفت، همیشه "سرباز زحمتکشان" باقی ماند. به اتفاق رفقای جان‌باخته خویش، منصور قاضی، فریدون رئیسی و محمد ایزدشناس به متشکل نمودن کارگران و زحمتکشان مازندران همت گماشت. در سال ۱٣۵۹ به خراسان رفت تا به مبارزه خویش در آن سامان ادامه دهد.
اهرابی در سال ۱٣۶۲ در مشهد دستگیر شد. روحیه‌ای مقاوم در زندان داشت که هیچگاه شکسته نشد. بارها به وی وعده آزادی دادند به این شرط که رفقای خویش را نام ببرد، اما او زرنگ‌تر از آن‌ها بود، ساعت‌ها آویزان شدن از پا، و شلاق را تحمل کرد، اما کسی را لو نداد و در پاسخ بازجویان گفت: "شما که مرا اعدام خواهید کرد، بگذارید تنها پسرِ من بی‌پدر شود". می گویند اهرابی آن‌چنان شکنجه شده بود که سراسر بدنش زخم بود، با این‌همه اراده او خلل‌ناپذیر ماند.
غلام‌حسین اهرابی را در سحرگاه ۲۲ خرداد ۱٣۶٣ به دار آویختند. یادش هم‌چون هزاران کُشتگان دیگر گرامی باد.